حکایتِ سکوت
مه ناز طالبی طاری
•
خوش نواتر از آوای گُنگِ یک گفت و گو
بشکن حکایتت را
سکوتت را بگـو!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۲ مرداد ۱٣٨۶ -
۱٣ اوت ۲۰۰۷
سپیـدی و دانـا، امـا
در فراگِردِ گویشی گُنگ
چه سخت
زبـان بر سنگ می سـایـی ...
بشکن حکایتت را
سکوتت را بگـو!
آنچنـان که رازِ زبـان
در شیرینی یک 'شیـن'
و آنجـا که بـودن
با شنیـدن هم تراز می شود.
لب پَر از پرسشی پریشی و
بی پوشش در بـارانِ واژه ها
بشنــو!
که زیرِ پوستِ گویشِ این گُرگ
همان دو سیبی نهفتـه، کـال
که تـا ورای باورشـان
دو کودکِ بی قـرار ...
ــ بشکن حکایتت را! ــ
اینک تن می سپـارم
در بسترِ سکوتی رسیـده
بر فرشـی از واژگانِ شفاف
که بر مدارِ دردی مطبوع
چـه بیــدار آرمیده اند ...
ــ سکوتت را بگـو! ــ
تـا این پـرنده ی بی نـام
که از پشتِ دروازه های شب
گرم لبانِ بسته ات را
به تکرار تنـاول می کند
و چشمانت را بـاز
به عطش می نوشـد،
نگاهِ پرگویت را
همچون کتابی مقدس
وِردگونه بخـواند:
خوش نواتر از آوای گُنگِ یک گفت و گو
بشکن حکایتت را
سکوتت را بگـو!
|