درباره ی توهم دموکراتیک در طیف اپوزیسیونهای خارج از کشور
حمید محوی
•
این آن چیزی ست که امپریالیسم جهانی بسرکردگی آمریکا خواهان آن در ایران است : دولتی دست نشانده و فاقد قدرت و کشوری مخروبه که باید بازهم پنجاه سال پارو بزند تا به همین ساحل امروز برسد... که منابع انرژی را بتاراج ببرند، و در منطقه پایگاه بسازند که بعد بروند دنبال گسترش نیروهایشان در آسیا. آنها ایران را برای تسخیر آسیا می خواهند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٣ مهر ۱٣٨۶ -
۱۵ اکتبر ۲۰۰۷
پیش از هر مطلبی جهت اطلاع خوانشگران این نوشته باید یادآور شوم که من تحلیلگر مسائل سیاسی و یا فعال سیاسی بمفهوم رایج نیستم و اگر در چهارچوب طرح پژوهشی برای روزنامهی «هنر و مبارزه» مسائل سیاسی موضوعیتی داشته اند، طبیعتا به علت رابطهی مفصلی و ناگزیر فعالیتهای فرهنگی و محصولات هنری با چنین زمینه ای بوده است. البته علی رغم ظاهر امر، نوشتهی حاضر نیز چندان از طرح اولیه روزنامهی هنر و مبارزه دور نمی شود. بنابراین نوشته ای که در اینجا به خوانشگران پیشنهاد می کنم پیش از هر چیز محصول خوانش و یا به عبارت دیگر عکس العمل شگفت زدهی من در مقابل نقد های سیاسی ست که فرصت خواندن آنها را داشته ام و تلاش من در این بوده است که تناقضات گفتمانهای سیاسی را در رابطه با مسائل کاملا مشخصی که در زیر بتفصیل خواهم آورد یادآور شوم. خوشبختانه همانطور که همیشه حدس می زدم، با جدی تر شدن حملهی نظامی به ایران، چرخش قابل توجهی در محتویات رسانه های ایرانی آغاز شده است و چهرهی غربی که تا پیش از این مظهر دموکراسی و خرد عقلی قلمداد می شد تا حدود زیادی به ورشکستگی افتاده است. می گویند «اندک دان بسیار گوست» ولی امید وارم که در اینهمه شانس گفتن حرف تازه ای را داشته باشم.
عناوینی که در این نوشته مشاهده می کنید در واقع نمونه هایی از موضوعات عادی و تکراری در رسانه های فارسی زبان (خصوصا در روزنامه های انترنتی) در این چند سال اخیر است. یعنی از زمانی که موضوع تولید انرژی اتمی در ایران از سوی ایالات متحدهی آمریکا بعنوان نقض قوانین بین المللی در مضان اتهام قرار گرفت. تلاش من در اینجا محدود خواهد بود به سه موضوع کاملا مشخص در رابطه با نظریات ارائه شده از سوی اقطاب اپوزیسیون در رسانه های خارج از کشور. و شرط من با خودم در این نوشته این بوده است که نام فرد و یا گروه خاصی را مطرح نکنم (بجز موارد بسیار نادر) و تنها به ارائه و نقد نظریات بپردازم. روشن است که در گشایش مباحث اجتماعی از زوایای مختلفی می توان وقایع و نظریات و جریانهای سیاسی اجتماعی را مورد نقد و بررسی قرار داد. بر این اساس، تلاش من در بررسی سه موضوعی که در سطور بعدی ملاحظه خواهید کرد متمرکز ساختن آنها بر این نکتهی مرکزی بوده است که نشان دهم تا چه اندازه گفتمان اپوزیسیونهای ایرانی هماهنگ با سیاستهای شرق شناسانهی غرب (یا امپریالیسم غرب) بوده و تا چه اندازه در متن آن سیاستی ثبت نام می کند که بنام «بازی بزرگ» می شناسیم (یعنی بعبارت دیگر نفاق بیانداز و حکومت کن). بازی بزرگ که باید از آن بعنوان یکی از مهمترین استراتژیهای امپریالیسم جهانی یاد کنیم و در عین حال فراموش نکنیم که علاوه بر اهداف اقتصادی و سیاسی و سلطه جویانه، وجوه دیگری نیز در ترکیب این بازی شرکت دارند و بعنوان مثال می توانیم به عنصر نژادپرستی اشاره کنیم (بطور کلّی هر سه عنصر طبقه اجتماعی، ملّیت گرایی و نژاد پرستی در ترکیب بازی بزرگ قابل بررسی هستند. با یادآوری این نکته که اگر نازیسم در جستجوی سیستماتیک کردن قطع نسل نژادی بود، و به این موضوع بعنوان مشکلی فنّی نگاه می کرد، امروز اروپا و آمریکا با چنین مشکلی مواجه نیستند و بدون هیچ تردیدی طرح هیتلر را – بخصوص با استفاده از اورانیوم رقیق شده در جنگهای معاصر - بشکل تدریجی و دراز مدت به اجرا گذاشته اند. از همینرو ضروری ست نشان دهیم که تا چه اندازه فعالیتهای اپوزیسیونهای ایرانی در خارج از کشور در چهار چوب بازی بزرگ امپریالیستی نه تنها در جهت منافع قانونی مردم ایران حرکت نکرده است بلکه با ابزارکارهایی که در اختیار آنها قرار داده اند مانع بوجود آمدن یک اپوزیسیون حقیقی شده است. و اوضاع از این هم بدتر است زیرا این جریان (خصوصا در خارج از کشور) موفق شده است تا گروههای چپ را نیز تا حدود زیادی همرا خود سازد. شاید بتوانیم بگوییم که این گرایش چپ براست بهمان شکلی صورت گرفته است که لیبرالیسم در سطح جهانی تا حدود زیادی جریانهای چپ و حتی احزاب کمونیست را همراه خود ساخت. البته این دوران خوشبختانه سپری شده است و دیگر ماهیت لیبرالیسم بر هیچکس پوشیده نیست.
۱- اپوزیسیون دموکرات یا توهم دموکراسی
یکی از مسائلی که پیوسته در مقالات جاری و ساری از نوع نقد سیاسی بطور اخص در روزنامه های انترنتی در خارج از کشور مشاهده می کنیم، موضوع اپوزیسیونهای ایرانی و دعاوی آنان مبنی بر دموکراتیک بودنشان می باشد. بشکلی که گویی اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور بعنوان جریانی دموکراتیک و دموکراسی خواه (و خواهان پیشرفت) امری کاملا بدیهی ست. و روشن است که چنین مدعیانی در عین حال غالبا بر این اعتقاد هستند که دموکراسی در غرب به حد تمام و کمال رسیده است. در حالی که شواهد بسیاری وجود دارند که چنین دعاوی بدیهی را زیر علامت می برند، بطوریکه همین جریانهای دموکراتیک غالبا آگاهانه و یا نا آگاهانه ناچار هستند که آب باریکه های دموکراسی در کشورهای توسعه یافتهی غربی را دور بزنند و علاوه براین متحدین اصلی آنها نه جریانهای دموکراتیک و پیشگام غربی که همان محافل سیاسی حاکم و امپریالیستی هستند. اگر چه کمابیش می توانیم بگوییم که چنین امری کاملا شامل حال برخی از نشریات چپ نمی شود ولی افشای نقض حقوق بشر و یا کاستیهای دموکراسی در غرب نیز جزء مشکلات و اخبار دائمی آنها بحساب نمی آید، مضافا براینکه خصوصا گفتمانشان در رابطه با مسئلهی هسته ای ایران با نئوکانها تفاوت فاحشی ندارند. بر این اساس ما در چشم انداز چنین موضوعی، و با توجه به چنین پیش فرضی (یعنی وجود جریانهای دموکراتیک در خارج از کشور) در رابطه با نوسانات و حوادث روز با طرح مسائل متنوعی از جانب آنها روبرو می شویم. به عبارت دیگر منقدین بر اساس پیش فرض بدیهی اولیه نظریاتی ارائه می دهند، و بعنوان مثال اخیرا یکی از منقدین با اشاره به فقدان جنبش دموکراتیک و آزادیخواه در ایران، برای جریانهای دموکراتیک در خارج از کشور وظایف خاصی قائل شده بود (...). به این ترتیب نخستین تلاش این نوشته، زیر علامت سوال بردن وجود جریانهای دموکراتیک در خارج از کشور خواهد بود. با این وجود خیلی سریع اشاره می کنم که درجهی تب دموکراتیک در میان ایرانیان خارج از کشور (شناخته شده ها، سرشناسها، صاحب نظران، مجریان، مبارزین و خلاصه بازیگران اصلی صحنهی ایران دموکراتیک در تبعید) را بیش از همه در محصولات فرهنگی و هنری آنان می توانیم اندازه بگیریم. به عبارت دیگر نقد آثاری که بعنوان فرهنگ و هنر در عرصهی مابین فرهنگی به ما عرضه می شود، می تواند تا حدود زیادی معمای دموکراتیک بودن نه تنها اپوزیسیونهای ایرانی بلکه ماهیت سیاستهای حاکم (در سطح بین المللی) را بما معرفی کند. و با نقد چنین آثاری ست که با شگفتی درمی یابیم تا چه اندازه گفتمان اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور خیلی پیش از آنکه نقد حکومت مذهبی یا نظام سرمایه داری در ایران باشد، و خیلی پیش از آنکه به حضور مخرب امپریالیسم غرب خصوصا در منطقهی خاورمیانه بپردازد، در همزیستی مسالمت آمیز با گفتمان نژاد پرستانه ای ست که در غرب رواج دارد. با آگاهی به این مطلب که نژاد پرستی در غرب از این پس چرخش تازه ای یافته است و از نژاد پرستی طبیعت گرایانه به نژاد پرستی فرهنگی در تمام سطوح رسمی و توده های مردم تحول یافته و عمل می کند (در این زمینه بخشی از نظریات اتین بالیبار بزبان فارسی ترجمه شده است و علاقمندان می توانند آنرا از روزنامهی هنر و مبارزه دریافت دارند). در فرانسه برای مثال یکی از نتایج این نژاد پرستی فرهنگی کمونوتهی ایرانیان فرانسوی زبان است، برخورد تمدنها و نظرایات ساموئل هانتینگتون نیز در این رابطه قابل بررسی خواهند بود. و البته نقد فعالیتها و آثار مابین فرهنگی ایرانیان هرگز بشکل انحصاری آن مطرح نیست، بلکه می توانیم آنرا از زمره ممکنات بحساب بیاوریم.
۲- رابطهی اپوزیسیون در خارج از کشور با غرب
دومین موضوع ما در این نوشته بررسی رابطهی مفصلی بین اپوزیسیونهای «دموکراتیک» با غرب است. در این باره نیز اخیرا برخی از منقدین با اعلام مخالفت خود با حملهی نظامی به ایران با ناامیدی اظهار داشته اند که گویی غرب از عهد و پیمانی که با دموکراتها و آزادیخواهان ایران در خارج از کشور داشته است عدول کرده و از تحریم سیاسی-اقتصادی جمهوری اسلامی صرفنظر نموده است و یا اینکه آنرا به تأخیر انداخته است... و نتیجه گرفته بود که از این پس بیم این می رود که غرب با همین جمهوری اسلامی کنار بیاید. و در همین طیف از اپوزیسیونهای خارج کشور برخی در جستجوی «مرز بین مخالفت با جنگ و دفاع از حاکمیت اسلامی» هستند، و اگر چه چشم داشتی به «کمکهای جرج بوش و دیک چنی» ندارند ولی صراحتا متحدین ضد جنگ خود را «لیبرالها، چپ ها و مبارزین حقوق مدنی غربی» می دانند.
٣- جنگ طلبی جمهوری اسلامی؟
آخرین و سومین موضوع مورد نظر ما در اینجا نقدهایی ست که پیاپی سیاست اتمی جمهوری اسلامی را مسبب تنش دانسته و یکی از نظریاتی که همواره در رسانه ها مشاهده کرده ایم اتهام جنگ طلبی جناحی ست که در واقع رئیس جمهور ایران در حال حاضر نمایندهی آن معرفی می شود.
فقدان جنبش سراسری دموکراتیک در ایران
و جنبش دموکراتیک در خارج از کشور؟
نظریه ای که مدعی حضور و وجود جنبش دموکراتیک در خارج از کشور می باشد، در عین حال یک پیش فرض دیگر هم دارد و آنهم اعتقاد به فقدان جنبش سراسری دموکراتیک و آزادیخواه در ایران است. بر این اساس ما با آبشاری از نتایج مختلف روبرو می شویم که از این نظریه سرچشمه می گیرد. بعنوان مثال می توانیم نتیجه بگیریم که این جنبشهای دموکراتیک در خارج از کشور خود را یگانه آلترناتیو و ناجی و عقل کلّ برای تحول در ایران دانسته و در عین حال گویی که کشورهای میزبان غربی دخالتی در تشکل و خط مشی آنها نداشته اند و جریانهای سیاسی بشکل دموکراتیک و در آزادی کامل بوجود آمده اند.
متأسفانه در امکانات من نیست که بگویم تا چه اندازه جامعهی ایرانی مثل هر جامعهی دیگری خواهان عدالت اجتماعی و پیشرفت و صلح می باشد. و فکر می کنم که چنین نظریاتی در باب فقدان جنبش دموکراتیک در ایران کمی عجولانه است، و اگر در چشم انداز جامعهی ایرانی جنبشی دیده نمی شود که با نظریات و انتظارات برخی منقدین سیاسی و احیانا برخی گروههای سیاسی با دعاوی دموکراسی خواهی، مطابقت پیدا نمی کند، به معنای فقدان بالندگی جامعهی ایرانی نیست.
گفتیم که نظریه ای که فقدان جنبش دموکراتیک در ایران را مطرح می کند، در عین حال معتقد است که در خارج از کشور جنبش دموکراتیک وجود دارد و علاوه بر این غرب را نیز متحد آن می داند. و گفتیم که در حال حاضر، یعنی ماه اکتبر ۲۰۰۷ روند حوادث بشکلی ست که جنبش دموکراتیک ایران در تبعید از غرب دموکراتیک ناامید بنظر می رسد. زیرا تحریمهای شدید علیه جمهوری اسلامی به اجرا گذاشته نشده اند و یا به تآخیر افتاده اند و یا اینکه ممکن است اساسا تحقق نپذیرد. بنابراین «بی اعتمادی به غرب» برای اپوزیسیونهای دموکراتیک بنحوی مطرح شده است که از این پس غرب را به همکاری با جمهوری اسلامی متهم می دانند. البته چنانکه ملاحظه می کنیم جنبشهای دموکراتیک در خارج از کشور اگر چه اظهار می دارند که با جنگ مخالف هستند، ولی چندان هم از مواضع غرب دور نمی شوند. تحریم شدیدتر علیه جمهوری اسلامی (در واقع همان نظریهی غرب است). ولی جنبشهای دموکراتیک ضد جنگ فراموش می کنند که تحریم علیه جمهوری اسلامی واقعا بی معنی ست. از اینکه بنویسیم تحریم و فشار و یا حتی حملهی نظامی به جمهوری اسلامی، مانع ازاین نیست که مردم ایران عموما و خصوصا اولینهایی نباشند که باید تاوانش را بپردازند، همانطور که تا کنون پرداخته اند. بنابراین نخستین قربانیان چنین تحریمهایی مردم ایران هستند و نه جمهوری اسلامی. تحریم و فشار و حملهی نظامی در این حد و حدودی که در رسانه ها می خوانیم و یا در تصاویر می بینیم به چیزی یا موجودی یا دولتی بنام جمهوری اسلامی یا نظام ولایت فقیه و غیرو واقعا بی معنی ست. بنابراین چنین جبهه گیریها و نظریاتی از جانب جنبشهای دموکراتیک تا حدود زیادی روشنگر نظریه ای ست که می گوید در ایران جنبش دموکراتیک وجود ندارد. روشن است که توده های مردم از جریانی صرفا سیاسی و با یک سری شعار بدون پشتوانه دفاع نمی کنند که به ضرر آنها حرف بزند و یا اقدام کند و یا فرزندانشان را آماج گلوله و بمب و موشک قرار دهد. و از طرف دیگر به صرف طرفداری از چنین طرحی برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی، کافی ست تا ما نتیجه بگیریم که این جنبشها در خارج از کشور اساسا دموکراتیک نیستند چونکه به آراء مردم بی توجه بوده اند. و نه تنها نظریهی مردم را دربارهی تحریم نپرسیده اند بلکه با کشورهایی متحد بوده و هستند که طرح حملهی نظامی به ایران را هنوز از برنامه هایشان کاملا حذف نکرده اند. اتحاد با کشورهایی که مردم ایران را به بمب اتمی تهدید کرده اند، هیچ شانسی را هرگز برای جنبشهای دموکراتیک برای دموکراتیک بودنشان باقی نمی گذارد. مگر اینکه در مقابل این تهدیدات موضع بگیرند. البته موضوع دموکراسی چیست و ابزار کار جامعهی دموکراتیک کدام است (حتی بشکل موضعی و محدود) و یا اینکه بنیادهای روانشناختی نزد فرد دموکرات کدام است، اینها مسائلی هستند که پاسخگویی به هر یک از آنها به بررسی های گسترده ای نیاز دارد، و من چنین (...) ابزارکارهایی را در خارج کشور مشاهده نمی کنم. ولی هدف من در اینجا صرفا یادآوری این نکته است که دعاوی «من دموکرات هستم» «من طرفدار آزادی هستم» «من مدافع حقوق بشر هستم» «من هنرمند هستم» «من رمان نوشته ام» «من لائیک هستم»... همهی این دعاوی واقعا نمی توانند بعنوان ارزشهای واقعی مطرح باشند.
بهر حال همانطور که در بالا اشاره داشتم نقد محصولات هنری و فرهنگی این جامعهی به اصطلاح دموکراتیک و دموکراسی خواه که غالبا بعنوان آلترناتیو مطرح می شود، هنوز باقی ست و راهی ست در میان راههای دیگر جهت درک عمق و اندازهی دموکراسی و مفهوم پیشرفت و آزادی نزد آنان. و با یادآوری این نکته که چنین مسئله ای شاید در درجهی اوّل رسانه های (خصوصا انترنتی) ایرانی در خارج از کشور را در برگیرد که از هم اکنون می توانیم مشاهده کنیم که تا چه اندازه به انحصارات خبری و نظری و شخصیتهایی تبدیل شده است که تصاویرشان بیش از پیش روی اکران عادی بنظر می رسد و تنها همینها هستند که سرنوشت گفتمان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری را تعیین می کنند.
و باز هم در نقدهای سیاسی مشاهده می کنیم که فرد خاصی را بعنوان مظهر دموکراسی خواهی معرفی می کنند و یا برای او نقش کلیدی قائل می شوند. ولی همین راه و روش در قهرمان سازی رسانه ای به تنهایی کافی ست تا زنگ زنگ زدهی دموکراسی را برای ما بصدا در بیاورد. دموکراسی کار یک نفر و دو نفر نیست. دموکراسی پیش از هر چیز به موسسه نیازمند است و نفع دموکراسی واقعی نیز در جذب افراد و توده هاست.
از اینکه یک نفر بعنوان محور دموکراسی و مبارز سیاسی «برجسته ترین و ممتازترین روشنفکران و هنرمندان و نویسندگان» را دور خودش جمع کند، برای ما (خصوصا آنهایی که روشنفکر و ممتاز نیستند و فرصت فکر کردن به اینگونه مسائل را ندارند) دموکراسی نخواهد شد.
هریک از این گروههای به اصطلاح دموکراتیک باید از خودشان بپرسند که تا چه اندازه در راه ایجاد نهاد کوشیده اند و تا چه اندازه توانسته اند برای خودشان و فردی از افراد جامعه این امکان را فراهم سازند که او به تمنای خودش تحقق ببخشد و نه به آرمان حزبی و یا قبیله ای. دموکراسی خارج از فعالیت فرهنگی ممکن نیست (و فرهنگ به مفهوم گستردهی آن یعنی انتقال تمام دانش و آگاهی زمانه از نسلی به نسل دیگر برای پاسخگویی به نیازهای مادی و معنوی و هموار ساختن راه پیشرفت و خلاقیت فردی – برای همگان – از این جهت که او نیز بتواند در آزادی آجری روی آجرهای دیگر بگذارد). بر این اساس ما متأسفانه در خارج از کشور بر خلاف ظاهر، با دموکراسی سروکار نداریم بلکه با تروریسم فرهنگی اجتماعی و اقتصادی روبرو هستیم. و من قویا با این فکر موافق هستم که بگویم خارج از کشور روی دوّم سکهی داخل کشور است.
دربارهی اتحاد با غرب و لیبرالیسم و چپ
پیش از هر مطلبی تصور می کنم که جهت درک وقایع امروز بنوعی علم مابعدالغرب (به مصداق مابعد الطبیعه) استعمار گر و امپریالیست نیازمند هستیم و نیازمند هستیم که با مفاهیم خاص آن در گسترهی تاریخی (حداقل از قرن هجدهم به اینسو) آشنا شویم. از این جمله است: مفهوم «بازی بزرگ» و یا «شرق شناسی». به عبارت دیگر می بایستی دید پانورامیکی از واقعیات جهان امروز در برابرمان ایجاد کنیم. برای درک مفهوم بازی بزرگ نزدیکترین مثال آن در حوادث داخلی عراق و خود مختاری مناطق کرد نشین است. نمونهی بارز و نزدیکتر آن حوادث مرزی بین کردستان عراق و ایران است. مفهوم بازی بزرگ به عبارتی بازی استراتژیک غرب برای گسترش سیطرهی خود در جهان می باشد. بطور خیلی ساده یعنی تفرقه بیانداز و حکومت کن. ابزارکارهای بارز بازی بزرگ عبارتند از ملّیت گرایی، نژاد پرستی و مذهب. ملتها و قومها و مذاهب را علیه یکدیگر می شورانند، جنگ براه می اندازند، و سپس خودشان بعنوان پلیس می آیند که قانون را برقرار کنند و علت مداخلاتشان را نیز به این شکل توجیه می کنند که این ملتها متمدن نیستند و بلوغ فکریشان بقدری نیست که بتوانند مشکلاتشان را خودشان حل کنند. هنوز مرکب معاهدات داخلی عراق مبنی بر خود مختاری عراق خشک نشده است که با تحریکاتش ایران را به واکنش خشونت آمیز وامی دارد و در پی بمبارانهای توپخانهی ایران، تهدید می کند که از سازمان ملل متحد درخواست مداخلهی نظامی خواهد کرد. بسیاری از کشورهای جدیدالتأسیس بهمین منوال بوجود آمدند و تقسیم بندیهای ماهرانه بشکلی انجام گرفته است که هر کدام باید مشکل لاینحلی را با خود و برای خودشان و همسایگانشان یدک بشکند. یکی دیگر از این کشورهای جدیدالتأسیس پاکستان است، دیگری اسرائیل است، لبنان است، خود عراق است، کرهی شمالی و جنوبی ست. یکی دیگر از خونین ترین صحنه های معاصر این بازی بزرگ در الجزایر بوقوع می پیوندد. و باید اضافه کنیم که در بین اپوزیسیونهای ایرانی نیز بدون استثناء تمام گروههایی که راه حل قهرآمیز را برای براندازی جمهوری اسلامی را انتخاب کرده اند، در واقع از پارامترهای بارز و انکار ناپذیر همین بازی بزرگ امپریالیستی هستند – و جای تعجب است که برخی از این گروهها خود را کمونیست می دانند – داستان از این قرار است که امپریالیسم نه تنها در کشورهای مورد نظرش به ایجاد دولتهای پوشالی دست می زند ولی در عین در همین کشورها نیز به گروههای مخالف نیز، بقول معروف، خط می دهد. در غیر اینصورت چگونه می توان این واقعه را فهمید که اعقاب همین نئوکانهای آمریکایی که می خواستند برتولت برشت را بخاطر نمایشنامه «تصمیم» به اعدام محکوم کنند، کمونیستهای جهان سوّمی را با دلارهایشان مورد لطف و عنایت ژرژ بوشانهی خود قرار دهند؟ البته روشن است که البته بخش قابل توجهی از جنبش چپ ایران با آثار کلاسیک مارکسیستی بیگانه است. مگر در موارد نادری، جنبش چپ ایران واجد پژو هشگر و نهاد پژوهشی نبوده است. به این علت که پژوهش در زمینهی مارکسیسم آزاد نبوده است. در خارج از کشور شاید پژوهشهایی را در این زمینه انجام گرفته باشد که در دسترس نیست مثل خیلی پژوهشهای دیگر. چرا؟ ولی با توجه به این موضوع که پژوهشهای خارجیان در دانشگاههای اروپا و مراکز تحقیقاتی غالبا از جمله مقولات سیاسی و اقتصادی ست و با توجه به اختصاص داشتن آن به طبقهی حاکم ایران (که به جمهوری اسلامی منحصر نیست)، بعید بنظر می رسد که کمونیستهای واقعی ایران جایی در آنها داشته باشند. و آن کارهایی هم که گاهی گداری می بینیم در شرایط بسیار ابتدایی انجام گرفته است. از طرف دیگر با توجه با مشاهداتی که از مهاجرین ایرانی در فرانسه مشاهده می کنم، می توانم بگویم که بسیاری از آنها حتی یک کتاب هم بزبان فرانسه نخوانده اند و بعد از سالها اقامت تنها بشکل کاملا ابتدایی از عهدهی مکالمات روزمره بر می آیند. البته بررسی تمایلات قهرآمیز نزد افراد، شاید بتواند موضوع پژوهشی برای روانکاوها و روانشناسان باشد و مطمئنا با چنین گروههایی، ما از نوروتیکهای ناکام چندان دور نیستیم. ناکام از این جهت که فعالیتهای اجتماعی بجای اینکه به والاگرایی بیانجامد در خشونت و تخریب و مزد بگیری از دزدان دریایی سقوط کند (مارکس فرانسه و انگلیس و روس را دزدان دریایی می نامید).
معلوم نیست اپوزیسیون ایران در خارج از کشور از کدام اتحاد حرف می زند. اگر غرب واقعا متحد دموکراسی خواهان و آزادیخواهان ایران بود هرگز مابین فرهنگی را به سیاست آلوده نمی کرد و تروریسم فرهنگی را براه نمی انداخت. و اگر اپوزیسیون ایران در خارج از کشور واقعا همانی ست که بدان اعتراف می کند، چنین سیاستهایی هرگز نمی توانستند با خیال راحت تداوم پیدا کنند (البته در حال حاضر جوّ سیاسی در خارج از کشور پیرامون حملهی نظامی در حال تحول است). در اینجا نیازی به این نمی بینم که از امور بدیهی یاد کنم و به اپوزیسیونهایی که غرب را متحد خود می دانند، یاد آور شوم که دوستانشان در خلیج فارس بدنبال چه می گردند. اگر غرب در خارج از مرزهایش در حد همین آب باریکه های داخلیش حافظ دموکراسی و حاکمیت قانون و خرد می بود، اولا از اورانیوم رقیق شده استفاده نمی کرد – و به عبارت خیلی صریح و ساده یعنی اینکه دست به ژنوسید نمی زد که مطمئنا قبول چنین امری برای برخی اپوزیسیونهای ایرانی بسیار گران تمام خواهد شد (پس آزادیخواهان و دموکراسی خواهان و تجزیه طلبان ایرانی بهتر است همچنان به شتر دیدی ندیدی ادامه دهند. و هیچ نگران نباشند چونکه احمدی نژاد هم همینکار را می کند) – ثانیا اگر واقعا قانونمند بود قاچاقچیان و اوباشان را با مبالغی شبیه هزار دلار خریداری نمی کرد که بیایند در ایران و دست به اعمال تروریستی بزنند. احتمالا یک عده هم در خارج از کشور خوشحال می شوند که چهل نفر از پاسداران و چهل نفر از بسیجیان کشته شده اند، گویی که این افراد به جامعهی ایران تعلق نداشته اند و مقولاتی هستند در ماورای ایران. که این قربانیان سیاست شهید پرور جمهوری اسلامی، چنین جوانهایی آدم نبودند؟ و گویی که این جوانها، این فرزندان دهقان ایرانی بودند که مانع دموکراسی بودند و حالا از بین رفته اند. خواهیم دید که یکی از موانع دموکراسی اپوزیسیونهای دموکراسی خواه خارج از کشور هستند و نه آن جوانانی که سخاوتمندانه غیر قابل باز گشت ترین سرمایهی زندگیشان یعنی جانشان را به دولتی سپردند که حاضر نیست حتی یک تفنگ درست در اختیار آنها بگذارد و یا اینکه آیندهی حرفه ای مطمئنی برای آنها ایجاد کند. دولتی که فاقد یک میلیمتر شعور نظامی ست، و اینقدر بی سلیقه و فاقد دانش زیبایی شناسی که در مراسم رسمی واحد های نظامی اش با تفنگهایی ادای احترام بعمل می آورند که خشابشان نقره ای ست و برق می زند و فکر می کنند که مثلا خیلی قشنگ است. مثل بازیگران تیم فوتبال ایران که در صحنه های بین المللی به حریفان خود گل سرخ هدیه می کنند. خشاب نقره ای و یا طلاکاری شده همانقدر مسخره است که گل سرخ در ابتدای یک مسابقهی بین المللی.
ولی آنچه که باز هم مفهوم دموکراسی را نزد اپوزیسیونهای دموکرات زیر علامت سوال می برد، اتحاد آنها با لیبرالهاست. آیا لازم به یادآوری ست که خصوصیات لیبرالیسم را یک به یک یادآور شویم؟ اتحاد سرمایه علیه فقر، رقابت آزاد برای چپاول منابع انرژی موجود روی کرهی زمین و بطور کلّی مواد اولیه و تمام اینها فقط و فقط برای منافع سرمایه داران - منحل ساختن دست آوردهای مبارزات اجتماعی - آزادی ولی برای سرمایه و سرمایه هایی که براحتی از چنگ مالیاتها می گریزند و از همین طریق نیز هست که کشورها را به رقابت با یکدیگر تشویق می کنند - ولی رقابت به چه هدفی؟ رقابت در منحل ساختن دست آوردهای اجتماعی و برانگیختن اقشار کم درآمد علیه اقشار فقیر - بر پا کردن جنگهای دائمی بنام امنیت جهانی. و باید دانست که ناامنی را هم خودشان بوجود می آورند و خودشان هم می آیند که امنیت را برقرار کنند. این جریان بازی بزرگ کمی به فیلم چارلی چاپلین شباهت دارد که پسرش را می فرستاد که با سنگ پنجره ها را بشکند و فرار کند، و بعد خودش بعنوان شیشه انداز می آمد که شیشه جدید به پنجره بیاندازد. در این زمینه مطالب بسیار است. ولی اپوزیسیونهایی که به اتحاد با لیبرالیسم تکیه کرده اند و مشکل ایران را در برکنار بودن از رقابت جهانی می دانند، واقعا باید ما را هالو فرض کرده باشند که به دموکراسیشان باور داشته باشیم. البته روشن است که آزادی برای طبقهی ثروتمند به معنای آزادی برای همگان نیست. و ریشهی نژاد پرستی و ملیت گرایی را نیز باید در همین نکته جستجو کرد، یعنی دقیقا در جایی که تبعیض طبقاتی تاجگذاری می کند.
سیاست اتمی تشنج زای جمهوری اسلامی و احتمال جنگ
در این سومین و آخرین بخش به موضوع داغ بحران اتمی ایران می پردازیم. البته همانطور که گفتیم هدف ما در اینجا بیشتر بر این اساس است که تناقضات و اعوجاجات اپوزیسیون دموکرات و آزادیخواه و صلح طلب و حتی جنگ طلب در برخی اپوزیسیونهای بیمار و مفلوک (که البته این فلک زده ها نیز خودشان را دموکرات و آزادیخواه می دانند). در مورد این آخریها جالب اینجاست که اینها نیز با محکوم کردن جمهوری اسلامی بعنوان دولتی جنگ طلب، پرچم جنگ را از کیسهی خلیفه بخشیده و به حساب آمریکا و اروپا بر طبل جنگ می زنند. و احتمالا از همین حالا هم وزیر و وکیلهایشان را آماده کرده اند. و حتی اپوزیسیونی که طالب جنگ نیست و با فرمول محاصرهی اقتصادی موافقت دارد، باید دانست که اصل و اساس جنگ اقتصادی ست. بنابراین می توانیم بگوییم که این جناح ظاهرا صلح طلب نیز بر طبل جنگ می زند. بنابراین مشاهده می کنیم که در اینجا همه جنگ طلب هستند.
و باید این نکته کاملا روشن شود و در نظر داشته باشیم که طبل جنگ نظامی و طبل جنگ اقتصادی هر دو از کیسهی خلیفهی غربی خرج می شود و به عبارت دیگر فاعل شناسنده و عمل جنگ و ابزارآلات آن علیه ایران (ظاهرا به هدف براندازی رژیم جمهوری اسلامی و برقراری دموکراسی)، اپوزیسیون ایران در خارج از کشور نیست. البته بیم این می رود که آمریکاییها و متحدینش بخواهند تمام مخارج لشکر کشیان را نیز بعنوان غرامت از ملّت ایران بگیرند. اخیرا مقالهی جالبی می خواندم که نویسنده به این موضوع اشاره کرده بود که هیچ انقلابی بدون کمک خارجی در هیچ کجای دنیا صورت نگرفته است و نمونهی بارز آنرا نیز جنگهای داخلی ایالات متحدهی آمریکا می دانست که مورد حمایت فرانسه بوده است. چنین موضوعی البته نیاز به مطالعات تاریخی گسترده ای دارد تا اینکه بتوانیم با صراحت کامل به چنین نتیجه ای برسیم. البته در خصوص جنگهای داخلی آمریکا نامهی بسیار معروف کارل مارکس به آبراهام لینکلن هست که چنین حمایتی را تأیید می کند. ولی نباید فراموش کرد که جنگهای داخلی آمریکا در قرن هجدهم برای برقراری دموکراسی و الغای رژیم برده داری بوقوع پیوست و علاوه براین مردم و کارگران اروپایی و در پی آنها افرادی مثل کارل مارکس (یعنی جنبش چپ اروپا) خود را در سرنوشت آن سهیم می دانستند چرا که منافع آنها با منافع مردم آمریکا گره خورده بود. با این وجود چنین واقعه ای را هرگز نمی توانیم با اشغال عراق و افغانستان و طرح حمله و تجزیه ایران و بکاربردن سلاحهای نسل برانداز و ایجاد دولتهای پوشالی مقایسه کنیم که هدفش دفاع از سرمایه و اعمال قدرت و حتی نسل براندازی ست. از طرف دیگر هیچیک از اپوزیسیونهای (سه و چهار یا هفت و هشت نفری) خارج از کشور پایگاه مردمی ندارند و اساسا در سطح اجتماعی حتی در تبعید فعال نیستند.
و امّا جهت گشودن بحث روی نقطهی تشنج زای جمهوری اسلامی، فکر می کنم که مسائل امروز را باید در چشم انداز گسترده تری مورد بررسی قرار دهیم و به این ترتیب ترجیح می دهم که با نقل قولی از کتاب «تاریخ و تحول ادبیات نوین ایران» نوشتهی بزرگ علوی شروع کنم : « در این دوران (سالهای ۱٨۹۰ و ۱٨۹۱) دو قدرت بزرگ (روس و انگلیس) باهم همسازی کردند که در ایران خط آهن نکشند و از ساخته شدن راه آهن جلوگیری نمایند. در سال ۱۹۱۴ ایران در برابر این دو قدرت بزرگ ۶٨۰۴۰۰۰ پوند استرلینگ مقروض شد که بهرهی سالانه اش به ۵۶٣۰۰۰ پوند استرلینگ می رسید، یعنی چیزی میان یک چهارم تا یک سوم کل بودجهی کشور.»
و در اطراف همین سالها و با چنین سیاستهایی و احتمالا با همکاریهای لیبرالهای ایرانی آن دوران بود که در ایران قحطی شد و حداقل یکدهم جمعیت کشور در اثر گرسنگی از بین رفت.
شاید این نقل قول تاریخی به تنهایی برای تمام مطالبی که می خواهم بگویم کافی باشد. متأسفانه باز هم درمورد موضوع هسته ای، اپوزیسیونها ایرانی در خارج از کشور و حتی جریانهای چپ، به اعتقاد من، در بهترین حالت دچار اشتباه هستند. و در بسیاری موارد اتفاقا حتی گروههای چپ ایرانی با نظریات چپ غربی در دو قطب کاملا متضاد بسر می برند. و در هر صورت موضوع اتحاد اپوزیسیون ایرانی با جنبش چپ در اروپا برای من معمای بزرگی ست. علاوه بر اومانیته روزنامهی حزب کمونیست فرانسه، حزب کمونیست کانادا طی مقالات متعددی با جنایتکار دانستن سیاست بوش، در مورد ایران نوشته بود که ایران نه تنها مجاز است که انرژی هسته ای تولید کند، بلکه مجاز است که بمب اتمی هم بسازد و در اختیار داشته باشد. یادآوری این مطالب از این جهت بود که نشان دهم تا چه اندازه ادبیات روزنامه نگارانهی جنبش چپ در غرب اساسا با ادبیات و تحلیلهای جنبش چپ ایران کاملا مقایرت دارد. و در ثانی حق قانونی ایران است که به فن آوری هسته ای دست پیدا کند و خواهان استقلال انرژتیک خود باشد. فکر می کنم که اگر محافل بین المللی مجبور نمی شدند که چنین حقی را برای ایران باز شناسی و تأیید کنند، اپوزیسیونهای ایرانی همچنان در حالت تهاجمی نسبت به این موضوع باقی می ماندند. بعبارت دیگر کاسهی داغتر از آش فرانسه نیست بلکه اپوزیسیونهای ایرانی ست. از طرف دیگر اتهام دیگری به ایران وارد می سازند و آنهم این است که در حال ساختن بمب اتمی ست. خب اگر امضا کردن قرارداد منع سلاحهای هسته ای توسط ایران، این کشور را قانونا از ساختن بمب اتمی منع می کند، ولی این امر مطلق نیست چرا که کشورهایی نظیر پاکستان و هند و اسرائیل چنین قراردادی را امضا نکرده اند. پس ایران می تواند قراردادش را بحالت تعویق در آورد. از طرف دیگر قرارداد منع گسترش سلاحهای اتمی واجد بند و قافیه های دیگری نیز هست و می گوید که کشورهای دارندهی سلاح اتمی باید بمبهای اتمیشان را از بین ببرند. و متأسفانه این بندها و قافیه ها هستند که در گفتمان اپوزیسیونهای ایرانی مشاهده نمی شود. و بهمین علت نیز هست که نباید انتظار داشته باشند که ایرانیها از آنها طرفداری کنند. لازم به یادآوری ست که نخستین اقدامات شیراک، و بعد سارکوزی این بوده است که برای نظامیان اولویت قائل شوند: در سال ۱۹۹۵ شیراک آزمایشات اتمی را به اجرا می گذارد، و در سال ۲۰۰۲، بودجهی ارتش را افزایش می دهد، و روزی که نیکلا سارکوزی دولت خود را تشکیل می دهد، موشک اتمی جدیدی را آزمایش می کنند. خب اینگونه مسائل هیچ اعتراضی را بر نمی انگیزد. نکتهی دیگری را که باید دانست این است که بمباران مراکز هسته ای بر اساس قوانین بین المللی ممنوع است، ایالات متحده نیز این قانون را تأیید کرده است با اینحال تهدیدات غرب غالبا حاکی از طرح بمباران مراکز هسته ای ایران است. روشن است که چنین عملی از جانب ایالات متحده و طرفداران آنها به معنای بمباران اتمی ایران خواهد بود. در هر صورت بمباران مراکز نظامی و در کنارش راهها و اماکن عمومی تا بیمارستانها و کودکستانها همگی توسط بمبهایی صورت خواهد پذیرفت که شارژ اورانیوم رقیق شده دارند که همان بمبهای مینیاتوری معروف است. ولی مینیاتور از این جهت مینیاتور است که موجب آن قارچ عظیم نمی شود ولی بهمان اندازه مخرب و نسل برانداز است. و روشن است که بمباران مراکز هسته ای بسهم خود تفاوتی با منفجر کردن بمب اتمی کلاسیک نخواهد داشت. پس کشوری به این علت که ممکن است بمب اتمی بسازد و یا اینکه ممکن است آنرا در اختیار داشته باشد، موجب می گردد که سزاوار بمباران اتمی شود. بنابراین مشاهده می کنیم در چنین داستانی هیچ رابطهی منطقی وجود ندارد. پس به این ترتیب بر اساس این منطق پلیس باید همه را به زندان بیاندازد چرا که هر فردی ممکن است از قانون فاصله بگیرد و یا دست بقتل بزند.
در عصر جدید، اولین باری که در ایران کارخانه های صنعتی وارد کردند و در زمینهی نظامی کارخانه های تفنگ سازی و فشنگ سازی و توپ سازی در ایران بکار افتاد، به یمن خدمات میرزا تقی خان امیر کبیر بود که با توطعهی نظیر اجداد همین اپوزیسیونهای دموکرات فعلی و انگلیس، رگهایش را در حمام فین کاشان گشودند و تمام آن کارخانه ها نیز محکوم به ویرانی شد (البته ناگفته نماند که همین امروز هم کارخانه های از نوع دیگر در ایران یکی پس از دیگری به یمن سیاستهای لیبرال جمهوری اسلامی در حال بسته شدن است). پس از این دوران برای دومین بار است که می رود تا ایران فشنگ و تفنگ بسازد. ولی هنوز همان تفنگهای ملّی بنام خیبر (که جای دوربینش هست و از خود دوربینش خبری نیست و گویا که قرار هم نیست دوربینی روی آن کار بگذارند) هنوز بدست سربازان ایرانی نرسیده است و هنوز با همان تفنگهای عهد دقیانوس یعنی کلاشهای آ ۴۷ و یا ژ٣ که متعلق به نیم قرن پیش است رژه می روند که فریادها از هر سو، و اپوزیسیون بدنبال آن، بلند شده که: ایران خطری جدی برای جهانی ست که به صلح و آرامش نیاز دارد. آمده اند دو تا کشور را در همسایگی ایران تسخیر کرده اند و می گویند که ایران برای امنیت جهان خطرناک است. با بمبهای اورانیوم رقیق شده قطع نسل (ژنوسید) راه انداخته اند و ایران خطرناک است و باید بمباران شود. ایران را به بمباران اتمی تهدید کرده اند و چند سال است که خواب آسوده را از مردم ایران ربوده اند ولی می گویند ایرانیها جنگ طلب هستند و دارند بمب اتمی می سازند (و مشکل غرب تنها اینهم نیست که ایران می سازد یا نمی سازد. مشکل غرب این است که ایران دانش و فن آوری اتمی را در اختیار دارد و می تواند بمب هم بسازد. و شاید بهمین علت هم بود که سالها پیش در پاکستان و اوکرائین و... تعدادی از مهندسین هسته ای ایران را بقتل رساندند). غرب سالانه میلیاردها میلیارد دلار اسلحه به جهان سوّم صادر می کند و سه تا قارقارک بنام هواپیمای صاعقه که هیچکدامشان هم شبیه بهم نیستند، و در واقع داینازورهای ماقبل تاریخ عملیات پشتیبانی ارتش ایران هستند، خطرناک برآورد می شود که شاید تنها ده درصد آن واقعا ساخت داخل باشد و قدرت مانور آن نیز البته از اسرار مگو ست ما هم حرفی نمی زنیم. یعنی هیچی. و مرتب این هواپیما را با اف ۱۶ و اف ۱٨ مقایسه می کنند. به اعتقاد من فقط با چهار تا اف ۲۲ ی آمریکایی نیروی هوایی ایران بهتر است تعطیل شود. در هر صورت ایرانیها همیشه پیاده نظام بوده اند. شاید ایران برای اولین بار درتاریخ بتواند با مینهای هوائیش به این غول عظیم صنعتی که ایالات متحدهی آمریکا باشد زخم کوچکی وارد سازد. البته آسمان ایران برای مهاجمین اسمان پرستاره ای خواهد بود و در هر صورت مثل آسمان عراق گردشگاه امنی نخواهد بود. خلبانانی که برای بمباران پیش گیری کننده می آیند ممکن است که با سورپیریزهایی روبرو شوند که بازگشتشان را دچار تأخیر کند. البته به این شرط که اس ۴۰۰ های روسی هم رسیده باشند.
فقط همین آمریکا بیش از هفتصد پایگاه نظامی در سرتا سر جهان دارد و مرتب به زمین و زمان حمله می کند و ایران جنگ طلب است. چگونه می توانند جنگ طلب باشند در حالی که ارتش ایران هنوز فاقد مقدماتی ترین ابزارهای نظامی ست. و حتی پیشرفتهای موشکی هم کار آمد نخواهد بود، حتی اگر از چنگ رادارهای آمریکایی بگریزد، زیرا که شهاب ٣ تا دو هزار کیلومتر بیشتر برد ندارد در حالی که حداقل یکی از هفتصد پایگاه فرامرزی آمریکا در اقیانوس هند در جزیرهی دیگو گارسیا ست که در فاصلهی ۴۵۰۰ کیلو متر ی خلیج فارس واقع شده است و هواپیماهای ب ۲ از آنجا براحتی می توانند بیایند و اهداف خودشان را مورد اصابت قرار دهند و به سلامت باز گردند.
بنابراین دولت ایران نمی تواند جنگ طلب باشد چرا که ابزارش را در اختیار ندارد، ولی برعکس کسانی که ایران را تهدید می کنند چنین ابزارهایی را در اختیار دارند و از هم اکنون این کشور را نه تنها محاصره کرده اند بلکه با اجیر کردن قاچاقچیان و باندهایی که تنها به نا کجا آباد تعلق دارند، در ایران به عملیات تروریستی، بعنوان پیشدرآمد استفاده می کنند. البته طرحهای امپریالیسم دراز مدت است. و بازگرداندن ۴۰۰۰۰۰ بعثی و کنار گذاشتن شیعیان در عراق مفهومش این است که در بیست یا سی سال آینده ایران دوباره باید یک جنگ تحمیلی دیگر را از جانب عراق تحمل کند. از طرف شرق نیز مطمئنا شاهد میزگرد طالبانیها با جانشینان جرج دابل یو بوش خواهیم بود. و همهی اینها در طرح همان بازی بزرگ قابل بررسی خواهد بود که تنها یک سر داستان آن خود جمهوری اسلامی می تواند باشد. ولی نه بعنوان بازیگر بلکه ولی بعنوان مهره در بازی بزرگ.
منقدینی که پیوسته به جنگ طلب بودن تیم رئیس جمهور ایران اشاره می کنند و اینکه روش و منش آنها ایران را به جنگ هدایت می کند، در بهترین حالت می توانیم بگوییم که چنین نظریه ای تنها یک تأویل است یعنی ظن به مراد است و نه تفسیری که به قطع مراد بیانجامد. روشن است که وقتی دو تا کشور را در اطراف مرز ایران اشغال می کنند با پایگاههای نظامیشان ایران را به محاصره در می آورند و حتی در داخل خود اروپا به بهانهی موشکهای جمهوری اسلامی سپر موشک بالیستیکی ایجاد می کنند و علاوه بر همهی اینها مردم ایران را به بمباران اتمی تهدید می کنند و می خواهند یکی از پر ثباتترین حکومتهای منطقه را سرنگون کنند، چه انتظاری می توان از دولت ایران داشت؟ این سیاست اتمی جمهوری اسلامی نیست که تشنج زا ست بلکه این سیاست امپریالیسم جهانی ست که تشنج زا ست و به جنگ نیازمند است.
خساراتی که تمدن غربی به کرهی زمین وارد ساخته است و جنایاتی که غرب در ابعاد نسل براندازانه در جهان مرتکب شده است، هیچیک جزء گفتمان اپوزیسیون خارج از کشور نیست.
اخیرا از جانب سبزهای ایرانی متنی بچاپ رسیده بود و نویسنده با یادآوری خساراتی که آمریکا ممکن است به ایران وارد سازد، نوشته بود : «هر انسان عاقل و مسئولی می تواند دریابد که توقف برنامه های هسته ای به قیمت جلوگیری از جنگ و ویرانی کشور یک قیمت ارزان و مناسب است.» ولی صرفنظر کردن از چنین حقی برای ملّت ایران به معنی باج دادن به امپریالیسم آمریکا ست. علاوه براین اساسا مسئلهی اتمی ایران به تنهایی برای آمریکا و فرانسه و انگلیس مطرح نیستند. آنها ویرانی ایران و تضعیف قطعی ایران را می خواهند. و بدون شک افرادی که تصور می کنند با اصلاحات داخلی و برقراری دموکراسی در ایران مسئله حل خواهد شد، واقعا در اشتباه هستند. امپریالیسم جهانی نه تنها در پی تصاحب منابع انرژتیک جهان می باشد بلکه با ورود چین و هند به بازارهای جهانی و وزنه ای که این دو کشور پرجمعیت (چیزی بیش از دو میلیارد نفر) می توانند در چرخش اقتصادی داشته باشد، اهداف بعدی آمریکا و یارانش خواهند بود. رقابت روسیه را نیز نباید فراموش کنیم. ولی آنچه که بیش از همه می تواند موقعیت فعلی ایران را تعریف کند ثبات و قدرت نسبی آن است. این استقلال و قدرت نسبی ست که برای آنها مزاحمت ایجاد می کند. و باید دانست که بهمین علت نیز هست که اوباشترین و رذل ترین افراد در بین اپوزیسیونهای ایرانی هستند که مورد لطف دلارهای آمریکایی قرار می گیرند. این افراد که غالبا از نظر روانی بیمار هستند در واقع فاقد قدرت مستقل می باشند. قدرت آنها و حضور آنها در محفل اپوزیسیونهای ایرانی عاریتی ست و بهمین علت نیز هیچ شانسی برای خود آگاه شدن ندارند چرا که از خود بیگانگی نزد آنان بحالت مضاعف شکل گرفته است (بعلت آن قدرت عاریتی). رولان بارت منقد فقید فرانسوی در تحلیل هفت تصویر از «ننه دلاور» نمایشنامهی برتولت برشت، بشکل بسیار بارزی این موضوع را در رابطه با دو شخصیت «ژاندارمها» توضیح داده است، که من مختصرا به آن اشاره کردم. این آن چیزی ست که امپریالیسم جهانی بسرکردگی آمریکا خواهان آن در ایران است : دولتی دست نشانده و فاقد قدرت و کشوری مخروبه که باید بازهم پنجاه سال پارو بزند تا به همین ساحل امروز برسد (که دوباره آنرا خراب کنند و دور باطل برای ملت فلک زدهی ایران ادامه پیدا کند) که منابع انرژی را بتاراج ببرند، و در منطقه پایگاه بسازند که بعد بروند دنبال گسترش نیروهایشان در آسیا. آنها ایران را برای تسخیر آسیا می خواهند.
توجهات اپوزیسیونهای ایرانی در خارج از کشور به موضوع تولید انرژی هسته ای و یا تولید سلاح هسته ای صرفا از این جهت بوده است که جزء حوادث روزمره در صحنهی سیاست جهانی بشمار آمده است. در غیر اینصورت، تولید انرژی اتمی و یا ساخت سلاح اتمی بعنوان موضوعی مستقل و قابل توجه برای عموم مدنظر چنین منقدینی نبوده است. در هر صورت آنچه را که غالبا در رسانه های ایرانی خارج از کشور مشاهده می کنیم نقد اجتماعی و بین المللی انرژی اتمی و سلاح اتمی نیست. و خصوصا هیچ حرفی از خلع سلاح جهانی هم نیست. و از این نقطه نظر تندروترین بخشهای ارتجاع اسلامی در ایران، در مقایسه با دموکراتهای خارج کشور، دموکراتتر بنظر می رسد (چرا که دمو کراسی دموکراسی نخواهد بود اگر به مسائل آگاه نباشد و اگر برای تداوم حیات فردی و اجتماعی و حفظ محیط زیست ارزش قائل نشود و نداند که امپریالیسم آمریکا و یارانش نه تنها خاور میانه بلکه تمام جهان را دارند با استفادهی گسترده از اورانیوم رقیق شده به نابودی محکوم می کنند و این تنها عنصر مخرب و نسل براندازی نیست که آنها بکار می بندند) البته اپوزیسیونهای ایرانی در خارج برای اینکه بتوانند با خیال راحت به کتمان حقیقت ادامه دهند می بایستی که از ابتدا اسباب سانسور و اختناقی را که از جنس آن هستند فراهم می آوردند و می بایستی به خیانت خود رنگ دموکراتیک می زدند. ولی واقعیت بقدری گویا و هول انگیز است که رنگشان پریده و نیرنگشان از هم گسیخته شده است. البته بدون شک مشکل بنیادی این اپوزیسیون عدم استقلال آن است و تا زمانی که روند وابستگی رواج داشته باشد، اپوزیسیونی هم در کار نخواهد بود. متأسفانه ارزیابیها و نقدهای کارل مارکس و فردریش انگلس دربارهی انقلابها و شورشهای ضد استعماری در آسیا، هنوز هم معتبر بنظر می رسد. بر اساس مشاهدات و تحلیلهای آنها تمام انقلابهایی که در آسیا علیه استعمار برپا شده است، جملگی بار مذهبی داشته اند. این موضوع را حتی اخیرا در رابطه با اخبار یانگون و دیگر شهرهای برمه ملاحظه می کنیم که تا چه اندازه مذهب در خیابانها علیه حکومت نظامی و دولت نظامی براه افتاده است. اگرچه در پشت صحنهی یانگون با راهبان قربانی شده اش ، حضور غرب را احساس می کنیم. البته کمونیستهای قدیمی ایران که امروز در بین ما نیستند و غالبا دارفانی را وداع گفته اند، به بافت تاریخی اجتماعی و اقتصادی جامعهی ایران و پیوند دیرینهی آن با اسلام آگاهی بیشتری داشتند، و کنار نهادن آنرا همسان فروپاشی بنیادی جامعهی ایرانی می دانستند (همچون تمام اقوام آسیایی).
بهر حال در این رابطه آنچه تأسف انگیز بنظر می رسد، این است که مذهب در آسیا اگر چه همواره در صحنهی سیاسی و اجتماعی علیه استعمار قدیم و جدید حضور داشته است ولی هرگز قادر به پیشرفت نبوده و معضل اختلاف طبقاتی و هویت و استقلال ضروری برای رشد فردی را موکول به شهادت کرده است. و آنچه بیش از همه در بینش مذهب یعنی ایده آلیسم خطرناک بنظر می رسد، نفی واقعیت و به عبارت دیگر نفی عالم ناسوتی و ارجحیت قائل شدن برای عالم لاهوتی ست. مسئلهی شهادت که از جانب استراتژهای مذهب شیعه در ایران همچون سلاحی کارا در نبرد با آمریکا برآورد می شود در واقع تنها می تواند به تقویت مذهب بیانجامد ولی هرگز نمی تواند با سلاحهای جهنمی آمریکا برابری کند. ولی به اعتقاد من مشکل کشورهایی نظیر ایران که فاقد نیروی دفاعی ضروری هستند، این است که پیوسته در خطر نابودی دسته جمعی توسط رأی نژاد پرستان آمریکایی و فرانسوی و انگلیسی قرار دارند؟ چه اطمینانی به فرانسه است؟ فرانسه ای در سرزمین خودش دوهزار و صد بار بمب با شارژ اورانیوم رقیق شده آزمایش کرده است، چه اطمینانی هست که علیه ایران استفاده نکند و یا فردا همین سلاحها را در اختیار جانشینان صدام حسین قرار ندهد که نسل ایرانیها و عجمها را از کرهی خاکی منقرض نسازند؟ درجهی ملیت گرایی و نژاد پرستی در اروپا و آمریکا نیز بقدری ست که چنین جنایاتی براحتی ممکن خواهد بود و افکار عمومی کاملا آمادگی دارند. فکر می کنم که تکرار نام ژرژ بوش یا اشارات متعدد به نئو کانهای آمریکایی در رسانه ها و بویژه رسانه های ایرانی موجب شده است که زیر ساختهای ایده ئولوژیک و نژادپرستانه همچنان نامکشوف باقی بمانند. صلح طلبان هم البته هستند ولی کاری از آنها برای جلوگیری از جنگ ساخته نیست. مشکل اینجاست که برخی از کشورها توان قطع نسل کشورهای دیگر را در اختیار دارند. و علاوه براین بکارهم برده اند. در سالهای آینده مطمئنا نتایج آنرا در عراق و افغانستان و حتی در یوگوسلاوی مشاهده خواهیم کرد.
رئیس جمهور ایران بارها اعلام کرده است که ایران نیازی به بمب اتمی ندارد و از اتحاد جماهیر شوروی یاد می کند که با تمام سلاحهای اتمی اش نتوانست مقاومت کند. ولی فراموش می کند که اگر اتحاد جماهیر شوروی آن قدرت نظامی را نمی داشت تحولات به شکل دیگری صورت می گرفت و امروز هم نمی توانست بعنوان آلترناتیو در رابطه با مشکل هسته ای ایران سر نخ را در دست بگیرد و به ایران سوخوی ۲۷ بفروشد که از دور خارج شده است.
البته اینکه برخی اپوزیسیونهای ایرانی به این فکر افتاده اند که با مبارزین صلح در سطح جهانی همکاری کنند، فکر بسیار خوب و پسندیده ای ست ولی باید پرسید که کدام راه پیمایی صلح آمیز برای صلح بوده است که از جنگ جلوگیری کرده است؟ بدون شک همکاری برای صلح و ایجاد نهادهایی که بتوانند در سطح حقوقی در محافل بین المللی عمل کنند از ضروریات جنبش صلح می باشد. ولی متأسفانه غالب بازیگرانی تا کنون در صحنه اجتماعی و در خارج از کشور حضور داشته اند از جیره بگیران همین سیاست جنگی بوده اند. امروز تنها قدرت است که می تواند جلوی قدرت را بگیرد.
حمید محوی
پاریس، اکتبر ۲۰۰۷
منبع: روزنامه ی هنر و مبارزه - اکتبر ۲۰۰۷
|