هیچ کس نباید نهم اسفند را فراموش کند


اکبر کرمی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۴ خرداد ۱٣٨۲ -  ۴ ژوئن ۲۰۰٣


با آن که پیش از نهم اسفند کمتر کسی می توانست پیش بینی کند چه اتفاقی خواهد افتاد، ولی بعد از آن بهمن کوبنده چه راحت همه به تحلیل نشسته اند و برای مخالفین خود - تنها برای مخالفین - درس آموزی و حکمت اندوزی می کنند. برای درک بهتر فاجعه و پی بردن به نقاط ضعف تیم خود، خوب است به شرایط پیش از مسابقه برگردیم و فراموش نکنیم این انتخابات یا مسابقه - با توجه به همه ی شرایط ایران و منطقه – منصفانه ترین مسابقه ای بود که می شد انتظار آن را داشت. نظارت استصوابی در کار نبود، هیئت های اجرایی و نظارت شجاعانه و بی توجه به خط و نشان ها کار خود را به خوبی انجام دادند، انجام منصفانه ی رقابت به وسیله ی منتخبین مردم تضمین شده بود، امکان کاندیدا شدن و کاندیدا داشتن برای بسیاری از گروه ها برای اولین بار فراهم شد، هیچ گروهی در داخل - چه گروه های موجود در حاکمیت و چه گرو های منتقد و بیرون از حاکمیت - آشکارا انتخابات را ت ح ریم نکرد، بسیاری از گروهای اپوزیسیون خارج از کشور نیز مردم را به شرکت فعال در انتخابات تشویق کردند، انتخابات، آرام و در شرایطی امن اما با سطح مشارکتی اندک و دور از انتظار برگزار شد، با این همه، هیچ کس برای خودش درسی نگرفت و تنها برای دیگران نسخه پیچیده شد.
به باور من حادثه ی نهم اسفند را می توان یک اجتهاد ملی خطا نام نهاد، چرا که بسیاری از ما، یا شاید بتوان گفت همه در شکل گیری این خطا مشارکت داشته ایم، به ناچار همگی نیز باید یک بار دیگر در کلاس تاریخ بنشینیم و صبورانه درس های گذشته را تکرار کنیم و شجاعانه رویاهای خود را درو کنیم.
۱) نهاد های انتصابی: رفتار نهاد های انتصابی و چهره های مشخص و برجسته ی این جبهه و همچنین بدنه ی اجتماعی زیر مجموعه ی آن در سطوح مختلفی در رقم خوردن فاجعه رل اصلی را بازی کردند.
· اساسا" تئوری پردازان مرکزی و کارگردانان اصلی این جبهه به مشارکت مردم در شکل گیری سیاست های کلان ملی و نیز رقابت در کسب مناصب قدرت اعتقاد ندارند. مرزبندی مردم به خودی و غیر خودی، رویای حکومت اسلامی به جای جمهوری اسلامی، ذوب شدن در ولایت و تقلیل دادن حاکمیت ملی (مردم سالاری) به حکومت شخصی، آب خوردن از سراب توهم و توطئه، دشمن تراشی در عرصه ی بین المللی و دامن زدن به تخاصمات منطقه ای و داخلی، نظارت استصوابی و تن دادن به انتخابات فرمایشی، اعمال محدویت شدید بر رسانه ها، توقیف فله ای مطبوعات، نقض آشکار حقوق بشر، بحران سازی، خشونت، ترد و حذف، بی اعتنایی به مجلس شورای اسلامی و منتخبین مردم، نقض مصونیت پارلمانی نمایندگان مردم، خروج لایه هایی از قوه ی قضائیه از صراط عدالت و بی طرفی و شورش بر علیه شهروندان، اعمال فشار بر اندیشمندان، دانشجویان و فعالان سیاسی و ... همه و همه از تاکتیک های نخ نمایی می باشند که ز راد خانه ی جنبش های ضد برابری و آزادی در خود جای داده است. کاربست چند مورد از این سیاست ها به خودی خود کافی بود تا مردم نه تنها با حاکمیت قهر کنند، بلکه حتی حاضر به شنیدن حرف های حاکمیت نیز نباشند.
پی گیری چنین سیاست هایی با توجه به آن که از معجونی مرکب از سنت پرستی، گذشته گرایی، رومانتیزم و بی خبری از شرایط جهانی و تغییرات شگرف در حال وقوع در جان و جهان آدمیان تغذیه می شد، خیلی سریع به بن بست و برهوت فاشیزم انجامید و تا تئوریزه کردن و تقدیس خشونت پیش رفت. به ناچار فرار مغزها آغاز و هجرت به درون باب شد.
تخریب اصلاح طلبان و افشاگری علیه آنان: رفتارهای افشاگرانه و تخریبی محافظه کاران اگرچه به علت نخ نما، غیر انسانی و غیر اخلاقی بودن روش های اجرایی کمتر مورد توجه مردم قرار گرفت، ولی برخی از حرکت های آن ها مثل دادگاه شهرام جزایری، مسئله ی حقوق نمایندگان مجلس و اعترافات برخی از اصلاح طلبان به شدت در ناامید کردن مردم و کم اعتبار کردن اصلاح طلبان موثر افتاد.
۲) اصلاح طلبان درون حاکمیت: اصلاح طلبان درون حاکمیت یا نمی دانستند چه می گویند یا نمی توانستند به آنچه می گویند عمل کنند.
· لایه های اصلی اصلاح طلبان درون حاکمیت خواستگاه، طبقه ی اجتماعی و آبشخور فکری و تربیتی مشابهی با مخالفین خود (محافظه کاران) داشتند، از این رو فقط شعارهای متفاوتی دادند و چه زود و به ناچار در لاک محافظه کاری فرو رفتند.
· لایه هایی از اصلاح طلبان درون حاکمیت متاسفانه همان هایی بودند که در دهه ی نخست بعد از انقلاب بی قانونی، انقلابی گری، فالانژیزم، اعدام، ترور شخصیت، فشار های غیر انسانی بر مخالفان و بگیر و ببندهای تاسف بار را بنیان گذاشته و مردم نیز در اولین فرصت (انتخابات مجلس چهارم) به آن ها نه گفته بودند.
· لایه هایی اصلاح طلب بودند که به قدرت برسند، قدرت را نمی خواستند که به اصلاحات بپردازند.
· اصلاح طلبان درون حاکمیت به واسطه ی تعارضی که در شعارها و شعور خود داشتند کمتر توانستند در پی گیری شعارهایشان (مطالبات مردم) توفیق بدست بیاورند.
· اصلاح طلبان درون حاکمیت نیز به نوعی به مرز بندی خودی و ناخودی کشیده شدند، اگرچه شعار ایران برای همه ی ایرانیان سر می دادند، ولی هیچگاه نخواستند یا نتوانستند لاییک ها _ پدر بزرگ خود- را به رسمیت بشناسند و حقوق آنها را بپذیرند، و تمامی نهاد ها، گروها و احزاب مربوط به آن ها به پسوند اسلامی مزین شد. تولد نوزاد های ناقص الخلقه ی چون آزادی مشروع، حقوق بشر اسلامی و مردم سالاری دینی که سرخور آزادی، دمکراسی و حقوق بشر شدند از دستاوردهای گرانسنگ آن هاست. اصلاح طلبان بارها و بارها از شایسته سالاری سخن گفتند، اما حتی جسارت لازم برای طرح چهره های جدید را نداشتند و چهره های قدیمی و تجربه شده - حتی چهره هایی منفی - را با تحلیل ها و اما و اگر های مختلف به مردم تحمیل کردند.
این چنین شد که دو گانه ی اصلاح طلبی – محافظه کاری درهم ریخت و اصلاح طلبان درون حاکمیت آرام آرام به لاک سخت محافظه کاری فرورفتند و حتی از بسیاری از شعارهای خود بسیار فاصله گرفتند. نبود اراده ی جدی برای پی گیری مطالبات مردم و شعارهای اصلاح طلبانه، به حدی آشکار شد که محافظه کاران از هیچ اقدامی (قانونی و غیرقانونی) برای در هم کوبیدن منتخبین مردم و در نوردیدن نهاد های مدنی ابا نکردند.
۳) اصلاح طلبان خارج از حاکمیت: بی برنامگی و فقدان راهبرد مشخص و روشن در بین اصلاح طلبان خارج از حاکمیت و سردرگمی در تاکتیک های این جریان و نیز فقر اندیشه در برخی از لایه های این جریان، به حدی آشکار بود که یاس و ناامیدی از آن ها تنها نتیجه ی منطقی مردم می توانست باشد. برای مثال نهضت آزادی در دوم خرداد انتخابات را تحریم کرد، ولی در انتخابات خبرگان مردم را به مشارکت فعال فرا خواند، در حالی که در انتخابات نخست استقبال مردم از انتخابات چشم گیر و در انتخابات خبرگان زنگ خطر بحران مشارکت زده شد.
۴) اپوزسیون خارج از کشور: بخشی از اپوزسیون خارج از کشور بدون توجه به فعل و انفعالات درونی و تغییرات انجام شده، یا در حال انجام در درون و بیرون، همچنان و بی برنامه بر طبل جنگ و استراتژی براندازی می کوبید. آشکار ترین ضعف این جریان فقدان هرگونه دلیل و توجیه مناسبی برای راهبرد پیشنهادی خود است، به عبارت دیگر اینان در برابر این پرسش - که چرا و چگونه و با چه تظمینی مردم باید به براندازی و فرآیند های پس از آن اعتماد داشته باشند؟- هیچگونه پاسخ مشخص و روشنی نداشتند، در حالی که مردم تجربه ی انقلاب ۵۷ را پشت سر داشتند و خوب می دانستند که براندازی حتی با کمترین هزینه الزاما" به معنای رسیدن به مرحله ای بهتر در فرایند دمکراسی و برداشتن گامی بزرگ تر در زمینه ی رعایت حقوق بشر نیست. برخی از این لایه ها، همچنان و بدون یک تحلیل روشن به تشویق اصلاح طلبان برای خروج از حاکمیت مشغول هستند. به نظر می رسد این گروه نیز مانند محافظه کاران به راهبرد همه یا هیچ اخت کرده و بر واقعیت ها اجتماعی و مقدورات واقعی چشم بسته اند. پیش برد فرایند دمکراتیک اصلاح طلبی در عرصه ی بازیهای سیاسی به راهبردها و تاکتیک های تازه، جان دار و واقعی نیازمند است نه به قهر و ناز. آنچه می تواند جبهه دمکراتیک را از وضعیت فعلی نجات دهد و غبار یاس و غم را از چهره و دل مردم بزداید و هواداران مردم سالاری و آزادی و برابری را به آینده امیدوار کند، پیش رفتن و طرح اندیشه های خلاق و دمکراتیک است و نه گل زدن به خود، برهم زدن بازی و ریختن داخل زمین.
۵) دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاهی: با آن که دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاهی (به طور عام) و جنبش دانشجویی (به طور ویژه) موتور حرکت جنبش اصلاحات بود و هزینه های بسیاری را در جهت پیشبرد فرایند اصلاحات پرداخت، با این وجود نمی توان تصور کرد که این جریان ستایش انگیز - و برای ملت مغتنم - در رقم خوردن فاجعه ی نهم اسفند بی تاثیر و کم تقصیر بود. به عبارت دیگر به باور من فرایند اصلاحات درست لحظه ای زمین گیر شد و کشتی اصلاحات زمانی به گل نشست که جنبش دانشجویی از حرکت ایستاده بود. برخی از دلایل این توقف عبارتند از:
برخورد شدید، خشونت بار، پرهزینه و دور از انتظار جریان های محافظه کار و تمامت خواه با این جنبش.
عدم پشتیبانی مناسب، به موقع و جدی از دانشجویان آونگارد به وسیله ی اصلاح طلبان درون حاکمیت.
بازی پدرسالارانه با دانشجویان توسط برخی از چهره های اصلاح طلب.
نبود رهبری مناسب و فراگیر در درون جنبش دانشجویی. برخی از جریان های جنبش دانشجویی مثل دفتر تحکیم وحدت و انجمن های اسلامی دانشگاه ها با وجود پرونده قابل انتقاد و نسبتا" سیاهی که در دهه ی نخست در دانشگاه ها از خود بر جا گذشته بودند، داعیه دار رهبری جنبش دانشجویی بودند و این در حالی بود که هنوز حتی حاضر به پذیرفتن جریان های لاییک و عرفی در دانشگاه ها نبودند.
جنبش دانشجویی نیز قبل از حادثه ی دوم خرداد در تحلیل شرایط، ساختارهای قانونی و پتانسیل مناسبات حقوقی و دمکراتیک در حاکمیت (کافی است به شعارها و وعده های آقای خاتمی و اصلاح طلبان قبل از دوم خرداد و در اوایل کار ایشان توجه شود) دچار ذوق زدگی و خیال بافی شد. بنابر این بدون داشتن یک تاکتیک مناسب و برآورد مطلوب از توان خود و پشتیبانانش وارد عرصه ی منازعات سیاسی و اجتماعی شد.
دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاهی (جنبش دانشجویی) از یک طرف به واسطه جمعیت کثیر و تاثیر گذاری که دارند و از طرف دیگر به واسطه ی آن که یکی از اصلی ترین گروه های مرجع سیاسی اجتماعی مردم می باشند، چکش تعادل دوم خرداد محسوب می شدند. از این روست که من اصرار دارم فرایند اصلاح طلبی زمانی از حرکت ماند که جنبش دانشجویی از حرکت ایستاد و اصلاحات زمانی متوقف شد و هواداری مردم را از دست داد و چیزی جز افسوس نا امیدی به بار نیاورد که جریان دانشجویی افسرده و ناامید از رونق افتاده بود. نهم اسفند در واقع در هجدهم تیر ماه کلید خورد.
جنبش دانشجویی نیز مانند بسیاری دیگر از گروه های اصلاح طلب در حالی در پی استقرار دمکراسی و دفاع از حقوق شهروندی بود که خود از رعایت حقوق دانشجویان دگر اندیش و دمکراسی درون گروهی غافل بود.
جنبش مدنی دانشجویان ایران می تواند و باید با آسیب شناسی دقیق مطالبات، راهکارها، راهبردها و نتایج تجربه آزادی خواهانه، برابری طلبانه و مشارکت جویانه ی یکصدساله اخیر و همچنین درک ظرفیت ها و ظرافت های خیزش اصلاح طلبی و جمهوری خواهی امروز مردم راه این ملت بزرگ و تمدن ساز را به سوی رهایی، برابری، حاکمیت بر سرنوشت خویش و توسعه باز کند و در پیمودن این مسیر طولانی و سنگلاخ، با تکیه بر خرد سیال جمعی، دستاوردهای تمدن بشری و نقد موثر، کارآمد، همه جانبه و مداوم قدرت زمینه های باز گشت و رشد اختاپوس استبداد و استعباد را مسدود کند.
تاکید بر آزادی، برابری، حقوق بشر و مردم سالاری، طرح و توزیع جدی و همه جانبه ی این مفاهیم بلند و انسانی در هرم اجتماعی، تلاش برای شناسایی، تضمین و تحقق مناسبات حقوقی و فرهنگی لازم برای رعایت حقوق اقلیت ها و در نهایت مشارکت گسترده و مستقل جریان های دانشجویی در فرایندهای توسعه و تحکیم مبانی آن از اولویت های جنبش دانشجویی است.
۶) مردم: چنانچه حاکمیت - همان گونه که در قانون اساسی جمهوری اسلامی تصریح شده است- از آن ملت و حق مردم باشد، می بایست ساز و کار اعمال این حاکمیت نیز تضمین و به مردم واگذار شده باشد. دمکراسی تنها طریق شناخته شده ی اعمال حاکمیت مردم و حضور واقعی آن ها در قدرت است. دمکراسی و تنها دمکراسی معادله ی حاکمیت مردم را تکمیل می کند. دمکراسی حق مردم است. دمکراسی مناسب ترین و مقرون به صرفه ترین روش مشارکت مردم در سیاست گذاری های کلان اجتماعی است. دمکراسی کم هزینه ترین و پایدارترین شکل شناخته شده ی توزیع قدرت است که از طریق فراهم ساختن امکانات لازم و ساز و کارهای ضروری برای تفتیش دایم قدرت، رعایت حقوق بشر و حقوق شهروندی را تضمین می کند. دمکراسی امکان حاکمیت اکثریت و نیز امکان به اکثریت رسیدن اقلیت را تضمین می کند و ... اما دمکراسی با همه ی شکوه و عظمتی که دارد طریق حل مسایل اجتماعی نیست و تنها طریق جستجوی راه حل هاست، اما دمکراسی یک حادثه نیست، یک فرایند است، اما دمکراسی نمی تواند یک بار و برای همیشه - حتی در پای صندوق های رای - رقم بخورد، اما دمکراسی هدیه ای نیست که دیگران به ما ارزانی بدارند، اما دمکراسی میوه ای نیست که از هر درختی و از هر بنی بروید، اما دمکراسی حقی نیست که با خروج از حاکمیت و عقب نشینی از قدرت و دست کشیدن از مشارکت به چنگ بیاید. تحقق دمکراسی در گرو شهروندانی صبور، فرزانه، مسئول و جسور است که شجاعانه حقوق خویش را جستجو و مطالبه می کنند.
بیایید باور کنیم که باران به دامن صحرا جلوس خواهد کرد/ و در دست های درهم جنگل سکوت خواهد مرد/ و فوج پنجره های در پرواز اطاق را به افق های دور خواهد برد.
 
قم ۲۲/۲/۸۲