به مناسبت درگذشت بهاالدین ادب
غروب آبیدر


عرفان قانعی فرد


• ادب بعد از انقلاب ایران شاخص ترین نماینده مردم سنندج بوده است که کاریزمای خاصی داشت.. ادب راهش را رفت و خودش هراسی از نو تجربه کردن نداشت. خود را همیشه همراه خطا و آزمون می دانست. در این سالها - چه در نمایندگی و چه پس از آن - در برنامه های کردها همیشه در صف اول می نشست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۵ مرداد ۱٣٨۶ -  ۱۶ اوت ۲۰۰۷


الان در کنار رودی نشسته ام که غم انگیز خبری را به من دادند و مرا به فکر کردن در دریافت راز معنی زیستن واداشت. و آن هم این بود که بهاالدین ادب هم رفت. و چه غم انگیز بود خبر!.... مردی که از او هزار خاطره دارم... و همین چند روز پیش بود که دکتر احمد صارمی تاریخ نویس برجسته همشهری ام را از دست دادم که چه ماتم گرفتن و رثا نوشتن سخت است!
در دورانی که دانشجو بودم و به لطف معلم همشهری ام با او آشنا شدم. اوایل بهار ۱٣۷۷ بود. انسانی را دیدم شیک پوش و مودب و انگیزه دار.... جدای از مساله ایدئولوژی و تفکر سیاسی اش که شاید با ان سخت مخالف بودم و غوغای جوانی در سرم بود و او هم تبسمی می کرد که انگار می دانست روزی این باد و همهمه و نشاط و ساده باوری و زود خیزی فرو خواهد نشست و بنا به تجربه اش اجازه کسب آزمون و خطا به من داد تا خود هم بسنجم. اما آن روز معنی آن حرف را نمی دانستم!
دوست داشت به دانشجوها کمک کند و برنامه ای برای یاری به آنها داشته باشد. همیشه می گفت که کمک کردن به نسل جدید مانند سرمایه گذاری دراز مدت است سودش بعدها برداشت می شود و سهامدارانش بیشتر!
معنی این حرف را هم نمی دانستم و کمکش را کرد و چه سخاوتمندانه هم و هنوز هم ندانستم که با وجود آن همه طعنه و قصه چرا باورم کرد! و یادم هست روزی که نروژ می رفتم مرا به دفترش صدا زد و گفت "ثروت من برای جوانان است و لاغیر اما به آن شرط که این کارت سفید اعتبار باقی بماند" آن روز هم ندانستم معنی این حرف را ..
و نزد خود غرولند می کردم که چه قدر ذهنش اقتصادی است !....
بعدها دیدم که کار فرهنگی چه قدر سخت است و اگر بخواهی درمیان بازار داغ اتهام و منظور و برداشت و انگ و تمبر کمر راست کنی و راه بروی و بر همان خط استقلال و آزادی مرام و اندیشه بمانی! ادب شاید خود می دانست که دراین راه گام برداشتن برای جوانی خام سخت است و شاید هم بارها از این سکو پایین بیفتد اما باید راست بگوید و بخواند و بنویسد.
کار اولش کمک به انتشار کتابی بود از نویسنده میان سال در سنندج. که تا کتاب درامد دار فانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک سایید. حدسش درست بود و معنی آن را ۴ سال بعد فهمیدم که او به سرنوشت چند جوان کمک کرد تا بال و پر بگیرند و طعن حسودان او را آشفته کرد تا به تادیب خام نرفته راه بپردازد و بزرگ ترین تجربه زندگی ام شد. ابتدا خام دستانه رفتار کردم اما دوست مشترک دکتر اردلان از در آشتی درآمد که معنی این حرف و درس را سالها بعد خواهید دانست که کار فرهنگی کردن هزینه دارد! و باید تاوان ها داد تا مردم هم براه بیایند! و برای این درس همیشه به ادب مدیون بودم و هستم و بیراهه نیست اگر معلمش بدانم!
سالهای بعد را که به ایران می امدم هربار به دیدارش می رفتم گاه با گل و گاه با کتاب و او از کار و بار تحصیلی می جست و پرس و جویش مدام براه بود و عین پدری سخت گیر ما ۲-۳ نفر را جلوی خود می نشاند و نرم محاکمه می کرد و می گفت "معنی دین را بدانید!..."
یکی دوبار هم نامه های پر از داد و بیداد ما را جلوی دستمان گذاشت تا دوباره بخوانیم!... می گفت "من فرزند کارگر و فقرم اما ثروت به اعتبار است و آگاهی" ادب معلم نبود اما هرگز کسی ندانست در میان این نسل جوان چرا این ۲-۳ نفر را تعلیم می دهد و گاه به تشویق و گاه به تنبیه شان می پردازد ... ۳ نفری که امروز لباس استادی دانشگاه را به تن دارند و انگار او سرمایه اش به ثمر نشست! معلمی که حاظر به بخشش و گذشت در هیچ خطایی نبود انگار کار بی عیب و نقص را دوست داشت! و راقم این سطور هم مانند آن سه دین خود را بر شانه ام نهادم تا به دیگری واگذارم.
ادب بعد از انقلاب ایران شاخص ترین نماینده مردم سنندج بوده است که کاریزمای خاصی داشت ( در قبل از انقلاب از دوره اول مجلس در ۱٣ مهر ۱۲٨۵ تا دوره ۲۴ مجلس در ۱۲ بهمن ۱٣۵۷، در آن ۶۰ سال و ۲۴ دوره، ۲۰ شخصیت اندک هماهنگ و بعضأ متفاوت، اما قابل تامل - نمایندگی سنندج را عهده دار بوده اند: میرزا حاج اسدالله خان کردستان، آقا خان اعزاز السطنه، میرزا فرج آصف "سردار معظم"، حاج محمد خان حبیبی، میرزا محمد خان وکیل "وکیل الملک"، اسمعیل رحیم زاده، نصرت الله صادق وزیری "اعزاز الملک"، عبدالحمید سنندجی "سالار سعید"، ناصر قلی خان اردلان، حسین وکیل، محمدرضا آصف، امان الله اردلان، دکتر محمد هاشم وکیل، عباسقلی اردلان، مهدی شیخ الاسلامی، هوشنگ کمانگر، محمد اصولی، محمد عابد سراج الدینی، فرخ لقا بابان، حبیب الله امام مردوخ")
اما ادب راهش را رفت و خودش هراسی از نو تجربه کردن نداشت. خود را همیشه همراه خطا و آزمون می دانست.
ادب در این سالها - چه در نمایندگی و چه پس از آن - در برنامه های کردها همیشه در صف اول می نشست و همیشه خواهان بزرگداشت گرفتن بود و آخرین بار هم در بزرگداشت یحیی صادق وزیری دیدمش. تابستان ۱۳۸۴. هر وقت مطلبی را درباره بزرگی از کردها منتشر می شد با صدای بلند اعتراض یا تشویق میکرد و کژراهه ها را گوشزد. یادم هست مجموعه مقالاتش که منتشر کرد گفت نام کتاب را چه بگذارم؟ ُ بی درنگ گفتم: سکوت و فریاد ملت. خندید و سرش را تکان داد اما به واقع چنین نام نهاد!
مراسم بزرگداشت فریدون معتمد وزیری شد روزی که همه کردها گرد هم آمدند تا با موسس دانشگاه کردستان وداع کنند. در ذهنم تصویر کار کردن در لابلای شهر و فعالیت در میان کوچه و پس کوچه ها، محرومیت و فقر را جلوی چشم مجسم می کردم که در شهری این چنین دم از ساختن دانشگاه زد! و چه باری را باید بر دوش کشید! و چه بسیاراند نام هایی که غروب شان، سرزمین فرهنگ و هنر را به ماتم می نشانند...
اما همان ها گاه با پذیرایی سرد و بی باوری و طعنه همشهریان روبرو می شوند، و کس قدرش نداند تا روز مرگ! و همان روز که در مرگ فیزیکدان همشهری ام "پرفسور مظفر پرتوماه" گفتم: مدتی از مرگ نگذشته ... مسجد شهر را برایش قرق کردند و گلاب پاشیدند... در وقت زنده بودنش کسی شاخه ای پر خار به رایگانش نمی داد و اما امروز تاج گل بی خار بر سر قبرش می گذارند!... و شاید هم چند نفری که او را نمی شناسند درباره اش سخنرانی می کنند! که البته "هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست" و حاکی از همان رسم و سنت غلط مرده پرستی ما...
هر چند که دیگر پس از مردن، مانند زیستن شخص باور و فعال و سازنده نیازی به تعریف و تمجید یا ذمّ و نفرین ندارد!
و حال برای ادب هم چنین است! در غروبی دلگیر به آغوش زادگاهش می رود. شهری که افزون بر ماتم و دردهایش از پارسال تا امسال "مظفر پرتوماه - فریدون معتمد وزیری - احمد صارمی - محمد باقر وکیل - علی اکبر بهزادیان و..." را به خاکش سپرد!
یادم هست تابستان پارسال بدو گفتم چرا برای شما بزرگداشت نگیریم گفت: "نه عزیز گیان (جان ) وقتش نرسیده!" .. اما وعده کرد در افتتاح اولین مرکز و کتابخانه تاریخ معاصر کردستان همراهمان باشد اما این بار - بعد از ۱۰ سال آشنایی - بی وفایی کرد ! ... شاید او امروز اندکی آرام گرفت اما دیگر آرامش برای تحقق دین نمی ماند و باید دیگران ادامه راه دهند! روانش شاد و یادش گرامی باد.