ضیافت دیوانگان


رضا اغنمی


• «... اگر با این نیروی مخرب جامعه و تاریح کهن تسویه نشود، خواه انقلاب مشروطه بشود یا نشود، این "میکربها" میمانند و "من میترسم" درآینده‍ی نزدیکی چشم باز کنید و ببینید "هشتصد ملا یکجا خلق شده"، ملا "همه‍ی امورمملکت را به دست گرفته"، "همه‍ی ثروت شمارا برباد داده" و شما را به امان خدا سپرده و افسارتان را به بیگانگان رها کرده» ملانصرالدین شماره ۲۵- سال ۱۹۰۸- به نقل از: الفبا شماره‍ی ۱ . پاریس ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۴ مهر ۱٣٨۶ -  ۲۶ سپتامبر ۲۰۰۷


جلیل محمدقلی زاده
برگردان: یونس اسکندری
نشر پامس. کلن
نمایشنامه : ٨۰ صفحه

«دلیلر»، این اثرکم نظیر را سالها پیش، خانم هما ناطق با نام «دیوانه ها» ترجمه کردند و درشماره نخست الفبا، در زمستان ۱٣۶۱ درپاریس که به همت زنده یاد غلامحسین ساعدی منتشرمیشد به چاپ رسید.
امتیازترجمه اخیر،علاو برچاپ مستقل کتاب، پیشگفتاریست که مترجم با نگاهی ژرف به گذشته، خوانندگان را با حوادث آن سال ها آشنا میکند و بدون اشاره به غفلت ها ازتباهی آرزوهای دیرینه مردم سخن میگوید. سایه سهمگین تاریک اندیشیها را یادآورمیشود. با دلی آکنده ازدرد واندوه عاملین عقب ماندگی جامعه غرقه دراوهام را معرفی میکند.
برای آشنائی با افکار مترقی محمدقلیراده، باید کمی به عقب برگشت و با روزنامه ای که بنیادش را نهاد آشنا شد. ملانصرالدین روزنامه پرمحتوا و موثری که محمد قلیزاده راه انداخت دربیداری مردم منطقه سهم بزرگی ادا کرد. با قلم تیز پرده از دردهای اجتماعیبرداشت. با شجاعتی کم نظیر درحساس ترین دوران که ایران، در زایشی نو بین سنت و تجدددرآستانه تجربه تازه ای قرارگرفته بود و با دلبستگی شدید به سنت، برای درک مفاهیم نو ز قبیل آزادی و دموکراسی درتلاش بود؛ ملانصرالدین ، بین مردم چنان نفوذ پیدا کرد که سیاه اندیشان دراندک مدت با چماق تکفیرحکم قتل مدیر روزنامه را صادر کردند.
بازکردن بحث پذیرش ومقبولیت ملانصرالدین بین مردم منطقه رااینجاجایزنمی بینم، وقت دیگری میطلبد. در این بررسی آوردن فرازهائی ازملانصرالدین، تنها به ضرورت معرفی آبشخور فکری نویسنده اثر، برای درک درست مفاهیم این نمایشنامه میباشد.
اسکندری – مترجم کتاب - ، درمعرفی"ملانصرالدین"،روزنامه ای که درطلوع نوخواهی مشروطیت، پرده ازباورهای دیرینه مردم برمیدارد، اشاره های سنجیده ای دارد که دریغم آمد قبل از شروع بررسی این اثر پرمغز، فرازهایی از پیشگفتارکتاب را نقل نکنم:
«کاریکاتورهائی که "روتر" و "شمرلینگ" آلمانی و"عظیم عظیم زادهآذربایجانی" و دیگران برای روزنامه مینگارند نقشی یگانه درمحبوبیت آن میان توده های مردم دارد. درپیشانی شماره نخست ملانصرالدین، کاریکاتوری از "شمرلینگ" ملت مسلمان را جملگی درخواب سنگین و دیرسال غفلت نشان میدهد که درآن، تنها یک دو نفر خمیازه کشان گویی خواب و بیدارند."ملای گردن کلفت و "سید زبردست" مضامین اغلب کاریکاتورهاست و هم ایشانند که "حکم تکفیر" ملانصرالدین را صادر میکنند.»
صدور تکفیر این روزنامه نگارازطرف علمای اسلام مصادف بازمانیست که ایران ظاهرا با فرمان مشروطه، دوران استبداد را پشت سرگذاشته. اما درواقع ابزارهای موثراستبداد با گردانندگانش درصحنه مشروطه حضوردارند و حکومت میکنند.
اینکه مردم این سرزمین دینی درهرخیزش هرازگاهی، با فلاکتی تازه ازلون تازه ای گرفتارغل وزنحیر میشود، حاصل فرهنگیست که حامل فرمان لایزال "تکفیر"است، بذراندیشه و قدرت فکر سالم عقل وخرد را دروجود این مردم خشکانده. ذهنیت اجتماعی ازبیم ووحشت دار و طناب دچار گسیختگی و مبتلای بیتفاوتی شده و درماندگی فکری را به صورت یک عادت نهادی شده پذیرفته است.
این روایت، دیرگاهیست که زیرچتر شوم وسیاه سنت خرافی، سرنوشت این مرز و بوم را رقم میزند:
« ... ملانصرالدین درسیمای روزنامه منطقه ای ظاهرشد که درکانون دقت و توجه آن "پروبلم" دو نهاد همسرشت دین و سلطنت، به ویژه روایت شیعی – ایرانی آن قرارداشت. ازمنظر ملانصرالدین ونویسندگان آن حاصل جمع دونهاد برابربود با "فاناتیزم" و"دیسپوتیزم" دیرپای ملل شرق اسلامی، که تحقق مقال تجدد و ترقی وتآسیس مشروطیت در روایت غربی آن را درمنطقه محال میساخت. گذار از "امت اسلامی" به ملتی کنشگر و بالفعل را " ملانصرالدین چی"ها زمانی ممکن میدانستند که این دو نهاد ازنهاد سیاست یکسره خلع ید شوند.» صص٨- ۷

«ملانصرالدین برآنست که تجدد و ترقی و سعادت کشورهای مسلمان بدون آزادی زن از قید رسومات و آئین های کهن حقارت آمیز امریست محال. تبلیغ "رسوم آزادی" و "حقوق مساوی زنان با مردان" برپایه "اعلامیه حقوق بشر" موضوع کانونی ملانصرالدین است.» ص ۹
این واقعیت را نمیتوان فراموش کرد که ملانصرالدین بطورقاطع ومستمر خواهان آزادی این طیف عظیم بشری ازاسارت تحقیرآمیزمردسالاریست. راه اندازی نهضت بزرگ برای رهائی زنان وبه تکان آوردن مردم برای تحقق آزادی و تساوی حقوق زن و مرد را از مهمترین واساسی ترین شرایط همزیستی جامعه مدرن توصیه میکند. درآشنائی با روح فرهنگ مردم، اهرمهای بازدارنده پیشرفت ملی را به درستی تمیزمیدهد. با درایت کامل، موانع اساسی را میشناسد . انگشت روی انگلها میگذارد. پیشگو نیست،اما صدسال پیش با ذهن شفاف وحس قوی، آینده سیاه این مردم را درهمین اثر بزرگ به نمایش میگذارد.
با آگاهی ازنقش روحانیت در موفقیت قیام، هرگز رسالت روشنفکری خود را فراموش نمیکند . با صراحت و شجاعت کم نظیر موانع ترقی رامعرفی میکند واین در حالیست که از قدرت ونفاذ خونبار و فجایع تاریخی تکفیرغافل نیست. میداند که مقبولیت آثارش بین مردم پایه های ارتجاع را میلرزاند ووحشت به جان سنتگرایان میاندازد.   درراه بیداری مردم به استقبال تکفیر میرود. از ایران میگریزد و مبارزه را درآنسوی مرزها دنبال
میکند. با تالیف " ضیافت دیوانگان" پرده ها را میدرد و بانیان جهل و عقب ماندگی جامعه بیمار را معرفی میکند.
درسراسراین دفتر،انگارمردم به اغما فرورفته و از حرکت های اطراف خود بیخبراند و خواننده درکمال بهت وتآسف، هرچه پیش میرود، همدلی پیام اصلی نویسنده را بیشتر و بهتر درک میکند. مفهوم نمایشنامه را درمییابد. علت ذاتی تکفیر روشن میشود و معنایش، برای خواننده امروزی، تاریخ فکری سراسرسیاه اندیشی سنتگرایان را توضیح میدهد.
ازترکیب بازیگران و آفریده های او دراین نمایشنامه، پیداست که زمان، زمان والیگری حاج مخبرالسلطنه هدایت درآذربایجان است. وازآنجائی که موضوع حفظ زبان مادری برای نویسنده ازعمده ترین دلمشغولی های او در دوران دگرگونی و تحولات اجتماعی – سیاسی ست – بنگرید به کتاب « آنامین دیلی» - میتوان حدس زد که از نخستین صحنه این نمایش، لزوم طرح مسئله زبان به ضرورت دیدگاه ویژه او دربقا و حفظ استقلال کشور چند ملیتی ایران، احساس آینده نگری او را روایت میکند.

دراین نمایش همه طبقات جامعه شرکت دارند. اولین جلسه حاجی ها - بازاری ها هستند که به دستور حاکم (حضرت اشرف) جمع شده اند
حاجی نایب: [رو به حاضران] حاجی ها! حضرت اشرف ازبرای امری واجب حضرات را به اینجا دعوت فرموده اند. اما شمارا سوگندتان میدهم به بازوان بلند حضرت ابوالعباس، اگرممکن شود ترکی صحبت نفرمایید چون حضرت اشرف به بنده نامقدار خشم میگیرند.
حاج جعفر کمپانی :[به حاجی نایب] حاجی آقا، شمارا قسم به پنج تن آلعبا، این بار مارا ببخشایید و مطلب را به زبان خودمان بیان فرمایید تا سر دربیاوریم، چون همانگونه که مستحضرید، به زبانی که حضرت اشرف فرمایش میفرمایند هیچکس از ما آشنا نیست. ازترس صدایش را اندکی پائین میاورد. به پیغمبر قسم، جسارت مباشد، ما اززبان حضرت اشرف هیچ نمیفهمیم. بنا براین منبعد قول میدهیم که در حضور حضرت اشرف لام تا کام چیزی نگوئیم. هان، آهان. بادست چپ محکم دهان خودرا میبندد.» صص۲۶-۲۷
دیگران نیز درتایید او میگویند چیزی نمیگوئیم وبادست جلو دهانشان را میگیرند.
جروبحث ها دردارالحکومه ادامه دارد. دکترلالیبوز، حکیم معالج دیوانگان هم بین آنهاست. زبان ترکی نمیداند. حاج محمدعلی، با اینکه بیسواد است وکلمه ای فارسی نمیداند، اما ایرادهایش درست و منطقی ست. محکم حرف میزند و درست. میگوید:
این نابغه وقتی زبان ما را نمیداند چگونه میخواهد دیوانه هارا معالجه کند؟ میگوید« اگر یک مرض دیگری بود زیاد اشکالی نمیداشت. اما همانطور که حاج نایب آقا فرمودند اینجا قضیه روح درمیان است. ... احوالات دیوانگان درمیان است. ...   ... حاجی نایب میگوید: مگر حضرت اشرف زبان ما را میدانند؟ حاج محمدعلی پاسخ میدهد ... کار حضرت اشرف توفیر دارد . ایشان حاکم تشریف دارند و وظیفه شان فقط حکم کردن و امرو نهی فرمودن است. اینجا اصلا وابدا لازم نمیشود که زبان بیگانه ای را بدانند! اما حکیم اگر اندکی بدانند چه اشکالی دارد؟» ص۲۹
تجار که از شنیدن مبلغ بیست هزارتومان خودرا باخته اند، باترفندهایی، معالجه دیوانه ها را به مشیت خدا و دعای جوشن کبیر و صغیر احاله میدهند که حضرت اشرف سرش را ازاندرونی تو آورده فریاد میزند:
پول! پول!
و حاجی ها هراسناک میشوند.
شمرعلی فراش وارد میشود.
حاجی ها بادیدن شمرعلی دستپاچه شده سرکیسه ها را شل میکنند. وآنچه را که حاکم خواسته تقدیم میکنند.

طنز قوی و گزنده دیالوگ ها درسراسر این اثر ازتوانائی وچیرگی نویسنده ای آگاه خبرمیدهد. همچنان ازهوش و نقش کاسبکارانه تجارو بلاهت و حرص و آز والی!
منظور ازاحضار تجاراین است که والی درنظردارد یک آسایشگاه برای دیوانه ها بسازد. برای این منظورتجاررا خواسته تابیست هزارتومان ازآنها بگیرد و میگیرد.
دراین میان، شریعتمدارشهر به نام فاضل محمد فتوا میدهد که زن های دیوانه ها باید صیغه دیگرمردان شوند. پیداست که مومنان از این عمل خیر! با سرفرازی استقبال میکنند و برای ماه عسل! عازم زیارت عتبات میشوند.
فاضل محمد برادری دارد به نام ملاعباس که ظاهرا دیوانه است اما نیست. زنش صونا شلخته، زن زیبائی است که هم لوند است و هم خوب میرقصد. با لباس های پاره پوره بیشتر اعضای بدنش درمنظر دید مردان نامحرم است. فاضل محمد شریعتمدار نظرش او را گرفته و سخت دلبسته صوناست و میخواهد اورا تصاحب کند. صونا که از تمایلات فاضل محمد به خودش آگاه است " با حرمتی آرام در حالی که گیسوانش روی شانه هایش ریخته است درمقابل فاضل می خرامد" و میرقصد ومیگوید من میخواهم زن امام زمان بشم!
درصحنه ای درخانه فاضل دکتر وارد میشود و دیوانه ها را معاینه میکند. صونا شلخته با التماس به دکتر میگوید:
" ای حکیم، ترا بخدا، دورسرت بگردم به این داداش فاضل منم دوا بده تا سرعقل بیاد و اینقدر منو نیشگون نگیرد!»
غیراز دکتر و فاضل همه میزنند زیر خنده.
فاضل سرش را بلند کرده با خشم داد میزند دروغ نگو بی حیا!
صونا میخواهد گریه کند. وای وای . دروغ چرابگم ایناش پس اینها را کی نیشگون گرفته. جای نیشگون را دربازو و بدن خود نشان میدهد.» ص۴۷
دکتر که زبان نمیداند و از حرفهای دیگران هم سردرنمیاورد، با شم حرفه ای حوادث را فهمیده ازرفتارمومنان و تاجران ومآموران حکومتی به تردید افتاده، به ظن قوی   در دیوانگی دیوانه ها شک میکند.
چاوش عازم عتبات است با باری ازاستخوان مرده ها. زائران درکجاوه نشسته اند.
«دکتر درمانده است که چه بکند. ... پیش چاوش میرود که هنوز زارزنان برسر میکوبد. دکتر عرق چین او را برمیدارد و به شیارهای فرق سرش مینگرد که یادگار قمه های روزعاشورا است، و سپس در چشمان او خیره میشود. ... سراغ حاجی بغداد میرود که او نیز همچنان ورد میخواند و چشمانش درآسمان به دنبال خداست. درچشمان او نیز خیره میشود. رستم فراماسیون و حیدرسرسام میخندند. مومنان ناراضی اند وکفری این بار دکتر به سراغ کبلائی تربت میرود که او نیز وردگویان چشمانش در جستجوی خداست. درچشمان او نیز باریک میشود. دیوانه ها ازخنده غش و ریسه میروند. دکترباهمان شیوه پیشین به محمدمکه هم زل میزند. آخرسرازجیب خود کتاب لغت درمیآورد ...    ... به سختی هجی میکند «دیوانه». دیوانه ها میخندند. مومنان ناراضی و پکرند. "این دیگر چگونه حکیمی است..." صداها هرچه بیشتر اوج میگیرد. شمرعلی فراش، باشلاق دیوانه ها و عاقل ها را ساکت میکند.» ص ۷۷
چاوش آواز میخواند. جماعت صلوات میفرستند. زن ها به سوی کجاوه میروند فاضل، یک یک صیغه زن ها را با صدای آهسته میخواند.
...   ...      .... فاضل، صونا را بازور به سوی کجاوه میکشد. صونا فریاد میزند. دیوانه ها به سوی فاضل و مومنان هجوم میبرند. فاضل و جماعت هراسناک فرار میکنند. دیوانه ها دنبال آنها میدوند. ملاعباس صونا را درآغوش میگیرد،اطراف را میپاید و آنگاه که مطمئن میشود کسی آنجا نیست روی زانو بر زمین میافتد و شروع میکند به بوسیدن دستان صونا. چندین سال است که خودم را به این حال انداخته ام تا تو در میان دیوانه ها تنها نباشی.    .... ...    بریم ما پیش دوستان خودمان. ...   
...    ....   ....       دیوانه ها میخندند. صونا میگرید. مصطفی جنی مشت به سوی زوار گرفته و فریاد میزند. پرده میافتد. ص٨۰ - ۷۹
خواننده درتمام مدتی که سرگرم مطالعه است بااحساس صمیمیت همراه نویسنده به قلب جامعه صد سال پیش میرود، با گشت و گذاری آشنا مردم را میبیند سرگردان، که جملگی به خوابند وهنوزهم به خواب! جز آن دو نفر که ملا نصر الدین گفته.   صد سال پیش گفته. درست گفته و حالاهمان هشتصد نفربرتخت سلطنت نشسته حکمرانی میکنند و بازیگران نیزهمان ها هستند، با کفش ها و لباس هایی که عوض شده. اما، نجوای آرام و خاموشی در جوششی مدام جریان دارد که بیم و وحشت زندانبان را با ضرب آهنگی سنگین در توسل به چوبه دار های روزانه نوید میدهد.
داوری درباره نقش بازیگران، را باید به اهل فن واگذاشت. اما به نظرمیرسد نقش صونا شلخته وملاعباس دراین اثر بیشترواقع بینانه ودرعین حال دیوانه واراست.   صونا در نقش دیوانه و یک زن ساده اندیش، حرکات و رفتارش با صفای ذاتی اش هماهنگ است. به درستی، مثل یک زن عامی حرف میزند. به شوهرش وفادار است. ملا عباس را دوست دارد. ریا کاری و توطئه های پشت پرده مومنان و ثروتمندان متظاهر به مذهب را برملا میکند. فاضل محمد مجتهد را رسوا میکند. و در همان حال، رفتاراحترام آمیزش با همو نشان میدهد که از عقوبت های مذهبی دربیم وهراس است. وسرانجام، شخصیت انسانی ملاعباس که در پایان پرده آخر بهتر میدرخشد.
و کلام آخر اینکه: جلیل محمدقلیزاده درضیافت دیوانگان، تاریخ تیره بختی ملت کهنی را روایت میکند که در چنبره فرهنگ بدوی بیگانه، هویت فرهنگی و انسانی خود را تباه کرده است .
من نیز درمیان حیرت و اندوه این دفترپر محتوا و سودمند را میبندم.