نقش بازیگران سیاسی وابسته، در استقرار و استمرار استبداد در ایران -۱


ج. پاکنژاد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۲ مرداد ۱٣٨۶ -  ٣ اوت ۲۰۰۷


پس از پیدایش ایران که از اتحاد اقوام مختلف ساکن فلات ایران بوجود آمد تا انقراض نظام سلطنتی به جز رژیم پهلوی که نتیجه کودتای انگلیسی بود، در تاریخ کهن ایران، هر از چندی یکی از اقوامی که در فلات ایران میزیستند با غلبه بر دیگران، حاکمیت و سلطنت را از آن خود میکرد . اما پس از استقرارش بر سریر سلطنت، دفاع از وطن بر عهده تمامی ساکنان فلات ایران بود.از ماد تا ساسانی، از سامانیان تا قاجار چنین بود. فرهنگ و وجدان تاریخی مشترک قوی حاکم بر ایران،حتی هر مهاجمی راکه قدم به این مرز و بوم میگذاشت در خود جذب و هضم میکرد. نه حمله اسکندر، نه حمله مغول و نه حمله اعراب، نتوانست این فرهنگ غنی را تحت تاثیر خود درآورد . راز بقا و استمرار ایران این است. با تحولات عمده در غرب و تشکیل دولت به شکل مدرن آن وتغییر نظامهای حکومتی و نقش پیدا کردن مردم در اداره امور خویش، که نهایتا به دموکراسی منجر شد، مردم ایران هم خواهان نقش بیشتر در اداره امور و سرنوشت خویش شدند . پیروزی انقلاب مشروطیت و پیدایش مجلس و علمی شدن سیاست بمثابه اداره کشور و حضور سیاستمداران در صحنه سیاسی ایران، این نوید را می داد .از آنجا که حق حاکمیت ملی حقی از ﺁن فرد فرد ملت است و در انقلاب مشروطیت، حق حاکمیت مردم و استقلال ایران مد نظر بود، لذا کسی از مبارزان از تعلق او را به قوم و قبیله اش ، نمی پرسید .
حقوق ویژه برای قومی و یا ستم به قومی نیز مطرح نبود. ستار خان و باقر خان و دیگر مبارزان، مشروطه را برای ایران میخواستند و آزادی مردم و استقلال وطن، مطلوبشان بود. لذا از شمال و جنوب و غرب و شرق یک ندا برخاستند و جنبش مشروطیت ممکن شد. هنگامی که حضور انگلیسیها درجنوب، استقلال ایران را به خطر انداخت، این بار نیز هدف مبارزه مردم ایران، استقلال وآزادی شد وجنبشهای بیشماری برای بیرون راندن اشغالگران برخاستند . داستان دلاوریهای شرکت کنندگان در این جنبشها، هنوز، سینه به سینه نقل می شود. مشهور ترین آنها نبرد استقلال طلبانه تنگستانی ها ودلاوری های رئیس علی دلواری است. در تمامی مبارزات استقلال طلبانه و آزادیخواهانه ایرانیان،چه در دوران باستان چه در تاریخ معاصر، خون مردم
ایران،از آذری و فارس،کرد و ترک، بلوچ، ترکمن،لر و گیلک،مسلمان، ارمنی و یهودی و... به هم آمیخت تا سرزمینی به نام ایران بر جا بماند. ظلم ناشی از حمله مهاجمین و استبداد نظامهای حاکم بر ایران، جمله مردمان این مرزو بوم را در بر میگرفت. در متون تاریخی و حتی داستانهای بجا مانده از گذشتگان، از ظلم وبیداد شاهان سخن بسیار به میان است و هرگز از ستم قومی خاص بر سایرین، متنی یافت نمیشود که مثلا جنایات آقا محمد خان را که از جمله در کرمان مرتکب شد، چون از قبایل ترک زبان بود به ترکان نسبت دهد و علت قتل عام را فارس دانستن مردم منطقه بشمارد و... . علت، مقاومت و پایداری آنان ذکر شده است، کما اینکه ترکان بسیاری نیز به دست دژخیمان او به کام مرگ رفتند. همین امر در مورد سایر شاهان و سلاطین صادق است که حفظ قدرت برای آنها تقدم داشت. در این راه حتی به فرزندان و نزدیکان خویش رحم نمیکردند چه رسد به مردم بی نوا!. تا قبل از انقلاب روسیه و پیدایش کمونیسم در ایران، مشکلی به عنوان مشکل خلقها و یا ملیتها نبود. تا این تاریخ بحثی از سلطه و ستم قومی از اقوام ایران بر دیگران نیست . هر ستمی بر تمامی ایرانیان رفته است .
   با کودتای رضاخان واستقراردیکتاتوری توسط او، تجربه مشروطیت و استقرار حاکمیت مردم ناتمام ماند. در حالیکه خشونت ناشی از استبداد رضا شاه سراسر ایران را فرا گرفته بود، او بخاطر ترسی که از ایلها و طوایف بزرگ داشت، در شمال و جنوب و غرب به سرکوب خشن آنها پرداخت. لذا کرد و آذری،لر و قشقایی،فارس و ترکمن از " الطاف پدرانه" او به یکسان نصیب بردند. با پایان جنگ جهانی دوم و دوقطبی شدن جهان، ایران در شمال از سوی قطب سوسیالیسم(استالینیسم) و در جنوب از سوی جهان سرمایه داری اشغال شد.
    از این تاریخ، علم سیاست و سیاستمداران که قاعدتا باید به خدمت اداره مردمسالار جامعه در می آمدند، عاملی برای کسب قدرت و امتیازات وتبعیضات شدند.در این میان بخشی از نیروهای سیاسی جانب جهان " سوسالیسم" و بخشی جانب سرمایه داری را گرفتند اما با اینکه بنا بر تجربه و و جدان تاریخی ،فکر غالب بر جامعه جانبداری از استقلال و آزادی بود ، کسانی که دغدغه استقلال و آزادی و حق حاکمیت مردم را داشتند، در میان سیاستمداران، متاسفانه در اقلیت بودند.
   با شکل گیری احزاب سیاسی در ایران، عمده جانبداران "سوسیالیسم" را حزب توده و خط آن وجانبداران سرمایه داری را فراماسونها و احزاب وابسته به خط آنها تشکیل میدادند.
   در این دوره، واژه خلق و حق تعیین سرنوشت خلقها که از برنامه حزب کمونیست شوروی اخذ شده بود، برنامه ای که هرگز توسط خود روسها عملی نشد، وارد مباحثات و منازعات بر سر قدرت در ایران گشت. این حق، هیچگاه تعریف روشن و شفافی از سوی مدعیان نیافت و بنا بر موقعیت و نیاز گروه های وابسته و دولت مرکزی و توازن قوا بین دولت مرکزی و ابر قدرتها، از خود مختاری تا جدایی طلبی انبساط می یافت ومتاسفانه نتایج زیانباری برای مردم ایران، بخصوص مناطق محروم و احقاق حقوق آنها داشت. با تبعید رضا شاه از ایران و جانشین او شدن فرزندش محمد رضا، دور جدیدی از سیاست استعماری غرب ( انگلیس و قدرت جدید،آمریکا) در ایران آغاز شد، اینبار موقعیت استراتژیک ایران و ذخائر عظیم نفتی آن و نقشی را که به هنگام جنگ جهانی در پیروزی متفقین بر قوای آلمان یافت، در منازعات جهانی و توازن قوا جایگاه خاصی پیدا کرد . ایران پل پیروزی لقب گرفت و در عین حال محل بر خورد دو ابر قدرت نیز شد. شوروی تفاوت های قومی وفرهنگی مردم ایران و ستمی را که از سوی حاکمیت استبدادی بر آنها میرفت ( استبداد فراگیر) را عاملی برای فشار به دولت استبدادی ایران برای کسب امتیاز میدانست و گاه از سوی احزاب وابسته به خود به آن دامن میزد. دو جمهوری کردستان و آذربایجان که با حمایتهای شوروی شکل گرفتند و سپس در معاملات توازن قوا، قربانی شدند از آن جمله اند.
   نهضت مردم به رهبری مصدق، برای ملی کردن صنعت نفت و پیروزی آنان و تلاش دکتر محمد مصدق برای استقرار حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش، نا رضایتی دو ابر قدرت را به همراه داشت. استقرار مردمسالاری در ایران که با اتکا به ثروت نفت و برخورداری از سیاست موازنه منفی نوید ایرانی آباد و آزاد را میداد، میتوانست خطری برای شوروی و رقیب او یعنی جهان سرمایه داری باشد. لذا حزب توده که وابسته به شوروی بود، علیرغم تمامی شعار های ضد امپریالیستی اش، درضدیت با مصدق با فراماسونها و دارو دسته بهبهانی و کاشانی هم آواز شد تا کودتای آمریکایی انگلیسی علیه حاکمیت ملی ایرانیان ممکن گردد. لا اقل در تاریخ معاصر ایران، ما شاهد این امریم که هرگاه مردم خود وارد صحنه شدند، مرزهای قومی و زبانی و فرهنگی را در نوردیده و به کارهای بزرگی نه تنها در ایران، بلکه در سطح   جهان قادر گشته اند. در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز همراهی تمامی ایرانیان، بیانگر وجدان تاریخی و جمعی آنان در دفاع از استقلال و آزادی شد.
    در دهه ۷۰ میلادی و دراوج جنگ سرد بین دوقطب قدرت حاکم بر سرنوشت جهان، در ادبیات سیاسی و مبارزاتی گروه هایی که در کشورهای استبداد زده که نظامشان بطور دیکتاتوری و اغلب از نوع نظامی آن بود کلمه خلق، کلمه کلیدی و مبارزات خلقها برای آزادی و رهایی از ستم، علت وجودی بسیاری از گروه های سیاسی و فرهنگ غالب نیروهای چپ در مبارزات رهایی بخش آنان بود. ایران نیز که کشوری است با غنای فرهنگی ناشی از گوناگونی های قومی ازاین امر بی نصیب نماند. با مسدود شدن تمامی فضای سیاسی ( به قول مرحوم مهندس بازرگان در دفاعیاتش در بیدادگاه شاه فعالیت آنها آخرین تلاشهای مسالمت آمیز بود) مبارزه مسلحانه به عنوان راهی برای مقابله با رژیم شاه به میان آمد. با بی اعتباری حزب توده، سازمانهای مسلح که اغلب طرز فکری با مبنای استبدادی داشتند تا آزادی، پا به عرصه مبارزه گذاشتند .چریکهای فدایی خلق با ایدئولوژی مارکسیست لنینیستی و سازمانهای مارکسیست کوچکتر معتقد به دیکتاتوری پرولتاریا بودند و مذهبیون از روحانی و غیر روحانی آن، تحت تاثیر مبارزات مسلحانه نیز از فکر راهنمای مبتنی بر آزادی بر خوردار نبودند. تبلیغات وسیع از یک سو و سانسور شدید از دیگر سو، مانع از آن شده بود تا وضعیت واقعی مردم کشور های تحت سیطره شوروی بر همگان آشکار شود. لذا مدینه فاضله وبهشتی از جامعه سوسیالیستی از این کشورها، در ذهن جوانان آرمانخواه و مبارزی بود که مبارزه خود را در این چهار چوب سازماندهی کرده بودند ورهایی و آزادی خلق را در این اندیشه ممکن میدانستند و چه بسیاراز آنها که جان خود را یا در عملیات مسلحانه و یا در زندانهای شاهی و محاکمات فرمایشی فدای رهایی از استبداد شاه کردند.   محمدرضا شاه از آنجا که پایگاه مردمی نداشت و نظامش بر استبداد بر پا بود برای حفظ رژیم نا چار به پیروی از سیاست موازنه مثبت بود، گاهی به این قدرت و گاهی به آن قدرت باج میداد. هر وقت او زیاده از حد به سرمایه داری نزدیک میشد حقوق حقه خلقها و ستمی که به ناحق بر آنها روا میرفت( یاد آور میشوم که درتقابل با استبداد حق تمامی آزادیخواهان ضایع میشد و بر آنها ستم میرفت) بهانه ای میگشت تا به خود آید و همین امر از سوی دیگر بهانه ای میگشت تا تمامیت ارضی را بهانه قرار دهد و سرکوب جنبشهای آزادیبخش را دفع تجزیه طلبان بخواند. او که کردهای ایران را به بهانه تجزیه طلبی سرکوب میکرد، هر زمان لازم میشد برای مزاحمت ایجاد کردن برای کشور همسایه، عراق و حکومتش به جنبش کردهای عراقی نزدیک میشد و به آنها تا اندازه ای که برای خودش مزاحمت نشود، اسلحه هم میداد و هر گاه لازم میشد، سلطان را سیاستی دیگر می آمد. رفتار او با جنبش مردم کردستان عراق و معامله ای که با صدام حسین( که در آن زمان از دوستان روسها نیز بود) کرد و در نتیجه ملا مصطفی بارزانی و مبارزات خلق کرد وجه المصالحه اش شد و برخورد روسها با این امر، خود گواهی میدهد که شعار دفاع از "حقوق خلقها" از سوی برخی نیروهای جانبدار شوروی در آن زمان ترفندی بیش نبود و تنها قربانی این معاملات، حقوق ملی مردم ایران از کرد و آذری وترکمن وبلوچ و عرب و... و بیشتر از آن "خلقی " بود که حقوقش بهانه و سپس در معادلات قدرت معامله و فدا میشد.
در سال ۵۷، بار دیگر، اتحاد تمامی مردم، ایران به صورت یک پارچه بر دیکتاتوری شورید وملت آزادی و حق حاکمیت خویش و استقلال وطن را خواستار شد. نا ممکن، ممکن شد - ( از نظر بسیاری از نیرو های سیاسی از جمله سازمانهایی که شعارشان مبارزه مسلحانه بود، رژیم شاه استحکام داشت راه رهایی را در نبردهای چریکی به سبک و سیاق کوبا و ... میدانستند)- و نظام تا دندان مسلح پهلوی با جنبش عمومی و بدور از خشونت مردم ایران سر نگون گشت نه با مبارزه مسلحانه و جنگ چریکی به تنهایی. شوریدن بر حاکم جبار از حقوق انسان است و انسان ایرانی بر این حق خود عمل کرد. این حق به مانند تمامی حقوق فرا گیراست . در انقلاب ایران، چون آزادی و استقلال هدف بود، جایی برای اختلاف نبود . حالا با گذشت بیش از ربع قرن از آن انقلاب بزرگ، آنانی که در آن روزها حاضر بودند انصافا و بالا غیرتا در تظاهرات میلیونی مردم، تفاوت و گوناگونی فرهنگی و زبانی حتی مذهبی مردم و حقوق خلقها مطرح بود یا (حق حاکمیت ملی) یعنی استقلال وآزادی؟ مردم باور داشتند که با به دست آوردن آزادی واستقرار حق حاکمیت ملی، این حق همه است که استقرار می یابد و دیگر جایی برای ستم باقی نمیماند چه قومی چه ملی. کما اینکه دیدند و با پوست و گوشت و استخوان خویش دیدند و میبینند که با استقرار دیکتاتوری و نظام ولایی، مجددا این حق و تمامی حق مردم است که نقض شده و تا این نظام باقی است خواهد شد. با سقوط پهلوی و استقرار نظام جمهوری اسلامی، آقای خمینی در سودای سلطنت مطلقه شد و به باز سازی استبداد پرداخت. از مردم برید و به ناچار محتاج سرکوب داخلی و زد و بند با خارج شد. مداخله خارجی تنها به مداخله نظامی خلاصه نمیشود. چنانچه امروز در ایران، گرچه آمریکا حضور فیزیکی ندارد، ولی به طور روزمره در سیاست ایران حاضر است و کوچکترین اعتراضی به وضعیت موجود اعم از صنفی و غیره به آمریکا نسبت داده میشود . از گروگانگیری بدین سو، حضور امریکا دستیار اول جمهوری اسلامی در سیاست داخلی و خارجی است .
   دو ابر قدرت، انقلاب ایران را برای خود خطری در منطقه بلکه در سطح جهان میدانستند و باید به هر ترتیب که شده مانع از استقرار یک رژیم مردمسالار در ایران میشدند. همکاری پنهان آنان برای سد کردن جنبش مردم شکل گرفت. گروه های وابسته وارد عمل شدند . در ماه های اول انقلاب از یک سو مجددا شاهد در گیری های مسلحانه در کردستان و ترکمن صحرا و بلوچستان و ... شدیم واز سوی دیگر، ملا تاریا که در تدارک استبداد خویش بود، از این در گیری ها استقبال و بعضا به آنها دامن زد تا به خطر افتادن تمامیت ارضی ایران و استقلال آن را بهانه تقویت سپاه پاسداران و کمیته ها و بسیج بگرداند . تلاش نیروهای دموکرات مستقل، اعم از چپ وراست و مذهبی، برای پایان دادن به وضعیت موجود عقیم ماند. دعوت ها به بحث های آزاد حول موارد مورد اختلاف جزدرمواردی چند، بی جواب ماند. طرح خود مختاری که به توافق نمایندگان حزب دموکرات کردستان و دولت مرکزی رسیده بود، از سوی نیروهای جنگ طلب در دو طرف دعوا، که محیط آرام را برای خود مناسب نمیدانستند با کارشکنی مواجه و در نتیجه عملی نشد.

دنباله دارد

jmpknejad@yahoo.fr