معمای ایرانی
بحران از گروگانگیری
کنت پولاک
- مترجم: عرفان قانعی فرد
•
این مطلب متن کامل فصل ۶ ام از کتاب "معمای ایرانی" نوشته "کنت پولاک" است که مدتی پس از انتشار آن به فارسی برگردانده شد اما از سال ۱۳۸۴ تاکنون از وزارت ارشاد اسلامی تهران مجوز نشر دریافت نکرده و به صورت پراکنده در نشریات داخل و خارج از کشور بازتاب یافته است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۲ مهر ۱٣٨۶ -
۴ اکتبر ۲۰۰۷
توضیح : این مطلب متن کامل فصل ۶ ام از کتاب " معمای ایرانی " نوشته "کنت پولاک " است که مدتی پس از انتشار آن - با نامه رسمی ناشر و موافقت مولف - توسط عرفان قانعی فرد به فارسی برگردانده شد اما از سال ۱٣٨۴ تا کنون از وزارت ارشاد اسلامی تهران مجوز نشر دریافت نکرده اما به صورت پراکنده در نشریات داخل و خارج از کشور بازتاب یافته است و هم اکنون بدون توجه به نظر و نوع دید نویسنده و بی هیچ تغییری در متن کتاب ، صرفا با حذف ۱۱٨ پاورقی این فصل توسط مولف و ۲٣۴ پاورقی توضیح مترجم ، از پی می اید.
در صبح روز ١۷ ژانویه ١۹۷۹، تیتر درشت روزنامههای تهران، نوشتند که«شاه رفت!» و دو هفته بعد، در صبح روز ٢ فوریه ١۹۷۹، در بوق و کرنا کردندکه «امام آمد!»به دیگر سخن، انقلاب پیروز شده بود و عمر رژیم قبلی به پایان رسیدهبود. یعنی،انقلاب، پیروز شد و رژیم سابق، که مرکز و کانون نفرت و انزجار بود،پایان گرفت.
اما انقلابها، ذاتاً حوادثی مخرب و ویرانگرند. آنها وضع و موقعیتموجود را تخریب و ویران میکنند و نیروی انگیزش و تهییج عمده تودههایمردم که منجر به انقلاب میشود، اعتقادی است که وضع و موقعیت موجودباید برود. بسیار به ندرت در انقلاب، مردم، قبل از وقوع و موعد انقلاب، بهوضوح و روشنی میدانند که به جای رژیم موجود چه میخواهند و این بدانخاطر است که تقریباً هر انقلابی با دورهای بینظمی و عصیان و آشوب همراهاست.وقتی که انقلاب موفق میشود. معمولاً بنیادهایی که در گذشته عهدهداربرقراری و حفظ نظم و امنیت بودهاند، از بین میروند.اما بنیادهای نو میتوانند تنها بنا به تشخیص مردم و از سوی انقلابصاحب اختیار و مسئول فعالیت و عمل هستند و حس روشنی که به دستمیآید، آن است که انقلاب در جستجوی خلق و ساخت است، نه فقط در پیخرد کردن و متلاشی کردن و شکستن و پاره کردن و خفه کردن.اصولاً، کاهشی در ادعا و خواست مردم که از ملاک و معیار آنان راضیباشند، وجود ندارد؛ اما حداقل تا مدتی، هیچکس نمیتواند واقعاً کاری انجامدهد و این مسایل هم، لاجرم در انقلاب ایران وجود داشت. شمار زیادی ازمردم در انقلاب شرکت کرده بودند.در واقع، تآیت اله خمینی زده میشود که در حدود حداکثری افراد درگیر درمسایل انقلاب در طی تاریخ، ١٠ درصد یا بیشتر جمعیت ایرانیان درتظاهرات و اعتصابات عمومی شرکت میکردند و تنها ٢ درصد جمعیتفرانسه و کمتر از یک درصد انقلاب روسیه وارد اقدام شدند..گرچه در انقلاب بسیاری از مردم شرکت کردند و هیچ اپوزیسیون منظم وسازماندهی شده سابقهداری به عنوان جانشینی برای رژیم شاه وجودنداشت، جای تعجب نیست که به نظر برسد که بسیاری از عقاید دربارهحکومتهای پس از انقلاب که مردم در آن شرکت کنند، به وجود بیاید.ایرانیان بنا به دلایل مذهبی، اقتصادی، سیاسی، قبیلهای، قومی کاملاًشخصی و... از انقلاب حمایت کردند و بنا به این دلایل مختلف که اغلب فاقدوجود خارجی و موهوم بودند، مداخله کردند..علاوه بر این، انقلاب توام با حزن و خونریزی است. برخلاف نارضایی واکراه شاه از استفاده از حداکثر قدرت برای متلاشی کردن عصیان و جنبش،در طی ١۴ ماه انقلاب، فقط در حدود ٣٠٠٠ نفر از مردم کشته و بسیاری فراتراز این شمار نیز، زخمی شدند..عنصر آخر که باید به اغتشاش و هرج و مرج انقلاب افزوده شود، آن استکه شاه به شدت حکومت مرکزی را به گونهای طراحی کرده بود که تنها نسبتبه او پاسخگو و متعهد و وفادار باشند و وقتی که سقوط کرد، آن سیستم بهکلی از بین رفت.انقلابیها به شیوهای که سازگار با اهداف انقلاب باشد، عمل کردند وحکومت و جامعه ایرانی را در جریانی دردناک انداختند که همگی به عقببازگشتند و جامعه با نوعی عقبگرد روبهرو شد..علاوه بر این، جامعه ایران گرایش و تمایلی قوی به سمت آشوب و هرج ومرج و دولتستیزی دارد.شاید به خاطر استقلال ذاتی و فطری آنان در کشوری باشد که کوهها وصحراها، سرزمین ایران را به جامعههایی کوچک، که اغلب از همدیگر جدا ومنفک هستند، پارهپاره و تقسیم کرده است.شاید این تجربه ایرانیان، بنابه قرنها حکومتهای ضعیف و ویرانگر،است که به نسبت، نوعی عدم توجه و اعتنا به حکومت و شورش علیهدستورات حکومت وجود دارند.هرچند که علت، الگوی برجسته و مسلط تاریخ آنان این است که درحداقل ٢ هزاره قبلی، مردم ایرانی در برابر بسیاری از حکومتها مقاومت ومخالفت کرده و ابراز انزجار و خشم داشته است. و برای بسیاری از ایرانیان،انقالب به سادگی مورد پذیرش و استقبال قرار میگیرد. تا که حکومت مرکزیآنها را راحت بگذارد و دست از سر ایشان بردارد.یکی از مأموران آمریکایی چنین حکایت میکند که او مدتی پس ازانقلاب به ایران سفر کرد و از بسیاری از تسهیلات و امکانات دولت آمریکا درسراسر کشور بازدید به عمل آورد.در طی دوران مسافرتش، او به منطقهای از قبیلههای قشقایی در حوالیشیراز سرکشی کرد، زیرا متوجه شده بود مردم از انقلاب هیجانزده و پرشورشدهاند. در گفتگو با آنان، دریافت که غیرت و تعصب آنان به انقلاب، صرفاًبر روی دو منفعت عجیب و غریب متمرکز شده است: اول آنکه دیگر مجبوربه پرداخت مالیات نیستند و دوم اکنون میتوانند در منطقه حفاظت شده شاه،به شکار بپردازند.آنها درباره آیت اله خمینی و یا حداقل این که چه سرانجامی منتظر شاه خواهدبود، کمترین اطلاعاتی نداشتند، فقط توجه آنها به عدم پرداخت مالیات بود واینکه در منطقه حفاظت شده شکاربانی شاه، خود میتوانند آزادانه به شکاربروند..
و نتیجه همه آنها به اغتشاش و هرج و مرج منتهی شد. گروههای مختلفدر سراسر کشور، کنترل کارخانهها، مدارس، شرکتهای بازرگانی، شهر،محله، حومه و حول و حوش خود و... را در اختیار گرفتند و بسیاری از مردم بااختلال، نقص، از کارافتادگی، خرابی، قطع، نابودی بسیاری از چیزها روبهروشدند. نظم از بینرفته بود و گاهی در محل آنها سربازان بنا به دستور افسران،شلیک میکردند و افراد مُعترض در خون خود میغلطیدند.گروهها به ناحق برای خود سیاست و حتی قضاوتهای جورواجور قایلشده بودند و مردم را به نام انقلاب، دستگیر میکردند و حتی گاه اعداممینمودند. کردها، آذریها، عربها، ترکمنها، بلوچیها و... سعی داشتندکه کنترل منطقه قومی و بومی خود را در اختیار بگیرند. سراسر کشور به نظرمیرسید که در حال متلاشی شدن یا تکه تکه شدن است..اما تنها گروهی که غالب شد، ملاهای رادیکال و تندرو بودند. آنان پیروزشدند چون ٣ امتیاز عمده داشتند. شبکه مساجد و هیاتهای مذهبی که بهخوبی در سازماندهی مردم برای شرکت در تظاهرات علیه شاه در طی دورانانقلاب، شرکت کردند.آنان از قرابت و پیوند قوی ایرانیان با اسلام برخوردار بودند و تصور عمدهطبقههای فرودست جامعه، گرایش به اسلام بود که گویا فقط چنین دینیخوب است و غیراسلامیها بد و شاید به خاطر اینکه آنها آیت اله خمینی را داشتند.نه کسی میدانست که آیت اله خمینی چه نقشی را در حکومت آینده ایفا خواهدکرد و نه کسی میدانست که توافق جهانی بر این است که او رهبر بلامنازعانقلاب باشد.اما او بدون هیچ چون و چرایی، از هر نظر، معروفترین و مردمیترینچهره در بین ایرانیان بود.وقتی که او به تهران بازگشت، در اول فوریه، ٣ میلیون نفر از مردم درخیابانها به صف شدند تا به او سلام دهند و خوشآمد بگویند. او پس ازمدتی از پایتخت عقب نشست و به قم رفت، در این زمان، انتظار عمومی بر آنبود که او ترجیح میدهد نقش کلی نظارتی و سرپرستی را به عنوان «امام»داشته باشد و اندکی بیشتر به رژیم جدید مشروعیت و حقانیت بدهد.
در آن زمان، هیچ نشانی دال بر این که او میخواهد نقش اول رهبری ملترا برعهده بگیرد، وجود نداشت..اما به سرعت روشن شد که او چنین خواهد کرد و همیشه او تمایل داشتکه فقط به تضاد و دوسویگی تظاهر کند و چنین وانمود کند و یا اینکه واقعاًهیچ علاقهای به حکمرانی نداشت و نمیخواست به کس دیگری که او معیننکرده، اجازه دهد که اختیار سُکان ایران را در دست بگیرد.از این رهگذر ضروریات و نیازها یا جبر موجب شد که گمان و تصور او ازقدرت، هرگز شناخته نشود.به رغم آنچه که قصد و منظور او بود، خیلی به سرعت سردمدار وحکمران پس از انقلاب ایران شد. از انقلاب به بعد، دیگر ایران هرگز آنکشوری یکپارچه و سختی که در گذشته بود، نشد!در آنجا پیوسته قیل و قال و هیاهوی صداهای مختلفی بود که خواهانتعیین تکلیف جمهوری اسلامی و رقابت تنگاتنگ و بیپایان در بین افراد وگروههای سیاسی بودند. اما درست از لحظه شروع، آیت اله خمینی به عنوان نورراهنما و روح روشن ایران نمایان شد.او کسی بود که میتوانست فرانسوی نزاعهای کینهتوزانه سیاسی ایرانیانبرود و راه مردم ـ در راهی که اغلب و یا شاید همه مخالفان را سرکوب کند ـ رامشخص کند. وقتی که چهرههایی بر سر مسایل قابل تصور و ممکن دعوا ومرافعه میکردند و کلنجار میرفتند، این آیت اله خمینی بود که تصمیم نهایی رامیگرفت و این فقط آیت اله خمینی بود که الگوی انقلاب اسلامی را بنا به تصورخودش قالبریزی کرد و این نیز آیت اله خمینی بود که در نهایت امر، رویارویی ودرگیری ایران و آمریکا را شکل داد.
آیتالله ها
آیتالله روحالله موسوی آیت اله خمینی که در آن هنگام ۷۷ سال سن داشت، درسال ١۹۷۹ به کانون مرکز توجه جهان پرتاب شده بود. او در شهر خمین درخارج از تهران، دیده به جهان گشود. (روحانیت شیعه سنتی اسم آن مکاناصلی بومزاد را انتخاب میکنند، مانند آیت سیستانی عراق، که اسم او ازاستان سیستان در شرق ایران گرفته شده است) ـ وقتی که او چهرهای برجستهو سرشناس شد، تقریباً کاریکاتور و تندیس منسوخ و واپسگرایانه تعصب درخاورمیانه بود.گری سیک چنین نوشته است که:«خمینی، نمونه آرمانی و الگوی نخستین پیامبر قرون وسطی بود که ازصحرا با اعتقاد و ایمان راسخ و نگاهی پرشور، ظهور کرد... خدای او، خداییبیرحم و سختگیر و ربانیتی کینهتوز و انتقامجو است. مملو از خشم وغضب، با چشم و دندانی که خواهان عقوبت و مکافات تخطی و تجاوز انساناز قانون الهی است...آیت اله خمینی در بیش از یک دهه تبعید پرخشونت، نوعی دکترین آرمانیحکومت اسلامی را تشریح و گسترش داد و آنگاه به آن حالتاجتنابناپذیری و حتمیّت مذهبی و مقدس بخشید. این سیستم فلسفی،هرچند خشک و بیروح بود، اما فراگیر شد. که همه پرسشها را دربرگرفت وپاسخهایشان مطلق و نامهایی بود..
هسته اصلی فلسفه سیاسی خمینی، مفهومی است که به نام ولایت فقیهشناخته شده است و به معنی «نقش در قانون و رویه قضاوت خاص» است.خمینی، هواخواه و طرفدار افلاطون بود ـ که در بین ملایان، امری بسیارنادر است ـ و جامعه آرمانی اسلامی او، حکومتی مذهبی است کهحکمرانیاش با شاهی فیلسوف و روحانی باشد، کسی که قوانین اسلامی راخوب آموخته باشد که همه همتایان او و هموطنانش بر این اعتقاد باشند که اومیتواند هدایت و ارشادی معقول و باشعورانه دارد. مایکل فیشر نوشتهاست که آیت اله خمینی هرگز قادر به استناد به اصول متنی درباره مفهوم ولایت فقیه،نبود. به طور عمده چون جمهوری اسلامی را اصولاً بیشتر از قرآن، مشتقکرده بود..
بر خلاف محمد مصدق که با تکیه بر عقل فردی و خرد جمعی را ـ تاآنجایی که مصلحت باشد ـ از اندیشه تشیع سنتی اشتقاق گرفته بود، خمینی،از چنین سنت مشابهی دل برکند و در جهت مخالف آن حرکت کرد و بر آناصرار داشت که اسلام، سیستم قانون و اخلاق کامل را پیشنهاد میکند و تنهافُقها و آگاهان به مبانی اسلامی میتوانند به طور معقول و شایسته حکومتکنند.گرچه، اکثر خارجیها میخواستند که به خمینی، به عنوان مظهر و تجسمتفکر مذهبی شیعه تعصبآمیز و جزماندیش نگاه کنند، که در واقع این مفهومبر خلاف جریان اصلی سنت اسلام تشیع است، که بر این نکته دلالت دارد کههمه حکومتها غیر مشروعند تا زمانی که امام دوازدهم در غیبت و پنهان ازاذهان است و برای ملایان ناشایست و ناپسند است که خود را به سیاستدرگیر و آلوده کنند. اما آیت اله خمینی دقیقاً برخلاف آن جریان، اصرار داشت.نه آن که همه ایرانیان او را بیش از حد ستایش میکردند و مانند بتمیپرستیدند و نه این که به ارزش و منزلت او به عنوان «امام» اعتقاد و باورداشتند.بسیاری از روحانیت، مانند اکثر آیتاللههای ارشد ایران ـ مانند مراجعتقلیدی مثل شریعتمداری، گلپایگانی و نجفی مرعشی ـ تصور میکردند کهعقاید حاکی از بیاحترامی و اصول غیرمتعارف او خطرناکاند.اما همچنان از ترکیب اسلام با سیاست، وحشت و هراس داشتند، اماآیت اله خمینی کاملاً بسیاری از مردم را از جاده اصلی مذهب خارج کرد (هراسی کهنهایتاً دو دهه به طول انجامید که به طور پیشگویانه انجام شد)..دیگر ایرانیانی که به آیت اله خمینی و به اصول و عقایدش چندان توجهینمیکردند، اما همچنان از او حمایت میکردند، تنها به این خاطر که او حرفدل آنها را نسبت به شاه بیان کرده بود.چارلز کورزمن سخن یکی از روشنفکران ایرانی را نقل قول میکند که بهاو گفته بود «من از آیت اله خمینی متنفرم، اما اگر هرکس، چیز بدی راجع به او بگوید،من عصبانی میشوم... لابد میپرسی چرا؟ خوب به این خاطر که من بهمراتب از شاه متنفرتر بودم..هرچند که خمینی، گیرایی و جذبهای خاص، برای بسیاری از اقشارجامعه ایرانی داشت، در بدنه سیاسی ایران به طور سنتی تقوا و دینداری،زهد و پرهیزگاری، قناعت و تداوم و غلظتِ در ارزشهای خاص در بینرهبرانش مقدس شمرده میشد. و آیت اله خمینی هم در حد افراط آن را به کارمیبست. و این مسأله او را تقریباً مهدویتباور و موعودباوری در لباس عبا باایمان و زهد و مذهب و ایدهالهایش مجسم میکرد.آیت اله خمینی استعدادی داشت که با مردم ایران، به زبان آنها صحبت بکند واصطلاحهای اسلامی را به کاطر ببرد، به طوری که برای مردم تسلیبخش ودلگرمکننده باشد.او بیان میکرد که «اسلامِ آزادی، راهنمای کامل زندگی» است.در دنیای مدرن که بسیاری از ایرانیان احساس میکنند که آنها همهموقعیتهای خود را از دست دادهاند، این جملات اطمینانبخش ودلگرمکننده بودند. و او همچنان میخواست که برای مردم، همهچیز باشدوقتی بازاریان او را به عنوان نمونهای از ملایی حساس و مدافع منافع خودمیدیدند.بدون توجه به اکثر عقاید خاص او، طبقه متوسط مدرن هم او را به اشتباهفهمیدند و به غلط تعبیر میکردند که اصلاحگری باشد که کارهای نیمه وناتمام و بر زمینمانده مصدق را کامل کند. طبقه فرودست جامعه هم او را یکانقلابی میدیدند که بیعدالتیهای رژیم گذشته را انجام نداده است و از هرجهت سطح آنان را در حد مساوی با مابقی جامعه ارتقا داده است. حتیبسیاری از افراد در بین طبقه مالکان و زمینداران سنتی، او را به عنوان یکروحانی مرتجع میدیدند ـ نکته خوبی که آنها به آن توجه کردند ـ که دوبارههمان سیستم قدیمی را که شاه نابود کرده بود، ترمیم میکندا.
و البته، ایرانیان عزم راسخ و مصمم او را برای برکناری و عزل شاه وریشهکنی تأثیر آمریکا در ایران ستایش میکنند.پس از گذر ایام، آیت اله خمینی اشاره کرد که تقریباً هر آرمانی، وابسته و مربوط بهاو ـ به استثناء پرهیزگاری و زهدشخصی او و تنفر و انزجار بیهدف او نسبتبه شاه و آمریکا ـ نادرست و دروغ و مغایر با واقعیت است، اما این مسألههرگز موضوعی جدی تلقی نشد. شهرت او برای تقوا و دینداری و ایمان،توأمان شد با کاریزمای آتشین و پرشور او، که ایرانیان را نسبت به دیدنواقعیتها غافل کرد.هرچند که علاقه و تمایلش را برای پایهریزی یک سیستم حکومتمذهبی روحانیون بر اساس مفهوم افراطی ولایت فقیه را پنهان نکرد، و چندیپس از انقلاب مراقب این مسأله هم بود و به سادگی «جمهوری اسلامی» رااعلام کرد و چیز زیادی درباره مکنونات فکریاش نمیگفت تا که به منصهظهور برسند و این برای همه دینهای کهن بهترین بود. و تقریباً هر فردی بهطوری متفاوت توصیف و تشریح میکرد. حتی ١۵ سال پس از مرگ، خمینیبرای بسیاری از ایرانیان، هم حفظ شده بود..
افشین مولوی در کتاب سفرهایی به ایران، از یک راننده تاکسی و یکراهنمای تور پاره وقت در مشهد که برای او چنین توضیح میدهد، نقل قولمیکند که «من از آیت اله خمینی حمایت کردم چون او به ما قول داد که زندگیاقتصادی بهتری خواهیم داشت»..البته هیچ چیزی فراتر از واقعیت نیست، در مقابل مشاوری که او را ـ برایتمرکز بیشتر برای کاهش شکست اقتصادی مردم ایران ـ تحت فشار گذاشت،آیت اله خمینی با عصبانیت جواب داد و با تندی گفت: «ما انقلاب نکردیم که قیمتهندوانهها را پایین بیاوریم». اما، خمینی، همچنان مظهر و تجسم همهچیزهای خوب برای ایرانیان، باقی ماند، حتی اگر آن چیزهای خوب وجودمیداشتند.آیت اله خمینی به طور وسواسگونهای ـ و حتی به طرزی بیمعنی ـ با آمریکامخالفت میکرد و سر عنان داشت.بعضی وقتها او چنان به خاطر نفرتش، از خودبیخود میشد که چیزهاییکه در برابر دید آنها بود و میگفت، به نمایشی فکاهی و خندهدار میمانست،مانند آن زمان که مدتی کوتاه پس از بازگشتش از تبعید اعلام کرد که «آمریکا،شیطان بزرگ، کشور ما را در ٢۵٠٠ سال اخیر، تحت نفوذ و سلطه خود داشتهاست»..در طی جریان انقلاب و پس از آن هم، میانهروهای ایرانی در بین چپها ولیبرالها و حتی روحانیت، دوست داشتند که رابطه نو و جدیدی را با آمریکابرقرار کنند.آیت اله خمینی به سادگی به هر تلاشی در جهت آشتی و توافق جواب داد وجلوی آن را گرفت.آیت اله خمینی از اهداف انقلاب تعبیر تازهای کرد و شکل جدیدی به آن بخشید،تا جایی که همه تأثیر و نفوذی از طرف آمریکا در ایران ـ حتی آلت دستآمریکا، یعنی شاه ـ را تصفیه کرد.از این رو، موفقیت انقلاب، سختترین خط ممکن علیه آمریکا راپیشبینی میکرد و هرکس تقاضای میانهروی و اعتدال داشت، تعریفانقلاب، به خیانت و پشتپا زدن به اصول تعبیر میشد.گرچه، گاه آیت اله خمینی شاه را به یزید تشبیه میکرد (خلیفهای که در قرن هفتمحسین را در کربلا به شهادت رسانید) و گاه جیمی کارتر را یزید میخواند،البته وقتی که شاه را شمر میگفت (کسی که قدم بر ضد حسین و یارانشبرداشت)..درون مایه و مضمون اصلی امام درباره آمریکا (که سخنان مصدق رادرباره انگلیس تداعی میکرد) این بود، که «همه مشکلات ما از آمریکااست»..
به پر کاه چسبیدن
در هرج و مرج و اغتشاشی که پس از سقوط شاه به وجود آمد، همهجهتها سعی داشتند که کنترل سراسر کشور را در دست بگیرند.از طرفی خمینی، بر این تصمیم ماند که آخرین بقایای رژیم شاه را همخراب و ویران بکند که به نظر میآمد محتاطانه به ساختن نمونهای جدید وجایگزین تن در میدهد یا دقیقاً آن نوع حکومت جدید مورد تصورش راتعریف بکند که اصولاً چگونه حکومتی باید باشد.چپهای ایران و لیبرالها دیدند که الان لحظهای است که بر عقایدشانپافشاری و از خود دفاع کنند که جایگاه طبیعیشان در تعریف ساختارسیاسی جدید کجاست. پس از همه اینها، آنها انقلاب را شروع کرده بودند،گروههای چریکی آنان نقش کلیدی خود را در اکثر اعتراضها و جنبشها ایفاکرده بود، و آنها ـ نه ملاهای اسیر تاریکی جهل و تیرگی ـ این شمّ و بینش راداشتند که حکومت جدید را به نوعی سازماندهی بکنند و به پیش ببرند.البته، روحانیون تندرو عقاید دیگری داشتند و ـ با راهنمایی و یا بدونراهنمایی و نظر آیت اله خمینی ـ سعی در شکل دادن نوعی حکومت مذهبی داشتند.علاوه براین، دولت شاپور بختیار، آخرین حکومت منصوب شده شاه قبلاز خروجش از ایران در ١۶ ژانویه، نزاع در حفظ قدرت داشت.اما سرنوشت بختیار به ارتش ایران بستگی داشت، و ارتش ایران بهآمریکا چشم دوخته بودند.همانگونه که در فصل قبل اشاره رفت، آمریکا دیر از غفلت بیدار شد و براین واقعیت چشم گشود که رژیم شاه کاملاً متلاشی شده و به هم ریختهاست.تلاشهای دولت کارتر برای سخت کردن ستون فقرات محمدرضا شاهبسیار کند و با تأخیر بود که تأثیرگذار باشد (و اغلب سرنوشتساز وتعیینکننده هم نبود حتی اگر زودتر به بحران میپرداختند، مگر این که شاهنظر دیگری درباره استفاده از نیروی فشار اتخاذ میکرد).
اما تا اواخر دسامبر، واشنگتن به طور جدی درباره ضرورتهای متلاشیشدن ارتش به گفتگو و رایزنی پرداخت تا تلاش کند شاه خود را کنار بکشد ومسئولیت به ژنرالها تعویض شود که برخلاف میل و رغبت شاه، از بروزچنین فروپاشی جلوگیری کنند.فقط از این لحاظ، شکافهای دولت کارتر، به وضوح، آشکارتر میشد.برژنسکی و دیگران در شورای عالی امنیت ملی، در واقع، به طور بنیادی،بر سر کنترل نظامی مباحثه داشتند، در زمانی که وزارت خارجه ـ با رهنمونیوانس و سولیوان ـ بر این اعتقاد بودند که لیبرالهای میانهرو را حمایتکنند.. به محض این که رژیم شاه در اوایل ژانویه متلاشی شد، بحثها وجدالهای آنان کینهتوزانه انجام میشد، اما در بازنگری، عملکرد هر دوگروه، کاملاً باتصورات غلط بوده و هیچ رهیافت درستی که با شانس موفقیتهمراه باشد، نداشتند. شورای عالی امنیت ملی، تصور میکرد که نیروهاینظامی شاه قادر به کنترل و تسلط بر کشور است.برای تشویق و کمک به اجرای برنامه نظامی جهت کنترل اوضاع، کاخسفید به ژنرال رابرت ـ داچ ـ هایزر، در ۴ ژانویه مأموریت داد که به ایرانبرود. هایزر در نقش کیم روزولت دوم بازی کرد.هایزر روابط گستردهای با نیروهای نظامی ایران داشت و با جدیتمأموریت خود را برعهده گرفت و به ایران رفت.هر چند که، در ظرف چند هفته، او مجبور به پذیرفتن این نکته شد کهنیروهای نظامی ایران نمیتوانند شغل خود را ادامه دهند؛ و پیوسته با کاهش١٠٠٠ سرباز در روز مواجه است، که با اسلحههایشان از دست مأمورانمتزلزل وفادار به شاهنشاهی میگریزند، ژنرالها متفرق و منشعب شدهاند وبعضیها هم هر رابطهای با هیچ باند و دسته و جناحی ـ مخالف و موافق ـندارند و هیچ طرحی برای کنترل مجدد گروههای اصلی کشور وجود ندارد ودیگر هیچ توانایی و تمایلی برای اجرای چنین طرحهایی نیست.به طور طبیعی، اکثر ژنرالهای ایرانی به سوی واشنگتن چشم امیدداشتند، اما آمریکا ظرفیت لازم ـ و شاید اشتیاق و علاقهای ـ به کنترل دیگدر حال جوش ایران نداشت.اگر ارتش ایران نمیتوانست کاری از پیش ببرد، طبعاً کسی دیگر هم قادربه انجام کاری نبود..از دیگر سو، وزارت خارجه آمریکا کاملاً در گمراهی بود. در آن هنگام کههایزر به تهران رفت تا سعی کند که ارتش بر اوضاع سوار شود، وزارتخارجه به این نتیجه رسید که آیت اله خمینی هیچ تهدیدی برای آمریکا نیست، چوناو حکومت نخواهد کرد. او لیبرالهای طبقه متوسط را به حکومت خواهدگمارد ـ با تکرار این تصور باطل ـ و تنها آنها مهارت ساختن حکومتی جدید رادر ایران دارند و کشور را اداره خواهند کرد..حتی بعضی از کارشناسان او بر ایران در وزارت خارجه آمریکا، قدم فراترمیگذاشتند و بر این عقیده بودند که نتیجه حتی برای ایران و آمریکا به مراتببهتر از شاه خواهد بود..
گرچه، وقتی هایزر با ژنرالهای ایرانی تماس گرفت و سعی داشت کهارتش را به یک کودتا سوق بدهد، سولیوان، عجولانه، گروههای متفاوتاپوزیسیونهای سکولار را حمایت میکرد ـ خصوصاً لیبرالها ـ تا که ائتلافیرا برای حکومتگردانی در بین خودشان به وجود بیاورند.اما خیلی زود، ثابت شد که این هم خیالی خام و سودایی باطل بیش نبوده،آیت اله خمینی اشاره کرد که او میتواند حکومتی را بسازد و یا از بین ببرد و تنهااوست که میتواند حکمرانی کند و پریزیدنت کارتر هم به طور آشکار روشیمیانه در پیش گرفت او امیدوار بود که گفته وزارت خارجه درست باشد، کهلیبرال ایرانی قادر هستند که قدرت را به دست بگیرند ـ و او میخواست کهزمینهای برای فراهم کردن و تحقق آن شانس فراهم شود ـ و نیز علاقمند بودکه اگر لیبرال توانایی انجام عملی ندارند، ارتش ایران با کودتا، کنترل اوضاع رادر دست بگیرد.
علاوه بر این، پرژنسکی و وانس بدون هیچ شک و تردیدی اظهاراتیمشابه داشتند که ـ در اوایل نوامبر ـ که همه آنها در آن هنگام با آن مخالفبودند. برژنسکی احساس میکرد که حرکت متلاشی شده و زمان در دستنظامیان است تا وارد عمل شوند.وانس هنوز این تصور را داشت که قدمی فراتر نهاد و آمریکا با کمک وحمایت از لیبرالها، موقعیتی جدید فراهم کند. پریزیدنت، در این بین، معتقدبود که هنوز شانسی برای موقعیت لیبرالها هست، اما آن زمان، فرصتی کوتاهاست تا آنان بخواهند کمربندهایشان را محکم کنند.اما با اعزام هایزر برای تقویت روحیه ارتش ایران، میخواست در صورتضرورت، زمینه برای کودتا فراهم شود.خود هایزر در خاطراتش نوشته و بدین مسأله اشاره کرده است که پیام وفرمان کتبی چگونه به او ارسال شده است.«توافقی درباره معنی و مفهوم فرمان در بین کابینه وجود نداشت...محتوای عجیب این پیام، نه فقط به خاطر ابهام آن، بلکه به خاطر تفسیرمختلف آن توسط اعضای کابینه بوده است... برژنسکی میخواست به ارتشایران برای انجام یک کودتا، چراغ سبزی نشان بدهد و لذا آن را بدینگونهتفسیر میکرد. پریزیدنت کارتر هم این معنا را تنها به عنوان آخرین راه ممکنقبول داشت»..خود هایزر که تمایل به اقدامی موافق با دیدگاه رییس جمهور آمریکاداشت، سعی داشت که ارتش را قانع بکند که در کنار حکومت بختیار بماند وبه طور همزمان آنها را تشویق میکرد که طراحی و مقدمهچینی برای کودتاینظامی هم ـ در حالت ضرورت ـ داشته باشند.
نیروی ارتش ایران
در اوایل ژانویه زود تشخیص داد که قادر به انجام هیچ کاری نیست..و شاید ارزش بیان نداشته باشد که وقتی بسیاری از ایرانیان هراسیدهبودند، آمریکا سعی در مداخله و پادرمیانی کردن داشت تا که جریان انقلابایران را متوقف کند.در آن هنگام انقلابیون براین تصور بودند که تمایل آمریکا، پاسخگویی بهحوادث سال١۹۵٣ است. (در سقوط دولت جدید مردمی و استقرارسلطنت). در آن زمان، بسیاری از هم و غم و اقدامهای آنان، برای مانع شدنو جلوگیری کردن از آن اتفاق و پیشامد بود و کمی بدگمانی به نظر میرسد کهامروزه درباره هراس آنان و نحوه قبول کردن آن مسایل مطلبی را خواند، کهآنها خیالاتی و تصوری بیاساس و فکری واهی داشتند. اما آنچه کهدیدگاههای سابق به دست میدهد، آن است که «تصور واهی و تفکربیاساس شما، بدان معنی نیست که کسی نمیتواند خارج از آن اقدام کند»،اما، خارج از آن اقدام کردیم. کارتر با بیمیلی و اکراه چنین کرد و تنها درصورت آخرین راه چاره بدان مینگریست، اما نه تنها او زمینه حمایت ازکودتای نظامی را فراهم کرد، بلکه ژنرال هایزر را به ایران فرستاد تا آن را بهمنصه ظهور برساند.هدف اصلی مأموریت هایزر به تهران، تلاش برای اقناع ژنرالهای ارتشایران به تسلط بر کشور بود و اینکه شعله انقلاب را خاموش کند و به روند آنخاتمه دهد و به آنها در این زمینه کمک و یاری برساند.حقیقت آن که سلیروس ونس، مانند جان فوستر دالس، تعصبآمیز وافراطی نبود، و یا این که نتوانست عملیات آژاکس را اجرا کند، ذرهای ازحقیقت را کم نخواهد کرد.در آنجا، خوارک بیشتری برای تغذیه تئوریهای توطئه وجود داشت که تاحالا هم در افکار عمومی ایران، مصرف دارد.
تلاش برای ایران
در ۹ فوریه، سرنوشت بختیار و ارتش، مسلم شد. همافرها در پایگاههوایی دوشانتپه، که حامیان وفادار انقلاب بودند ـ همافران که بهترینمهارتهای تکنیکی را داشتند اما همیشه در ارتش شاه به عنوان شهرونددرجه دو با آنها رفتار میشد ـ و سعی داشتند که کنترل پایگاه نیروی هوایی رادر اختیار بگیرند، عناصر گارد شاهنشاهی دخالت کردند و سعی در متوقفکردن آنان داشتند، و این موجب تحریک همافرها شد که از عناصر انقلابیتقاضای کمک کنند.چریکهای چپ، خصوصاً مجاهدین و فداییان، به ندای آنان پاسخ دادندو در نزاعی دو روزه، گارد شاهنشاهی مجبور به عقبنشینی شد. از آن مقطعنیروی ارتش شاه از هم گسیخت.اگر گارد شاهنشاهی ـ که درباره آن مبالغه فراوان شده بود ـ نتوانست دربرابر گروههای نامنظم انقلابیون ایستادگی کند، پس چه کسیمیتوانست؟.انشعاب و انفکاک و تفرقه در بین دستههای ارتش به طرز عجیب و غریبیبه وجود آمد و بسیاری از افسران و مأموران به طور کامل واحدهای خود را دراختیار مقامات و اولیای امور انقلاب قرار دادند.اگر ارتش نمیتوانست از او حمایت و حفاظت کند، شاپور بختیار هم تمامشده بود.آیت اله خمینی به محض بازگشت از فرانسه در اول فوریه با او هم سرناسازگاریگذاشت و به او سرزنش و پرخاش میکرد، بختیار هم تشخیص داد کهروزهای او به شمارش معکوس افتاده است و به همین خاطر از ایران رفت.و شورای جدید انقلاب، دولت او را منحل اعلام کرد و به جای او مهندسمهدی بازرگان، دیگر اپوزیسیون لیبرال قرار گرفت، کسی که رابطهای قوی بااسلامیها داشت، و با قرار گرفتن او، دولت انقلابی جدید شکل گرفت.در سفارت آمریکا و وزارت خارجه، تعیین بازرگان برجستگی خاصیداشت و با تحسین و تایید روبهرو شد. او به نظر میرسید همان است کهآمریکا مدنظر داشت و دقیقاً آنچه وزارت خارجه و سفارت اظهار داشتند،حتمی و اجتنابناپذیر بود که آیت اله خمینی تشخیص داده است که حکومت مذهبیغیرممکن است و بهتر است که به جای آن موقعیت را به لیبرالهای دولتبسپارند..سفارت، تلاشهایش را برای ایجاد رابطه جدید با دولت بازرگانمضاعف کرد، تا به او کمک کنند موقعیت خود را مستحکم و تثبیت کند.گرچه توانایی آمریکا در قبال انجام کاری در انقلاب ایران، محدود بود.هرچند، حقانیت و توجیه آنان زودگذر و کوتاه بود.
مشکل اصلی بازرگان این بود که او چندان مسئولیتی نداشت. بسیاری ازمردم و سازمانها بودند که در ایران کارهایی را انجام میدادند، اما کمتر کسیبه او مینگریست و فرمانش را پیش میبرد یا حتی از او راهنماییمیخواست.و به سادگی ـ گاهی براساس تعبیرات و گفتههای آیت اله خمینی یا دیگر رهبران ـآنچه را که معتقد بودند، بهترین است، انجام میدادند. بسیاری از مردماسلحه، پول و تعدادی افراد پیرامون خود داشتند و گوششان به حرف کسیبدهکار نبود و فقط به رییس قبیله و فرمانده و رییس خود گوش میدادند.مسلماً، گروههای چپ، که توسط MEK و فداییان خلق رهبری میشدند رامیتوان در این طبقه گنجانید.حزب توده هم از عالم اموات بازگشته و جان دوباره یافته بود و دوباره درصحنه عرض اندام میکرد.آنگاه، قبایلی بودند، که عمدتاً ابراز وجود میکردند و بر کنترل سرزمینسنتی خود مجدداً تأکید داشتند و اغلب هم کاری به کار حکومت مرکزیجدید نداشتند. کردها، آذریها، بلوچیها و اعراب در خوزستان به مبارزه وفعالیت برای خودمختاری یا خودگردانی پرداختند، گرچه آزادی عمل واستقلال کامل وجود نداشت.هر چند، بزرگترین چالشهای قدرت بازرگان، سازمانهای اسلامی بودندکه به نظر میآمد به طور خودانگیخته و بدون برنامهریزی قبلی در سراسرکشور سبز شدند.و مهمترین اینها عبارت بودند از:
شورای انقلاب
در اساس مرکب از هفت ملا که توسط آیت اله خمینی برگزیده شده بودند ـ هفتاپوزیسیون سکولار ـ از جمله بازرگان و دو نفر نظامی وفادار به انقلاب بودند،این بدنه سعی در اتحاد حرکت اپوزیسیون مختلف داشت تا به جریان تأسیسو شکلگیری ساختار حکومت جدید، نوعی نظم و انسجام بدهد.آنها دفتر اداری عظیمی و اختیار قانونی داشتند، و این گروه بودند کهبازرگان را به نخستوزیری قبول کردند، که سپس آیت اله خمینی او را به مقامنخستوزیری منصوب کرد.آن زمان بود که بازرگان و همکارانش شورا را ترک کردند و اداره دولتموقت را عهدهدار شدند، هرچند، آیت اله خمینی جاهای مناسب و سوراخهایخالی را برای افراد وفادار به خود اختصاص داد. در نتیجه، به سرعت شورا بهوسیلهای در دست روحانیت افراطی و رادیکال تبدیل شد که کنترل امور رادر دست داشتند..
کمیتهها(ی انقلابی)
کمیتهها گروههایی از اسلامیها بودند که در سراسر کشور سبز شده، درگروهها و دستههایی از همهجا ـ از چند ده نفر تا صدها نفر ـ و کنترل جایی رابه دست گرفته بودند. مثلاً زمینی، شهری، نهادی، بالاخره بر جایی نظارت وکنترل میکردند.بسیاری از اعضای کمیته، حزبالله بودند (یعنی حزب خدا و گاهی آنان راانصار حزب الله یا سربازان حزب خدا مینامند) بسیاری از هواداران و پیروانافراطی وابسته به آیت اله خمینی برچسب اسلامیهای رزمنده داشتند و برایکمیتهها نقش امنیتی ـ حفاظتی و اجرایی داشتند. (البته اینها گروه تروریستیحزب الله مشهور در لبنان نیستند، که درباره آنها در فصل ۷ توضیح خواهمداد).اکثر کمیتهها براساس مسجد محلی یا زیرنظر ملایی شکل گرفت. تنها درتهران، مدتی ١٠٠٠ کمیته وجود داشت. آنها به ناحق برای خود حق قضاوت٣هم قایل شدند، و به خود قدرت اداری، قضایی و امنیتی و اجراییاختصاص دادند. آنها با گذاشتن ایست بازرسیها و پستهای بازرسی ودستگیری یا اعدام (هر کسی که کاری انجام میداد و آنها عمل وی را غیراسلامی یا ضد انقلابی تعبیر و تفسیر میکردند) قانون را به دست گرفتند و بهطور وحشتناکی این فعالیتها را در سطح گستردهای انجام میدادند.مثلاً، شطرنج به خاطر ارتباط با سلطنت، ضدانقلابی تلقی میشد ومجموعه شطرنج داشتن میتوانست مستوجب مرگ یا اعدام باشد و یا چیزیشبیه به شوروی که بعد از انقلاب روسیه به وجود آمد، اما آنها گاهی بیشترتشنه خشونت و خودسری و نسبت به کنترل مرکزی، راغب به پاسخگوییبودند..
سپاه پاسداران
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی [IRGC] گارد انقلابی که توسط آیت اله خمینی درماه مه ١۹۷۹، پس از حمله و سوءقصد به بعضی از رهبران اصلی طرفدارخمینی، ـ با فرمان و دفاع از انقلاب ـ بنیان گذاری شد.هر چند، یکی از اولین مسئولیتهای آن مبارزه با MEK بود، تعدادی ازگروههای اصلی که به سپاه پاسداران گرویده بودند، جزیی از شاخه اسلامیمجاهدین خلق بودند. از ۶٠٠٠ بسیج اولیه، آنها در مدت یکسال به ١٠٠٠٠٠نفر افزایش یافتند و برای سرکوب کردن حرکت خودگردانی کردها و ترکمنهاو بلوچها، مورد استفاده قرار میگرفتند.آنها همچنین به عنوان همتا و نظیر دیگر نیروهای نظامی معمولی کشور درنظر گرفته شدند، زیرا که دیگر نیروهای نظامی پیوسته، پاکسازی و تصفیهمیشدند و هرگز ـ به سبب پیوند با پهلویها و تعلیم و آموزش آمریکاییها ـمورد اعتماد نبودند..آنگاه، آیت اله خمینی بسیج مستضعفان را به وجود آورد، به عنوان وسیله وابزاری برای مردم که برحسب نیازهای انقلاب ـ بدون اینکه پاسدار تمام وقتباشند ـ حضور داشته باشند، چیزی که جز یا بخشی از گارد انقلابی باشد.
بنیادها
وقتی که دولت شاه فرو ریخت، بسیاری از اموال و داراییهای خانوادهسلطنتی و مقامات در کشور به جامانده بود. ملایان تندرو بنیادها را تأسیسکردند تا که ـ در ظاهر، برای منفعت مستقیم مردم ایران ـ به این داراییهانظارت کنند. اما در عمل، بنیادها اختیار داراییهای تصرف شده را به دستگرفتند و نوعی منابع اقتصادی شدند و آنها را در اختیار آیت اله خمینی و پیروانشگذاشتند یا برای پر کردن جیب خود استفاده قرار مینمودند.مشهورترین و قدرتمندترین آنها هم بنیاد مستضعفان بود، که کنترل بنیادپهلوی سابق را با صدها شرکت، کارخانهها، واحدهای ساختمانی، زمینهایکشاورزی و داراییهای اساسی در غرب ایران به عهده گرفت، که بالغ بربیلیونها دلار میشوند..
دادگاههای انقلاب
اینها یک شبه در سراسر ایران مثل قارچ سبز شدند و عموماً توسطملاهایی اداره میشدند که نقشهای متفاوت هیأت منصفه و یا دادیار رامیپذیرفتند.آنها مردم را با جرمهایی مانند «رفتار غیراسلامی و تخلف از اصولانقلابی» متهم و براساس کتاب مقدس محاکمه میکردند و مجازاتی برای آنهادر نظر میگرفتند.دو زن میانسال به اتهام فاحشگی محکوم شدند که آنها را تا سینه در خاکچال کردند و سپس سنگسار شدند. خود آیت اله خمینی با ادای این که «جنایات وجرمها باید محاکمه شوند... محاکمه جنایتکاران بر خلاف حقوق انسانیاست. حقوق بشر به ما میگوید که باید آنها در اولین اقدام ـ وقتی که جنایاتآنان مشخص شد ـ اعدام کنیم».. ـ به دادگاههای انقلاب حال و هواییخاص بخشید و حدودش را تعیین کرد. حجت الاسلام شیخ صادق خلخالی،که در تهران به قاضی اعدام معروف بود ـ مطلقاً آیین حقوقی و دادرسی رانمیدانست، به عقل کل مشهور شد ـ که «هیچ اتاقی در دادگاههای انقلاببرای دفاع وکلا وجود ندارد، زیرا آنان با ذکر قانون با زمان بازی میکنند و ایناقدامات صبر مردم را لبریز میکند» و «حقوق بشر به این معنی است که افرادنامناسب باید تصفیه و سر به نیست شوند، تا با خلاص شدن از شر آنان،دیگران بتوانند آزادانه زندگی کنند»..در بسیاری از موارد، جریان محاکمه این دادگاهها، تنها توسط یک قاضیبود که رأی و حکم را میخواند و متهم را محکوم میکرد، تا که فوراً حکماعدام جاری شود.در ١٨ ماهه اول انقلاب، آنها مسئول حداکثر قتل عام ١۵٠٠ نفربودند..
حزب جمهوری اسلامی
درسال ١۹۷۹ توسط خمینی، با حمایت مرید خود، آیتالله محمدبهشتی، حزب جمهوری اسلامی وسیلهای اصلی شد که ملاهای تندرو ارادهخود را اعمال میکردند و سعی داشتند تا که کنترل انقلاب و آنگاه کشور را بهدست بگیرند.با تجمع و دعوت همه قائممقامها و نایبان ارشد خمینی، آنها خود راصاحب عنوان دیگر بنیادها و نهادهای انقلابی کردند. آنگاه کمیتهها،پاسداران، دادگاههای انقلاب، بنیادها و حتی شوراهای انقلابی، تحت کنترلاعضای حزب جمهوری اسلامی درآمدند. وقتی که این مسأله رخ داد،برخلاف انشعابهای حزب جمهوری اسلامی، مخالفت آنها برای بازرگانان ـیا شاید هر کس دیگر ـ بنبست یا محدودیتی را ایجاد کرد که او نتواندجریانی مستقل باشد، چون باقیمانده ساختار دولتی به سادگی نمیتوانست بامنابع و سلطه و نفوذ این صفآرایی رقابت کند..با وجود این، فعالیت و مبارزه آیت اله خمینی برای اخذ کنترل کامل اهرمهایقدرت با حرکتی آرام اما همچنان ادامه یافت.دوباره، ما علت آن را متوجه نشدیم که چرا میخواست چنین باشد، شایدبدان علت بود که او هنوز تصمیم نداشت که ایران به حکومتی مذهبی تمامعیار بدل شود. (هرچند گرچه آن مسألهای بود، زیردستهای او آن را بهتر ـ باپدیدآوردن این بنیادها ـ نزدیک کردند) یا همانگونه که به نظر میرسد، اومطمئن نبود که مردم ایران دیدگاه او را بپذیرند و چنین تصمیم گرفت تا بهآرامی و بنابر اصول و روش خاص، اهدافش را به انجام برساند و تحققببخشد.تعداد قابل توجهی از ایرانیان بودند که چپها و لیبرال را مورد ستایشقرار میدادند و مجاهدین خلق و دیگر چریکهای چپ هم به خاطر نقشآنها در شکست گارد شاهنشاهی در ماه فوریه، تحسین میشدند. آنگاه،آیت اله خمینی احساس نکرد که او میتواند به سادگی همه آنها را جارو کند و کناربگذارد و آنها به طور فزایندهای کنار گذاشته شدند.
ماه مارس، رژیم جدید رفراندومی، با طرح یک پرسش برگزار کرد. «آیامیخواهید که جمهوری اسلامی جانشین شاهنشاهی شود؟» خمینی، طرحهیچ نوع دیگری از سیستم حکومتی را نپذیرفت که در رفراندم مطرح شود ودر آن زمان، کمتر ایرانی عقیدهای درباره جمهوری اسلامی مورد نظر امامداشت».
در مخالفت با آن، بسیاری از گروههای سکولار، شامل مجاهدین خلق،فداییان، حزب توده، کردها، جبهه ملی، نهضت آزادی بازرگان، پیروانآیتالله شریعتمداری و... رفراندم را بایکوت و تحریم کردند.اما، ٢٠ میلیون نفر از مردم رأی دادند، ۹٨ درصد آرا پاسخ مثبت بود..و این به آیت اله خمینی و حامیان او اجازه داد تا تأسیس کمیتههای بنیادی را اعلامو همچنین خواست مردم را موجه و تأیید کنند، هرچند به اندازه کافیسکولارهایی در این کمیتهها بودند که قانون اساسی بسیار شبیه قانونحکومت مشروطه ١۹٠۶ بود، اما لیبرالها و چپها، سخت اعتراض داشتندو این به اشتباهی بزرگ تلقی شد.چون موجب شد، آیت اله خمینی هیأت کارشناسان بررسی و تجدید قانوناساسی را به وجود بیاورد و حزب جمهوری اسلامی اهرمهای متفاوتقدرت را مورد استفاده قرار دهد (شامل تهمت، تهدید) که اطمینان حاصلکند که اکثریت عظیم ساختار آن هیأت را داراست.نتیجه آن هم، قانون اساسی جدیدی شد، که با خطوط اصلی عقاید ودیدگاه آیت اله خمینی درباره حکومت اسلامی و مرکزیت مفهوم ولایت فقیههمخوانی داشت و در واقع نظر او را الگو قرار داده بود..این برخلاف زمینه و سابقه نزاعهای سیاسی داخلی ایران بود و هراس ازدخالت آمریکا، بحران شرمآور و ننگین گروگانگیری را به وجود آورد.نشانه و اشاره نخست اهمیت شرایط و قرائن سیاسی از حادثه قبل از آنماجرا بود. در روز عشاق یا والنتین سال ١۹۷۹، درست دو هفته پس ازبازگشت آیت اله خمینی از تبعید، ١۵٠ نفر از مارکسیستهای فداییان خلق بهسفارت آمریکا در تهران حملهور شدند و آن را اشغال کردند.آیت اله خمینی و روحانیت تندرو فوراً آن حمله را محکوم کرده و آن را به بادانتقاد گرفتند.یکی از نزدیکترین پیروان خمینی، ابراهیم یزدی، صدها دانشجویدانشگاه تهران را گرد آورد و به یک ضد حمله دست زد که سفارت را آزادبکند. آنها همه پرسنل آمریکایی را به حال اول باز گرداندند و رفتار چپها راهم محکوم کردند..در ۴ نوامبر همان سال، گروه سیصد نفرهای از دانشجویان مسلمان دوبارهبه سفارت حملهور شدند و آن را اشغال کردند. آنها ۶۶ تفنگدار سیاسی ودیپلمات آمریکایی را به گروگان گرفتند (یکی از آنان به خاطر دلایل پزشکیدر ژوییه ١۹٨٠ مرخص شد، وقتی که دو هفته پس از جریان، طبق گفتهدانشجویان در اعتراض به اتخاذ سیاست تبعیض نژادی و جنسیتی آمریکا ١٣زن و افراد آفریقایی ـ آمریکایی آزاد شدند)..
آنها این اقدام را با تبانی و همدستی دیگر پیروان نزدیک به آیت اله خمینی انجامدادند و در ٣۶ ساعت پس از اشغالگیری، نشانه تأیید آیت اله خمینی هم معلومشد..
تفاوت ظاهری بین دو اشغال، آن است که در ٢٢ اکتبر، آمریکا شاه را بهخاطر معالجات پزشکی پذیرفته بود، که به خاطر سرطان در حال مرگ بود،اما در فوریه هرچند که انتظار میرفت شاه سرانجام به آمریکا خواهد رفت، ودر آن زمان هیچ یک از رهبران انقلابی سخنی در آن باره نمیگفتند.علاوه بر این، در طول بحران گروگانگیری، دانشجویان و رهبری ایرانیانمسلمان گاه اشاره میکردند که آمریکا، برای اقدامهای بعدی موردتصورشان، شاه را پذیرفته است. آنها هیچ کدام از گروگانها را آزاد نکردند،نه وقتی که شاه پس از تکمیل جریان معالجه پزشکیاش مجبور به ترکآمریکا شد یا وقتی که او در ٢۷ ژوییه در مصر مُرد.برای درک بحران گروگانگیری، بهتر است که با شناخت انگیزههایدانشجویان شروع شود..آنها بیش از حد نامنظم بودند، درست دو روز قبل از حمله با تجمع ۶ نفراز سردمداران آن جریان شکل گرفته بودند.
آنها اصولاً مذهبی و پیروان خط آیت اله خمینی ـ هر چند عضو هیچ حزبسیاسی مشخصی نبودند ـ و آرمانگرا و بیش از حد خام و بیتجربه بودند.منبع الهام حمله، به ظاهر جملاتی از گفتار امام بوده است که «بر دانشدانشجویان در دبیرستانها و دانشگاهها و حوزههای علمیه واجب است کهحمله خود را علیه اسراییل و آمریکا توسعه بدهند... هرچند که آمریکا بایدتحت فشار قرار گیرد تا که شاه جنایتکار و مخلوع را برگرداند»..
اما آنچه که ذهن آنها را به این امر هدایت کرد، یادآوری کودتای سال١۹۵٣ بود.گفتگوهای آنان به مصدق و سقوط او بنابه دستهایی مرتبط بود. وچندان واضح نیست که چرا، اما آنان معتقد بودند که پذیرش شاه آغاز فعالیتو عملیات پنهان آمریکایی است که برای چوب لای چرخ گذاشتن و ایجادمانع کردن بر سر راه انقلاب است..آنها تصمیم گرفتند سفارت را بگیرند، تا هم وسیلهای برای مانع کودتایجدیدی باشد و هم انتقام فروپاشی جدید را بگیرند.از لحاظ دیگر، پذیرش شاه اصولاً از دید دانشجویان برای تحقیر ـ عمدیو بعدی ـ ایران توسط آمریکا بود که در پاسخ به آن چنین کردند. مثلاً یکی ازرهبران گروههای دانشجویی با اظهار این گفته ساده توجیه میکند که «آمریکاتصیم به پذیرفتن شاه گرفته است ـ خوب نگاه کنید که آیا ما دلیل دیگریبرای آنچه که آنان درباره ایران تصور میکنند، داریم... طرح یک توطئه جدیدعلیه ایران را در سر دارند»..همچنین، معصومه ابتکار، که ناگهان به عنوان سخنگوی دانشجویانظاهر شد، از آن زمان نوشته است «جوانان ـ زن و مرد ـ که در اشغال سفارتدست داشتند، بنا به اعتقادشان چنین کردند، که عمل آنها در خط پیروی ازامام است... ما آن زمان معتقد بودیم که این عمل ضروری است، میخواستیمدر برابر تحقیر گذشته و آینده آمریکا، بایستیم»..
از دیگر رهبران دانشجویان، در مناظره با یکی از گروگانها در توضیح اینکه چرا دانشجویان سفارت را اشغال کردهاند، ندانسته بند را آب میدهد وچنین افشا میکند که «برای درس دادن به آمریکا و سیا بود، تا که از دخالتدر دیگر کشورها خصوصاً ایران دست بردارند!».یکی از گروگانها، سرهنگ چارلز اسکات از دفتر وابسته دفاع، نیز درگفتگو با یکی از اسیرکنندهها، چنین دریافته بود که: موقعیت و وضعیتی استکه حقیقت چندان مهم نیست، احساس و برداشت به مراتب مهمتر است.بخشی عظیم از مردم ایران معتقدند که آمریکا توانایی نجات و بازگشت شاهبه مسند قدرت را داد. ایرانیان معتقدند که ما، در حدود ١٠٠٠ بار در کنترل واداره امور داخلی از آنها قویتر هستیم. واقعیت این است که در این زمان، ماعملاً هیچ نفوذی در ایران نداریم.تنها هدف ما در بودن آنجا، تلاش برای ایجاد پیوند با رژیم جدید است.اما وقتی که شاه توسط آمریکا پذیرفته شد، ما شر و فتنه به پا کردیم وگرفتاری درست کردیم چون با انقلابیون افراطی روبهرو شدیم... میتوانگفت «ببینید آمریکا در سال ١۹۵٣ چه کار کرد! دوباره میخواهند چنین کنند!کودتای دیگر در شرف وقوع است! آنها میخواهند شاه را به قدرتبرگردانند!» این اتهام، خیلی آب میخورد و برای بسیاری از افراد هزینهزیادی در بردارد.اکثر ایرانیان هم به آن معتقدند، درک این مسأله برای اکثر آمریکاییهامشکل است که مردم ایران، شاه و کمکهای آمریکا به شاه را غلط متوجهشدهاند.پس از این که او به آمریکا پذیرفته شد، آنها میخواستند که در یک جاییمنسوب به آمریکا، اعتصاب کنند. اگر شما هنوز به دنبال مردم کشور هستید،پس تنها هدفی که آنها میتوانستند حمله کنند همان سفارت آمریکا در تهرانبود..حتی امروزه، ایرانیان با این مضمون کلی، سعی در توجیه و موجه جلوهدادن اشغال سفارت دارند. در اوت سال ٢٠٠٠، حجتالاسلام محمدموسوی خویینیها، که رابط آیت اله خمینی با دانشجویان در سفارت بود و بعدهاصاحب امتیاز و سرپرست روزنامه پیشرو اصلاحطلبان ـ سلام ـ شد و ازمحمد خاتمی دفاع کرد؛ نوشت که «حافظه تاریخی ملت ایران، و خصوصاًانقلابیون، درباره آمریکا، یا درآمد یادآور کودتای اوت ١۹۵٣ است کهموجب سقوط حکومت دکتر محمد مصدق شد و به ارزیابی و برداشتصادقانه نیاز دارد. آن حادثه موجب بازگشت شاه، محمدرضا پهلوی، به ایرانو ادامه حکومت دیکتاتوری شد. وقتی که همه معنیهای ضمنی آن رویداد وحادثه تراژیک و غمانگیز در تاریخ ما مورد توجه قرار گرفتند، داور بیطرفمطمئناً قضاوت خواهد کرد که عمل دانشجویان در سال ١۹۷۹ تنها راه وطریق جستن حقخواهی از دولت آمریکا بوده است»..
به طور خلاصه، برای دانشجویانی که سفارت آمریکا را اشغال کردند،برای مقامات انقلاب ایران که از آنان حمایت و دفاع میکردند و همچنینبرای اکثر ایرانیان، اشغال سفارت به عنوان پاسخ به کودتای ١۹۵٣ علیهمصدق، تعبیر شد.با توضیح بیشتر، این برای جلوگیری از تکرار مجدد واقعه بود. هرچند کهآنچه از گفتارها در حین جریان و پس از آن، برداشت شد از استدلال محکم وقانع کنندهای برخوردار نبود که موجب شد ایرانیان، چنین انتقام بگیرند وتلافی کنند.آن عمل و اقدام انتقامجویانه کودتای ١۹۵٣، برای تحقیر و سر افکندهکردن آمریکا بود، برای داغدار کردن مردم آمریکا و برای فرو نشاندن وتسکین دادن غضب و خشم اثر نامطلوب روانی بود که مردم ایران هنوز به آنحادثه نقب میزنند.هر چند خانم ابتکار و اکثر آن دانشجویان مصرانه باور دارند که آیت اله خمینی ازطرح آنها برای اشغال سفارت اطلاع قبلی نداشته تا پس از آنکه واقعه رخ داد،اما چند دلیل وجود دارد مبنی بر این که او کاملاً از انجام و نحوه ماجرا قبل ازاشغال، باخبر بوده است..دانشجویان تعمداً و آگاهانه، خویینیها را به داخل طرح خود وارد کردندو از او خواستند که حمایت و دعای امام را طلب کند. او بعدها به آنان گفتکه مطمئن بوده است امام آن را تأیید خواهند کرد، اما بهتر برای آیت اله خمینی که اوبتواند صادقانه بگوید که هیچ اطلاعی قبل از ماجرا نداشته است.البته، دقیقاً آنچه که پیرو و طرفدار حزب میگوید که او زیردستان وی رامطلع کرده و از آنان خواست که عمل انجام شود، اما هر اطلاع و آگاهی ازماجرا را در صورت بروز شکست کامل و مایه آبروریزی شدن، تکذیب وانکار کنند.به همین سبب، آیت اله خمینی اجازه داد که ماجرا پیش برود و پس از فعلقضاوت کند که آیا به مقصودش رسیده است یا نه.برخلاف همه رهبری انقلاب و علایقش به دست و پا کردن نوعی ثبات وتداوم دورانی که برای او اهمیت خاص دارد ـ خصوصاً در زمینههای تاکتیکیکه چگونه به اهدافش برسد ـ آیت اله خمینی «از خط عقب جبهه فرمان میداد» ومنتظر مینشست تا که ببیند چگونه جریان پیش میرود و عمومیت میپذیردو آنگاه فرصت را غنیمت میشمرد.
علاوه بر این، شواهدی هست که او ماجرا را پیش از وقوع میدانست: قبل از حمله دانشجویان، پلیس که اصولاً سفارت را احاطه میکرد، در آناطراف دیده نمیشدند، پیشنهاد این که آیت اله خمینی یا کس دیگری در رده ماموفق، مراقب و متوجه آمادگی زمینهای است که میخواهد نظارهگر موفقیتآن باشد.. در همین راستا، یک گروه آمریکایی در طی زمان اشغال، قادر به فرارمیشوند و سپس پاسدارها یا حزبالله جلوی آنها را در خیابان میگیرند (آنهایونیفرم استتار شده پوشیده بودند و لباس یگانِ حمله G-٣ ارتش ایران را بهتن داشتند) و دوباره آنان به زور اسلحه به سفارت برگردانده میشوند..به طور مشخص، دانشجویان در بسیاری از جاها از نوعی حمایت مردمیبرخوردار بودهاند. جالب اینکه در کمتر از دو روز، خمینی، با شور و تعصب،اشغال را، مقدس میشمرد و با احترام از آن یاد میکند، عمل مشابهی که او ۹ماه قبل از آن مذمت کرده بود..انگیزههای آیت اله خمینی بدون شک و تردید، بسیار پیچیدهتر از آن دانشجویانبوده است.اول، اینها وفاداران منسوب به او بودند، نه مارکسیستهای بیخدا مانندآنهایی که در ماه فوریه سفارت را اشغال کردند و آنها برای جنگهای دردست اقدام علیه گروههای مختلف سکولار مهم خواهند بود. پذیرش اشغال سفارت در ماه فوریه، موفقیت مهم دیگری برای چپهاخواهد بود و خمینی، قصد تضعیف آنها را داشت نه تقویت آنها.هرچند تکذیب و انکار دانشجویان که در اشغال سفارت برای مردم دستداشتهاند، شاید از روشی معتدل و ملایم آیت اله خمینی را آزرده کرد، اما نکته مهماین بود که پذیرش آن اشغال توسط خمینی، موجب شد تا که آیت اله خمینی زیر عَلَمدانشجویان طرفدارش سینه بزند..آیت اله خمینی نفرتی وسواسگونه از آمریکا داشت که انگیزه اصلی او درتصمیمگیریهایش بود. او به اندازه صداقتش در مسلمان بودن، یک ضدآمریکایی بود. دشمنی و ضدیت با آمریکا ابزاری نبود که او برای کسبقدرت استفاده کند، بلکه این یکی از اهداف اولیه او بود و از بعضی جهات،دسترسی به قدرت وسیلهای بود برای رسیدن به اهدافش. آیت اله خمینی مرتباً اظهارمیداشت که ایران آماده پذیرفتن شهادت جمعی است تا که به تسلیم آمریکاتن در بدهد و واقعاً همان چیزی که منظورش بود را به زبان جاری میکرد.(رفتار او در برابر جنگ ایران و عراق نشان میدهد تمایل او به تشویق ایران بهاین که در تعقیب جنگ جهانی و بسیار عظیم او با کافران لامذهب دوامبیاورند و ادامه بدهند)..علاوه بر این، «امام آیت اله خمینی معتقد بود که شاه دستنشانده است و توسطآمریکا بنا به منافع منطقهایاش حمایت میشده است».و در ادامه، ابتکار توضیح میدهد «یکباره که مخلوع شد، انقلاب طبیعتاًچهرهبهچهره با امپریالیسم رویارو شده بود، با این آیه که راه اصلی خود راادامه بدهد. در این زمینه ما میتوانستیم منظور امام را درک کنیم، وقتی اواشغال سفارت را انقلاب دوم و مهمتر از آن نامید، اولین رویارویی مواجهه باسلسله خودکامه و دوره حکومتی مطلق و استبدادی بود که آن را سرنگون وساقط کرد. دوم این که، ما هدفی کامل داشتیم که ریشه همه رنجهای ما خود سیستمامپریالیستی بود. آیت اله خمینی مطمئن بود که از چند جهت با آمریکا مواجههمیشود، او شاید استدلالش بر این بود که اشغال سفارت ـ توسط راهبریدانشجویان واقعاً خود انگیخته ـ بهترین تاکتیک برای تجدید قوا و نیرو کردنملت برای این مسأله است..
خمینی، شاید علایق دیگری هم داشت. یک سال پس از انقلاب، ایران دروضعیتی هولناک و ترسآور یا فوقالعاده و محشر نبود، مطمئناً آن بهشتاسلامی موعود که بسیاری از ایرانیان تصور داشتند هم نبود. وقتی تورم وبیکاری هر دو اوج گرفتند، اکثر ایرانیان ماهر ـ به همراه پول و دارایی آنها ـ بهسرعت از کشور گریختند.صنعت و خدمات کلیدی به خاطر فقدان پرسنل و سرمایه فلج شده بود.سه توطئه ضد انقلابی در طی تابستان کشف شد. با این حال همچنان حامیاناصلی انقلاب، با تعصب و افراط وفادار ماندند، اما در این بین تودههای مردمسروصداهای قابل توجهی وجود داشت و طبقه متوسط با عجز و نگرانینظارهگر بودند، که حتی اپوزیسیونهای سکولار به طور منظم و حسابشدهای تحت فشار قرار گرفته تا شغلها و پُستها و موقعیتهای قدرت رارها کنند..وضعیت اقتصاد ایران، چندان بهبود نیافت و از بسیاری جهات برتر ازدوران شاه شد. تولیدات نفت ایران به طور وحشتناکی سقوط کرده بود که آنهم در نتیجه فساد، آشوب و ناآرامی و فروپاشی و غفلت در اعتصابها،انقلاب و فقدان کارگران خارجی ماهر در زمینه نفت بود.به علاوه، آیت اله خمینی و بسیاری از اطرافیانش عمیقاً درباره صادرات نفتایران مردد بودند. به این دلیل که، این نفت بوده است که برای ایرانیان ـ توسطغرب ـ مشکلات عدیدهای آفریده است و آنها دوباره، به عنوان ضرورتاول، تولیدات نفت ایران را به حال اول برنگرداندند. در انقلاب، نه تنها قیمتخربزه را ثابت نگه نداشته بلکه نرخ گاز را هم افزایش دادند.
به طور همزمان، تولیدات نفت ایران از ۹/۵ میلیون بشکه در روز، در سال١۹۷٨، تا قبل از آغاز جنگ ایران و عراق در سپتامبر ١۹٨٠، به ٣/١ میلیونبشکه در روز کاهش یافت..علاوه بر این، حکومت ایدئولوژیکی و عقیدتی جدید، مشکلات خاصدیگری را برای اقتصاد به وجود آورد.به عنوان مثال، وقتی که مذاکرهای با مسکو پیش آمد ـ حکومت دیگری کهامام به آن توجهی نداشت ـ مبنی بر این که فروش گاز طبیعی ایران را به طورمضاعف بیشتر کنند، عکسالمعل ایرانیان آن بود که فروش گاز طبیعی ایرانرا متوقف و کشور را از حدود ١٠٠ میلیون دلار درآمد سالانه در سال ١۹۷۹،محروم و بینصیب کردند..و این مسألهای شد که آیت اله خمینی به طور آشکار در پی رویارویی با آمریکابود، به عنوان اینکه اذهان عموم مردم را از این مشکلات مادی و عادیمنحرف بکند ـ مشکلاتی که از نظر او پاسخهای اندکی داشت و در رهبریانقلاب انشعاب پدید میآورد ـ و به جای آن تمرکز اصلی خود را به نفرت وانزجار عمومی نسبت به آمریکا معطوف کرد..سرانجام، منافع گروههای مختلف سیاسی وجود داشتند که برای کسبقدرت ـ در سلسله مراتب و مقامات ایران ـ با هم رقابت داشتند و سر و دستمیشکستند.گروگانگیری، برای میانهروها ـ چه سکولار چه روحانی ـ نوعی فاجعه ومایه آبروریزی بود، اما برای افراطیون ـ از جمله آیت اله خمینی ـ نوعی موهبت الهیبود.درست یک روز قبل از ماجرا، بازرگان و یزدی در الجزایر با زبیگنو برژنسکی، رییس شورای امنیت ملی کاخ سفید، دیدار داشتند، که همگیبرای بیست و پنجمین سالگرد جشن استقلال الجزایر به آنجا رفته بودند. حمله به آمریکاییها، بهترین حربه برای افراطیها بود تا که موقعیت بازرگانو میانهروها را تضعیف کنند، که اکنون با آمریکاییها معاشرت و مصاحبتدارند. در حقیقت، روز بعد آیت اله خمینی تأیید و حمایت پرطنین خود را از اشغالسفارت اعلام کرد.
مهندس بازرگان سرانجام استعفای خود را ارائه کرد، با توجه به اینکه او نمیتوانست مسئولیت پیامد و عواقب این کار را بپذیرد..خود تصرف و ۴۴۴ روز بنبست، موجب شد که تندروها، میانهروها را ازمخفیگاههای خود بیرون کشیدند و مورد بیمهری قرار دادند و مغضوبکردند.هر کسی که نمیتوانست در خط امام برای بحران داخلی باشد، فوراً به اوانگ و برچسب شریک جرم و همدست آمریکا بودن میزدند و سرانجام،همه میانهروها تشخیص دادند که بحران در پیش رو، ایران را نابود خواهد کردو به همین دلیل خواهان پایان دادن به آن بودند.در فضای بنبست به وجود آمده با آمریکا، به خاطر مسأله گروگانگیری،ضدیت افراطی با آمریکا، ملاک تعیین کننده و محک و شاخص معتبروفاداری به انقلاب شد و این مسأله موجب شد که تندروها اکثر رقیبهایمیانهرو خود را از ایران حذف کنند..علاوه بر این، با اشغال سریع سفارت، دانشجویان، کارکنان را بازداشتکردند و مانع شدند که همه مدارک طبقهشده و بایگانی شده نابود بشوند.بسیاری از حساسترین مدارک و اسناد، نابود شدند، اما دیگر مدارک بااستفاده از دستگاه کاغذریزکن رشته رشته شدند.در عملی قابل توجه، هوشمندانه و معین، تیم دانشجویی با دقت وموشکافانه این مدارک را دوباره جمع کردند و به هم چسباندند و حتی در ٨١جلد به انضمام ترجمه فارسی آنها، منتشر کردند.گرچه دانشجویان و رهبران ایرانی، اصرار داشتند که مدارک نفوذ ودخالت گسترده و در دست اقدام آمریکا در مسایل ایران را افشا کنند، اما درواقع آنها چندان قابل توجه و مهم نبودند. در حقیقت، آنان بخش بسیار اندکو محدودی از ارتباطات سفارت با جامعه ایرانیان را نشان دادند.مثلاً، ابتکار ادعا میکند که «یکی از مدارک طبقهبندی نشده را که یافتیم،سیاست فرهنگی آمریکا را در کشورمان نشان میداد و استنباط ما از آنمدارک یک تهاجم فرهنگی درازمدت بوده است».مدارک مورد بحث در واقع ٣ پاراگراف بیشتر نبوده است. «به طورخلاصه، انقلاب علیه غربی شدن سریع و سری بود. من باورم بر این است کهضروری است که ما این را محکم در دست بگیریم، با این دیدگاه ما دست بهکار شدیم و سعی کردیم منافع آمریکا را در جریان ارتباطات با ایرانیان با نفوذتبلیغ بکنیم.در آنجا، البته، کشمکش ارتباطی خاص وجود داشت، اما تنش عمیق وپنهانی از تنفر و انزجار علیه غربی کردن و مصونیت، شالوده اکثر تنشهایمحدودی را تشکیل داد که ما مورد نظر داشتیم و بدانها اشاره کردیم».و این طرح جامع براندازی فرهنگ ایرانی بوده است.هرچند مدارک و اسناد، شواهد محکمی از طرح آمریکایی بودند، اما آنانشواهد غیر قابل انکاری درباره تماسها و ارتباطات بین پرسنل سفارت ورهبران مختلف میانهرو ایران را فراهم کردند.در هیچکدام از اسناد حتی نشانهای از آن چهرههایی که میگفتند پیشنهادفروش کشورشان را به آمریکا دادهاند، نبود، بلکه به جای آن، پیشنهاد آنان واظهار علاقه به داشتن روابط خوب با آمریکا بود که گاه از همکاری آمریکا هماستفاده کنند در این که آمریکا شاه را به مصالحه و سازش، قانع بکند.با نیروهای مسلح صبح برقرار بشود، بخشهای مجزای تسلیحات ساختآمریکایی ایران حفظ شود، و توازنی و تعادلی در برابر شوروی برقرار بشود،که وحشت داشتند از این که دوباره به کردها کمکرسانی نکنند..هرچند، آنچه که دانشجویان و دیگر ایرانیان به آن اعتراض کردند ومخالفت ورزیدند، حال و هوا و جوی بود که توسط این رهبران ایرانی درگفتوگوهایشان داشتند.اسناد، توضیح میداد که، در اکثر گفتوگوهای آنان با اعضای سفارتآمریکا، آنها اشاره کردهاند که دیگر ایرانیان تا چه اندازه در تعصب ضدآمریکایی خود پا فراتر میگذارند و این به ایران لطمه وارد خواهد ساخت.در اینجا چگونه دانشجویان به مسأله مینگریستند: «ایرانیان باید حسحقارت و کوچکی را در برابر غرب نشان دهند و اشتیاق و شور خود را ـ یاشوق و علاقه حرکت را ـ برای برخورداری از حمایت آمریکا بیان کنند»..دوباره، آنچه که بیان میشد، چگونگی همه واقعیتها نبود، آنها اینگونهتفسیر میکردند که محتوای کلام آنان نسبت به آمریکا این است که سلطهپذیرو مطیع باشند و این نکتهای غیرقابل قبول و عوضی است.در حین اشغال سفارت، رازگشایی و افشا این روابط، حاکی از لطف بسیارافراطیها در مبارزه با میانهروها بود که آنها را قبل از این که کنترل کاملحکومت ایران را به دست بگیرند بر کنار و معزول کنند.
دوراهی و وضعیت دشوار آمریکایی
تصرف سفارت به شدت مایه اعجاب دولت آمریکا شد. در حقیقت، کمی بعید به نظر میآمد، اما پیشبینی شده بود. پس از حمله روز والنتین، مأموران آمریکایی از بالا تا پایین متوجه شدند که سفارت و پرسنل آن هدفمقابله یا معامله به مثل و حتی تلافی و انتقام جناحها و باندها و دستههایمختلف ایرانی است. همه آنانی که به نظر میآمد دستور، نفوذ، عمل، اهدافو فلسفه متفاوتی دارند اما در یک چیز اتفاق نظر دارند: که آمریکا مسئول همهمشکلات و مصیبتهای ایران است. آنها همچنین دریافتند که پذیرش شاهتوسط آمریکا (وقتی او از ایران حرکت کرد، آنها چنین وعده کرده بودند)میتوانند موجب و آغاز یک حمله جدید باشد.دوستان صاحب نفوذ شاه، دیوید راکفلر و هنری کسینجر و پریزیدنتکارتر را مورد خطاب قرار دادند و از وی خواستند که شاه را بپذیرد و کارتربه طوری که شایع است در پاسخ گفته بود «چه کاری میتوانیم بکنیم، وقتیکه ایرانیان سفارت ما را اشغال کردهاند؟».از طرف دیگر، مشهور است که کارتر گرفته است «مایل نیست شاه درایالات متحده تنیس بازی کند و آمریکاییها در تهران ربوده شوند و به قتلبرسند»..پس از حمله ماه فوریه، سفارت، وابستههای خود را به کشور فراخواند واکثریت قاطع پرسنلش (که از حدود ١۴٠٠ نفر به ۵٠ نفر کاهش یافت) و نیزبه خاطر موقعیت پر از ریسک، اکثر مدارک طبقهبندی شده را هم کاهشداد.. در حقیقت، کارشناس امور ایران به واشنگتن و سفارت پیوستههشدار میدادند که اگر آمریکا شاه را بپذیرد، ایرانیها به سفارت حملهخواهند کرد..
آنگاه، بسیاری از گروگانها بعدها گفتند که آنان احساس خیانتمیکردند، وقتی که شنیدند دوست کارتر به شاه اجازه داده است که برایمعالجات پزشکی و درمانی در ٢٢ اکتبر آن سال وارد آمریکا شود.در دفاع از دولت باید گفت: شاه بسیار بیمار بود و پزشکانش اظهار داشتندکه عمل جراحی او فقط و فقط در آمریکا امکانپذیر است و علاوه بر این،بسیاری تصور میکردند (و از این لحاظ توسط راکفلر و کسینجر ترغیب شدهبودند) که آمریکا گام و حرکتی به سوی مردمی که در چندین دهه از مهترانآمریکا محسوب میشد، بردارد..پریزیدنت کارتر و تمایلات انسان دوستانهاش از طرفی درتصمیمگیریاش موثر واقع شد، تا جایی که بعداً گفت که، آمریکا هموارهپناهگاهی است برای آنان که درمانده و گرفتارند. و با توجه به لغو دعوتقبلی او از شاه، اکنون که شاه بیمار بود، او را سخت اذیت میکرد..آمریکا دولت ایران را مطلع ساخت و خاطر نشان کرد که شاه تنها در دورهضرورت معالجه و عمل جراحی در آمریکا خواهد ماند و به محض بهبودیآنجا را ترک خواهد کرد..با این وجود، دولت میبایست اقدام احتیاطی دیگری نسبت به سفارتداشته باشد، مانند کاهش بیشتر اسناد و نیروی کاری خود (که انجام هر دوبعد از حادثه فوریه ممکن و مقدور بود) و در حادثه حمله در هفتههای مابین٢٨ سپتامبر، وقتی که دولت نخستین بار از مقوله پزشکی شاه آگاه شد، و ٢٢اکتبر وقتی که شاه به آمریکا آمد، تدبیری درست بیاندیشند..گروگانگیری، سرانجام توجه افکار عمومی مردم آمریکا را به خود جلبکرد. در واقع، این انگیزه اصلی دانشجویان بود.این بخشی از علاقه آنان برای تلافی ماجرای کودتای ١۹۵٣ بود.
در سراسر سال ١۹۷۹، ایرانیان ستیزهجو و افراطی، در برابر این واقعیتسرخورده و درمانده شدند که دریافتند رسانههای آمریکایی و مردم آمریکابه این سادگی به آنها و انقلاب آنان وقعی نمینهند و اهمیتی قایل نیستند.کاهش و افت سریع تولیدات نفتی ایران به خاطر انقلاب، موجب زخمیدیگر در قیمت نفت و رکود اقتصادی آمریکا و حتی بنزین شد. وقتی کهبسیاری از آمریکاییها از خطوط گاز و اقتصاد آمریکا ناراضی بودند، کمترکسی انقلاب ایران را مقصر میدانست و یا آن را منبع شکست میشناخت.
افراطیون ایرانی میخواستند که آمریکاییها بدانند که آنها قدمی بر ضدآمریکا برداشتهاند. قدمی که در راه خلع و سرنگونی آلت دست و عروسکواشنگتن ـ شاه ـ بود، اما آمریکا به شدت آنان را نادیده گرفت و بهاعتراضشان توجهی نکرد. انتقام و کینهجویی نوعی ارضاء روانی است، وچگونه ایرانیان میتوانستند احساس رضایت کنند، اگر آمریکا اعمالانتقامجویانه آنان را تأیید میکرد و یا به آن اعتنایی داشت؟یکبار اشغال سفارت توجه آمریکا را به خود جلب کرد، آنها هرگز دستاز نطق آتشین کردن برای مخاطبان آمریکایی با شعار «مرگ بر آمریکا» دستبر نداشتند و همچنان رشته دراز و شرح قصه توطئهچینی و سوءاستفادههایآمریکا علیه ایران و دیگر کشورها را اظهار داشتند.این برای دولت کارتر بیشتر از نوعی قیل و قال زمینه و فراتر از بافتوضعیت موجود بود. این تصویرهای همیشگی و پیوسته ایرانیان در اعتراضو سرزنش و ملامت آمریکا برای هر چیز نادرست و غلط در جهان، حسخشم و غضبی که یک کشور با چنین توهین و حملهای علیه ما ابراز میدارد واصرار بر انجام کاری در این باره موجب احساسات شدید و تندی برایجامعه آمریکا و حکام منتخب آنان شده است که بدانند باید در برابر چنینخشم و غضبی، راهی جُست..
مشکل آنجا بود، که چه باید کرد؟
قبل از تصرف و اشغال سفارت، واشنگتن تصمیم گرفت تا در جهتبرقراری ارتباطی جدید با میانهروهای حکومت ایران تلاش کند، درستهمانگونه که وزارت خارجه توصیه میکرد، و این به نظر میرسید که از نوعیموفقیت داخلی برخوردار خواهد بود، بازرگان زمینهای را فراهم کرد تا که دوایستگاه شنود در مرز شوروی را تعطیل کند و آمریکاییهایی را ـ که در آنجابه آرامی و بدون هیچ مزاحمتی مشغول کار بودند ـ به زور بیرون بکشد..هرچند، یکبار بازرگان استعفا کرد و پس از کنارهگیری او، چندان واضحنبود که آیا شخص دیگری خواهد بود که آمریکا بتواند با او در تهران کاریانجام دهد.مشکل دیگر، دلسردی، تأسف و نارضایتی عمومی بود که به وجود آمد وبرای دولت کارتر که بتواند بحران را، به نحوی، مهار و آرام بکند، ایجادمشکل کرده بود.گروگانها دو هدف مربوط به هم را برای ایرانیان در نظر گرفتند.اول این که، در حین گروگانگیری، موجب آزار آمریکاییها خواهند شد واین نوعی ارضای روانی را برای ایرانیان در برخواهد داشت.دوم، بحران، که موجب ارضای روانی ایرانیان است، مواجه دیگری باآمریکاییها خواهد بود که در موقعیت سیاسی در تهران، بازنده تلقی شوند.به عبارت دیگر، ارزش توجه و تمرکز بیشتر آمریکاییها به روی مسألهگروگانها، در آن است که تندروهای ایرانی در جنگ داخلی، بهتر میتوانددیگر گروههای سیاسی را به خارج از رژیم جدید، برانند.موقعیت بنا به شخصیت رییس جمهور، بسیار مشکل آفرین شده بود.جیمی کارتر به شدت مردی مذهبی بود که قویاً به دیگران توجه داشت ـچون اهمیت حقوق بشر برای سیاست خارجی او در درجه اول اهمیت بود ـو مخمصه و وضع اسفناک گروگانها را قلباً حس میکرد..از این رو، کارتر شخصاً مسئولیت حل بحران گروگانگیری را به گردنگرفت، که همچنین این مسأله باعث ارزشپنداری ایرانیان شد، که اشغالسفارت بسیار مهم است که رییس جمهور شخصاً به حل آن مسأله پرداختهاست.هرچند، بحران گروگانگیری به نوعی دور باطل مبدل شد... هرچه بیشترمیگذشت نارضایی افکار عمومی آمریکا بیشتر میشد. هرچه بیشتر کارتر باخود کلنجار میرفت و کشمکش میکرد که چه باید بکند، ایرانیان بیشترعملشان را حائز اهمیت میدانستند..واشنگتن هنوز با مشکلی دیگر دست و پنجه نرم میکرد. ایرانیان کاملاً ازآمریکا بیخبر و ناآگاه بودند. حتی مرتباً تحصیلکردگان کشورهای غربی کهتوسط شاه اعزام شده بودند، با برداشت عجیب و غریب و تصور باورنکردنینسبت به آمریکا و تواناییها و علایق و منافع آنها در ایران عمل میکردند.آنان امروزه در امورات ایران دستاندر کار و شاغل هستند و عموماً، آگاهو مطلع نیستند. از بسیاری لحاظ، آنان کمترین تجربهای نسبت به آمریکا و یاآمریکاییها ندارند.یکی از دیپلماتهای الجزایر که سرانجام واسطه آزادسازی گروگانهاشد، میگوید «اینها مذاکره نبودند. آنان بیشتر مشابه سمینار بود. در تهران،ما سیستم سیاسی، بانکداری و حقوق آمریکا را برای ایرانیان تشریح کردیم.از واشنگتن، فشار وارد میشد که سعی در تشویق گروههای مختلفافرادی بود ـ که عقایدشان درباره آمریکا و جهان آنقدر ناقص، خام و تعصبیبود ـ تا که ۵٢ گروگان آمریکایی را آزاد کنند، که ایرانیان واقعاً معتقد بودند،گروگانها جاسوسانی هستند که کشور آنان را به بردگی درآوردهاند.
سرانجام آمریکا، گزینههای چندانی در اختیار نداشت، توجه دولت بهیک سلسله عملیات نظامی جلب شد. انهدام سرکوبگرا به اهداف نظامی واقتصادی ایران (پایگاههای هوایی و صنایع نفتی)، محاصره و تحریم،مینگذاری در بندرگاههای مهم ایران، اشغال بخشی از خاک ایران (جزیرهخارک، که ترمینال اصلی صادرات نفتی ایران است) و عملیات نجات مانندآنچه که اسراییل در انتبه در یک سال قبل از آن انجام داده بود..هرچند که، به سرعت آنان به این نتیجه رسیدند که هیچ کدام از آن راههاگزینهای جالب و جذاب نیست. کارتر روشن ساخت که نیاز مبرم و هدفاصلی و اولیه او، نجات زنده گروگانهاست و شورای عالی امنیت هم موافقتکرد که آن عملیات نظامی موجب میشود تا که ایرانیان، به جای آنکه آنان راآزاد کنند، جان بعضی از آنان را به خطر بیاندازند و حتی موجب مرگگروگانها شوند..اشغال جزیره خارک (درست مانند شیوه بریتانیا که در سال ١٨۵١، چنینکرد، وقتی که آنان با موفقیت ایران را تحت فشار قرار دادند و وادار ساختندکه از هرات عقبنشینی کند) به نظر میرسید که در حوادث ایران و آمریکا بهنتیجهای برسد و دوباره اندک تضمینی باشد که حکومت ایران را قانع بکند کهگروگانها را آزاد بکند تا اینکه همچنان ستون فقراتش را محکم و خشک نگاهبدارد و انعطافی نداشته باشد..طراحی برای عملیات نجات آغاز شد.هرچند که در آغاز اولویت کمی بود زیرا موقعیت سفارت آمریکا در مرکزشهر تهران بود. شکستِ اطلاع دقیق از محل گروگانها، و فاصله ازپایگاههای دولت در مناطق شمال دریای عرب (که در آن زمان نزدیکترینناو دریایی و حملکننده هواپیما در دریا بود) که در ارتفاع بیش از ١٠٠٠ مایلبالای زمین، انجام چنین عملیاتی بسیار خطرناک بود.دو راهحل نظامی که به نظر منطقی میآمد، محاصره و تحریم وبمبگذاری بود، اما مشخص نبود که آیا فشاری کافی بر تهران وارد خواهدساخت که سرانجام به آزادی گروگانها رضایت دهد (و شاید موجب میشدتا مردم حکومت را تجدید قوا کنند و آن وقت عزم آنها مسلماً به آزادیگروگانها نخواهد بود) و توجه به این امر وجود داشت که ایرانیان ممکناست دست به اقدامی متقابل و یا کاری تلافیجویانه بزنند به سراغ تانکرهاینفت در خلیج فارس بروند، قیمت بنزین افزایش خواهد یافت و طبقه متوسطآمریکا، گرفتار پیامد و عواقب آن خواهد شد..علاوه بر این، نظر اکثریت و توافق کلی بر این مسأله بود که ایجاد بحرانمانند اعمال نوعی فشار آهسته و پیوسته ـ با هر کدام از آن اعمال فشارها ـمثمرثمر نخواهد بود و به هیچوجه ارزش ریسک کردن و به مخاطره انداختنندارد..اکنون هیچ عمل پنهانی و مخفی وجود نداشت. از جهات مختلف، اعضایNSC امکان کودتای ١۹۵٣ را مطرح کردند یا تقویت مخفیانه مخالفت و عنادبا آیت اله خمینی را پیش کشیدند. اما چنین نبود، مسئول عملیات - Do - Cia- که بهخاطر جریان شنود کنگره در دولت فورد به دنبال جریان تصفیه و پاکسازیDo، توسط DCI تورنر از بین رفته بود..علاوه بر این، آمریکا دارایی موجود و خاصی در ایران نداشت. قبل ازانقلاب، Cia به شدت، معامله با هر ایرانی، به غیر از خود اعضای رژیم شاه،را محدود کرده بود. به موجب انقلاب، حتی آن ارتباطها هم از بین رفته بود،اکثر آنها یا از کشور گریختند و یا توسط دادگاههای انقلاب اعدام یا به زندانمحکوم شدند. جامعه ایرانیان تبعیدی هم به شدت و خودنمایانه مدعیتوانایی و درجه علاقه عمومی و به انجام عملی علیه آیت اله خمینی بودند ـ هر چندکه صدام حسین در سال ١۹٨٠ به دل گرفت و به خاکستر نشست ـ اما هیچشاهدی دلیل بر بودن آتشی در زیر دود آنان وجود نداشت.چنان که انتظار میرفت، حساب سرانگشتی و قاعده تجربی برای عملیاتمخفی آن است که چنین توانایی وجود نداشته باشد و حداقل ۵ سال طولمیکشد که آن را به وجود آورد و این به مقدار حداکثر زمان نیاز دارد تا کهمأموران مخفی یافت و به کار گرفت و در کشور برای عملیات مخفی از آناناستفاده کرد و گذاشت که آنان با افراد محلی ارتباط برقرار کنند. عامل راشناسایی و به کار بگیرند و سرانجام طرح را برای عملیات فراهم کنند.
علاوه بر این، آمریکا در ایران دوباره از صفر شروع خواهد کرد و طبعاًشور و شوق اندکی برای مبادرت کردن به پروژهای ۵ ساله که سرانجاماششکست است، وجود خواهد داشت.آن جایی که دریادار تورنر تحلیل میکرد «عملیات مخفی برای شکستحکومت و سرنگونی آن بهترین راه است. اگر موقعیت ناپایدار، بیثبات باشدو تنها ذرهای فشار برای تغییر آن کافی است، مانند آنچه که درباره مصدق،مصداق داشت»..برای همه ناکامی و نارضاییها در ایران، آیت اله خمینی همچنان و فوقالعادهمردمی باقی مانده بود و تلاش برای از اریکه قدرت ساقط کردن و به زیرکشیدن انقلاب، کاری نشدنی و غیرعملی بود..مذاکره و مناظره بر سر بحران گروگانگیری اسیر و گرفتار شکاف عمیقفلسفی بین وزیر خارجه طرفدار صلح ـ سلیروس ونس ـ و مشاور جنگ طلبامنیت ملی ـ زبیگنو برژنسکی ـ شد. به طوری که بر سیاست خارجی اکثردوران دولت کارتر سایه گسترده بود.از آغاز بحران، ونس میخواست که راهی از طریق مذاکره بیابد و خواهاننوعی سازش و مصالحه با ایرانیان بود. برژنسکی، بیشتر به گزینه نظامیگرایش و تمایل داشت. هر چند که هیچ کدام از گزینههای نظامی خوشایند ومطبوع نبودند و زیرا تمایل و ترجیح کارتر بر گزینه دیپلماتیک بود که قبل ازگزینه نظامی، حق مطلب را ادا بکند، از این لحاظ موقعیت مورد نظر وزارتخارجه غلبه کرد. در بعضی جهات، این گزینه نقش خاصی را در کسب برخیامتیازات برای آمریکا ایفا کرد و مهمترین آن، کسب حمایت بینالمللی بود.عمل کاملاً غیرقانونی ایران در تصرف سفارت، مجوس کردن و سوء رفتارداشتن با گروگانها ـ توامان با اعدامهای فوری و بدون محاکمه، ترور، شکنجهو گستردگی دیگر خشونتهای سطح تهران ـ مزه تلخی را به کام جهانیان بهجای گذاشته بود.بنابراین به عنوان بخشی از اقدام دیپلماتیک ونس، ایرانیان با سیل تقاضاهااز رهبران سراسر جهان برای آزادی گروگانها روبرو شدند.از آن سو، واشنگتن سعی در یافتن فرستادهای داشت تا که بتواند در بینایران و آمریکا به مذاکره بنشیند، اما موفقیت چندانی نیافت..در طی ماه نوامبر، فشار و تنش بین دو طرف، برخلاف مقاومت ایستادگیونس که تلاش از طرف آمریکا موجب فشاری بر روی ایران نشود، شدتگرفت.مشکل آن بود که ایرانیان به سادگی و به تنهایی، بازی نمیکردند. خیلیزودتر از آن، بسیاری از اعضا شورای امنیت ملی میخواستند مستقیماً برایایران مجازات تعیین کنند تا که فشاری بر تهران باشد ـ و به مردم آمریکا همنشان دهند که لااقل کاری را انجام میدهند ـ اما وزارت خارجه سعی درکاهش و تقلیل ـ نه صرفاً ممنوعیت ـ ارسال قطعات یدکی نظامی، که توسطشاه خریداری شده بود، به ایران را داشت..در ١٢ نوامبر، وزارت خارجه در تهران، ۴ شرط برای آزادسازیگروگانها اعلام کرد:
اول؛ بازگرداندن شاه به ایران برای اجرای محاکمه و دادخواهی عادلانه،دوم؛ بازگرداندن سرمایههای شاه، سوم؛ پایان دخالت در امور ایران، چهارم؛عذرخواهی برای جنایات سابق آمریکا علیه ایران..در همان روز، واشنگتن پنداشت که ایران قصد دارد اعلام کند که دیگر بهآمریکا نفت نخواهد فروخت.با همان ژِست سمبلی، از زمانی که نفت قارچمانند رشد کرده بود و درحالی که ما به سادگی میتوانستیم ـ بدون آشفتگی بازار نفت ـ آن را از کشوردیگری بخریم).برای تضعیف ایرانیان، دولت کارتر اعلام کرد که خرید نفت ایران وواردات آن به آمریکا ممنوع میباشد..دو روز بعد، دولت متوجه این مسأله شد که ایرانیان قصد دارند همهسرمایههای خود در بانک آمریکا را بیرون ببرند، تا آمریکا را از داشتن وسیلهاعمال فشار دور بکنند.اما واشنگتن، واکنش سریعتری نشان داد و همه سرمایههای ایران را بلوکهکرد، مبلغ آن در حدود ١٢ بیلیون دلار بود.در مقایسه بهتر، کارتر صدور همه کالاها به ایران، حتی کالاهای انساندوستانه مانند غذا و دارو را تحریم کرد..این اعمال، اندکی شایعات را آرام کرد و به نظر میرسید که آنان فشاربیشتری بر تهران وارد خواهند آورد. بعضی از تلاشهای دولت برای تشویق وترغیب جامعه بینالمللی به این که ایران را تحت فشار قرار دهند، اندک اندکمثمر ثمر واقع شد. در ۴ دسامبر، سازمان ملل و شورای امنیت، راهحلی رابرای رهایی سریع گروگانها بدون توجه به ادعاها و اعتراضهای ایرانپیشنهاد کرد، راهحلی که درست همان راه مورد نظر آمریکا بود.در ١۵ دسامبر، دادگاه بینالمللی همانگونه که برای آمریکا بود، نسبت بهایران هم تشکیل شد و ایران را مورد خطاب قرار دادند که گروگانها را آزادکنند و فوراً داراییهای دیپلماتیک آمریکا را بازپس دهد..اما هیچکدام از اینها فایده و تأثیری نداشت. در حقیقت، دولت بهگونهای مأیوس شده بود که بتواند طرف گفتگویی بیابد که قادر به دسترسی بهآیت اله خمینی باشد و او را تشویق کند که مذاکره با آمریکا را بیاغازد ـ و قطع رابطه راکنار بگذارد! ـ در جدایی و فاصله به وجود آمده، آنان، کریستین بورگت،فرکیل فرانسوی، و هکتور ویلالون، تاجر آرژانتینی، که یافتند، که ایرانیانتجدید قوا کرده بودند تا سعی کنند شاه به ایران مسترد شود و تحویل مقاماتگردد.اما واقعاً چه کسی چنین کمکی به ایران میکرد، دوباره مشخص و روشننبود که این دو نفر واقعاً بتوانند، آنچه وعده میکنند انجام دهند، و جریاناتبه وخامت گرایید.در کمال تعجب، ویلالون نامهای از طرف کارتر جمل کرد، که خطاب بهآیت اله خمینی نوشته بود و خطاهای آمریکا برای اعمال بیعدالتی و خطاهایبیشماری که در ایران مرتکب شده بودند، با این امید واهی که شاید خمینیرا برای تجدید روابط تشویق و تحریک کند.البته، حکومت ایران، کاری نکرد و حتی نامه را به طور عمومی نشر کرد،از واشنگتن میخواست که اثبات کند که نامه جعلی است و توضیح دهد که باچنین میانجیگریها و واسطهها و رابطههای عجیب و غریب چه خواهدکرد..این مسأله درستی برای آمریکا برد که از آن پس درست عمل کند که وقتیبا حکومت ایران رابطهای برقرار میکند، در آنجا بسیاری دلال و واسطه ورابط غیررسمی و غیرحکومتی وجود دارند که ادعا میکنند که حکومت ومردم را خوب میشناسند و قادرند که توافق را ارائه کنند، اما همواره ـ بدوناستثناء امورات باربری منتهی میشود، اگر آن افراد را بپذیرند. با آمدن برف وسرمای زمستان، همهچیز اندک اندک برای آمریکا، روبه وخامت گذاشت ودر پایان دسامبر، شوروی، به افغانستان هجوم برد و آنجا را مورد تاخت و تازقرارداد.و این روند غیرمنتظره و شگفتآور، از بیخ و بن بافت و شرایط جغرافیایی سیاسی بحران گروگانگیری را تغییر داد.خصوصاً برای برژنسکی و حتی بسیاری از افراد دیگر نیز، این تغییر،بیشتر محسوس بود. دولت سعی بر آن داشت تا نوعی ائتلاف اسلامی را علیهشوروی در افغانستان به وجود بیاورند، تلاشی که به حمایت گسترده و وسیعاعراب از چریکهای مجاهدین موجب شد تا که در نهایت باعث خروجشوروی شود اما موجب مساعد کردن زمینه برای ظهور اسامه بنلادن ودیگر تروریستهای اسلامی شد.تحت آن شرایط، بسیاری افراد در دولت، از جمله خود برژنسکی، دربارهانتخاب گزینه نظامی علیه ایران، شیطنتآمیز و چموش عمل میکردند. ازهراس این که مبادا ایران، محل عبور ارتش شوروی شود و موجب تخریب،همان ائتلاف اسلامی که آنان علیه روسیه پدید آورده بودند، فراهم شود..علاوه بر این، دولت به محدود کردن روابط دیپلماتیک پرداخت. در اوایلژانویه، واشنگتن سعی داشت این رویه را ادامه دهد تا در تحریم همه جانبهعلیه ایران، در سازمان ملل با پذیرش شورای امنیت، موفق شود.اما بلافاصله، همپیمانان ژاپنی و اروپایی ما، سد راه و مانع انجام کارشدند.در حدس دیگری که، در آن روزها، مصداق یافت، آنان به گفتگو با ایراناشتیاق نشان دادند، اما کاری از پیش نبردند.
در اواسط ماه ژانویه، آمریکا، ۹ کشور دیگر را تحت فشار قرار داد، باتشویق و ترغیب وادار کرد، با زبان راضی کرد و از آنان خواهش کرد تا بهقطعنامه رای دهند، (که موجب میشد، با سه رأی ممتنع، با ١٠ یا ١٢ رأیتصویب شود، هرچند که مطابق استاندارد UNSC چندای رأی قانعکنندهاینیست)، اما تنها با رأی وتوی روسیه، شوروی با غرضورزی و اذیت با دولتکارتر برخورد کرد، چون از عکسالعمل حمله آنان به افغانستان، خشمگینبود.آنگاه، واشنگتن، سعی داشت که همپیمانان اروپایی و ژاپنیاش حتیبدون حمایت سازمان ملل، تحریم مشابهی را در پیش بگیرند، اما هیچ کدامنپذیرفتند..این کاملاً مشهود است که هیچ کدام درصدد تحریم نبودهاند، و گرنه عیاناست که آنان که رأی به تحریم دادند، آیا واقعاً نمیدانستند که روسیه وتوخواهد کرد؟در شورای امنیت، رأیگیری نادری بود که اعجابانگیز بود. کشورهاتصمیم گرفتند که براساس مذاکره دو جانبه خارج از اجلاس رسمی عملکنند و وقتی رأیگیری انجام شد، همه آنچه را که پیشبینی کرده بودند،میدانستند. خصوصاً دشمنی و خصومت بین شوروی و آمریکا در آن زمان،کاملاً آشکار بود که روسیه وتو خواهد کرد، از این رهگذر آن را برای هرکشوری آسان میکرد که چنان مایل به گرفتن ژستی توخالی مبنی بر اتحاد وهمبستگی در رأی موافق با آمریکا نباشند... به جز آنکه دولت کارتر، بلوفآنها را با این پرسش و خواست که به طرفداری تحریم رأی بدهند، مشخصکرد. از این جهت، آنان تحت فشار قرار گرفتند تا بهانهای بیارزش برایمسامحه و عدم اقدام را پنهان کنند. و این آخرین باری نبود که، همپیمانانژاپنی و اروپایی ما، ما را مأیوس کردند. وقتی که ما خواستیم علیه ایران، بهخاطر خلافها و جرمهای مختلف آن، اقدام کنیم.در پایان ماه ژانویه، ایران اولین انتخابات ریاست جمهوری را برگزار کرد وکاندیدای آیت اله خمینی به طور طبیعی با ۷۵ درصد آراء موفق شد..رییس جمهور جدید ایران، ابوالحسن بنیصدر بود، روشنفکر سکولاریکه در نجف به آیت اله خمینی برخورد.بنیصدر میانهرویی مشهور بود. در حقیقت، در اولین روزهای انقلاب،وقتی که آمریکا سعی داشت با میانهروهای ایران ارتباط داشته باشند، مأمورCia که تحت عنوان تاجر فعالیت میکرد، به بنیصدر پیشنهاد ١٠٠٠ دلار حقمشاوره ماهیانه داد..و او آشکارا پول پیشنهادی را نپذیرفت و بعدها هم مرتب آن صحنه به یاداو میآمد.به عنوان وزیر اقتصاد و دارایی ایران در زمان اشغال سفارت، بنیصدر بهطور علنی اظهار داشت که کاری عبث، غیرعقلانی و غیرقانونی است..گرچه، دولت دوباره امیدوار شد که فرصتی به وجود خواهد آمد تا بابمذاکره گشوده شود، اما چنین نشد. ایران هر مذاکره مستقیمی را رد میکرد ونمیپذیرفت و تماسهای غیرمستقیم هم به طور زجرآور و دیوانهکنندهای،بیفایده و عبث بود. هنوز مشکل دیگری که برای دولت کارتر سبز شده بود وآن زمینه روابط ایران و آمریکا در ایران شد شیوه چانهزنی و مذاکره ایرانیانبود. همه طرف میانهروهای ایرانی اصرار بر این داشتند که آمریکا مصالحه وتوافقی فراهم آورد تا که بداند کدام یک از ایرانیان قادر به عکسالعمل وپاسخگویی خواهند بود، اما هیچ تضمینی هم در اجرا و تحقق ن مسأله وجودنداشت..آمریکا، خاطرنشان کرد که آن شیوه چانهزنی و گفتوگو نیست. درچانهزنی و گفتوگو، هر دو طرف بر سر تفاهم و سازش خود را نشانمیدهند و دو طرف سعی دارند تا که مصالحه کنند و همزمان برای رسیدن بهاهداف خود به توافق و سازش برسند.آنچه که ایرانیان پیشنهاد میکردند، آن بود که آمریکا خشم تهران را فرونشاند، آنان را تسکین دهد و خشنود سازد و اگر از بعضی جهات پیشنهاداتآمریکا مورد موافقت قرار گرفت، ایرانیان ممکن است کاری برای ما انجامدهند، اما دوباره، به طور یقین جانب صلح را نگاه نمیداشتند آن گونه که مامصالحه و توافق کردیم.از یک جنبه، در طی بحران، وقتی که یکی از مأموران ارشد آمریکاییاظهار میداشت که این خواست ایران بوده است و آنگاه میپرسیدند چراچنین مشکلی باید رخ دهد، خود پاسخ میداد «مشکل ما این است که حد ومرزی در ارائه قائل نیستم، و هیچ اطمینانی مبنی بر آزادسازی گروگانها هموجود ندارد»..این هم الگویی است که در این روزها، مصداق پیدا کرده است.
عملیات پنجه عقاب
در ماه آوریل، پریزیدنت کارتر کمکم طاقتش طاق شد و بیتابی میکرد.محدودیت تحریم اقتصادی، تأثیر چندان آشکاری بر تهران نداشت. جامعهبینالمللی، اقداماتی آرام و ملایم انجام دادند، اما با اکراه قدمی در راستایفشار واقعی نهادت بر سر ایران بود.علاوه بر این، تلاشهای ونس برای مذاکره، راه به ناکجاآباد برده بود وکسی در تهران به نظر نمیرسید که مایل یا قادر به گفتوگو و مذاکره باشد.در ۷ آوریل، واشنگتن، سرانجام روابط دیپلماتیک خود را با ایران قطعکرد (علیرغم اعتراضهای ونس)، همچنین دولت کارتر، ارتباطات و امورباقیمانده نسبت به ایرانیان را نیز به کلی قطع کرد و حتی برای ایرانیان ویزاییصادر نمیشد.و سپس واشنگتن از اروپاییان و ژاپنیها درخواست کرد که به طریق مشابهآمریکا اقدام و عمل کنند اما آنها دوباره از انجام کار عُذر خواستند. تنها باتهدید و آغاز بمبگذاری بندرهای ایران دولت میتواند همپیمانان را قانع بهپذیرش این مسأله کند، که شدیدترین تحریمها را علیه ایران اعمال کنند..علاوه بر این، ایرانیان کاملاً در مشاجره سیاسی داخلی خود سخنانیمبهم بیان میکردند.در ماه مارس، ایران اولین انتخابات مجلس را با ٢۷٠ کرسی برگزار کرد.مجلس شورای اسلامی، جملگی با کتک و تنبیه کاندیداهای رقیب و تهدیدمردم که در رأیگیری نامزدها شرکت نمیکردند، به تثبیت رأی و تقلبپرداختند.دوباره بسیاری از گروههای سکولار، انتخابات را تحریم و بایکوتکردند، که سودی نداشت جز این که اکثر کرسیهای مجلس شورا از دستبدهند. برادر خمینی، مرتضی خمینی، نسبت به مجلس اعتراض کرد که حتیدر شهر زادگاه آیت اله خمینی هم، در رأیگیری دستکاری و تقلب شده است. اینانتخابات دو مرحلهای بود و در انتهای دور اول، مجاهدین خلق، جبهه ملی ودیگر احزاب سکولار همگی اعلام کردند که انتخابات باید به خاطر تقلبگسترده توسط اسلامیها، ابطال شود.البته، همه این تلاشها بینتیجه و ناموفق ماند. سرانجام، مجلس وهمپیمانانش به ١٣٠ کرسی رسید، هرچند بزرگترین جبهه، اما با شکست ورسوایی، برای تقلب انتخابات، تقلا کردند.عاملی که به آنان کمک کرد، این بود که اکثر نمایندگان غیرمستقل یا عفواحزاب کوچک و غیروابسته بودند.
علاوه بر این، مجلس از کنترل شورای نگهبان استفاده کرد ـ کمیتهای با ١٢عضو که صلاحیت اسلامی و مذهبی کاندیداها را برای مشاغل انتخاباتی یاانتصابی بررسی میکنند و نیز قوانین مصوب مجلس را تصویب یا مردودمیکنند ـ برای مردود کردن تعدادی از چهرههای سیاسی شاخص از دیگراحزاب، که علیرغم تلاشهای مجلس، انتخاب شده بودند. بدین نحو، دکترعبدالرحمن قاسملو، رهبر شاخص و اصلی کردها، کریم سنجابی، رییسجبهه ملی، دریادار احمد مدنی، که در انتخابات ریاست جمهوری، رقیباصلی بنیصدر بود، رهبر قبلی قشقاییها، و ابوالفضل قاسمی، رهبر حزبایران، همگی به طور شتابزده و بدون تأمل با عدم صلاحیت روبهروشدند..
در ماه آوریل، انتخابات ننگین و شرمآور مجلس موجب ناآرامی بسیاریاز ایرانیان در واحدهای دانشگاهی شد، که آیت اله خمینی اظهار داشت «غربیها درآن جا نفوذ کردهاند». در ظرف چند روز، حزبالله، کمیتهها، پاسدارها و دیگرالوات انقلابی، مثل اجل معلق وارد دانشگاه تهران و دیگر کالجها شدند و بهآن هجوم بردند.دانشجویان و اعضای هیأت علمی را به باد کتک گرفتند و یا دستگیرکردند. حتی، آیت اله خمینی به سادگی اشاره کرد که همه دانشگاهها به مدت سهسال تعطیل شوند، تا زمانی که بدنه هیأت علمی و دانشجویان پاکسازی شودو در تبعیت از ذهنیت تک بعدی او به جهان، برنامه آموزشی و کتابهایدرسی کاملاً تعویض و از نو تهیه شوند..به طور همزمان، نزاعی در بین ساختار سیاسی ایرانیان به وجود آمد.مجلس به طور مداوم گزینههایی که بنیصدر برای نخستوزیر انتخابمیکرد، را نمیپذیرفتند و به جای آنها بر نخست وزیری محمد علی رجاییاصرار و ابرام داشتند.سفارش مجلس، شخصی بود که بنیصدر از او متنفر و منزجر بود. گفتهبنیصدر مشهور است، در دیداری که چشم در چشم رجایی دوخت و گفت:«شما یک ساعت است که صحبت میکنید و ١٢ بار دروغ گفتهاید!».اما ماجرا به آنجا ختم نشد، همانگونه که رجایی میخواست که اعضایکابینه براساس صلاحیت انقلاب و اسلام انتخاب شوند. در حالی کهبنیصدر اصرار و ابرام بر آن داشت که براساس مهارت و دانش و تجربه،وزیران برگزیده شوند. و این اختلافها به جنگی طولانی برسر کابینه مبدلشد و حتی راهحل مبنی بر توافق و سازش و مصالحهها توسط آیت اله خمینی از بینرفت. حتی از زمانی که آنها نمیتوانستند با کاندیدها موافق باشند، بسیاری ازجاهای خالی وزارتخانههای کلیدی، همچنان خالی باقی ماند..
در نتیجه، کارتر تصمیم گرفت تا که راهحل نظامی یک جانبه را برای حلمشکل در پیش بگیرد. در سراسر پاییز و زمستان، سرویسهای اطلاعاتی و نظامی زمینه را برایعملیات نجات گروگانها فراهم کردند و در ٢۵ آوریل، آن را به مرحله اجراگذاشتند.هرکس، حتی وفادارترین حامیان، تشخیص دادند که این چندان مسألهایقطعی و به هیچوجه مطمئن نیست.اصولاً برژنسکی به این مسأله پرخطر و نمای دور آن هم توجه داشت، کهبیشتر ترجیح میداد جزیره خارک تصرف شود تا به جای آن حتی محاصره وتحریم شدید اعمال شود، که حمله روسیه به افغانستان موجب شد تا اوتصمیم بگیرد که آن گزینهها به مراتب خطرناکترند.و آنگاه، او اصرار داشت که یک حمله هوایی سنگین در رابطه با عملیاتنجات اجرا بکند، بهطوری که «اگر عملیات نجات موفق شد، آنگاه بهترین کارانجام شده است و اگر با شکست روبرو شد، دولت آمریکا میتواند اعلام کندکه مأموریت سنگینی علیه ایران به عدم اکراه و عدم تمایل به آزادسازیگروگانهای آمریکاییها، به اجرا در میآورد و متأسفانه، در جریان آنمأموریت تلاشی بود برای آزادی گروگانها که با موفقیت همراه نشد»..با وجود این، زمان مأموریت که آغاز شد، بسیاری افراد در دولت جمعشدند و به این باور بودند ـ یا به سادگی خود را قانع کرده بودند که بنا به دلایلمنطقی و موجه، این شانس خوبی برای موفقیت خواهد بود.در حقیقت، مأموریت استثنایی و فوقالعاده مشکل بود و احتمالاً در همهحال باید به عنوان خطر و ریسک بسیار بزرگی نگریسته شود. این طرح جدیدرا نیروی جدید ارتش، گروه دلتا، طراحی کرده بود که شبانه ـ توسطهلیکوپترهای دریایی ـ نیرو به داخل ایران منتقل شود. چون هلیکوپترها ازناوگان در شمال دریای عربی به تهران، برد مسافتی چندانی ندارد، آنها در٢٠٠ مایلی جنوب تهران، در موقعیت دور افتادهای توقف خواهند کرد ـ کهنام رمزی آن صحرای اول بود ـ که در آنجا میتوانند توسط هواپیماهایترابری C-١٣٠ تأمین سوخت شوند.هلیکوپترها، در آنجا تجدید سوخت خواهند کرد و آنگاه به موقعیت دومدر خارج از تهران ـ صحرای دوم ـ منتقل خواهند شد، جایی که آنان میتوانندقبل از غروب برسند و در طی روز خود را استتار کنند. از آنجا، سربازاننیروی دلتا توسط وسایل نقلیهای که قبلاً مأموران مخفی Cia تهیه کردهاند، بهتهران اعزام خواهند شد. آنان به سفارت حمله خواهند کرد، گروگانها را آزادمیکنند و آنها را به استادیوم ورزشی نزدیک سفارت میبرند کههلیکوپترها بتوانند به زمین بنشینند و آنها را حمل کنند..آنگاه هلیکوپترها همه گروه را به فرودگاه نظامی نزدیک منتقل میکنند،که در آنجا با هواپیماهای باربری C-١۴١، مراحل پایانی فرار تحت پوششجنگندههای دریایی آمریکا را طی میکنند.
طرح توسط دشمن لو رفت
یکی از مشکلترین قسمتهای این مأموریت سنگین و سخت، پرواز ٨هلیکوپتر بود (هرچند که حداقل نیاز به شش هلیکوپتر بود و دو هلیکوپتردیگر جداگانه حساب شد) که ـ بدون چراغ، در ارتفاع پایین، با بیسیمخاموش ـ ۶٠٠ مایل در شب به سوی تهران پرواز کند. هرچند که تیم، بارهامأموریت را تحت شرایط صحرایی تمرین کرده بودند، اما توجه نداشتند کهدر ایران، در آن موقع سال، شرایط اقلیمی ابرهای غبارآلودی را پدید میآوردکه امکان دید را از بین میبرد و حتی موجب بروز مشکلات فنی هم خواهدشد. در طی پرواز به سوی صحرای اول، سه هلیکوپتر با مشکل فنی و یااخطار بروز مشکل فنی روبرو شدند.پنج هلیکوپتر باقیمانده و کماندوهای در محل، با اکراه تصمیم گرفتند کهآنها دیگر نمیتوانند مأموریت را انجام بدهند. آن هم بدون شش هلیکوپترکه قبلاً تمرین کرده بودند و حداقل مورد نیاز در موفقیت بود. وضع وقتیروبه وخامت گرایید، که یک هلیکوپتر با هواپیمای C-١٣٠ در مقصد حرکت،در صحرای اول، برخورد کرد و هشت آمریکایی کشته شدند. بدین ترتیب،گزینه نظامی شکست خورد.عکسالعملها در آمریکا، متفاوت و جورواجور بود. از یک طرف،بسیاری از مردم خشمگین بودند و مأیوس از اینکه مأموریت با شکستروبرو شد و دولت را سرزنش میکردند که کاری نامطمئن و احمقانه و بدونبرنامه انجام داده است. مثلاً، نقدها به سرعت با این پرسش همراه بود که چرافقط چند هلیکوپتر در این مأموریت خطیر به کار گرفته شدهاند. از طرفدیگر، بسیاری از مردم معتقد بودند که عملیات نجات، یک شکستتحسینآمیز بوده است؛ ارزش اقدام داشت اما به خاطر پیچیدگی و مشکلاتو سرنوشت و تقدیر موفق نشد.اما جالبترین عکسالعمل در داخل دولت کارتر بود. در آنجا، احساسگروهی غلبه کرده بود؛ حسی که حق با ونس بود که از ابتدا از گزینه نظامیاجتناب کنند، حس برجسته این بود که اقدام به گزینه نظامی، نیازها رامشخص کرد که دوباره تکرار نشود و واقعیت وجود اینکه اکنون راههایکمتری برای تحت فشار گذاشتن ایران برای آزادی سریعتر گروگانها وجودداشت، نیازی که اولویت بود.و در واقع، پس از شکست عملیات نجات، توجه اندکی به پیامدهای آن وپیگیری نتیجه اصلی، موجب شد که چندان طولانی نماند و دیگر بهگزینههای نظامی توجهی نشود و به کلی این طرح برداشته شود..نه با ضربه شدید، بلکه با ناله و شکایت پس از شکست عملیات نجات، نُه روز دیگر به طول انجامید تا که بحرانگروگانگیری پایان یافت. پس از عملیات نجات، اروپاییها سرانجام ـ که دیریانتظارش میرفت ـ تحریمهایشان علیه ایران را اعلام کردند. هرچند در اینکهنوعی عایق آمریکا باشند، بسیار بیمعنی بود. هرچند آنها به طور آشکارتحریم اقتصادی کالاهایی که در حوزه قراردادهایشان بود ـ را علیه ایران اعلامکردند، اما جریان گروگانگیری در ۴ نوامبر رخ داد.قراردادهایی که قبل از ۴ نوامبر عقد شده بود، نه تنها تأثیری نگذاشت،بلکه میتوانست عطف به ماسبق هم گسترش یابد و حتی ایرانیان با امضاقرارداد جدید، هر شرکتی را از دور خارج کنند..به طور آشکار، هیچ رشدی در فشار محسوس اقتصادی یا سیاسی علیهایران دیده نمیشد. از آن نگاه، و حتی بدون حضور وزارت خارجه و ونس،که به خاطر مخالفت با عملیات نجات گروگان استعفا داد، دولت کارتر به ایننتیجه رسید که تنها چیزی که میتواند انجام دهد، آن است که به انتظارشرایط سیاسی در تهران بنشیند تا که موضع را مشخص کند که در چه زمان وموقعیت مناسبی، ایرانیان آماده انجام آن کار هستند. و بعد، قدرتمندترینملت روی کره زمین به انتظار نشست. در ماه سپتامبر، ایرانیان سرانجامتصمیم گرفتند که آنان آمادهاند. صادق طباطبایی، وابسته و از نزدیکانخمینی، روشن ساخت که ایران میخواهد هرچه سریعتر گروگانها را آزادکند و تحت شرایطی کاملاً منطقی و مطبوع برای آمریکا، حتی بهتر از آنچه کهواشنگتن پیشنهاد کرد، این امر را انجام دهد..هنوز نمیدانیم، چرا آیت اله خمینی تصمیم گرفت که آن هنگام، زمان آزادسازیگروگانهاست.
بدون شک در سیاست داخلی ایران مسألهای وجود داشته است. درسپتامبر، کنترل آیت اله خمینی بر حکومت ایران، تا حد زیادی پیشرفت کرده بود ـگرچه هنوز کامل نشده بود ـ مرید او، بنیصدر رئیسجمهور بود و حزبجمهوری، مجلس را تحت نفوذ و سلطه خود درآورده بود و وقتی که آنهابلواگر و غوغا برانگیز شدند، آنان پیروانشان بودند و کابینه جدید دولت هماینگونه به نظر میآمد که توسط حزب جمهوری معین شدهاند و سکولارهاهم از قرار معلوم، عقبنشینی کرده به گوشهای خلوت پناه برده بودند. باوجود این، همه چیز خوب به نظر میآمد. هرچند به سرعت، تندروهایحزب جمهوری در مجلس شروع کردند به بیان یک سری عبارات تحقیرآمیزو گفتارهای شرمآور در آمریکا و روند را کمی متوقف کردند.همان مسأله فقط کافی بود تا دو مشکل اساسی دیگری پدید آید. مشکلاول در ٢٢ سپتامبر بود، که عراق به ایران حمله کرد، جنگ ایران و عراق بهمدت ٨ سال شروع شد. (که در فصلهای ۷ و ٨ بیشتر به آن خواهمپرداخت). این مسأله، تقسیم تهران را پیچیدهتر کرد، با اغتشاش و هرج و مرجروبرو شد و دوباره هر حرکتی به سمت حل ماجرا را غیرممکن میساخت.مشکل دوم آن بود که از چند لحاظ در ماه سپتامبر ـ اکتبر، آیت اله خمینی چندینبار تصمیم و نظرش را عوض کرد. گاهی نیازهای عملی سیاسی خمینیمعطوف به گروگانها شد، اما در پاییز سال ١۹٨٠ که حس انتقامجویی اوهنوز اشباع و ارضاء نشده بود، بهطور آشکار تصمیم گرفت که مدت بیشتریگروگانها را نگاه دارد و سعی کند که جیمی کارتر را به عنوان رئیسجمهور ازقدرت ساقط کند و بیشتر به او فشار بیاورد ـ و خصوصاً بهطور مشابه ـ و نیز بهنحوی کودتای ١۹۵٣ را تلافی کرده باشد. ابراهیم یزدی، در مصاحبهای دردهه ١۹۹٠، اقرار کرد که به آیت اله خمینی معتقد بوده است که آزادی گروگانها قبلاز انتخابات نوامبر ممکن است که نتیجه انتخابات را به نفع کارتر، تغییر بدهدو نگه داشتن گروگانها احتمالاً شکست کارتر را تضمین میکند.یزدی گفت که انتخاب آیت اله خمینی برای نگه داشتن گروگانها تا روزی کهکارتر به خارج از حکومت رفته باشد، واژگون کردن رهبر آمریکایی راخاطرنشان میسازد، همانگونه که آمریکا، مصدق را واژگون کرد..دو نفر دیگر از پیشینیان من به عنوان مدیر امور خلیجفارس در شورایامنیت ملی، هوارد تایچر، که در دولت ریگان فعالیت داشت، از این نظر واستدلال حمایت کرد، با بیان این مطلب که در اوایل دهه ١۹٨٠، تعداد قابلتوجهی از اسناد اطلاعاتی طبقهبندی شده وجود داشت که نشانگر آن بود کهآیت اله خمینی تصمیم به تحقیر کردن و تضعیف کردن شانس کارتر برای انتخابدوباره به عنوان رئیسجمهور آمریکا را دارد».و حتی او با قصد و هدف قبلی، بحران گروگانگیری را طول داد زیرامیدانست که رابطه شخصی کارتر با این حجم شکست و نارضایی و یأسموجود به وجهه او در افکار عمومی آمریکا، خدشه وارد میسازد..و این مسأله ارزشی ندارد، اگر واقعی باشد ـ و هیچ دلیل منطقی، در اینباره، برای شک ورزیدن به یزدی، تایچر یا رایدل وجود ندارد و خصوصاًاز زمانی که آیت اله خمینی نفرت خود را نسبت به کارتر آشکار ساخت ـ و این یکنوع دخالت آشکار ایران در امور داخلی آمریکا را به وجود میآورد کهایرانیان پیوسته ـ حتی در آن زمان از دخالت آمریکا در ایران ـ از وجود آنمسأله شکایت و اعتراض داشتند.
طُرفه اینکه، چرخش دو مسأله به سوی ایران بود و مهمترین انگیزه ومحرک در پایان بحران شد. به محض اینکه جنگ با عراق بدتر و حادتر شد،تهران دریافت که انزوای سیاسی هزینههای زیادی را بر ایران تحمیل خواهدکرد، بنا به ناتوانی در خرید اسلحه و تسلیحات و مهمات برای کارخانههایاسلحهسازیاش که دستساز آمریکا بودند. از اینرو این مسألهای به نظرمیآمد که در ابتدا سعی داشتند در شکست جیمی کارتر نقش داشته باشند وبعد ایرانیان به این مسأله پرداختند که دولت جدید ریگان چگونه با آنانبرخورد خواهد کرد و در طی دوران جنگ، درباره آن مسأله تفکر و گفتگومیکردند و کاملاً آشکار بود که موجب تحریک ایرانیان به فیصله دادن امورخواهد شد، قبل از آنکه رئیسجمهور جدید، اختیار کاخ سفید را در دستبگیرد..و در تهران حسی وجود داشت که گروگانگیری به رویای آیت اله خمینی مبنی بر«صدور انقلاب» به دیگر رژیمهای اسلامی صدمه زده است تا که بتواند درآن کشورها، حکومت مذهبی پدید آید، دیگر مسلمانان از این تجاوز وبیمسولیتی رژیم جدید ایران، شگفتزده و ناراحت بودند..هرچند که بنا به این دلایل، رفتن گروگانها چندان اعتباری هم برای ایراننخواهد داشت، و این موجب شد تا که در اوایل پاییز، وقتی که بهزاد نبوی،سرپرست گروه مذاکره و معامله ایرانی، گفت که «گروگانها مانند میوهای ازمیان میوههایی که برای گرفتن آب، چلانده شدهاند، هستند» تعهد جدیدی رابرای رژیم پدید آورد..در یک سری همکاری که با معادن وزارت خارجه وارن کریستوفر وصادق طباطبایی در الجزیره انجام شد، آمریکا و ایران سرانجام به توافقرسیدند. در واقع، دولت آمریکا به رضایت دست یافت.آمریکا تعهد داد که در امورات داخلی ایران دخالت نکند و توافق کرد کهداراییهای راکد شده ایران را که در ١٢ نوامبر در بانکها بلوکه کرده برد،آزاد بکند و حتی ۹۵/۷ میلیون دلار وجهالضمان برای تضمین ادعاهایامریکا نسبت به ایران به حساب گذاشته شد.و روی همرفته ایرانیان، ٣/٢ بیلیون دلار از پولهایشان را برگرداندند..البته، ایرانیان بحران گروگانگیری را به مدت ۴۴۴ روز ادامه دادند و ارزشارضای روانی آنان ـ که اشتیاق و عطش خاصی به آن داشتند ـ برای اسلامیافراطی، سلاح و ابزار کارآمدی برای استحکام و تقویت و تثبیت قدرتشان درکنترل حکومت جدید بود.در پایان، عمل تنگنظرانه و بیهوده انتقامجویی تهران موجب شد تا کهگروگانها تا آن زمان که رونالد ریگان به عنوان رئیسجمهور انتخاب وشکست جیمی کارتر محرز شد، آزاد نشوند. ایرانیان مراسم شروع رسمیکار را در تلویزیون تماشا میکردند و درست در لحظهای سوگند رسمیرونالد ریگان پایان گرفت، به هواپیمای حامل گروگانها اجازه داده شد که اززمین بلند شود و در ٢١ ژانویه ١۹٨١، سرانجام آزاد شدند.
آمریکا و بحران گروگانگیری
اگر کودتای ١۹۵٣ زمان مشخصی در روابط ایران و آمریکا برای ایرانیانباشد، طبعاً بحران گروگانگیری سالهای ١۹٨١، ١۹۷۹ همزمان مشخصبرای روابط ایران و آمریکا برای ایالات متحده است.در تفکر آمریکاییها ـ و در واقع برای مابقی جهان ـ هیچ توجیهی عقلانیبرای چنین عمل وقیحانه و زنندهای در بزهکاری و جرم بینالمللی وجودندارد. آمریکاییها آن را چنین تصور کردند که ایرانیان به راحتی به ما حملهکردهاند و تا جایی که افکار عمومی آمریکا متوجه مسأله شد، آمریکا هیچکاری برای توجیه این رفتار انجام نداد. البته، واقعیت کمی پیچیدهتر از اینمسایل است. در حقیقت، ما ژنرال هایزر را به ایران اعزام کردیم برای بیانهدف خود که تحریک و تشویق به کودتایی دیگر علیه انقلاب بود، حتی اگربه عنوان آخرین راه چاره بدان متوسل میشدیم.این مسأله را انقلابیون ایرانی، در آن زمان نمیدانستند و هیچ دلیل وسندی برای اثبات گروگانگیری آمریکاییها علیه انقلاب آنان وجود نداشت،اما این عنصر اصلی تخیل و پندار واهی و بیاساس آنان موجب به واقعیتپیوستن ماجرا شد.بحران گروگانگیری اثر سوء و نامطلوبی بر اذهان آمریکاییها گذاشت. آنرویداد و واقعه، چنان اسفانگیز و آزارنده بود که اکثر آمریکاییها ترجیحدادند آن را فراموش کنند، نادیده بگیرند و تا جایی که میتوانند کماهمیتتلقی کنند.هرچند، تعداد اندکی از آمریکاییها هم حتی این رسوایی ایرانیان رابخشیدند و این نارضایتی و اعتراض و گله بزرگ، نهفته و واقعی آمریکا علیهایران بوده است، و تاکنون این مانند «وجود فیلی یُغر و بدهیکل در اتاقپذیرایی» سیاست آمریکا در قبال ایران بوده است.
ما هرگز به صورت صریح و علنی بحث نکردهایم، اما خشم باقیمانده، کهبسیاری از آمریکاییها علیه ایران به خاطر ۴۴۴ روز گروگانگیری دارند از آنهنگام تاکنون هر تصمیمی درباره ایران را تحتالشعاع قرار داده است که حتیایران از آن هنگام بسیاری کارها را مغرضانه و ناشی از سوء نیت انجام دادهاندـ و البته به صورت آشکار ـ و این خشم و برآشفتگی آمریکاییان را دو چندانکرده است. هر وقت که ایرانیان تلاش کردهاند تا به سراغ آمریکا بروند ـ کهالبته گویا به ندرت و یا با مشکلهای فراوان تلاشهایی کردهاند ـ خشمیمشابه در سرآغاز رفت و برگشت به وجود آمده است.در واقع، یکی از دلایل بعدی که دولتهای آمریکا در ایجاد آشتی باتهران ساکت بودهاند، آن است که این خشم پنهان چنان متغیر است کهمیتواند به سادگی توسط حریف یا مخالف سیاسی از زیر لایهها به سطحبیرون جامعه بیاید که کمشمار افرادی مایل به این ریسک هستند.حتی از ۴ نوامبر ١۹۷۹، هیچکدام از رهبران سیاسی آمریکایی خواهانپذیرش مسئولیت نوازش آرام ایرانیان بوده است و این استراتژی موفقی پساز بحران گروگانگیری آمریکا نیست. آمریکا تفاوت واقعی سیاسی خاصی باایران دارد که امکان آشتی با تهران را مشکلتر میسازد، خصوصاً که در کوتاهمدت انجام این امر بسیار مشکلزا خواهد بود.
بدون شک موانع احساسی هم نقش عمدهای را در این اختلافها بازیمیکنند و اگر در بعضی جهات ما بتوانیم اختلافهای سیاسیمان را برطرفکنیم و نیز این موانع و مشکلات احساسی را نیز چارهاندیشی کنیم، و این بهآن معنا است که ایران میخواهد که توجهشان را باز به عصبانیت و خشمشاناز آمریکا به خاطر نقش ما در کودتای ١۹۵٣ و دوستی ما با شاه جلب کنند.و نیز به این معنی است که آمریکا میخواهد رفتاری ماوراء بحرانگروگانگیری از خود بروز دهد.دو منبع بزرگ خشم و سرخوردگی و نارضایی بر اکثر آمریکاییان بهموجب بحران گروگانگیری بود که از حس حقکشی و بیعدالتی و بیقدرتیناشی میشد که ما علت اصلی آن بودیم.برای بسیاری از آمریکاییها، کلید اصلی ماجرا آن بود که تصرف سفارتکاملاً اشتباه و غلط بوده است، که البته منظورمان از گفتن آن که اشتباه استاین است که اشتباه را به خاطر دیدگاه حقوق بینالمللی، بلکه در حس یکسانو مشابه به خاطر آنکه ما بیگناه و بیتقصیر بودیم در اتهامهایی که ایرانیانعلیه ما وارد کردند و موجب تحریک به حمله علیه ما شد. دیگر نیمه باراحساسی مربوط به بحران گروگانگیری، در حقیقت خشم و یأسشگفتانگیزی بود که در آمریکا پدید آمد، که با همه ثروت و قدرتش، بهکشوری ضعیف مانند ایران اجازه داد که ۵٢ نفر از شهروندان آمریکایی را دریکی از اقدامهای نامعقول، غیرمتعارف، شرمآور و اهانتآمیز، با تروریسمرسمی در قرن ٢١ گروگان بگیرد.
اولین نکته مورد پرسش درباره شرکت در جرم مشکلات ایران با شاه ودخالت ما در امور داخلی ایران است.آنچه که من سعی نمودم در سه فصل قبل توضیح دهم، ایران بهطوراغراقآمیزی به این دو مسأله گرایش دارد. برای بخش اعظم آن، شاه آنچه راکه خود میخواست انجام داد، نه آنچه را که آمریکا از او میخواست، و وقتیدخالت آمریکا بیشتر شد ـ در دولتهای کندی و ترومن ـ مستقیماً مربوط بهرفرم و اصلاحی بود که شاه در اصول حکمرانیاش اعمال کند و موجبپیشرفت و ترقی اکثر ایرنیان شد.اکثر دخالتهای ما در امورات ایران در آن موقعیتها کمکهای اقتصادیبود و اکثر مردم ـ که شامل ایرانیان میشود ـ مشتاق آن بودند و خشمگین ودلخور شدند، آنگاه که دیگران را دریافت نکردند. شاه نه مخلوق ودستنشانده ما بود و نه عروسک و آلت دست ما و بنابراین حجم گستردهایاز دشمنی و خصومت ایرانیان در برابر آمریکا غیرمنصفانه و بیمورد است.بنابراین، در شرایط خاص نوامبر ١۹۷۹، اینکه آمریکا زمینه انقلاب ایرانرا فراهم کرده است، کاملاً غیر واقعی و نادرست است. تصمیم دولت کارتر بهپذیرفتن شاه، فقط و فقط حرکتی به نشانه انساندوستی بود.
بنا به همه این دلایل، من همچنان ـ پروپا قرص ـ معتقدم که آمریکا توسطایران مورد حمله و سرزنش غیرمنصفانه قرار گرفته است. اگر، از بعضیجهات در آینده، آمریکا و ایران دوباره از نو روابطشان را بیاغازند، در دورانگفتگوهایشان، خواست ایرانیان عذرخواهی دیگر آمریکا برای خلافها وجرمهای گذشته است، معتقدم که دولت آمریکا باید انجام آن را بپذیرد، اگرایران هم متقابلاً از تصرف سفارت و جرمهای قبلی خود عذرخواهی کند. بنابر همه آنچه که گفته شد، ما هنوز بیگناه و بیتقصیر نیستیم، شاید که ما یکضدانقلاب را در نوامبر ١۹٨٠ طراحی نکردیم، اما در ده ماه قبل از آن سعیداشتیم که چنین امری را انجام دهیم.هراس ایرانیان هم چندان بیپایه و اساس نیست. تصور من درباره بحرانگروگانگیری آن است که مأموریت ژنرال هایزر بسیار اسباب نگرانی بودهاست. همراه با کودتای ١۹۵٣، بدترین نمونه دخالت منفی آمریکا در اموراتایران است، و این قابل درک است که چرا ایرانیان چنین راجع به این مسألهعصبانی هستند، همانگونه که ما از بحران گروگانگیری خشمگین هستیم. بایدبه گفته افزود که آمریکا هرگز نباید در پوشش قرار دادن سقوط یک دولتخارجی دخالت کند و هرگز از تصرف سفارت هم چشمپوشی نکند. بهطورساده میتوان گفت که چندان نباید از تصرف سفارت غمگین و متأثر باشیم،زیرا که در واقع، آنگونه که تصور میکنیم، بیگناه و بیتقصیر نیستیم.حس سرخوردگی و بیقدرتی که بسیاری از آمریکا گاهی احساسمیکردند و در خشم مدام ما نسبت به ایران موثر است، به این پرسش ختممیشود که اگر دولت کارتر کمک میکرد، بحران به نوع دیگری حلوفصلمیشد.
سه واقعیت درباره این پرسش وجود دارد، اول اینکه، استراتژی ونس درصبوری توأم با فشار محدود و در نهایت مصالحه و توافق محدود، موثرتراست در آن حالت که همه گروگانها زنده و سالم به وطنشان بازگردند ونادیده گرفتن آن واقعیت هم مسلماً غیرممکن است. هر چقدر هم تحمل آنیأسآور و آزارنده باشد، آن کار تأثیرگذار بود. و گرچه پرسش مطرح و مربوطبه موضوع این است که اگر امکان دسترسی دیگری بود که سریعتر گروگانهارا به وطن میرسانید یا کمتر به منافع خارجی ما لطمه وارد میکرد. دوم اینکهمخالفان جمهوریخواه دولت کارتر یک استراتژی و راهکار واقعی و نقددرست به کار نگرفتند . خود ریگان فقط، هرگز به صورت مرموز و به نحوی اسرارآمیز درباره«طرح نهانی» حل بحران گروگانگیری، صحبت نکرد و اگر چنین طرح ومعاملهای بوده باشد، ریگان هرگز، چگونگی آن را فاش نساخت..
حتی بعد از اینکه او بر کرسی ریاست جمهوری نشست، ریگان از توضیحآن رابطه و طرح نهانی امتناع داشت و اظهار میداشت که آنان هنوز «محرمانهو سری» است و حال این پرسش به وجود میآید که چه زمانی پروندهعملیات یک حزب سیاسی محرمانه و سری بوده است..همه اینها، با قوت و شدت خبر میدهد از آنکه تیم ریگان تصور متفاوتقابل توجهی در حل بحران گروگانگیری ندارد. کمی بیشتر از آن امکان به نظرمیرسد که آن آیینه فعالیت قابل توجه و مشهور آیزنهاور در سال ١۹۵٢ بیانمیدارد، «من باید به کره بروم» که نشان از آن دارد که او طرحی برای حل ورفع بنبست بیپایان دارد که در واقع چنین هم نکرد. دیگر جمهوریخواهانرده بالا که از حل ماجرای بحران توسط دولت کارتر انتقاد میکردند درمسئولیت خود به مراتب خاصتر بودند و روی این توافق تمرکز کردند کهدمکراتها بیشتر توجهشان به همه امور است، که برای آیت اله خمینی و افراطیونایرانی دارای استفاده و منافع باشد. اصول نقد آنان، آن بود که کارتر بایدوضوح بحران را کم بکند (معجزه مشکلی که تا حدی اهانت و خشونتعمومی است)، نه اینکه او باید اقدامی قاطعانه و سرنوشتساز بکند و سعیکند که ایرانیان را به تحویل و تسلیم وادار کند..
و این همه آن انتقادها نیست. این مسأله حاکی از آن است که آشکار ومختلف دیگری در روند اعمال وجود ندارد که آمریکا احتمالاً اعمال کند.اکثر مأموران و مقامات عالیرتبه دولت کارتر در حقیقت تا پایان بحران با اینموافق بودند.هرچند، وقتی که بحران را کماهمیت جلوه دهند، موجب میشود تا بهحل مسأله بحران چندان کمکی نشود و راهکاری نیست که بهطور مشخصموجب بهبود یافتن پیامد بشود..سرانجام، سیاست داخلی ایران سخت سرگرم کار خود بود و آنسیاستهای داخلی تا پاییز ١۹٨٠، چندان اجرا نشد. اما کاهش وضوح و دیدطرف آمریکا بهطور موثر و قابل توجهی بر آن سیاستهای داخلی تأثیرگذارنبود که بهطور قابل ملاحظهای زودتر از هنگام، گروگانها را به وطن و خانهخویش بازگرداند. و چه بسا ممکن بود که تقلیل و کاهش هم در یأس وعصبانیت و سرخوردگی ما و شرایطی که در دستور جلسه آمریکایی چنداناهمیتی بدان قایل نشود و شاید بهبود میبخشد حس بینالمللی نسبت بهضعف و تزلزل آمریکا که بحران به وجود آمده اما چندان عمیق و موثرترنمیبود.
سوم تا یکی شروع میکرد با این هدف که دولت کارتر انجام میداد، کهاولویت آمریکا در درجه اول بازپس گرفتن گروگانها به صورت زنده و سالمبود، استراتژی دولتی و عملی که به کار گرفته شد، احتمالاً تنها چیزی کهمیتوانست تأثیرگذار باشد. اعمال مخفی و پنهانی بهطور ساده گزینشی واختیاری نبوده است زیرا تواناییهایی وجود نداشت و انقلاب ایران موردمناسبی نبود، بلکه بسیار بد و مخوف بود. چون از لحاظ خارجی عاملی کهموجب بروز کودتا بشود وجود نداشت. و هر گزینه نظامی میتوانستموجبات کشتن یکی دیگر از گروگانها را فراهم کند، به همین دلیل حرف اولبه خودی خود از بین میرفت. (حداقل یکی از محققین اشاره داشت که ازعملیات نجات مستلزم ریسک بوده است و از زمانی که طراحان تصورمیکردند و تخمین میزند که پیامد فرار موفق موجب مرگ دو یا ۴ گروگانخواهد شد کارتر نباید عملیات نجات را انتخاب میکرد براساس ملاک ومعیار و ضوابط خودش)..بنابراین، استراتژی انتخاب شده احتمالاً تنها چیزی بود که میتوانستههدف کارتر بوده باشد.پیچاندن این مسأله برای کماهمیت جلوه دادن کل امور، آنگونهکه جمهوریخواهان و دمکراتها آن را کوچک میشمرند، ممکن است آن رااندکی کمتر تلخ و آزاردهنده نشان خواهد داد، هرچند که به زحمت بتوانپذیرفت.هرچند که پرسش متفاوتی میتوان پرسید؛ که آیا امکان وجود یکسری کارها میبود، اگر آمریکا گزینه دیگری رامیپذیرفت، اما هنوز هدفی معقول و موجه در طول بحران جلوه کند، و دیگرجریانهای اقداماتی که پیامدهای بهتری میداشت؟ خصوصاً، دولتبیاحساستر و بیعاطفهتری که تصمیم میگرفت که اهداف اساسی آمریکا،نخست تصرف سفارت است و حفظ باور و تصور و درستی بازدارندگیآمریکا و این که زندگی گروگانها در درجه دوم اهمیت صرف قرار دارد.چنین سیاستی را در بازنگری چنان بیرحمانه خواند که چندان غیرعادیو خلاف قاعده هم نباشد، دیپلماتها و تفنگداران دریایی همه میدانند کهزندگیشان نمیتواند قبل از منافع ملی و حمایتی کشورشان قرار بگیرد،نکتهای که بعضی از گروگانها قبل از آزادیشان اظهار داشته چنین جریانی کهمیتواند از لحاظ استراتژیکی مورد قضاوت قرار بگیرد.بحران گروگانگیری آمریکا از دیدگاه جهانی، ضعیف جلوه کرد و اینضعف چالشهایی را به وجود آورد. اندکی منطقی و عقلانی به نظر میرسدکه چنین تأثیری از ضعف به تصمیم ایران برای به چالش کشیدن آمریکا درلبنان در دهه ١۹٨٠ و خلیجفارس در دهه ١۹٨٠ و اوایل ١۹۹٠، و تصمیمعراق در حمله به کویت ١۹۹٠ و آنگاه بر آن عقیده ماندن که موجب شدآمریکا ۵٠٠ سرباز در ١۹۹١ اعزام کند، تمایل سوریه به چالش کشیدن، درلبنان در دهه ١۹٨٠ و احتمالاً دیگر رویاروییهای بینالمللی که از پیآمد،کمک کرد (هرچند سخت است که اطمینان داشت که اگر انجام میشد، تا چهاندازه فاکتورها موثر بودند) با این وجود، در طی دهههای ١۹٨٠ و ١۹۹٠یادگار بحران گروگانگیری ایرانی، ویتنام و عقبنشینی از لبنان، همگیموجب این تصور بینالمللی شد که آمریکا ضعیف است و ترسو و این تأثیریبر تفکر رهبران مختلف داشت که در زمانهای مختلف راههای گوناگونی رابرای رویارویی در پی بگیرند.
هرچند که، دولت متفاوت طبعاً اهداف دیگری را دنبال میکرد، در چنینسناریوی جانشین فرضی، پرسش به وجود میآید که آیا انگیزه گزینه تظاهربه جای تلاش برای عملیات نجات گرفته میشد. زیرا عراق در سپتامبر١۹۹٠ به ایران حمله کرده بود، اطلاعات قابل توجه در دسترس است کهچگونه ایران تحت نفوذ خمینی، با فرمهای مختلف حکومت نظامیعکسالعمل نشان داده است، و هیچکدام پیشنهاد نکردهاند که پیامدهایچنین سناریوی جانشینی ممکن است برای آمریکا به مراتب بهتر باشد.
در این سناریو جانشین آمریکا میتوانست یکی از آن دو اهداف ومنظورهای خاصی را داشته باشد. میتوانیم درخواست کنیم که ایرانگروگانها را بازگرداند و سپس سعی میکردیم که آنها را تحت فشار قراربدهیم که چنین بکنند، پذیرفتن اینکه آزادی سریع و بیقید و شرط گروگانهانوعی موفقیت محسوب میشود حتی اگر بعضی از آنها در این جریان کشتهمیشدند (زیرا ما آنان را تحت فشار گذاشتهایم که کاری را نمیخواهند انجامبدهند). چنین عمل موفقیتآمیز در اعمال زور احتمالاً ضررهای وارده بهموضع بازدارنده ما را دفع میکرد که سیاست ما در طی دوران بحرانگروگانگیری موجب آن شده بود. از یک سو، میتوانستیم عکسالعملیکاملاً کیفری و تنبیهی داشته باشیم که موجب ضرر و زیان عجیب و وحشتناکبه ایران میشدیم. با اشاره به اینکه آنان هزینه نامعقول گروگانگیری را بایدبپردازند. واژه کلیدی در دو حمله آخر «نامعقول، ناپذیرفتنی» است که باید بهآن توجه کرد. برای رهیافت تنبیهی و جریمهای که در کنترل نگرش بازدارندهآمریکا به نتیجه برسد، بهتر است که ضرر و زیان زیادی به ایران اعمال میشدکه هم ایرانیان و هم دیگر رژیمهای خودسر و تکرو به این نتیجه برسند کهمقابله یا معامله به مثل و انتقام تلافی جویانه بیش از سنگین تمام خواهد شدکه آمریکا سفارتش تصرف شود و یا در نهایت چند گروگانش کشته شوند واگر چنین نمیشد، آن کشورها هنوز انگیزه به چالش کشیدن آمریکا را درآینده داشتند، با این انتظار و توقع که آنان بیش از حد به ما دردهای اعمالکردند و تحمیل کردیم اما در ازایش نتوانستیم به آنان گزندی بزنیم تا دردشرا تحمل کنند. مشکل آن بود که انقلاب ایران ارزش چندانی نداشت و چنینمجموعه غیرعادی از ارزشها، و مقابل به پذیرفتن دردها و رنجها بودند، کهبسیار مشکل بود که براساس آن استانداردهای در قیاس طبیعی، به حمله بهایران با استفاده از سلاح اتمی دست زد، هیچکدام گزینهای نبود کهسیاستگذاران آمریکایی مورد توجه قرار بدهند تا که شاید بحرانگروگانگیری پایان پذیرد.هدف مشخص عملیات نظامی نفت ایران بود. چهار گزینه نظامی کهدولت کارتر مورد توجه قرارداد ـ تصرف جزیره خارک، حمله هوایی،بمبگذاری و یا محاصره و ممنوعیت بود ـ که بهطور مستقیم بر صادراتنفت ایران متمرکز میشد.مهمترین حمله هوایی که مورد توجه قرار میگرفت علیه پالایشگاه نفتآبادان بود، و هم بمبگذاری و هم محاصره و ممنوعیت عمدتاً طراحی شدهبود برای متوقف کردن تانکرهای برداشت نفت ایران. مشکل آن بود که، دراول و آخر، انقلاب ایران توجه چندانی به نفت خود نداشت. همانطور که دربالا اشاره شد، آیت اله خمینی کاملاً درباره نفت ایران ـ به خاطر تأثیر تاریخی آن برجامعه ایران ـ مردد بود و نگاهی تردیدآمیز داشت و اجازه داد که تولیداتنفت ایران از ۹/۵ میلیون بشکه در روز به ٣/١ میلیون بشکه در روز کاهشیابد. در آغاز جنگ ایران و عراق به مراتب این میزان کاهش یافت و به٠٠٠/۷٠٠ بشکه در روز رسید..در طی آن جنگ، ایران به خاطر سرعت افزایش تولیدات و صادراتاحساس فشار میکرد، چون به پول نیاز داشت تا تانک و قطعات یدکی ومهمات برای نگاه داشتن ارتش عراق در بیرون از ایران، خریداری کند. (وآنگاه برای تحقق بخشیدن به رویای امام به آزادی شهرهای مقدس تشیع درعراق) هرچند، در جنگ علیه آمریکا که هیچ تهدید تعرضی و هجومی وجودنداشت، ایرانیان طبعاً چنین نیاز مشابهی را احساس نمیکردند.خود خمینی، غم کاهش صادرات نفت ایران را نمیخورد و او بدون شکتا مدتها توانسته بود مردم ایران را برای حمایت و پشتیبانی از خودش قانعکند و چنین ایثار مردم ایران حقیقتاً در طی سالهای ١۹٨٨-١۹٨٠ مشهوراست و علت کوچک برای باور این مسأله وجود دارد که طبعاً با بیمیلی وناخشنودی چنین ایثاری در حوادث جنگ با آمریکا وجود میداشت.
زدن پایگاههای F-١۴ هم طبعاً کاری از پیش نمیبرد، بیشتر از ١٠ تا ۵٠فروند ایرانیهای ۷۵ در سپتامبر ١۹٨٠ قابل استفاده بود و به نظر میرسید کهبا احتمال حقیقت حمله هوایی آمریکا بتواند ضرر زیادی را به آنان واردبکند. مطمئناً آنها تأثیرات روانی منفجر شدن این هواپیماها و جتهایآمریکایی بیشتر از آن بود که به سادگی آنها را رها کنیم که آن هواپیماها رامحافظت و نگهداری بکند. اما تصور این قضیه مشکل است که برای ایرانیانانفجار آنها چنان دردناک باشد که بر رهایی و آزادسازی گروگانها تأثیربگذارد. هیچکدام از تهدیدات افانی و چنین حملاتی علیه مابقی نیرویهوایی ایران در دستور کار قرار نگرفت و نمیتوانست راهکار مناسبی باشد.
دوباره ایران، در سوم از سه جا و محلهای نیروهای هواییاش را به خاطرخرابکاری، ضعف نگهداری نبود قطعات یدکی و دیگر مشکلات مربوط بهانقلاب سالهای ١۹٨٠-١۹۷۹ را از دست داد، اما فقدانها و کمبودهایموثر هر قدرت هوایی با معنی، هیچ تأثیری بر تصمیمگیری جنگ علیه عراقنداشت. تفکر ضدآمریکایی وحشتناکی که آیت اله خمینی به انقلاب ایرانی تزریقکرد. دلیل کوچک دیگری بود که باور کرد که فقدان نیروی هوایی کشور، کافیخواهد بود که مردم ایران را شگفتزده و بهتزده بکنند که درخواستواشنگتن را بپذیرند یا آنها را قانع بکند که تصرف سفارت ارزش این تاوان وهزینهها را نداشت. و فراتر از مسأله صادرات نفت، محاصره و ممنوعیت ـ دوتاکتیک متفاوت برای تکمیل موضوع و رسیدن به هدف، توقف کالاهایتجاری دریایی و کشتیرانی ـ که تأثیری بیشتر داشتند.ایران به میزان قابل توجهی با رشد غذا و مواد خوراکی روبرو شد ـ کهاهمیت به مراتب بیشتری داشت ـ اکثر نوارهای مرزی ایران شامل محاصرهدریایی نمیشد و به نظر میرسید که پس از مدتی سازگاری و تعدیل واصلاح ـ که ممکن است تا اندازهای هم سخت باشد ـ ایرانیان براساسالگوهای اقتصادی جدید خود را محدود میکنند و قادر خواهند بود که اکثرنیازهای خود را از دیگر راهها به دست آورند و طبعاً برای آمریکا ممکننخواهد بود که همه راههای زمینی و نوارهای مرزی ایران را محاصره بکند(چه از نظر نظامی یا سیاسی) ـ که البته در جریان عراق در دهه ١۹۹٠ چنینکرد ـ دولت کارتر بهطور پیوسته سعی داشت که تحریم همه جانبه علیه ایرانتصویب بشود و هرچند بخاطر بعضی کشورهایی که مقدار منافعی در ایرانداشتند و با چنین تحریمی با زیان روبرو میشدند، موفق نشد و به شکستانجامید.فقدان درآمد نفتی، پرداخت واردات مواد غذایی را با مشکل روبرومیکرد اما ایران بدون شک منابعی برای صادرات نفت به خارج از کشورداشت، دوباره تمایل به ایثار مردم ایران در روزهای سخت و توانفرسای پساز انقلاب قابل تحسین بود که طبعاً پس از آن قادر خواهند بود که به آسانیخود را از شر آنچه که چنین تحریمهایی ممکن است برای آنان به وجودآورد، خلاص کنند.
غیر از این مسایل، ضروری به نظر میرسد که همواره در ذهن تجربهکلی و دقیق جنگ ایران و عراق را به یاد داشت. ایران از ضررهای وافر ایامجنگ رنج برد و مردمش بهطور اعجابانگیز و ایثارگرانه تحمل میکردند،هنوز ٨ سال به طول کشید که هزاران مرد جوان را در صورت بیمعنی موجانسانی از دست دادند، و تقریباً قبل از آنکه ایران از جنگ دست بردارد همهدنیا علیه آن موضع گرفتند. در بازنگری، اکثر مشاهدهگران خارجی (و حتیاکثر ایرانیان) تشخیص دادند که جنگ ارزش سختیهایی که تحمل و بر خودهموار میکنند، اما آن تشخیص کسی را مبنی بر این که عراق ارزنده و مفیدبوده است، قانع نکرد و تجربه مشابه هم به نفع «آمریکا» تمام نشد. هرچند کهآمریکا، نسبت به عراق، زیانهای بیشتری به ایران وارد میآورد، چنانچه مابه استفاده و به کارگیری سلاح اتمی یا حجم گستردهای از حملات پیدرپی بهکار میبردیم (که هر دوی آنان به سادگی در شرایطی، ممکن و قابل تصورنبود) دارای احتمال ضعیف است که حجم دردها و آلام که ما به ایران واردمیکردیم، بهطور قابل ملاحظهای بزرگتر از عراق بود.علاوه بر این، مورد حمله شیطان بزرگ واقع شدن، احتمالاً در شهادتپیچیده تشیع نقش بهتری از حمله صدام حسین بازی میکرد. آیت اله خمینی آمریکارا به یزید تشبیه کرد، ـ خلیفهای که حکم مرگ حسین مقدس را صادر کرد ـ کهآیا در دیدگاه جهانی آیتاللهها بیشتر از یزید / آمریکا و حمله به حسین /ایران بیشتر سازگار میشد، که چنین بیدفاع و ناتوان آیا در ضرباتحملهکنندگان در نهایت پیروز میشدند؟تودههای مردم ایران فوجفوج دور پرچم و علم آیت اله خمینی جمع میشدنداحتمالاً بیشتر از روی تعصب بود و آن هنگام که عراقیهای شِمر حمله آغازکرد.علاوه بر این، چون به نظر میرسید که هر کدام از این استراتژیها ایرنیانرا بهطور قابل ملاحظهای وادار به تغییر رویه و رفتارشان خواهد کرد، ازبعضی جهات، آمریکا سعی داشت که بازی را انجام دهد و از آن لحاظایرانیان مدعی پیروزی میشدند. آنان ممکن بود که اقدام علیه ما را بیشتر بهطول بکشند و بازدارندههای ما را تضعیف کنند و یا از بین ببرند، به محضاینکه ما از ویتنام و لبنان عقبنشینی میکردیم، انجام میدادند و مسامحه وبیتحرکی ما در طی بحرانها، از بسیاری جهات میدیدند.از اینرو، مشکل نیست که گفت چنین فعالیت نظامی آمریکا به نتیجهایتندتر و توأم با خونریزی منتهی میشد از آن جریان واقعی که دولت کارتر درپیش گرفته بود، اما لزوماً نتیجهای زودتر و بهتر در بر نداشت. شاید خشم برجای مانده ما را از بحران گروگانگیری، فرو مینشاند و آرام میکرد که مفهومبیقدرتی را درک کنیم که در آن در رویارویی ما احتمالاً حس میکردیم. بهعلت فطرت و طبیعت ساختار سیاسی ایرانیان در آن زمان، قضاوت دربارهآمریکا، بنا به شرایطی که بهطور موثری پیامد و نتیجه را تغییر داد، اندکیمشکل است. من در حالیکه دارم مینویسم، هنوز آن را زجرآور و اعصابخردکن میدانم، اما معتقدم که آن یک واقعیت است. البته، بنا به آن دلایلیکسان، ایران از آن اعمال بهره و سودی نبرد.آیت اله خمینی از آنان بهره گرفت و نیز دیگر ملاهای تندرو، اما ملت ایران بهره وفایدهای نبرد. گروگانگیری و رفتار ایران در طول بحران آن را منفور و مطرودبینالمللی کرد، کم تا بیش، اشغال موقعیتی که تا امروز هم ادامه دارد.
در پایان، ایرانیان هیچ ثمرهای از آن نبردند. در بسط بیشتر، آن کمک کردبه استحکام کنترل تندروها بر حکومتشان شد، و یأس و بنبست فعلی آناندنبال همان بحران گروگانگیری است. در واقع، ایرانیان چندان به ارضایروانی دست نیافتند، آنان چنان آرزو میکردند، زیرا آنچه آنان در آن ایام درکنکردند ـ یا از آن ایام ـ آن بود که آمریکا هرگز یک سر سوزن هم به ایران توجهنکرده است، جز مسأله گروگانها!بحران گروگانگیری، آمریکا را نسبت به ایران نه همدل و موافق کرد، نهدلسوزی کرد یا متوجه و به فکر پیچیدگی تاریخ آنان بود، آنطور که ایرانیانآرزو داشتند. همانطور که تد کوپل برایم گفت.آنچه که ایرانیان هنوز فهمیدهاند، آن است که ایران نسبت به مردم آمریکابیاحترامی کردند و از آن هتاکی و بیحرمتی امروز دیگر ٢۵ سال گذشتهاست..در پایان باید بگویم بحران گروگانگیری برای کسی ثمرهای نداشت
Erphan.qa@gmail.com
www.erphaneqaneeifard.blogfa.com
|