فراسوی اختیار
فصل دوم - بخش سوم
اکبر کرمی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۴ تير ۱٣٨٣ -
۲۴ ژوئن ۲۰۰۴
۲) جبر و اختیار در حوزه ی روانشناسی
۶-۲)...
۷-۲) از دیگر مسایلی که پرداختن بدان در بررسی شکلگیری رفتار از اهمیت به سزایی برخوردار میباشد خود محرکها (تغییرها) میباشند. یک محرک ممکن است خیلی ساده بوده و اثر آن تنها به یک تغییر بسیار محدود منتهی گردد.
برای مثال: تغیرساده ی b ــــــــــ محرک ساده a
در این حالت محرک را محرک ساده مینامیم. در عوض وقتی محرکها پیچیده تر میگردند رفتارهای ناشی از آن ها نیز پیچیده تر میگردد.
برای مثال: تغییر b ـــــ
تغیر d ـــــ محرک a
تغیر e ـــــ
.
.
.
در این حالت محرکها میتوانند موجب فعال شدن سیکلها، طرحها و ساختارهای متعددی بگردند. پس حرکت و تغییر ناشی از چنین محرکی پیچیده تر بوده و تحلیل دقیق آن بستگی به شناخت محرک از یک طرف و مسیرهای درگیر و ساختارهای مربوطه، از طرف دیگر خواهد داشت.
در فیدبکهای اولیه مسیرهای فیدبکی بر اساس ویژگیهای بیوشیمیایی و به صورت راندم، اما در جهت تعادلهای بیوشیمیایی شکل گرفته اند. در فیدبکها و رفتارهای پیچیده تر مسیرهای نرولوژیک مشخص و ساختارهای پیچیده تری بوجود آمده است، که تنها از طریق شناسایی و توضیح این شبکه های نرونی وسیع میتوان به کشف معمای عظیم سیستم اعصاب مرکزی در رابطه با کنترل و تأثیر بر ویژگیهای ذهنی، فکری و رفتاری نایل شد. در این رابطه نوربرت وینر میگوید: «فردیت زیستی یک ساختمان زنده در تسلسل ویژه ای از فراروندها و نیز در محفوظات آن ساختمان نهفته است، که این محفوظات انگیخته هایی از تکامل گذشته ی ساختمان زنده اند که برنوشته شده اند. به ظاهر این امر در مورد تکامل دماغی نیز صدق میکند».
در این تأثیرها و فعل انفعال های حاصل از محرکها و پاسخها یا واکنشهای دفاعی یک ارگانیسم در برابر آن ها یک مساله ی مهم دیگر نیز قابل بررسی است. این فاکتور زمان تأثیر محرک بر ارگانیسم است. برای مثال محرکی که به مدت T ثانیه بر یک ارگانیسم اثر میکند، میبایست واکنش متفاوتی از محرکی که به مدت M + T ثانیه اثر میکند ایجاد کند. به علاوه چنانچه یک محرک ثابت یا محرکهای مشابه بطور مکرر یک ارگانیسم را تحت تأثیر خود قرار دهند، واکنشهای دفاعی این موجود ممکن است رفته رفته نسبت به محرک تکراری تغییر کند.
یک تکسلولی مثل آمیب، نسبت به یک محرک ابتدا ممکن است به صورت شدید پاسخ دهد ولی چنانچه محرک تکرار گردد، رفته رفته دامنه ی پاسخ کاهش یافته و واکنش آمیب کندتر و کمتر خواهد شد. چنین پدیدهای در جانداران از کوچکترین آنها گرفته تا بزرگترین و عالیترین آنها شایع است. این پدیده موید پیدایش، ثبت و پایایی حداقل برخی از تأثیرات محرکها لااقل برای بخشی از زمان آینده است. به عبارت دیگر تاثیرات محرکها برای مدتی ثبت و ذخیره میگردد و از این طریق است که موجود میتواند محرک را شناخته و تشخیص داده و واکنش خود را در مقابل آن تغییر دهد. چنین پدیدهای شاید سرآغاز شکل گیری «حافظه» به عنوان بخش فیزیوآناتومیک ویژه ای از بدن یک ارگانیسم باشد که مسئول ثبت و ذخیره اطلاعات خواهد بود. چیزی که در ارگانیسمهای تک سلولی و ساده تنها با پیدایش برخی از تغییرها و در موجودات عالیتری چون شانپانزه و انسان با حفظ اطلاعات وسیع و متنوع خود را نشان میدهد.
این تکامل در سیستم اعصاب مرکزی (حافظه) آنچنان بطئی و آرام شکل گرفته است که بطور دقیق نمیتوان زمان و نوع خاصی را که تغییر حالت در آن صورت گرفته است مشخص کرد.
پیدایش حافظه منجر به پیدایش توانمندیهای دیگر رفتاری شده است. برای مثال چنانچه پاسخ ها و مکانیسم های دفاعی یک ارگانیسم در برابر یک محرک ثابت یا یک محرک مشابه تکراری، که ابتدا کور اما در جهت برآیند اطلاعات سازنده ی موجود انجام میگیرد، نتواند تطابق موجود در محیط را از طریق تعدیل محرک، از بین بردن آن یا... فراهم کند، در آن صورت آثار محرکهای اولیه و پاسخهای آنها در حافظه سبب خواهد شد، کمکم رفتارهای بعدی ارگانیسم نسبت به آن محرک واحد یا محرکهای مشابه تغییر و تصحیح گردد.
این حالت پایه و اساس نوعی رفتار ویژه به نام «آزمایش و خطا» میباشد که بسیاری آنرا اساس تمامی رفتارها میدانند (ایزاک آسیموف).
۸-۲) متناسب با آنچه گذشت در اینجا یک بار دیگر با کمک گرفتن از اسکینر به تعریف شخصیت میپردازیم. شخصیت شامل مجموعه ی اطلاعات سازنده ی فرد است که بخشی از آن حاصل تکامل نوع انسان بوده و از طریق «ژن ها» و «فرهنگ» منتقل شده و بخش دیگر حاصل تکامل فرد میباشد. به عبارت دیگر شخصیت مجموعه ی اطلاعات خزانه ی ژنی و خزانه ی رفتاری است. لازم به یادآوری است که فرایند تکاملی «نوع» حاصل تکامل فردی و تکامل فردی نیز حاصل «جهش»های ژنی و فرهنگی است که از طریق انباشت اطلاعات شکل میگیرد. انباشت و جهش اطلاعات، بیان دیگری از خلاقیت، آفرینش و ابداع است و مشخص است که چنین تبینی همه ی بافته های اختیارگرایان رشته خواهد کرد.
ایزاک آسیموف در پایان کتاب «اسرار مغز آدمی» با عنوان آخرین کلام میگوید: «روز به روز این نگره بیشتر تقویت میگردد، که مغز را از جهاتی یک ماشین حساب عظیم و بسیار پیچیده به حساب آورد، که از کلیدهای بسیار کوچک برقی یعنی از نرونها ساخته شده است. در این رابطه دانشمندان شیمی آلی نیز مطالعه مساله ی حافظه را به ساختمان کوچکتر از نرون یعنی به سطح ملکولی کشانده اند». یکی از جنبه های مهم و قابل توجه این تعریف دینامیک بودن و سیالیت شخصیت است، یعنی مجموعه ی اطلاعات سازنده ی شخصیت به طور دایم و هم گام با محیط در حال تغییر است (۵). به عبارت دیگر فرد همواره برای تعادل، تطابق و سازش با تغییرات محیطی در حال واکنشهای دفاعی و فیدبکی است. حاصل این واکنشهای دفاعی، به علاوه ی اثرات تقویتی و انتخابی محیط، یکسری ویژگیها و صفات و رفتارهایی است که برخی از مکاتب روانشناسی چون «مکتب صفات شخصیت» به شناسایی آن ها پرداخته اند. در این حالت فرد با تغییرات محیطی سازش و تطابق پیدا کرده و به نوعی تعادل جسمی و روانی رسیده است و از نوعی احساس خاص برخودار است. این احساس در واقع محصول جانبی این تعادل و تطابق است. این احساس ویژه را میتوان «احساس رضایتمندی» نامید. این احساس تا زمانی که تغییرات سریع و برق آسا در محیط ایجاد نگردد پایا بوده و چنانچه سرعت تغییرات محیطی بیش از توانایی واکنشهای دفاعی در جهت تطابق با آن ها باشد، از بین رفته و به نوعی احساس اضطراب و تشویش که در کل آنرا میتوان «احساس نارضایتمندی» نامید، تبدیل میگردد.
اگر در این حالت آبشار واکنشها دفاعی و سیستمهای کنترلی فیدبکی نتواند به هماهنگی و تطابق فرد با محیط بیانجامند، این ناهماهنگی در جهت انتروپی بیشتر رشد کرده و به انهدام بخشی (تظاهرات آن بیماریهای مختلف جسمی و روانی است) یا تمام ارگانیسم منتهی میگردد (مرگ).
گفتیم یکی از ویژگیهای جانبی رفتارهای پیچیده و متفکرانه (ارادی) تصمیم، اراده و خواست (شناخت) میباشد. شناخت ـ که بخشی از هشیاری ما را شکل میدهد ـ شاید همانطور که اسکینر میگفت محصول جامعه ی کلامی و محیط اجتماعی ما باشد. به هر حال، شناخت و برداشت ما از مجموعه ی اطلاعات سازنده ی خود، «من» نامیده میشود، چیزی که جلاالدین بلخی مولوی و صدرالدین شیرازی از آن با عنوان «هویت» یاد میکنند. هسته ی این شناخت احتمالن به حرکتها و فیدبکهای اولیهای برمیگردد که در آن فرد توانست بین برخی از محرکهای حسی بیرونی (دنیای پیرامون خود) تمیز قایل گردد. بعدها در اثر القا محیط اجتماعی و محرکهای کلامی پیچیده تر شده و بر اساس تقویت های مثبت و منفی اجتماعی شکل نهایی خود (تصویر خود) را پیدا کرده است.
شناخت دیگران از این مجموعه «تو» یا «او» نامیده میشود که میتواند بسیار گسترده و متنوع باشد. حاصل این نوع شناخت ها در شکل گیری «خود» بسیار موثر است، به طوری که میتوان بخش عمده ای از «من» را بازتاب و نتیجه ی این نوع شناختها دانست.
در مراحل مختلف رشد شخصیت فرد، در هر لحظه به واسطه ی آن که بین ارزشها و معیارهای او از یک طرف و تواناییها و ویژگیها فردیش از طرف دیگر، تناسب وجود دارد، نوعی احساس رضایتمندی بر فرد حاکم خواهد بود. این تناسب در واقع محصول شکل گیری مشترک آن ها در یک محیط ویژه ی مشترک است و این رضایتمندی آب حیات نوع آدمی است.
در شرایطی که فرد از احساس رضایتمندی برخوردار است «من» را به صورت ایده آل و قابل قبول میپذیرد و چنانچه به عللی احساس نارضایتمندی شکل بگیرد، حرکت صورت خواهد گرفت، یعنی آبشار واکنشهای دفاعی و سازشی او برای تطابق با محیط و یا تغییر آن بهراه خواهد افتاد، تا زمانی که فرد به هماهنگی با محیط دست یافته و از احساس رضایتمندی برخوردار گردد و در نتیجه «من» را به صورت ایده آل و قابل قبول بپذیرد. این شناخت و باور را «شناخت واقعی» من مینامیم.
از طرف دیگر، محیط اجتماعی و کلامی نیز در شناخت فرد و ارزیابی او با شخصیتی پذیرفته شده و یا تعریف شده از طرف اجتماع (با معیارهایی گاهن کاملن متفاوت از معیارهای فرد) به تعیین و پذیرش یک نوع حالت ایده آل و قابل قبول از شخصیت فرد مذکور میپردازد.
مقایسه «من» یک فرد در مراحل مختلف حرکت و جریان شخصیت با این شخصیت و «من» مقبول و تعریف شده ی اجتماعی (نقد قیاسی) منجر به پذیرش ویژه ی مرحلهای از شخصیت توسط فرد شده و به عبارت دیگر این مرحله به واسطه ی تقویتهای مثبت اجتماعی حالت پایاتری نسبت به مراحل دیگر خواهد داشت، به طوری که سایه ی آن بر روی «من»های گذشته و آینده بازدارنده بوده و سبب خواهد شد بسیاری از ارزشها و تصاویر دورههای گذشته و آینده ـ که در دوره ی خود متناسب با شناخت واقعی «من» بوده و در نتیجه در جهت بقاء و تعادل کمک کننده بوده اند ـ پذیرفته نشود (تراژدی دگماتیزم). این نوع شناخت را میتوان شناخت غیرواقعی یا خرافی «من» نامید. هر چقدر این نوع شناخت دیرتر حاصل گردد و در نتیجه این حالت تثبیت شدگی یا تمایل به تثبیت دیرتر صورت بگیرد فرد مدت طولانیتری را در حال تغییر توأم و همگام با محیط خواهد بود و در نتیجه از تعارض کمتری بین حال و گذشته و پس از آن بین آینده و گذشته برخوردار بوده و تطابق و سازش بهتر و مناسبتری با محیط برقرار خواهد کرد. این فرد در تغییرها، حرکتها، انتخابها و ارزش گذاریها راحت تر بوده و از تعارض و تحمل فشار کمتری برخوردار خواهد بود و بهره وری انرژی روانی بهتری خواهد داشت. ریشه ی مقاومت برخی از افراد در برابر تغییرات در زمان حال به واسطه ی تثبیت شدگی ارزشها و معیارهای آنها در گذشته است و این مسئله یکی از جنبه های مهم تعارض بین نسل ها را تشکیل میدهد.
متناسب با شناختهای طرح شده به نظر میرسد چهار نوع تعارض عمده در مجموعه های اطلاعاتی قابل پیشبینی باشد.
۱ ـ تعارض بین اطلاعات بیولوژیک (نهاد) و اطلاعات حاصل از واکنشها و فیدبکهای اجتماعی (فراخود).
۲ ـ تعارض بین «خود» (مجموعه ی اطلاعات سازنده ی شخصیت) و «من».
۳ ـ تعارض بین «من» و «من تثبیت شده».
۴ ـ تعارض بین «من» و «تو» (شناخت دیگران از مجموعه ی اطلاعات سازنده ی یک فرد).
اگر شخصیت مجموعه اطلاعات سازنده ی یک فرد باشد و این اطلاعات شامل دو مجموعه ی بزرگ خزانه ی ژنی و خزانه ی رفتاری (فرهنگی و فردی) باشد، مخابره ی آدمی و ترابری اطلاعات سازنده اش، آنطور که نوربرت وینر پیشبینی کرده بود تنها از طریق شناخت دقیق ژنوم آدمی و خزانه ی رفتاری او ممکن خواهد بود و این شناخت تنها از طریق پیشرفت در علوم ژنتیک، مهندسی ژنتیک، تکنولوژی رفتار، نروفیزیولوژی، نروآناتومی، سایبرناتیک (سایکوسایبرناتیک) و سایر علوم درگیر حاصل خواهد شد.
فرانسیس بیکن معتقد بود «برای مطیع ساختن طبیعت باید از آن پیروی کرد» و ما دیدیم که هم تحلیل آزمایشی رفتار و هم تبین های دقیق فلسفی، علیت را از انسان خودمختار به محیط منتقل میکند، محیطی که هم مسئول تکامل نوع انسان و هم مسئول خزانه ی رفتار کسب شده به وسیله ی فرد است و طراحی یک فرهنگ یا بسط تکنولوژی رفتار بر اساس تقویت های محیطی از پیش طراحی شده و اصل قرار گرفتن گرایش به خود، در واقع حرکتی است در این راستا، جهت رام کردن طبیعت و تغییر دلخواه و مطلوب عوامل دخیل در تکامل و این همه یعنی دست بردن در طبیعت و تغییر طبیعت تصادفی تکامل. پذیرفتن این مسئله بر اساس دلایل عقلی آنطور که اسکینر میپنداشت نه تنها دشوار و غیرممکن نخواهد بود، بلکه بسیار روشن و ممکن خواهد بود و ما در فصول آتی بطور عمیقتری به آن ها خواهیم پرداخت و خواهیم دید که جبر درونی چشم انداز شگرف و شگفت انگیزی را در برابر ما می گستراند.
پاورقی
۵) دینامیک بودن شخصیت تنها در تغییر اطلاعات سازنده ی فرد خلاصه نمی شود، بلکه در اساس ما هماره با مجموعه ای من، تو و او سر و کار داریم. این تحلیل و تبین چهره ی دیگری از انگاره ی حدوث و عدم حدوث گیبزی است. بر اساس این انگاره در واقع ما با یک جهان، یک دنیا، یک زمین یا یک هستی روبرو نیستیم بلکه با بی نهایت جهان، بی نهایت دنیا، بی نهایت زمین و بی نهایت هستی روبرو هستیم. آنچه به این تنوع و تکثر هستی شناسانه وحدت می بخشد تنها القا و جادوی جامعه ی کلامی است. در این دریافت شناخت شناسانه ی جدید، منظور از جهان، دنیا، زمین و هستی در واقع جهان، دنیا، زمین و هستی عارضی است و منظور از من، تو و او نیز من، تو و او است آن چنان که بر من یا تو یا دیگری عارض می شود.
منابع
۱ ـ اسکینر، بی. اف.، فراسوی آزادی و شأن، علی اکبر سیف، ا. رشد.
۲ ـ پوپر، ریموند کارل، جستجوی ناتمام.
۳ ـ سیاسی، علی اکبر، نظریه های شخصیت یا مکاتب روانشناسی، ا. دانشگاه تهران.
۴ ـ هورنای، کارن، عصبیت و رشد آدمی.
۵ ـ مزلو، آبراهام، انگیزش و شخصیت.
۶ ـ وینر، نوربرت، استفاده ی انسانی از انسانها (سیبرناتیک و جامعه)، مهرداد ارجمند، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
۷ ـ قانع بصیری، از اطلاعات تا آگاهی.
۸ ـ شولتس، دون، روانشناسی کمال، ترجمه ی گیتی خوشدل، نشر نو.
۹ ـ آسیموف، ایزاک، اسرار مغز آدمی، ا. علمی و فرهنگی.
۱۰ ـ اطلاعات و ارتباطات، ترجمه و تألیف عبدالحسین آذرنگ، سازمان چاپ و ا. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۱۱ ـ هلیگارد، ارنست و همکاران، زمینه ی روانشناسی، ا. رشد.
۱۲ ـ مالتز، ماکسول، سایکو سایبرناتیک.
|