از خود فراری
شعری به طنز
عسگر آهنین
•
دریای ِ درون چو خیز برداشت
از ترس ِ خودم فرار کردم
پُشت ِ در خانه ام نشستم
گفتم که ببین چه کار کردم؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۲ مهر ۱٣٨۶ -
۴ اکتبر ۲۰۰۷
دریای ِ درون چو خیز برداشت
از ترس ِ خودم فرار کردم
پُشت ِ در خانه ام نشستم
گفتم که ببین چه کار کردم؟
از عُمق درون خبر نبود ام
خود را به خطر دچار کردم
خود کرده ام و، خودم، خودم را
بر موج ِ بلا، سوار کردم
بیچاره به خواب ِ خوش فرو بود
بیدارش من ِ حمار کردم
در عالم خوش خیالی، انگار
یک بودم و، خود، هزار کردم
ملا شدم و، کمی، زیادی
پشت ِ خر ِ خسته، بار کردم
این غول ِ هزار کله، آزاد
از شیشه، به اختیار کردم
«خود – یل – نگری» خطای ِ من بود
یل را بنگر چه خوار کردم؟
خود، پرده دری ز جرات ِ خود
زین آدم بی بخار کردم
از گُه خوری ام شدم پشیمان
هی داد زدم، هوار کردم
بیرون و درون، دو کله خر را
خود وارد ِ کارزار کردم
چون صحنه ی جنگ این دو گشتم
ناچار ز خود فرار کردم
در راه فرار، قطعه شعری
شق شد، که من اش شکار کردم
آن را به فلان ِ خودگریزان
از جمله، خودم، نثار کردم.
لندن – ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۷
|