مدرنیته و مصائب "دگر اندیشان دینی" با سکولاریزم
نوشتاری در باره " در مصائب روشنفکر دینی" - بخش اول


حمید حمیدی


• با عنایت به اینکه جامعه ما، جامعه‌ای است در حال گذار، که از منابع معرفتی و فرهنگی گذشته (سنتی) فاصله گرفته و همچنین در اتصال به سرچشمه‌های جدید معرفتی و فرهنگی ناتوان نشان می دهد، به نظر می رسد بررسی و سنجش پذیرش پارامترهای فرهنگ مدرن ضروری باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ تير ۱٣٨۶ -  ۱۷ ژوئيه ۲۰۰۷


بخش اول

سایت رادیو زمانه در تاریخ ۲۰ تیر ماه ۱٣٨۶ مطلبی تحت عنوان "در مصائب روشنفکر دینی" نوشته آقای یاسر میردامادی منتشر نمودند. نویسنده این مطلب به تبین و ارائه نظرات خود از روشنفکر و با لطبع آن روشنفکر دینی پرداخته اند.
ایشان برای روشنفکر نظریه پرداز چهار ویژگی مشخص را به ترتیب زیر طبقه بندی می نمایند.
۱- دغدغه بهروزی و به کامی شخص خود و اطرافیان خود را ندارد.
۲-ریشه پاره ای از / همه مشکلات جامعه خود را در فرهنگ میداند (اگر جان ها عوض شوند، جهان نیز به میزان تغییر جان، عوض خواهد شد).
٣- به قدر دانش خود به جد و جهد در حل مشکلات نظری- فرهنگی می پردازد و در این راه احیانأ با پاره ای از باورهای رایج مردم در می افتد و آنها را نقد می کند.
۴- کسی است که حقانیت عهد جدید را اجمالأ یا تفصیلأ پذیرفته است و به روایتی از تجدد (مدرنیته) تمایل دارد.
در این نوشتار تلاش خواهد شد با نگاهی به مدرنیته، به موضوعات مطرحه شده توسط ایشان پرداخته شود.

مدرنیته

مدرنیسم یکی از مراحل اساسی در گذار تکاملی جوامع (بویژه جوامع غربی) محسوب می‌شود. جوامع توسعه یافته و پیشرفته غربی با اتکا به بسترهای فکری و فرهنگی مناسب، زودتر از سایرین به وادی مدرنیسم پای گذاشتند. خردباوری، علم‌گرایی، نقدپذیری، تجدد و نوخواهی، صلح، حقوق بشر و دمکراسی از شاخصه‌ها و ارزش‌های ممتاز مدرنیسم محسوب می‌شوند.
کشورهای عقب نگهداشته شده و توسعه نیافته، بویژه کشورمان در صد و پنجاه سال اخیر بطور جدی با مدرنیسم در ابعاد مختلف (وسایل و اهداف) رویارو بوده‌اند. در هر حال تجربه اندوزی از کشورهای مدرن بواسطه بنیانهای فکری و معرفتی و همچنین تکنولوژی قوی، ما را به سوی یافتن مکانیسم‌های عقلانی مواجه با مدرنیسم سوق می‌دهد. در گام اول شناخت زیر‌ساخت‌های فکری و ارزشی مدرنیسم در لایه‌های مختلف جامعه ضروری می‌نماید.
اندیشمندان در حوزه‌های مختلف برای تبیین دیدگاههای خود، از این واژه بهره می‌گیرند، و هر کدام از زاویه‌ای متفاوت به آن می‌نگرند. شاخصه‌های مختلفی را برای ورود به دوره‌ای که آن را مدرن می‌نامند ذکر می‌‌کنند و ویژگیهایی را برای آن برمی‌شمارند. تاریخ‌نگاران منظورشان از به کار بردن «روزگار مدرن» فاصله‌ی میان رنسانس و انقلاب است. به اعتقاد مورخان، مدرنیته پس از فروپاشی تمدن‌های میانه در مغرب زمین ظهور کرد.
بطور کلی در نوشته‌های اکثر اندیشمندان وقتی مدرن به کار برده می‌شود، منظورشان نوعی دوگانگی و تقابل بین نهادها و بنیادهای معرفتی گذشته (باور دارم میان "نو" و "کهنه" و "قدیم" و "جدید"، علیرغم نزدیکیهای ظاهری، به لحاظ مفهومی و مضمونی، تفاوت های فراوانی وجود دارد. "قدیم" و "جدید، حکایت از شکل ظاهری و تقویمی یک پدیده دارد، حال اینکه "نو" و"کهنه" حکایت از مضمون و کارکرد و قدمت یک پدیده دارد. برای مثال میتوان به اتوموبیلی اشاره کرد که سال ساخت آن ۲۰ سال پیش بوده ولی توسط صاحب آن هرگز استفاده نگردیده است. بنابر این اگر مالک این اتوموبیل مدعی "نو" بودن علیرغم "قدیمی" بودن باشد، در صورت اثبات میتوان این ادعا را پذیرفت. به همین ترتیب اگر باستان شناسان و یا محققان به کشفیاتی نائل آیند، پدیده کشف شده به مثابه یک واحد "کهنه" در زمان حال صورت گرفته و تحت کشفیات "جدید" طبقه بندی میشود. هدف از این توضیح این بود که تاکیدی داشته باشم بر این مطلب، که هر پدیده قدیمی، کهنه نیست و هر جدیدی، نو نمی باشد. به عبارت دیگر، هر قدیمی، کهنه نیست و هر جدیدی هم نو نمی باشد.) و افکار و جهان‌بینیهای نو می‌باشد. بنابراین می‌توان گسستی که مورخان بین این دو دوره قائل شدند را آغازگاه زایش اندیشه ‌ی نو دانست که باعث متحول گشتن زندگی انسان غربی و به تبع آن تمام جهان شد. ورود اندیشه‌های نو به حوزه‌های مختلف معرفت بشری مانند سیاست، اقتصاد، ادبیات هنر و جامعه‌شناسی، نوید آینده‌ای «نو» و پرمخاطره را می‌داد. صلح، پیشرفت، تجدد، خردباوری، علم‌گرایی و واژگونی کامل نظام فکری و ارزشی کهنه از شاخصهای محوری مدرنیسم محسوب می‌شود. بشریت پا به مرحله‌ای نهاد که در تقابل جدی با تاریخ طولانی گذشته بود.
مدرنیته مفهومی پیچیده است که نمی‌توان تعریفی جامع از آن به دست داد. اکثر اندیشمندان مدرنیته را سرآغاز اقتدار و سلطه‌ی عقل بر همه‌ی عرصه‌های زندگی انسان می‌دانند و در تعریف این واژه نیز محوریت را به عقل‌گرایی و خردورزی می‌دهند. «ایده‌ی کلاسیک مدرنیته به معنای جامعه‌ای است که سامان آن بر اساس خردورزی می‌باشد».
واژه‌ی مدرن را به عنوان سرآغاز دوره‌ی جدید، بودلر در آغاز قرن شانزدهم به کار برد. مدرنیسم سرآغاز باور به خرد انسانی و جدایی انسان از طبیعت به عنوان شناسنده (سوبژه) تلقی می‌شود.
غرب در کانون تحول و گذار به مدرنیسم قرار داشت. زیرساختهای فکری مدرنیسم – ایمان به خرد انسانی، آزادیخواهی، دمکراسی و علم‌گرایی – در دوره‌ای کوتاه موجبات تغییر و دگرگونی سریع در غرب را فراهم آوردند. در دوره‌ای که تحولات شگرف مدرنیسم بخش عمده‌ای از مغرب زمین را در بر گرفته بود، رخوت، انجماد و سکوت بر بقیه بخشهای جهان حاکم بود. تقابل این کشورها با غرب و تحولات سرسام کشورهای غربی، واکنش‌های مختلفی را به همراه داشت. برخی بهت‌زده و با حسرت به این روند خیره شده بودند و برخی دیگر منکر آن می شدند.
توسعه‌ی ارتباطات، موجبات سرزیر شدن بنیادهای فکری و معرفتی غرب که سرچشمه‌ی تحولات نوین بود، به سایر نقاط جهان گردید. هر چند انسان‌شناسان اشاعه‌گرا معتقدند که محل نشو و نمای تمدن در آغاز، مصر و بین‌النهرین بوده است ولی باید اذعان نمود که نطفه مدرنیسم در غرب بسته شد و تکامل آن نیز در آن مناطق روی داد. از آنجاییکه اعتقاد جامعه‌شناسان بر آن است که تغییر در بنیادهای اقتصادی – اجتماعی یک جامعه با تغییر در بافت فکری آن جامعه روی می دهد و با توجه به آنکه تکاپوی ممالک توسعه نیافته در پیوستن به فرایند مدرنیسم و دگرگونی، با ناکامی مواجه بوده است، شناخت این زیرساختهای فکری و نسبت آنها با عناصر فکری مدرن ضروری می‌نماید.

مبانی نظری
الف) مراحل تغییر و دگرگونی مغرب زمین


قدم گذاشتن در وادی مدرنیسم و مطالعه سیر تحول و تکامل این جوامع یکی از موضوعات جذاب در گستره‌ی علوم اجتماعی است. از آنجاییکه مدرنیسم یک دوره‌ی طلایی در مغرب زمین بوده است برای مطالعه این روند باید به مراحل تغییر و تحول جوامع غربی نظری بیفکنیم.
حسین قاضیان یکی از صاحب نظران توسعه با فرض یک پیشینه‌ی چهارصد ساله برای آغاز این تحولات در کشورهای غربی، سه دوره‌ی برجسته فکری را در این ارتباط از همدیگر متمایز می کند:
۱) دوره رنسانس با احیای میراث فرهنگی یونان باستان همراه است.
۲) دوره اصلاح معرفت دینی؛ این روند با تغییرات بنیادی در تفکرات جزم‌گرایانه بخش زیادی از مسیحیان همراه است. مبانی فکری نوین، پشتوانه لازم برای حرکت در جهت دنیاگرایی و بهره‌برداری از طبیعت را فراهم نمود و بدبینی نسبت به انباشت بیش از حد سرمایه از بین می‌رود.
٣) دوره روشنگری؛ این دوره با ظهور گرایشات فکری پوزیتیویسم و راسیونالیسم (علم گرائی و عقل گرائی) شناخته می‌شود.
قبل از ظهور رنسانس و روزگار مدرن، اروپا هزار سال تحت سیطره‌ی کلیسا و تفکرات اسکولاستیک (فلسفه مدرسین مسیحی) قرار داشت. در این دوره طولانی کلیسا تمامی افکار نو را به همراه بانیان آن به قربانگاه می‌فرستاد و هر گونه تفکر انتقادی را در نطفه خفه می‌کرد. در کتاب سیر حکمت در اروپا تفاوت قرون وسطی و عصر جدید این گونه بیان شده است:
۱- در قرون وسطی اشتغال به امور علمی تقریباً انحصار به طلاب علوم دینی داشت و منظور اصلی نیل به ایمان و اثبات حقیقت اصول دین و سازگار ساختن آنها با احکام عقل و رفع شبهات و مشکلات و یافتن راه تاویلات بود. در دوره جدید این وضعیت تغییر کرد، بسیاری از دانشجویان از حوزه دیانتی بیرون بودند و تنها جستجوی حقیقت را در نظر داشتند.
۲- در قرون وسطی اینطور تصور می‌شد که آنچه تحقیق کردن و معلوم ساختن بوده توسط قدما تحقیق شده و معلوم شده است. وظیفه متاخرین تنها فهم و فراگرفتن تعلیمات آنان است. ولی علمای عصر جدید با توجه به احترام محققان سابق به این نتیجه رسیدند که مجهولات هنوز باقی است و پیشینیان هم از خطا مصون نبوده‌اند. بنابراین هر کسی مکلف است خود در مقام تحقیق برآید.
٣- در قرون وسطی بیشتر به تتبع و تفسیر آثار قدما پرداخته می‌شود اما فضلای عصر جدید با قدردانی از آثار گذشتگان به راه مشاهده و تجربه افتادند و به علوم کتابی اقناع نکردند و هر روز به معلومات تازه و اکتشافات جدید نائل آمدند.
دوره رنسانس با جهان‌بینی نوینی همراه بود که زمینه را برای رشد علوم تجربی آماده کرد. با افول حاکمیت کلیسا حاکمیت علم به تدریج پذیرفته شد. از آثار و تبعات جالب توجه حاکمیت علمی، رواج عقل‌گرایی بود زیرا حاکمیت علم حاکمیت عقلایی بود.
دوره بعدی، تحول و گذار به دوره رفورم و اصلاح معرفت دینی است. دوره اصلاح معرفت دینی با نقادی کالون و لوتر در مبانی جزمی مسیحیت آغاز می‌شود. کالون و لوتر با کشف عناصر همساز با پیشرفت، و غبار روبی از آیین مسیحیت، اروپا را وارد مرحله نوینی کردند. کالون برخلاف عقاید رایج در آن زمان، منافع حاصل از تجارت مانند دستمزد و اجاره را به رسمیت شناخت و دریافت بهره را در شرایط ویژه جایز دانست. بر اساس اصول کالونیسم انسان زمانی می‌تواند رضایت الهی را کسب کند که بر اساس موازین عقلانی در مقام شغلی خود بیشترین تلاش را انجام دهد. بر اساس اصول کالون انضباط شخصی و و پرهیزکاری، انسان را در مسیر تکاملی و خدمت به خدا قرار می‌دهد. ماکس وبر اصول عقاید کالون را دلیل توسعه سرمایه‌داری و پیشرفت اروپا می‌داند.

ب) اصول و مبانی مدرنیته

۱) خردباوری
خردباوری و اعتقاد به کارایی آن از مهمترین رهاوردهای دوران مدرن و مدرنیته به شمار می‌آید. انسان مدرن دیگز به آسمان چشم نمی‌دوزد و دستان خود را به طلب یاری به سوی نیروهای ماوراء دراز نمی‌کند. اتکای وی به نیرویی است که در وجود او قرار دارد و به مدد آن توانست اسطوره‌های معرفتی گذشته را برچیند. در این دوران انسان صاحب عقل و قوه درک و فهم، اصل از پیش را نمی‌پذیرد. یکی از اصول اساسی و همزاد مدرنیسم خردباوری است. تاکید بیش از حد بر خرد آدمی اثبات برتری جامعه مدرن بر جامعه سنتی است. ستایش اندیشمندان مدرنیسم از خرد انسان به آنجا می‌رسد که ولتر، "خرد را هدیه‌ای درک ناشدنی خداوند، به انسان می‌دانست که سرچشمه تمامی جوامع، نهادها و هر نظامی است". عقل برای پیشینیان «اصل پیروزمند آفرینش» بود و برای کانت «فاتح قطعی تاریخ» انسان بود. از این ایده خرد بود که ایده‌های آزادی، عدالت و حقیقت شکل گرفت. انتقاد به خرد انسانی، میراث اصلی روشنگری برای ایده‌آلیسم آلمانی بود. مهمترین اصل زمانه مدرن به نظر هگل اهمیت یافتن سطح ذهنی یا سوبژاکتیو است. این اصل هم پیدایش مدرنیته را توضیح می‌دهد و هم بحران‌هایش. حکم هگل که در واقع اصل مدرنیته را آزادی عنصر ذهنی می‌داند، در بررسی روزگار نو به قدرت‌یابی مدام افزون شونده‌ی ذهن و خرد آدمی، که در واقع به معنای‌ آزادی است تاکید دارد. از دیدگاه هگل بنیان زندگی اجتماعی همین «آزادی ذهنیت» می‌باشد .
با ورود تفکرات خردباورانه به عرصه‌های عینی زندگی، این عرصه‌ها بطور کلی دگرگون شدند. در عرصه سیاست و حکومت‌داری دیگر حاکمان سایه خدا بر روی زمین تلقی نمی‌شدند و آنها ماموران الهی تنظیم کننده نبودند. بر آیند این تفکرات، که دارای کارکردهای حفظ آزادی شهروندان، تنظیم قراردادهای اجتماعی و بسیج نیروهای جامعه برای دستیابی به اهداف جمعی بود، خود را متبلور ساخت.
کانت برای اولین بار جهان فیزیکی و متافیزیکی را از هم منفک می‌کند. جهان متافیزیکی جهانی است که عقل و فهم انسان یارای دسترسی به آن نیست و جهان فیزیکی برعکس عرصه‌ای است برای جولان عقل و در دسترس مشاهده و آزمون تجربی است.
اگرچه خردباوری و ایمان به کارآ بودن عقل، جان کلام مدرنیته بود ولی مدرنیته خود احیاگر نقد بود. اصولاً مدرنیته با هر نوع اسطوره سازی معرفتی مخالف بود. «به بیان دیگر مدرن شدن در عین حال که تکیه بر خرد است، ارزیابی، سنجش یا نقد خود نیز محسوب می‌شود. آدم مدرن، جامعه مدرن و اندیشه مدرن نه فقط سنتهای جزمی را رد می‌کند بلکه همین خردی را هم که ابزار کار خود است به نقد می‌کشد و می‌کوشد تا حدودی کارایی آن را بشناسد.
البته این رویکرد به مدرنیته و عقل‌گرایی از دیدگاه نیچه، فروید و هورکایمر یک نوع توهم بیش نیست. فروید عقل بشر را بخش کوچکی از ذهن می‌دانست که در رویای ناخودآگاه شناور است. فروید کمال انسان را «بی‌خردی» می‌دانست. نیچه نیز به مانند فروید عقل بشر را مفلوک و سرگردان توصیف می‌کند و حقایق به دست آمده به وسیله عقل را غیرقابل اطمینان و توهم تلقی می‌کند. آدورنو و هورکهایمر بر اساس تئوریهای کانت و تاکیدات کانت در مورد کارایی عقل بشری «تئوری سلطه» خود را پایه‌ریزی کردند. آنها «سوژه»‌ی دکارت را سر سلسله سلطه می‌دانستند. با این حال باید اضافه کرد که در میان اندیشمندان مدرنیسم، کانت بیش از دیگران به آسیب‌شناسی عقل‌گرایی پرداخت. به اعتقاد وی، منظر انسان مدرن به دنیا و پدیده‌های آن یک منظر عقل‌گراست. کانت اگرچه از روند مدرن شدن و روشنگری دفاع می‌کند ولی اندیشه انتقادی را سر لوحه کار خود قرار می‌دهد. کانت بارها از «نقادی رادیکال» دفاع کرد و آن را روشنگری ابهامات فکر اعلام نمود. به نظر کانت خرد مدرن، خردی است که «از خود و از همه چیز انتقاد می‌کند».

۲- آزادی‌خواهی و دمکراسی

یکی دیگر از مبانی و پیش‌فرضهای مدرنیسم که تا حدودی پیامد رویکرد به خرد و عقلانیت بشری بود، آزادی انسان است. تغییر دیدگاه انسان نسبت به خود و پیرامونش او را در جایگاهی قرار داد که لازمه‌اش حذف «بت انگاره‌های ذهنی» بود. بشر مدرن با استفاده از خرد خود به آزادی، «رویای دیرینه»‌ی انسانی دست یافته بود. آزادی که به عنوان یک اصل و مبنای مدرنیسم مدنظر است، ابعاد متفاوتی دارد. ولی ناگفته پیداست مهمترین جوهره‌ی این آزادی «آزادی ذهنیت» بود. انسان دوره‌ی اسکولاستیک تحت سیطره‌ی اصول جزمی، هیچ گونه آزادی فکر کردن را نداشت و زندگیش تحت تاثیر انگاره‌های قالبی شکل گرفته بود. «برای لوتر، این آزادی ذهنیت فردی، همانا حقیقت اصلی مسیحیت است که در واقع در کلیسای اصلی مسیحیت نابود شده است. به زبان هگل کلیسای پروتستان با جدایی‌اش از کلیسای کاتولیک می‌خواهد حقیقت فراموش شده مسیحیت را دوباره زنده نماید. شعار کلیسایی لوتر «روح آزاد» می‌باشد. از این طریق پروتستانیزم در واقع از نظر تئوریک و به طور مجدد طرفدار آزادی انسان شد. هگل درون مایه‌ی اصلی تفکر لوتر را به این شکل فرموله کرده است: در اینجا انسان آزادی خویش را برمیگزیند» .
آزادی ذهنی و فکری انسان به آزادی انتخاب و گزینش ختم شد. انسان مدرن با نیروی تفکر خود در عرصه‌های مختلف زندگی اجتماعی و سیاسی دست به انتخاب بهترین می‌زند و سرسپردگی محض برای او معنایی ندارد. برای انسان مدرن هیچ خط قرمزی وجود ندارد. انسان مدرن هیچ‌گونه تابوی فکری را محترم نمی‌شمارد و دایره‌ی مقدسات را بی‌نهایت تنگ کرده است. در این میان هرگز نمی‌توان از تحولات شگرفی که در تاریخ بشریت به دنبال آزادی ذهن و فکر روی داد به آسانی گذشت. جان استوارت میل، آزادی فکر، تعامل و تبادل آرا را مهمترین رکن پیشرفت بشر می‌داند. میل در مقاله‌ مشهورش اعلام می‌کند: "تمدن، پیشرفت نخواهد کرد مگر آنکه مردم اجازه یابند همان‌گونه که دلخواهشان است در مسیر مورد علاقه خویش زندگی کنند. اگر بازاری وجود نداشته باشد که اندیشه‌ها در آن مبادله شود چهره حقیقت آشکار نخواهد شد و دیگر برای ابداع و ابتکار کار اصیل، نبوغ، قدرت فکری و شهامت میدانی باقی نخواهد ماند. نیروی «میانه‌روی جمعی» جامعه را نابود خواهد کرد. فشار زیاد، عادات و رسوم و تمایل مردم به دمسازی و همرنگی با جماعت غنا و تنوع را درهم خواهد شکست".
مطالعه تاریخی کندورسه «آزادی فردی را مولود تحولات اخیر غرب می‌داند و آن را نشانه اوج پیشرفت و مدنیت غرب می‌داند. مطالعه تاریخی کندورسه در مفاهیم حقوقی روم و یونان و سایر تمدنهای پیشرفته‌ی شرقی بیانگر آن است که حقوق فردی به معنای آرمانی کنونی «غرب»، در هیچ کدام وجود خارجی نداشته است.
تجلی آزادی‌خواهی انسان مدرن را می‌توان در انقلاب کبیر فرانسه دید. انقلاب کبیر فرانسه بزرگترین حادثه تاریخ سیاسی غرب می‌باشد که پیامد اساسی آن به رسمیت شناخته شدن (مشروعیت) حقوق فردی است. انقلاب فرانسه مروج این اندیشه بود که مردم بنیاد قدرت هستند و حق دارند در امورات مختلف جامعه دخالت کرده و در فرایند تصمیم‌گیری سهیم باشند. حکومت و نظام سیاسی در دوره مدرن چیزی جز تظاهر اراده‌ی مردم نیست. دیگر مبنای مشروعیت دولت و حکومت، نیروهای ماورایی نیست. حکومتی ایده‌ال تلقی می‌شود که بیشترین تعداد اعضای جامعه حق نظارت و مشارکت در حکومت داشته باشند. این زمینه فکری منجر به پیدایی مفهوم دمکراسی در سیاست عملی شد.

٣- علم گرایی

رویکرد خردگرا، درک جانمایه حقیقت را، با ارزیابی دقیق اندیشه‌ها مرتبط می‌داند. علم نوین بر اساس استدلال عقلانی بنیاد گذاشته شد. بنا به تعریف رایج، علم «معرفتی» اثبات شده تلقی می‌شود که به واسطه مشاهده و آزمایش بدست می‌‌آید. به اعتقاد بنیادگذاران انقلاب علمی برای شناخت طبیعت و پدیده‌های موجود در آن باید به خود طبیعت مراجعه کنیم نه نوشته‌ها و تصورات قالبی که مبنایی تجربی ندارند. «دیوس» بنای علم را بر واقعیات می‌داند. علم باوری از شاخصه‌های مدرنیسم است و در واقع شکلی از «خردورزی» است که منجر به داده‌های عینی می‌شود و ثمره نهائی آن، تغییر در بنیادها و ساختارهای جامعه خود را نمودار می سازد.
افول و خاموشی علم به دنبال ایده‌های خردستیز در مقطعی از تاریخ کشورها و به دنبال رواج اندیشه‌های جزم‌گرایانه مذهبی صورت گرفت. پیامد عینی این رویه تاریخی، نوعی گسست و عقب‌ماندگی کشورها، (از جمله کشور ما) را در بر گرفته است.
نکته مهم و قابل ذکر برخی از روشنفکران ایرانی تبیین خام پیامدهای علم باوری است. به اعتقاد این عده علم باوری «به معنای ایمان به برتری مطلق علم، نسبت به هر شاخه دیگر دانایی است». به باور من نگاه و رویکرد آسیب شناسانه نسبت به عواقب و پیامدهای همه پدیده ها، کاملاً موجه و عقلانی جلوه می‌نماید. با این حال محکوم کردن ایده علم باوری چندان منطقی به نظر نمی‌رسد در حالیکه بخش عمده‌ای از ذهنیت افراد جامعه ما و حتی ذهنیت روشنفکران، روشنگران و کنش گران را نیز ایده‌های قالبی و جزمی تسخیر کرده است. به باور من تاکید بیش از حد نظام آموزشی بر آموزه‌های مذهبی و تقدیرگرا و عدم تفکیک حوزه‌های «دانایی و معرفتی» در نهایت عرصه را بر آموزه‌های علمی تنگ کرده است.
درک اهمیت زمان، قانون گرایی، نوگرایی در عرصه‌های مختلف زندگی و نظم پذیری از دیگر شاخصه‌های فرهنگی مدرنیسم هستند که خود پیامد حضور عقلانیت و علم باوری در لایه‌های ذهنی افراد جامعه است.
با عنایت به اینکه جامعه ما، جامعه‌ای است در حال گذار، که از منابع معرفتی و فرهنگی گذشته (سنتی) فاصله گرفته و همچنین در اتصال به سرچشمه‌های جدید معرفتی و فرهنگی ناتوان نشان می دهد، به نظر می رسد بررسی و سنجش پذیرش پارامترهای فرهنگ مدرن ضروری باشد. امید است با انجام چنین مطالعاتی بتوان مشکلات دوران گذار را شناسایی و با جهت گیری های منظم و همچنین نقد صحیح و بی‌شتاب، منابع معرفتی گذشته مدرنیسم را تجربه کرد.

نگاهی به " در مصائب روشنفکر دینی"
توافقی برای رسیدن به مفاهیم مشترک:


منظور آقای میردامادی از دین (سنت)، دین اسلام و تلاش ایشان ضمن همسو نگری با نظریاتی که طی سالیان گذشته از سوی دین باورانی چون آقایان دکتر سروش، مجتهد شبستری و محسن کدیور ارائه شده است، برای قرائتی دیگر از دین و اشاره به تردید هایی است که در پایان نوشتار خود به آنها اشاره دارند.
اصطلاح "روشنفکر دینی" عمومأ از اوائل دهه هفتاد و بویژه در پی نشر آثار کلامی آقای دکتر سروش و حلقه موسوم به کیان (که با هدف رویکردهای جدید در دین بود) در ادبیات روشنفکری رواج یافت و تبلور سیاسی آن به تشکیل جریان "اصلاح طلبان" حکومت "دینی" انجامید. بخش زیادی از این افراد به مدت ٨ سال در ساختارهای "سیاسی" قدرت به عنوان رئیس جمهور، وزیر، و نمایندگان مجلس حضور داشتند و افرادی همچون آقایان دکتر سروش، دکتر مجتهد شبستری و دکتر کدیور، بیشتر تلاش و اهتمام خود را در ارائه برداشتی دیگر از دین که تاکیدی بر خوانش پذیری چندگانه متون دینی و قابل باز نگری بودن آن می باشد، صرف نمودند.
قدمت این جریان به چند دهه پیش تر، به تلاش های فکری افرادی چون آقایان دکتر شریعتی- مهدی بازرگان و مرتضی مطهری باز می گردد. تفاوت اساسی متقدمین و متاخرین این جریان، به تجربه عملی در حیطه حکومت دینی و مشارکت در آن و آشنایی عمیق تر با فلسفه کلام جدید به جهت جهانشمول بودن مفاهیمی هم چون دمکراسی- سکولاریزم- حقوق بشر و اقتصاد بازار آزاد می باشد.
من نیز تلاش خواهم کرد موارد مطرحه شده توسط ایشان را در همان حوزه دین اسلام (مذهب شیعه) مورد ارزیابی قرار بدهم.

نگاهی به تاریخ تفکر سیاسی اسلام:

اندیشه سیاسی حاصل تکاپوی عقل بشر در پاسخ به پرسش های مهم و اساسی است که در سراسر تاریخ برای انسان مطرح بوده است. به این جهت، اندیشه سیاسی مسئولیت تعریف و تبین مفاهیمی همچون، عدالت- آزادی- حکومت مطلوب- تحولات اجتماعی و .... را داشته و خواهد داشت.
در زمان صدر اسلام، تفکر سیاسی در دو دوره قابل بررسی می باشد.
الف- زمان حیات و حضور پیامبر مسلمانان که حکومت اسلامی تشکیل گردید.
ب- دوره بعد از تفکیک دین اسلام، به دو گروه اهل تسنن و اهل تشیع که با پذیرش اصل امامت از سوی مسلمانان شیعه، با حکومت امام علی (امام اول شیعیان) آغاز و تا زمان دوران غیبت که به دو دوره غیبت صغری و غیبت کبری طبقه بندی می شود، تداوم یافت. (قابل ذکر است که همه امامان شیعه نتوانستند حکومت تشکیل دهند.)
بنا بر این تفکر سیاسی مسلمانان را میتوان در دو دوران تاریخی بیان نمود:
الف- تفکراتی که در دوره حکومت های مدعی تشیع، تبین و ارائه شده اند.
ب- تفکراتی که در دوره حکومت های غیرشیعی، تبین و ارائه شده اند. (در چنین مواقعی بخش زیادی از اهل تشیع با پیروی از تقیه به امورات خود می پرداختند.)
تاریخ تفکر اسلامی را میتوان با پنج دوره تاریخی زیر مورد ارزیابی قرار داد:
۱- دوره آل بویه: آل بویه حامی شیعیان بودند ولی در خصوص ۱۲ امامی بودن آل بویه نظر واحدی وجود ندارد.
۲- ایلخانیان: دوره زیادی از دوران حکومت ایلخانیان به حمایت از اهل تشیع و گرایش به آنها گذشت.
٣- صفویه: در دوران صفویه شیعیگری گسترش زیادی یافت و به دستور شاه اسماعیل، تشیع مذهب رسمی ایران شد. دلیل این امر افزایش قدرت در برابر قدرت عثمانی و افغانیان سنی مذهب بود. در این دوره روحانیون شیعه به یکی از قدرت های اجتماعی تبدیل شدند و بدلیل انجام امور دینی و حل و فصل مسائل مذهبی مردم، نهاد جدیدی را پایه گذاری کردند که "نهاد دین" نامیده می شد. در این دوران قدرت مذهبی و فقهی روحانیون اهل تشیع تحت الشعاع قدرت سیاسی و قطبی شاهان صفوی قرار داشت.
۴-قاجاریه: با تشکیل دولت قاجار، قدرت و نفوذ روحانیون شیعه باز هم افزایش یافت و دین و حکومت در کنار هم قرار گرفتند. در این دوره بود که رساله های عملیه و تقلید از مراجع و حوزه های بزرگ نجف (در عراق) و قم پدید آمد. روحانیت دارای تشکیلات و اقتدار مالی قابل توجه گردیدند و به یک قطب بسیار قوی در جامعه تبدیل شدند. در دوره قاجار قدرت سیاسی بیشتر تحت تاثیر مراجع و علمای شیعه بود.
۵- حکومت اسلامی: آیت الله خمینی حکومت اسلامی را در کتاب خویش چنین تعریف می کند:
" حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قران کریم وسنت رسول اکرم (ص) معین گشته است...
چون حکومت اسلام حکومت قانون است، قانون شناسان و از آن بالاتر دین شناسان یعنی فقها باید متصدی آن باشند. ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامه ریزی کشور مراقبت دارند. فقها در اجرای احکام الهی امین هستند...
این فقیه است که زیر بار دیگران و تحت نفوذ اجانب نمی رود و تا پای جان از حقوق ملت و آزادی و استقلال و تمامیت ارضی وطن اسلام دفاع می کند. فقیه است که به چپ و راست انحراف پیدا نمی کند." (ولایت فقیه، حکومت اسلامی صفحات ۵۲-۵٣-۹٣-و۱۹۰)
این دوره به دلیل معاصر بودن، نیاز به توضیحات بیشتر ندارد و عملکرد حکومت در طول سالیان گذشته، مبین ماهیت حکومت می باشد.

در بخش دوم، این نوشتار را ادامه خواهم داد.
پایان بخش اول