کودتای ۲۸ مرداد
فاجعه ای که با کمک شاه و شیخ به وقوع پیوست!


دکتر محمدعلی مهرآسا


• کودتا در ایران و به دست عوامل ایرانی انجام شد نه در ماوراء بحار! به این دلیل است که من بار بزرگ این خیانت را به دوش محمد رضاشاه می نهم و او را مستقیم و غیرمستقیم، مسئول چنین وضعی در خاورمیانه میدانم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۷ مرداد ۱٣٨۶ -  ۱٨ اوت ۲۰۰۷


تاریخ روند خود را دنبال میکند؛ و به تبع آن وقایع تاریخی نیز هیچگاه از حافظه ی ملتها پاک نمی شوند.
کودتای بیست و هشت مرداد ۱٣٣۲ خورشیدی که با توطئه ی دربار پهلوی و آخوندهای مرتجع زمان و به کمک و هزینه ی عوامل اطلاعاتی بریتانیا و ایالات متحده امریکا صورت گرفت، از آن جمله وقایعی است که از هرسو برآن سخن رود، نامکرر است. این واقعه و آنچه در این روز گذشت، پیامدهایش چنان هولناک و درعین حال عینی شده است، که عاملان خارجی را نیز به ندامت کشانده و به ملامت خویشتن خویش واداشته است. بریتانیا گرچه تلویحاً اقرار به جرم کرده است، اما احساس پشیمانی ندارد؛ چون طرف اصلی قضیه بود. انتشار اسناد محرمانه ی دولت بریتانیا پس از گذشت سی سال، به روشنی به این صدمه ای که به کشور و ملت ایران وارد کرد، اشاره داشت. برعکس بریتانیا، اغلب دولتهای امریکا پس ازگذشت چند دهه ازآن فاجعه، صریحاً و تلویحاً، هم اقرار به جرم کردند و هم ابراز ندامت سرداده اند. این ابراز پشیمانی را هم از زبان کلینتون شنیدیم و هم درسخنرانی وزیر امور خارجه اش.
راجع به این کودتا بیش از نیم قرن است که سخن می گویند و مطلب می نویسند و در بیان آسیب شناسی، بسیاری هم علت را به جای معلول گذاشته اند و بیراه رفته اند. اما هیچ یک از آنان، چون به سنگینی و اندازه ی عداوتی که محمد رضاشاه نسبت به مصدق داشت آگاه نبودند و یا به آن اهمیت ندادند، نتوانستند قضاوتی درست از موضوع داشته باشند و حقیقت واقعه را دریابند. عداوتی چنان ریشه دار و جدی که حتا در بستر مرگ، بخشی از کتاب با شتاب نوشته شده را در ناسزا به دشمن مرده، سیاه کند.
اما صاحب این قلم همواره، سهم عوامل خارجی دراین کودتا را بسیار سبکتر از جرم و خیانت هممیهنان توطئه گر خود، و دربار محمد رضا شاه برآورد کرده و میدانسته است. من امریکا و انگلیس را مقصر میدانم؛ ولی خیانتکار نمی شناسم. زیرا:
۱- بریتانیا که با ازدست دادن مستعمرات پربهایش نظیر هند -و سالها پیش چین- در صدد حفظ منافع و آبرو بود، به ناگاه با ملی کردن نفت ایران روبرو شد که هم واکنش جهانی آن وسیع بود و هم منافع مادی اش، کمرشکن. خلع ید ازشرکتی که پشتوانه اش دولت بریتانیای کبیر بود، و بیرون کشیدن چنگال خونخواران از بدن نحیف ملتی کوچک، کار سترگی بود که پیر استعمارگر را به هرگونه چاره اندیشی وامیداشت. بنابراین اگر چنین کهن استعمارگری، توطئه کند و نخواهد به رأی و خواسته ی ملتی ضعیف گردن نهد، براو حرجی نیست. زیرا چندین قرن خون ملتهای دیگر حتا امریکائیان را هم مکیده بود.
۲- امریکا نیز، کشوری کاپیتالیستی بوده و هست و شرکتهای نفتی اش که درتاراج مواد اولیه و ذخایر زیرزمینی شهره اند و در همان زمان بسیاری از ذخایر نفتی ملتهای جهان سوم را به ثمن بخس می ربودند، با روی کارآمدن حزب جمهوریخواه، دورنمای وضع خود را در مقابله با کشورهائی که با آنها قرارداد داشت تیره می دید؛ و زیان عمل ایران را با تأسی دیگر کشورهای نفتخیز جهان، متوجه بود.
بنابراین سران دو قدرت استعماری و استثماری، اگر درآن مبارزه، به مردم ایران توجه نداشتند و سود خویش را بر منافع ایران رجحان دادند، کارشان درچرخه ی میهن پرستی و خدمت به میهن و کشور خود می گردد؛ و اگر غیر این می کردند، بی شبهه به سان سران کودتاچی ایرانی، گرچه خائن به میهن خود نبودند، دستکم زمامدارانی دوراندیش به حساب نمی آمدند. اما ایرانی چرا...؟
دراشاره به کودتای بیست و هشتم مرداد ۱٣٣۲، همواره روی سخن من با هممیهنان و ایرانیانی است که ازشاه، تا لومپن، در این فاجعه دست داشتند. شیخان و آخوندهای جاهل و مزدور، ارتشیان رشوه خوار و دزد، حزب توده ی خیانتکار، سرمایه دارن چپاولگر، سیاست پیشگان پست و بی مقدار، و بالاخره رجاله های قداره بند و جانی، همه سود و موقعیت خویش را برمنافع میهن و مردم ترجیح دادند و به خاطر کسب جاه و قدرت و ثروت یا ازسر نادانی، هم زحمات ملت رابرباد دادند و هم آبروی خویش را برزمین ریختند.

اما در این میان، خیانت شاه به ملت ایران از همه بیشتر است. شاه برخلاف نظر و ادعای هوادارانش، کشور را برای پادشاهی خود می خواست. اگر قرار می بود که او پادشاهی با قدرت نباشد، فرار می کرد. موضع محمد رضاشاه با مصدق ازهمان ابتدای کار مشخص بود. شاه به علت علاقه به قدرت، با رجال نامدار و با جربزه میانه ای نداشت و آنان را سد راه قدرتطلبی خویش میدید. درمورد مصدق، این موضوع به کینه و دشمنی انجامیده بود. محمد رضاشاه، از همان زمان که دانشجویان دانشگاه تهران، مصدق را برسر دست به مجلس شورای ملی بردند، کینه ی این رجل ملی را به دل گرفت.

شاه مدتها بود می خواست وصیت پدر را که هنگام ترک ایران خطاب به او گفته بود پیگیرد و اجرا کند. کسانی که محمد رضاشاه را فی النفسه فردی دموکرات توصیف می کنند و معتقدند که او درابتدای پادشاهی دموکرات منش و آزاده بود، یا نا آگاهند و او را نه شناخته بودند، یا دروغگوند و باوجود شناخت، چنین لقبی به او میدهند. محمدرضا شاه، آن زمان میدان را برای عرض اندام مناسب نمی دید و مترصد فرصت بود؛ وگرنه دخالتهای دربار در امر انتخابات مجلس، از همان تاریخ جلوس به سلطنت آغاز شده است. اگر جنگ جهانی دوم پیش نمی آمد که منجر به تبعبد رضاشاه شود و رضا شاه درهمان شهریور ۱٣۲۰ سکته می کرد و در می گذشت و پسرش به صورت طببعی جانشین و تاجدار می شد، با اطمینان کامل میگویم که همان روش و راه رضاشاه ادامه می یافت.
رضا شاه هنگام ترک ایران و با چشمانی اشکبار خطاب به پسرش گفته بود:« . . . من می روم ولی تنها دغدغه ی خاطرم این است که تو نتوانی این مملکت و وضع را نگهداری...» گذشته از اینکه گفتن این سخن از سوی شاه کشور مشروطه چه اندازه ناروا و خلاف قانون است، محمد رضا که با استعفای پدر پادشاه شده بود، همانجا قول میدهد راه را چنان برود که پدر گفته است. . .
اما سالها اقامت نیروهای بیگانه درکشور، بعد واقعه ی آذربایجان و کردستان، آنگاه تیر خوردن دستوری و صوری شاه در ۱۵ بهمن ۱٣۲۷ درصحن دانشگاه و ... همه موانعی بودند که شاه را ازاقدام سریع برای دردست گیری قدرت مانع می شدند. کار ناصر فخرآرائی در تیراندازی به محمد رضاشاه، بی تردید توطئه ای بود که از سوی خود دربار چیده شده بود تا شاه همچنانکه بعد اتفاق افتاد، ادعا کند کمبود قدرت پادشاه سبب اینگونه توطئه ها علیه من میشود. درنتیجه سال بعد (۱٣۲٨) با دستور تأسیس مجلس موسسانی که اکثریت مطلق نمایندگانش را دربار برگزیده بود، قدرت فوق العاده ای برای خود تأمین کرد. نمایندگانی که به دستور دربار در سال ۱٣۲٨ مجلس موسسان فرمایشی را ساختند، با سخاوت تمام و دور از چشم ملت بیچاره، هرآنچه درتوان داشتند، برای افزایش قدرت شاه، ماده و تبصره به عنوان متمم قانون اساسی تصویب کرده و به قانون اساسی مشروطه افزودند. ( در مورد تیراندازی بهمن ۱٣۲۷ به محمد رضاشاه، مقاله ای با دلیل مستند در دست تهیه دارم که امید است به زودی به اتمام برسد).
به هرحال از این زمان به بعد، شاه دارای چنان قدرتی شد که هرلحظه می توانست مجلس شورای ملی را منحل و تعطیل کند و بررأی و خواسته‍ی ملت قلم بطلان کشد. این کار چنان خلاف مشروطه و ضد ملی بود که صدای اعتراض سیاستمداری پیر و محافظه کار مانند قوام السلطنه را نیز همراه داشت...
اما باوجود این متممها که به فرموده به قانون اساسی افزودند، باز تحصیل حاصل نگشت؛ و در این موقع، وضعی پیش آمد که بازهم اجرای آرزوهای شاهانه را برای مدت چند سال به تأخیر انداخت. این پیش آمد، مطرح شدن قرارداد جدید نفت موسوم به قرارداد «گس- گلشائیان» در مجلس شورا توسط دولت وقت بود که با مخالفت نمایندگان ملی مواجه و سرانجام منجر به ملی شدن صنعت نفت ایران شد. البته فعلاً اینجا مجال پرداختن به جزئیات آن و چگونگی قتل رزم آرا که حتا اسدالله علم نیز تلویحاً آن را به دربار نسبت میدهد، نیست. تنها باید به این موضوع پرداخت که ملی شدن نفت، تکانی درملت ایران پدید آورد و نهضت ملی ایران را بنیاد نهاد و دکتر مصدق که با پشتکار قانون ملی شدن را از مجلس گذرانده بود، طی تمهیداتی، و علیرغم مخالف بودن شاه، نخست وزیرشد تا ملی شدن صنعت نفت را به سرانجام رساند.
شوربختانه در تمام مدت دوسال و چند ماه زمامداری دکترمصدق، این رجل ملی و میهن دوست، هیچگاه از توطئه ی دشمنان و مخالفان داخلی و خارجی درامان نبود. رهبر نهضت ملی ایران مجبور بود همواره در دو جبهه بجنگد؛ یکی جبهه ی خارج یعنی قدرت استعماری بریتانیا و متحدانش که ثروت نفت را از چنگشان بیرون آورده بود، و دیگری جبهه داخلی شامل دربار، شریعتمداران و آخوندها، حزب خیانت پیشه ی توده، و بالاخره، سیاستمردان مزدور و مالکان زراعی دنباله ی اشرافیت سابق که حتا بارها به جانش سوئ قصد کردند.
ضدیت بریتانیا با یاران و دولت مصدق که حتا سبب شد خرید نفت ایران تحریم شود و با بحریه اش جلو دو کشتی حامل نفت ایران را هم گرفت و مصادره کرد، طبیعی و عادی جلوه میکند. اما کینه و عداوت خودیها، اعم از شاه و حزب توده و سیاستمردان مزور را نمی توان به چیزی غیر از خیانت توجیه کرد.   
ضدِت شاه با مصدق که علاوه بر تمایلات بیگانه پرستی ریشه در خودخواهی و مگالومنی داشت، علنی بود؛ و جای هیچ انکاری از سوی هواداران خاندان پهلوی نیست. توطئه ی سی تیر ۱٣٣۱ و برگرداندن سیاستمداری کهن سال را از فرانسه - که خود شاه به تبعیدش فرستاده بود- تا جای مصدق را بگیرد و در اعلامیه دولتش به مردم بگوید: «... من با مشتهای آهنین آمده ام... و کشتیبان را سیاستی دیگر آمد...» خاطرات تلخش کمتر از کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ نیست. وقتی قوام در آن اطلاعیه و امریه اش گفت: «... کشتیبان را سیاستی دیگر آمد» معنایش این بود که ملی شدن نفت موقوف میشود. اما این ملت ایران بود که با خون خود مشتهای فولادینش را به دربار نشان داد. زیرا اهل خرد و تأمل می دانند که فرمان آتش را به ارتش، تنها فرمانده کل قوا یعنی شاه می تواند صادر کند و کشتار سی تیر را سبب شود. متاسفانه، بعد از آن واقعه، همان مجلسی که اکثریتش به قوام رأی داده و اورا جانشین مصدق کرده بود، چون هم وابسته به دربار و هم در محضور مانده بودند، به جای طعنه به دربار و شاه، قوام پیرمرد را دراز کردند؛ و همان نمایندگان رأی به مصادره ی اموال قوام دادند که روح مصدق از آن خبر نداشت.
در دوره ی ۱۷ مجلس شورای ملی، باوجودی که در زمامداری مصدق انتخاباتش صورت گرفته بود، اما چون مصدق اهل مداخله نبود و به آزادی انتخابات ایمان داشت، نمایندگان شهرستانها به ویژه شهرهائی که پادگان نظامی داشت و یا مالکان زراعی رأی روستائیان را داشتند، همه دستچین و برگزیده ی دربار بودند. بدیهی است به علت قدرت ارتش و بعضاً ژاندارمری، مخالفت دولت با روالی که دربار می خواست، به جائی نمیرسید. به عنوان نمونه، از شهر کردنشین و سنی مذهب مهاباد، با دخالت سپهبد ورهرام فرمانده سپاه آذربایجان، دکتر سید حسن امامی معمم شیعه و امام جمعه ی تهران، نماینده شد. و ازشهر شیعه های متعصب ورامین، عبدالرحمان فرامرزی سنی مذهب و اهل دشتستان فارس منتصب گشت!
چنین مجلسی با چنین نمایندگانی بود که مصدق را وا میداشت تا همواره به رأی مردم یعنی ملت اصلی ایران نظر کند و از آنان بخواهد که اورا پشتیبان باشند. آمدن او در میان مردم در میدان بهارستان و جلو مجلس، پاسخی بود که به نمایندگانی می داد که توسط دربار منتصب شده بودند. بنابراین، رفراندم مرداد ماه ۱٣٣۲ مطابق اصول قانون اساسی که ملت و مردم را صاحب اختیار کشور میداند، مراجعه ی رئیس دولت بود به دیدگاه ملت و مردم.
از کودتای مرداد ۱٣٣۲ تاکنون، ملالغطیهائی که شرمنده اند رسماً سلطنتطلبی شان را عیان کنند و همچنین دوستداران خاندان پهلوی، ایراد می گیرند که رفراندم خلاف قانون اساسی بود که نظری به غایت غلط است. زیرا:
الف- در تمام کشورهای دمکرات و دموکراسی پیشه، درهر مرحله و مقطعی دولت به رأی عام مراجعه میکند و از مردم برای تصویب اهم مسائل، رأی می گیرد. دراین مورد توجه عموم را به مقاله ی آقای دکتر عباس توفیق که در بیشتر سایتها منعکس است، معطوف میدارم.
ب- درست است که رفراندم در قانون اساسی نام برده نشده، اما منع هم نشده است. زیرا چنانکه اشاره شد، دموکراسی یعنی رأی مردم؛ و این طلب رأی هرلحظه که لازم باشد، باید صورت گیرد.
ج- اگر طبق نظر هوادارن سلطنت و گفتهی دادستان بیدادگاه مصدق یعنی سرتیب آزموده مشهور، رفراندم خلاف قانون اساسی بود، چرا شاه در روز ۶ بهمن ۱٣۴۱ برای اجرای انقلاب سفیدش رفراندم کرد؟ و چرا آزموده که آن زمان سرلشکر بود ایراد نگرفت؟
بر گردم به اول مقاله و آن قسمت که محمد رضاشاه، چون آرزوی رسیدن به قدرت مطلق مانند پدرش را داشت، هموراه مترصد بود تا فرصتی دست دهد که مانند پدر حاکم مطلق العنان شود. برای اثبات نظرم لازم میدانم خاطرات جمال امامی را نقل کنم. جمال امامی که وابستگی اش به سیاست بریتانیا شهره بود، سالها ازنمایندگان پرتلاش و پرحرارت و حراف مجلس بود و در پیری هم سناتورشد. او در خاطراتش نوشته است:
« وقتی که سپهبد زاهدی از نخست وزیری استعفا کرد و من از رادیو مطلب را شنیدم، فوراً شال و کلاه کرده و به دربار رفتم. من اجازه داشتم هر لحظه که لازم باشد شرفیاب شوم و این موضوع را دربانان دربار می دانستند و لذا درشرفیابی راهنمائی هم میکردند. زمانی که به کاخ رسیدم اعلیحضرت عصائی دردست داشتند و دور حوض بزرگ حیاط کاخ راه می رفتند. ازدور که مرا دید، فرمود، ها امامی چگونه شد که یاد ما کردی. عرض ادب کردم و گفتم: قربان زاهدی خطاکار است؟ فرمودند نه. عرض کردم نسبت به اعلیحضرت خلافی انجام داده اند؟ فرمودند نه چرا این حرف را میزنی؟ عرض کردم پس چرا او را برداشتید؟... در این موقع اعلیحضرت به عصایش تکیه کرد و گفت: خودم می خواهم عصا را نگهدارم...» و از این زمان و پس از رفتن زاهدی که با کودتا سرکار آمده و تنها رجل نسبتاً قدرتمند دستگاه بود، هرکس که نخست وزیرشد، در برابر کوکبه و دبدبه ی شاه برگ چغندری بیش نبود. اگر به توصیه کندی مدتی کوتاه علی امینی را تحمل کرد، علتش را باید در ترس از ارباب جستجو کرد. البته در مقابل همین استثنا نیز، بنا به قولی که درمسافرت به امریکا به جان کندی رئیس جمهوری وقت داد که هرچه امریکا بخواهد خودم اطاعت میکنم و تمنادارم آقا بالاسر برایم نتراشید، اعلیحضرت خود کماندار میدان گشت و با توام کردن مطلق سلطنت و حکومت، ایران را به سوی انقلاب سوق داد.
دنبال علت کودتا در هیچ مقام و مکانی نباشیم؛ کرم درخت از خود درخت است. اگر شاه کشور چنان عداوتی نسبت به نخست وزیر منتخب مجلس نداشت، اگر شاه به جای نظر به قدرت مطلقه، پادشاهی میکرد، اگر شاه در انتخابات مجلس دخالت نمی کرد و حکومت را به نمایندگان مردم و دولت منتخب مردم وا میگذاشت، هیچگاه خارجی به خود پروا و اجازه نمیداد که در فکر کودتا و سرنگونی دولت ملی باشد و علیه منتخب مردم کودتا کند. کودتا در ایران و به دست عوامل ایرانی انجام شد نه در ماوراء بحار! به این دلیل است که من بار بزرگ این خیانت را به دوش محمد رضاشاه می نهم و او را مستقیم و غیرمستقیم، مسئول چنین وضعی در خاورمیانه میدانم. بی تردید، در این میان نقش آیت الله کاشانی و دیگر آخوندهائی مانند بهبهانی نیز در پشتیبانی از شاه و دشمنی بامصدق، لکه ای دیگر از ننگ تشیع و آخوندهاست. آخوندهائی که آن زمان فریاد برمیداشتند: «مورچگان شاه دارند، مصدق می خواهد شاه مارا بردارد» اما بعدها که هوس قدرت و حکومت کردند، جمهوری اسلامی ساختند.
به هر حال ایرانیانی که یا با مخالفتهای بی جا و یا با شرکت مستقیم، آن کودتا را سبب شدند و با عداوتشان با دولت ملی، زمینه ساز دخالت بیگانگان برای برافتادن دولت بودند، همه خائن به کشور و مردمند. تفاوتی ندارد که آن افراد چه کسانی بودند، شاه، آیت الله، نماینده ی مجلس مانند مکی و بقائی و حائریزاده و... یا فواحش و لومپنها و بی مخها ... اینها نه تنها به ایران، بل به تمام ملل ستمدیده و در استبداد مانده خاورمیانه ستم و جفا کردند؛ وگرنه امروز دستکم آن اقلیم رنگ و بوئی دیگر داشت.

کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا   جمعه ۲۶ مرداد ۱٣٨۶