گزارش به ملت ایران - بخش های چهار و پنج


اکبر کرمی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۴ بهمن ۱٣٨۲ -  ٣ فوريه ۲۰۰۴


بخش چهارم
در این فصل با این که هوای دانمارک خیلی سرد بود و مردم سخت خودشان را پوشانده بودند، اما دل آن ها پیدا بود و شادی و مهربانی بی دریغ از چشمانشان سریز می شد و حس غربت ما را می شست و می برد. در اغلب شهرهای دانمارک خانه ها خیلی قدیمی هستند، قدیمی اما شیک و مرتب، قدیمی اما زنده و سبز، قدیمی اما مناسب برای زندگی انسان امروزی. با اینکه خانه ها خیلی قدیمی هستند اما آدم ها همه در سال ۲۰۰۴ زندگی می کنند و به راحتی می توان صدای پای هزاره ی سوم را در خیابان های آرام، کوچه ها مهربان، ایستگاه های گرم و خانه های منظم کپنهاگ یا آرهوس شنید، به عکس تهران که خانه ها خیلی مدرن هستند اما آدم ها انگار از هزاره های گذشته به خانه ها و بازارها وصله شده اند.
خبر دستگیری انصافعلی هدایت نقل محافل ایرانی به ویژ ایرانی های آذری زبان بود. من در نقد گرایشات رادیکال دوستان و هم زبانان آذریم تلاش می کردم استدلال کنم که مسأله ی اصلی ایران امروز دمکراسی و حقوق بشر است و طرح مسایل دیگر به منزله ی گشودن جبهه های تازه ای است که ثمری جز مخدوش کردن مبارزه ی واقعی و صرف هزینه های بسیار ندارد. به علاوه گرایشات رادیکال قومی همیشه آماج و ابزار مناسبی برای سرکوب بوده اند. به عبارت دیگر این نوع گرایشات هم خود هدف مناسبی برای سرکوب هستند و هم فضای مناسبی برای سرکوب دیگران فراهم می آورند. این همه به جای خود، اما هدایت را دستگیر کرده بودند و اصلاح طلبان درون حاکمیت و نهاد های اصلاح طلب کمترین تکانی به خود نداده اند و این همه ی آن چیزی بود که حرف های مرا برای میزبانان نجیب آذریم بی معنا می کرد.
برای درک بهتر مسایل ایرانی های آواره در اروپا (می گویم آواره چرا که ایرانی های مهاجر به واسطه ی سیاست های ضدملی حاکمیت ها رابطه ی منطقی خود را با سرزمین مادری از دست داده اند.) به ویژه درک بهتر مسایل زنان که یکی از جدی ترین و وخیم ترین و در همان حال آشکارترین مسایل ایران امروز - هم در داخل و هم در خارج از مرزها- است، تصمیم گرفتم مسافرتی هرچند کوتاه به آلمان و هلند داشته باشم.
در اروپا، کشورهایی نظیر دانمارک و هلند را کشور زن ها می دانند، در دانمارک مردها به شوخی می گفتند، دانمارک اول کشور زن هاست، بعد کشور بچه ها و بعد سگ ها و در نهایت کشور مردهاست. از شوخی که بگذریم این واقعیت در دل خود آبستن حقیقتی است: آینده از آن زنان است و اگر ما برای حل و فصل ریشه ای مسایل جدی زنان خود اقدامی بایسته و شایسته نکنیم، برای همیشه همه چیز- اصرار می کنم همه چیز- را از دست داده ایم.
چشم اسفندیار مسایل حقوقی مربوط به زنان، مساله ی سکس است و تا زمانی که نپذریم حل بنیادین مساله ی سکس، تابعی از حجم تحقیقات و سطح مطالعات در آن زمینه است، کاری پیش نبرده ایم. هر نوع مهندسی اجتماعی کارآمد در زمینه ی مسایل زنان، جوانان و حتی کودکان در گرو رهیافت های علمی و بومی مناسب و نوین در زمینه ی سکس است. مقایسه ی اجمالی وضعیت زنان و جوانان در کشورهایی نظیر دانمارک و هلند با ایران گویای اسرار مگوی فراوانی است که نه من توان تحمل تبعات منفی آن را دارم و نه فضای سیاسی و ملتهب ایران امروز.
در مسیر آرهوس به فردرشیا (Fredricia) – یکی از شهرهای کوچک دانمارک – صدای مسافری که به همراه خود پاسخ می گفت مرا از خواب بیدار کرد.
- سلام بابا...
(آه، چقدر ایرانی ها اینجا فراوان هستند)
- سلام، شما ایرانی هستید؟
- آره، ایرانی ام (مهربانانه و خندان پاسخ داد)
- چه جالب، منهم ایرانی ام، نویسنده ام و برای شرکت در یک کنفرانس به دانمارک آمده ام.
- کجایی هستید؟
- من در قم زندگی می کنم.
لبخندی زد و مثل سیاستمدارها پرسید: هنوز آب قم شوره؟
- نه، حالا قمی ها می تونن آب شیرین بخرن و بخورن.
- شما کجایی هستی؟
- من پدرم تهرونیه و مادرم متاسفانه ترکه!
بلافاصله یاد کنفرانس افتادم "بررسی مشکلات ایران امروز در ارتباط با مسایل قومی"
- چرا متاسفانه؟
- آخه حرف های همدیگرا نمی فهمند.
- چرا فکر می کنی این مساله، یک مساله ی زبانیه؟
- به هر حال زبانه که فرهنگ را می سازه.
و من بی اختیار به یاد ویتکنشتاین افتادم
و به یاد فلسفه ی تحلیلی که می گه هیچ چیزی جز زبان وجود نداره.
رو کردم به دوست دانمارکیش و پرسیدم: چه احساسی نسبت به ایران داری؟
- فکر می کنم ایران نسبت به کشورهای منطقه ی خاورمیانه کشور مدرنی باشه!
با خودم کفتم حتمن ایشون سری به ترکیه، عمارات، مصر و پاکستان نزده!
- در مورد کشور اسراییل چه نظری داری؟
- آن جا اسراییلی ها و فلسطینی ها مثل دیوانه ها دارند هم دیگه را می کشند! من نمی دانم حق با کدامیک از آن هاست!
- به نظر شما آیا رابطه ی دولت های اروپایی و امریکا با اسراییل و فلسطین منصفانه است؟
- امریکا همیشه اروپایی ها را مجبور می کنه در برابر اسراییل کوتا بیایند.
رو کردم به هم وطن خودم و پرسیدم: دوست داری به ایران برگردی؟
- برای دیدن ایران آره دوست دارم، اما برای موندن هرگز!
- چرا؟
- آن جا همه دروغ می گند. ایرانی ها همه...
- تو هم که آن جا بودی دروغ می گفتی؟
- آره چون همیشه مجبور بودم دروغ بکم!
قطار به ایستگاه فردریشیا رسیده بود و من باید قطارم را عوض می کردم، از آن ها خداحافظی کردم، در حالی که مدام از خود می پرسیدم چقدر من حق دارم و می توانم راست بنویسم، آن هم در مورد مسایل زنان؟
گزارش به ملت ایران (۵)
در ا یستگاه پدبرگ (Padburg) اشتباهی کردم و مجبور شدم ۲ ساعت تا آمدن قطار بعدی در ایستگاه سرد و برفی پدبرگ انتظار بکشم. در آن جا با جوانی دانمارکی آشنا شدم، با هم سیگاری دود کردیم و از هر دری دست و پا شکسته و به زبان انگلیسی حرف زدیم.
از او پرسیدم: تا حالا به ایران رفته ای؟
- نه، ولی می دونم ایران کشور بزرگ و پرجمعیته. همسایه ی افغانستان و عراقه و قراره امریکا بهش حمله کنه!
- نظرت در مورد ایران چیه؟
- اطلاع چندانی ندارم، فقط می دونم آن جا بین حکومت و مردم همیشه مشکل وجود داره!
- مگه شما چنین مشکلی ندارید؟
- هرگز، ما به راحتی می توانیم دولت مان را عوض کنیم. این جا مطبوعات کاملن خصوصی و آزاد هستند. کانال های تلویزیون و رسانه ها این جا همیشه از کوچکترین اشتباهات حاکمیت گزارش تهیه می کنند و فشار افکار عمومی روی دولت بسیار سنگینه!
از من پرسید آیا شما در ایران دمکراسی دارید؟
چه می توانستم بگویم! خندیدم و در حالی که به نهاد رهبری، نهاد شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، وضعیت صدا و سیما، تحصن نمایندگان در مجلس – که می تواند از عجایب هفت گانه به شمار رود، چرا که نمایندگان یک ملت آنقدر دست و پایشون بسته است که برای پیشبرد مطالبات خود راهی ندارد جز تحصن، و از این بابت جا دارد به تمامی خبرگان قانون اساسی تبریک گفت! - و تعطیلی فله ای مطبوعات فکر می کردم، گفتم: البته انتخابات زیاد داریم.
پس از یک ساعت گفت و گو، استفان از من خداحافظی کرد و گفت شما را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.
به او گفتم: های های (به زبان دانمارکی یعنی خداحافظ) و با خود اندیشیدم، ما که فراموش شده ایم، ما که در مملکت خود اصلن به حساب نمی آییم، باشد که در دانمارک کسی ما را به خاطر بسپارد.
قطار هامبورگ رسیده بود و من باید عازم آلمان می شدم.
هامبورگ شهر بسیار بزرگ و شلوغیه و مردم آلمان خیلی جدی به نظر می رسند، هنور غرور و شور آلمان نازی از چشم های معمولن رنگی آن ها تراوش داره!
دیدن آلمان - که مرکز تولید محصولات پرونو در جهان است - برای کسی که بخواهد به مسایل زنان بیاندیشد بسیار ضروری و لازم است، چرا که می توان گفت در آلمان امکان بررسی تصاویری کاملن معکوس با تصاویر افغانستان دوره ی طالبان وجود دارد.
برقعه و پرونو، دو روی یک سکه هستند که در زن – الهه ی آفرینش - چیزی جز سکس و اندام جنسی نمی بینند و نمی یابند و از همین روست که اولی به پوشاندن کامل زن و حتی زنده به گور کردن آن در خانه می اندیشد و دومی به عریانی کامل آن و زنده به گور کردنش در ویترین های رد لایت های (Red light) هلند.
البته ابن مقایسه منصفانه نیست. چرا که برای مثال در هلند با وجود کمک های اجتماعی دولت، اکثر روسپیان صرفن و تنها برای درآمد بیشتر از ردلایت ها سردر می آورند. ولی حدود یک میلیون روسپی وطنی قطعن از کمک های اجتماعی دولت بی نسیب بوده اند، و بسیاری از آن ها، به ناچار و از سر استیصال و تنها برای سیر کردن شکم خود و بچه ها خود به این بازار پای نهاده اند. و تازه این بدبخت ها، این بینوایان، این قربانیان خشونت پنهان جامعه، حتی برخلاف همکارانشان در میدان دام آمستردام درآمد شاهانه هم ندارند.
برقعه و پرونو با آن که ظاهرن با هم خیلی متفاوت هستند، در واقع دو روی یک سکه هستند و بسیار به هم شبیه هستند. هر دو، زن را فقط اندام جنسی می بینند (زن همه وجودش عورت است) با این تفاوت که اولی آن را محدود به خانه می کند و دومی آن را آزاد می گذارد. هر دو زن را صرفن برای اطاق خواب می خواهند، ولی اولی آن را مثل اساس خانه در اختیار مرد خانه می گذارد و دومی آن را در سوپرمارکت به مزایده می برد. هر دو احساس حقارت و اضطراب جنسی خود را با تحقیر حوا در داستان آفرینش و سرکوب الهه ی زندگی جبران می کنند. الگوی ایدآل جریان نخست مادر است که همه ی افتخارش پرورش مردان بزرگ است! و الگوی تاپ دومی، میس وردها هستند. اما زن با آن که می تواند مادر شود – مثل همه ی بزها- یا زیبا باشد – مثل همه ی قناری ها- نه بز است و نه قناری، زن انسان است، یک انسان کامل.
درمسیر هامبورگ به اسنبوروک (senburckO) با یکی از همزبانان افغانی آشنا شدم، هنوز مهربانی و مهمان نوازی شرقی در وجودش بود و خیلی جدی تصمیم گرفته بود مرا مهمان کند و من تنها توانستم دو ساعت مهمان دردلهایش شوم. از جنگ گفت و از "شهید نجیب ا... خان" و احمد شاه مسعود و طالبان و اینکه آخوندها نمی گذارند افغانستان آرام، آزاد و آباد بشود.
از او پرسیدم امیدی به آینده افغانستان داری؟
لبخند تلخی زد و از من پرسید: شما چی؟ امیدی به آینده ایران دارید؟
من تنها توانستم بیانیه ی شماره ی ۱۴ نمایندگان متحصن در مجلس را برای خود مزمزه کنم و ترجیح دادم سکوت کنم، زیرا به قول مارگوت بیکل سکوت سرشار از سخنان ناگفته است.