صلح و دو سروده ی دیگر
دکتر بیژن باران
•
صلح مادر تمدن است.
نور ابدیت بوده -
زیر بال پرواز کبوتر سفید حامل شاخه زیتون.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱ مهر ۱٣٨۶ -
۲٣ سپتامبر ۲۰۰۷
۱
صلح مادر تمدن است.
نور ابدیت بوده -
زیر بال پرواز کبوتر سفید حامل شاخه زیتون.
در تکامل تمدنها- ادوار هفت خوان زندگی از گهواره تا گور تحکیم میشود.
با آن مزارع سبز و پربار ، راهها پر تحرک و شهرها آباد میشود.
صلح خلاقیت بی وقفه است
برای ایجاد جاده و ساختمان.
رشد طبیعی کودک است
با عشق به خلوص و صفای زندگی
بر قالی برکت طبیعت و بدعت انسانیت.
در صلح بود که کاربرد آب و آتش به خانه رسید.
فقط صلح یا هرج و مرج، نه؛
تمدن، تدارک در راه آنها نیز هست.
در ادوار تحکیم صلح، تمدن ارتقا یابد.
سد سال زیر سایه سبز صلح.
صلح به اتحاد منجر شود با تقلیل نقش قهر زرادخانه.
صلح در منطقه و جهان، عدالت در خانه.
با همصدایی، بچه بدنبال پروانه رو مین پا نمی گذارد.
منظومه شمسی در صلح؛
نظام انسانی نیز این خواهد.
صلح برای جانواران و محیط
با لبخند و مدارا،
روابط افقی و دوستانه.
۲
صلح تکوین سفر و تجارت است.
نبود شهید، وفور قهرمان تولید
نبود مادران داغدیده، وفور زنان خلاق
صلح اوج فوج موج کبوتران سفید بر پهنه بی مرز آسمان آبی
برنامه کشت خاک خوب در بهار
برداشت محصول، آبیاری باغ پر میوه در تیر
هرس درختان میوه زیر آسمان صاف آبی
بیل زدن مزارع بدون مین
کودک بر ٣ چرخه در امنیت کوچه.
یا در کالسکه
با مادر در پیاده رو.
پدر در صف صنعت و معیشت خانواده.
صلح شکیبایی کند با کینه؛
جلوه عید به مه نو کین ز دل بروبد.
صلح در سطوح مختلف:
خانواده، قبیله، ملیتها، کشور، منطقه
در آن از بمب و خمپاره خبری نیست
صلح امید بشریت
از طاعت و عبادت نیکی مومنان
ترک کین، وفور عطوفت و همدلی
دیدار خویشان و دوستان
صلح سعید آسودگی خیال، خیر، برکت
فصل فیض فریضه ی صلح
امدادگر و کمک به فرودستان و بینوایان
رویت هلال ماه مبارک
٣
صلح پای دیوار است
بزیر سقف آبادانی، با قلم بر کاغذ و میز ..
دیوار سد تخیل نیست.
معبر تاخیر آزادی، بله!
ولی پلگان تعالی حقوق شهروندی، نیز.
کتیبه شعر سعدی بر مدخل سازمان ملل:
"بنی آدم اعضای یک دیگرند.."
از ترک دیوار، پیداست:
آستانه سده ی عبور از تجدد- روشنایی مشعل سرخ المپیاد جهانی؛
بلندی درفش رهایی شهری، زیبایی، آزادی، جوانی؛
بالاتر، پرواز کبوتران سفید عدالت و صلح بر سبز زمینی-
در نبود مرز، نبود دیوار.
صلح عروسی دایمی همگانی است.
گفتگو است و مکالمه.
صلح اهتزاز پرچمهای گوناگون در یک محل است.
عبور از مرز بدون روادید.
صلح زبان مشترک انسانها ست.
با جهانشمولی خنده و امید به آینده سازنده
از امروزی با حسن نیت و تفاهم.
نیایش
درآینه برکه نگاه میکنم.
برگی میافتد.
برگی برده میشود.
ومن صدای رویش برگی دگر را میشنوم.
برگ بر باد
ابر بر باد
زمین بر باد
باد- باد یکرنگی-
مرزها را پاک خواهد کرد.
زمین- زمین رها-
دوباره باکره ای بی بزک خواهد شد.
حضورت
برای احمد و بهروز- مخاطره و خاطره
پس از این که ربوده شدی
سایه ها به خانه ریختند
بردند چنگیزی به چنگ هیز آنچه خواستند.
شاید هم پاداش به آن افزون.
بی کاری کولاک می کند.
نان آور نیست.
نبودت ز کف ربود دینار در بازار.
سهم بچه ها کوچک و کم تر شده؛
چادر همسر نخ نما.
بی تو باغچه از بی آبی مزمن ساکت می سوزد.
قامت غرور نسترن تکیده و شکننده شده؛
ردیف اطلسی و لاله عباسی زرد و عصبی.
اگر چه سایه قامت نان آورت در حیاط نیست
ولی در اندیشه و رویای ما
تو هنوز پشت دری-
گویا کلید در را نیز بردند آنها.
حیات خانواده در تهدید دایم است.
هر روز، امروز و فردا شود.
ساعات نور اطاق محدود شده؛
رفت و آمد به خانه کم و کمتر.
در این روزگار گرانی
نبود نان آور مصیبتی است.
کجایی ای شرافت قوم قائم، قربانی حقیقت،
رسالت مدنی، برآیند فقر و رهایی.
ای چاووشی مبیین فقرانتقاد یا انتقاد فقر!
با پیغام آخر به مام "دیگر تمام شده" لباس بخانه جلوتر آمد.
شاید لگد بر جناغ سینه بسته راه بر هوا.
ترا بی خواب، بی غذا، بی دوا
کجا می برند این بی اعتنای تار تار کج گوژ سایه ها
بر دیوار سفید فردا
درضجه ی دور چگور، لابلای این مه اکید زور.
در حلقه ی رفیقان
حضور عزیزت غدغن شده؛
غیبتت با حکم تبرئه در راه.
ملاقات حضورت در خاطرات رخ می دهد.
در جوار دیوار
نگاه کن بما اگرچه نه بیدار
نباشد ترا رخصت دیدار.
دروازه بسته ی نگاه ما را نیازست لولای مفتاح نگاه تو-
برای کمال گروه در نور فردا.
ما به تاریکی نگاه می کنیم با چفت و رز زنگ خورده تا
صدای ترا در یابیم از پشت حصار- اگر چه نارسا.
حضور تو در هندسه جمع خالی ست.
ولی در خاطرات ماهستی مستدام.
آیا زوج کفش مشگی مرتب دم در، مال توست؟
گویا این صندلی، نه برای دیر آمده ای؛
بلکه برای کسی ست که اینجا نیست.
دست تو بسوی نمک سایه ندارد بر مستطیل سفره.
مداد بر کاغذ سفید روی میز کنار پنجره
در انتظار دست توست.
انگار نگاهت از پس پرده نسیم
ستاره سرخ را در محجبه ی لاجوردی منتظر ست.
ولی صدای تو در تلاشی یا در تلاش
چو زنجره بسوی پنجره، در نورمستدام.
شاید کنج تاریک اطاق
در حساب جمع، تفریق اضافه کرده.
اما سکوت مطلقه بر نور بسته راه
ورود آزاد به جمع را.
..
قانون، قرینه قبول دارد.
هر نوع عدم قرینه، جرم؛
یعنی محکوم است- بی نیاز به قراین.
اگرچه قداره قانون قدرت یا
ورای قدرت قانون
بر قوی گردنت سایه انداخته؛
ولی عشق با محبس، مرض، مرگ از بین نمی رود -
الا با نفرت و آز.
در اطاق دور
چشم باور آن قدر نبود برای رج روی کاغذ جور
با قلم قدر ونه تقدیر.
ادامه ی انتظار، بی قرار.
در دور دست، باد گرم شیشه ای ۲۴ در ۷ ادامه دارد.
صاحبان باد گرم با پوشاک گران نرم
پشت نقاره، با قرو قنبیل قیافه گرفته، ُغر می زنند؛
بر طبلهای عاریتی انفرادی می کوبند.
با مطرب رو حوضی با بزک و دوزک امروزی شتر دور می زنند.
ریسمان به آسمان، دسته جمعی ُکر می زنند.
اسقاطیون قدیمی درخاطرات آن روزهای رفته ی سور و زور-
نوشیدنی بدست، در حمایت فراورده های تبلیغی قهقه ُپر می زنند.
ورق جوانی طی شده بُر می زنند.
پرده تفخرحقیر و خرفت ُ گر می زنند.
مصرفیان هر وعده غذا، باسماتی اضافی چلو به چاه ریزند.
بقایای غیبت عظما، شکم خالی تر شود.
ولی از رفاه برون، نیست کمکی برای بقایای غیبت درون.
در پشت پنجره
جدا از ما.
جیره ناچیز
با غنای تخیل،
فکر
خانواده، خانه، خیابان، شهر
می آمیزد با
آفتاب، خاک، باران، باد تا
بی نهایت شود.
صدا میماند برای فردا.
امروز سخن ممنوع؛
خط خوردگی واژه های لغتنامه
با خط قرمزناخن شست و سبابه حاکم.
َتلاشی شادی و تلاش.
حضور کانون بدور شمع فروزان عشق اکیدا ممنوع.
صدای حیات، طنین تراکم حرکت
بر نطع زمین-
ِشنَوَد آن تجربه را
کودک فردا.
*
ای مادیان زین شده ی سفید
در سواد فلات بلند
انتظارت سر آید.
زیرا در صبح سرخ
سوار از قلعه جدا، بر خط افق
بسوی تو، سپس به دروازه شهر، آید.
در باره شاعر:
بیژن باران- متولد تهران ، دارای دکترای برق و اتم. از او کتابهای شعر راه و رود، دیوان غربی، دیوان شرقی و مقالات ادبی بچاپ رسیده. همچنین اشعارش در سایتهای ایران و خارج نشر یافته. شعر شکار لحظه ی میرا ست برای آموزش، لذت، و تاریخ یا بقول حافظ "ثبت در جریده عالم"؛ بدام کشیدن نگاه گذران در بیان ابدی. لحظه ای که با شعر در خواننده تکرار می شود. شاعر وصل به اندام لحظه است در جستجوی حقیقت با کاربرد واقعیت در ترسیم تخیل– چون اسلاف صوفیان ایرانی. شاعر موفق کسی ست که بلسان نیما "پی ت بگرفته نوخیزان ز راه دور بس آیند." باران بمرور خاطرات- حال را با گذشته می آمیزد. از پنجره یادها به کوچه مملو کودکی می نگرد. قصیده زیر شعری بلند دربرگیرنده بزرگترین امل انسانی یعنی صلح در پهنه فلات ایران و خاور میانه است. این شعر فرصتی به شاعر داد تا فضای تاریخی میهن را تبیینی شاعرانه کرده؛ موضوعات فرهنگی، رسومات ملی، پندارهای فلسفی، اوهام رویایی، رنگآمیزی ظریف ایرانی را به تسبیح کلامی در آورد.
|