میرزا رضای شاه شکار در صورتخانهی تاریخ*
ناصر رحیم خانی
•
دفاع خانم ناطق از «ترور سیاسی» که هراس از دلها میزداید، از تردید و تزلزل میکاهد و راه را برای تشکل و خیزش آسانتر میسازد، به روشنی یادآور دیدگاههای امیرپرویز پویان است در رسالهی مشهور «رد تئوری بقا و ضرورت مبارزه مسلحانه».میتوان چنین پنداشت که خانم ناطق استاد و پژوهشگر تاریخ، به تاریخ و گذشتهی تاریخی از منظر رادیکالیسم چپ دههی چهل و پنجاه خورشیدی نگریسته است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۴ آبان ۱٣٨۶ -
۲۶ اکتبر ۲۰۰۷
تاریخنگاری ایرانی آمیخته است به افسانهسرایی و چهره پردازی. سیمای زیبای قهرمان یا چهرهی آلودهی ضد قهرمان در صورتخانهی تاریخ آنچنان پرداخته میشود که ما میخواهیم. چنین چهرهآراییها هم در صحنههای زنده کنش و واکنش تاریخ سیاسی ما، هم در تاریخنگاری و هم در پژوهشهای تاریخی ما مکرر شده و میشود.
خانم هما ناطق استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، نوشتهی بلندی دارند به نام «میرزا رضای شاه شکار، آبشخور سرخوردگی و سرکشی» در فصلنامهی باران شمارهی ۱٣ پاییز ۱٣٨۵ خورشیدی.
خانم ناطق پیشترها کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی را به یاری موسسه انتشارات حافظ (بن-آلمان) منتشر کرده بود در پاییز ۱٣۶٣ خورشیدی.
خانم ناطق در آغاز نوشتهی بلند باران چنین نوشته است: «زندگینامه و کارنامهی "سراسر زد و خورد" میرزا رضا کرمانی، کُشندهی ناصرالدینشاه را در جای دیگر به تفصیل آوردهام. گویاست که پژوهشگران دوران قاجار بیشتر او را مردی از تبار "تودهها" و "انقلابیها" شناساندهاند؛ یا عوام و بیبهره از دانش جلوه دادهاند؛ و یا به این بسنده کردهاند که چون مرید جمالالدین اسدآبادی بود بهخاطر او شاه را کشت؛ که چنین نبود. در این مختصر خواهیم دید که سرآغاز سرخوردگیها و سرکشیهای او از جای دیگر آب میخورد. برای شناخت و درک او باید گذشتهاش را کاوید. نوشتهها و گفتههایش را زیر ذره بین برد. میزان آگاهی و دانش وی را سنجید. زمانهاش را ورق زد. به سخن دیگر، از جزئیات به کلیات راه یافت، تا بتوان کارنامهی او را به دست داد. خواهیم دید که شخصیت و روحیه میرزا رضا کرمانی، از نامههایی پیداست که دوازده سال پیش از کشتن شاه، یعنی به سالهای ۱٣۰۲-۱٣۰۱ ق/ ٨۵-۱٨٨۴م از وکیلآباد کرمان به اربابش حاجی محمدحسن امینالضرب نگاشت. سرآغاز سرکشیها و تندخوییهای او را نیز باید از همین دوران دانست.»(باران شمارهی ۱٣ ص ۵۶)
وکیلآباد از روستاهای اطراف بم است و در مالکیت امینالضرب که رسیدگی و آباد کردن آن را به همکارش معینالتجار میسپارد و برادر معینالتجار یعنی سیدعبدالحسین را هم بهسرپرستی امور مالی وکیلآباد میگمارد. «خویشکاری» میرزا رضا در این بود که با کار فرمایی عبدالرحیم معینالتجار و زیردست سیدعبدالحسین به «رتق و فتق» ملک بپردازد.
خانم ناطق در بخش بزرگ نوشتهی باران پرداخته است به بازخوانی و بازنویسی گسترده و موبهموی نامههای میرزارضا به امینالضرب در گزارش کار «وکیلآباد»؛ شکایت از سیدعبدالحسین «کج دست» که از خوردن مال حاجی دریغ ندارد، و این که میرزا رضا میخواهد خود در «صدق عمل» بکوشد و از «بوتهی آزمایش» خالص بیرون آید.
خانم ناطق در بازخوانی و بازنویسی نامههای میرزا رضا در ماموریت وکیلآباد، «آبشخور سرخوردگی و سرکشی میرزا رضا» را میجوید.
در وکیلآباد است که به گفته ی خانم ناطق «میرزا رضا از نزدیک با سرشت اهل حکومت و مَرَدهی حکومت آشنا شد. به چشم دید که چگونه تاجر و والی در دزدی و ستمبارگی همداستانند. به راه این مالاندوزی و سودجویی از زدن و بستن رعیت دریغ نمیورزند. به گفتهی خودش "از دور نظاره" میکرد. اینهمه را میدید، برنمیتافت و "خودداری" نمییارست.»
میرزا رضا در جدال با دغل بازی سیدعبدالحسین، دست تنها و بیپشتیبان است، در حالی که «حامی عبدالحسین، برادرش معینالتجار بود و حامی معینالتجار والی کرمان، حمیدرضا ناصرالدوله فرمانفرما و وزیر کرمان» و این ناصرالدوله والی کرمان همان است که شترداران او از نرماشیر به وکیلآباد سرازیر شدند، «محصول وکیلآباد را چرانیدند؛ کشاورزان را به ضرب چوب و کتک از پای در آوردند، دیوار باغ را خراب کردند، نخلها را انداختند، سر و دست رعیت وکیلآباد را شکستند.» میرزا رضا سراغ فرمانفرما رفت، گستاخ خواهان دادرسی شد. فرمانفرما برآشفت. میرزا رضا را «پدرسوخته» خواند و «برخی فرمایشات دیگر».
خانم ناطق مینویسد: «میرزا رضا از ماموریتی که از دل و جان شناخته بود دلسرد و بیزار شد، امیدش رخت بربست و سرخوردگی راه سرکشی را هموار کرد» و بعدها «سیدجمال الدین اسدآبادی سرخوردگیها و آزمودههای میرزا رضا را به بستر دیگری افکند ...»
بازخوانی و بازنویسی نامههای میرزا رضا در دوازده سال پیش از کشتن ناصرالدینشاه، شخصیت و روحیهی میرزا رضا را بهتر و بیشتر میشناساند و میتوان با خانم ناطق همآوا شد و «سرآغاز سرکشیها و تندخوییهای میرزا رضا را از همین دوران دانست».
البته میتوان سرکشی این دورهی زندگی میرزا رضا را قدرگرایانه زمینهساز بلافصل تاثیرپذیری او از سیدجمالالدین و انگیزهی کشتن ناصرالدینشاه ندانست و به جای اینهمه مثلاً با ارزیابی پیشین خود خانم ناطق همراه بود آنجا که نوشته است: «درستترین ارزیابی از انگیزه قتل، از آن کسانی بود که ناخرسندی روزافزون و عوارض جنبش تنباکو را "عامل غیر مستقیم قتل ناصرالدینشاه" دانستند. براون میگفت خشم مردم بود که "کار را بدانجا رساند". برانگیزاننده این نارضایی و این خشم در واقع خود غربیان بودند ...»(کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ، ص ۱۵٨)؛ یا میتوان ارزیابیهای دیگری داشت.
اما آنچه در نوشتهی بلند خانم ناطق در باران جای تامل دارد نه عنوان نوشته و متن نامهها و گزارش وکیلآباد بلکه «حاشیه»هایی هستند که متن نامه ها را به حاشیه میرانند؛ آرام آرام در سایهی متن نامهها شکل میگیرند و سرانجام از دید نوشته ای که می خوانید چون متن موازی و بهتر بگوییم چون متن اصلی در چشم خواننده مینشینند.
«حاشیه»های به ظاهر پراکنده در نوشته ی باران ، در پیوندی درونی متن دیگری را میسازند در سایه، آلوده به غبار ابهام، کنایه و تعریض. با اینهمه به روشنی در تقابل با دیدگاهها و ارزیابیهای متن «کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی» یعنی کتاب قبلی خود خانم ناطق. با چنین برداشتی از ساختار و بافت نوشتهی خانم ناطق است که نوشتهی حاضر، مقاله خانم ناطق در شرح نامههای میرزا رضا در ماموریت وکیلآباد را با همهی بلندی نوشته، تنها حاشیهای میداند برای آن متن پنهان که از «حاشیه»های پراکنده ساخته میشود.
شروع میکنیم از «حاشیه»های درآمد مقالهی باران.
خانم ناطق درباره میرزا رضا مینویسد: «پژوهشگران دوران قاجار بیشتر او را مردی از تبار "تودهها" و "انقلابی" شناساندهاند، یا عوام و بیبهره از دانش جلوه دادهاند، یا به این بسنده کردهاند که چون مرید جمالالدین اسدآبادی بود به خاطر او شاه را کشت؛ که چنین نبود.»
نخست، «چنین نبود» در نفی کدام گزاره یا گزارههای پیشین است؟
در نفی «تبار تودهای» و «انقلابی» میرزا رضا؟ یا در نفی گزاره ی انگیزه ی کشتن شاه؟ دیگر اینکه کدام پژوهشگران میرزا رضا را از «تبار تودهها» و «انقلابیها» دانستهاند؟ و کار او در کشتن ناصرالدینشاه را ستودهاند؟
آیا در همین «حاشیه»ی کوچک آغاز نوشته، سخن آغشته به غبار ابهام نیست؟
خانم ناطق خود، آن پژوهشگری است که از «خصلت انقلابی» میرزا رضا یاد میکند و در کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ، با بکار گیری مفاهیم فرهنگ چپ سنتی و در قیاس با خصلت « روشنفکری » سیدجمال الدین اسدآبادی ، « خصلت انقلابی » میرزا رضا را برجسته میکند و می نویسد : « بدیهی است که او ـ سید جمال الدین ـ یک روشنفکر مبارز بود ، افکار مترقی داشت ، لیکن از خصلت انقلابی میرزا رضا برخوردار نبود » ( کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، ص ۱۵۵). خانم ناطق انگیزه و هدف کشتن شاه را نیز تبیین تئوریک و تاریخی میکند، و در نقد پژوهشگران مخالف «ترور فردی»، دفاعیهی نظری پرشوری از کار میرزا رضا و تاثیر سیاسی- اجتماعی کشتن ناصرالدینشاه، فراهم می آورد.
خانم ناطق در کتب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، نخست «درستترین ارزیابی از انگیزه قتل را» ارائه میکند و چنین مینویسد: «درستترین ارزیابی از انگیزه قتل، از آن کسانی بود که ناخرسندی روزافزون و عوارض جنبش تنباکو را "عامل غیر مستقیم قتل ناصرالدینشاه" دانستهاند. براون میگفت خشم مردم بود که "کار را بدانجا رساند". برانگیزانندهی این نارسایی و این خشم در واقع خود غربیان بودند. آنان بودند که همواره بخاطر "سود بیشتر" زیان ملت ایران را از یاد بردند و سرانجام طغیانی را سبب گشتند که امروزه موجب نگرانیشان گشته است. "سرمایهداران" اروپایی هرگز درنیافتند که آن "شکیبایی" مشهور مردم ایران را "حدی" است و آن حدود همواره همانی نیست که ما ارزیابی میکنیم. خون ناصرالدینشاه در واقع خونبهایی است که ایران برای منافع غرب پرداخت. بنابراین خونخواهی شرقی نبود که تخت شاه را سرنگون کرد بلکه "حرص و آز" غربی بود که آن لکه "شنگرفین را پای ضریح برجای گذاشت."»( کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ، ص ۱۵٨)
خانم ناطق سپس ارزیابی مورخان شوروی و از جمله پتروف را هم یادآور میشود:
«مورخان شوروی نیز بر آن بودند که میرزارضا و همدستان او که صمیمانه مایل بودند مملکت را از مظالم فئودالیسم نجات دهند، طرق مبارزه دیگری جز ترور نمیشناختند. قضیه ترور شاه گرچه نشانه نفرت مردم نسبت به دستگاه موجود بود، ولی در عین حال دلیل ضعف و غیر متشکل بودن نهضت بود.» خانم ناطق انتقاد پتروف از « ترور فردی » را بی پاسخ نمی گذارد و خود در تبیین تئوریک و تاریخی انگیزه و هدف ترور ناصرالدین شاه می نویسد :
«در این ارزیابی درست، پتروف این واقعیت را فراموش میکرد که توده نامتشکل و ناآگاه و لیک ناخرسند و برانگیخته، طی قرون متمادی زیر سلطه حکومت فردی جز فرد نمیشناخت. در اذهان مردم کشتن فرد به منزله کشتن افسانه قدرت فردی نیز بود. در چنین جامعهای ترور سیاسی از آن رو حائز اهمیت است که هراس از دلها میزداید، از تزلزل و تردید میکاهد و راه را برای تشکل و خیزش آسانتر میسازد. میرزا رضا خود به این واقعیت آگاه بود و نیز گویاست که روزنامههای آزاد نهضت مشروطیت پیام آزادی را با انتشار محاکمات او آغازیدند. میرزا رضا وارد ضربالمثلها هم شده بود. چنانکه سالها بعد و در ربط با قرارداد ۱۹۱۹ که ایران را به منطقه نفوذ انگلیس تبدیل میکرد، مورخان زمان نوشتند: این قرارداد "چون طپانچه میرزارضا کرمانی صدا کرد. یکی در گوش آزادیخواه، یکی در گوش مستبد"»(کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ، (ص ۹- ۱۵٨)
نقد دیدگاه «مورخ شوروی» و دفاع خانم ناطق از «ترور سیاسی» که هراس از دلها میزداید، از تردید و تزلزل میکاهد و راه را برای تشکل و خیزش آسانتر میسازد، به روشنی یادآور دیدگاههای امیرپرویز پویان است در رسالهی مشهور «رد تئوری بقا و ضرورت مبارزه مسلحانه».
میتوان چنین پنداشت که خانم ناطق استاد و پژوهشگر تاریخ، به تاریخ و گذشتهی تاریخی از منظر رادیکالیسم چپ دههی چهل و پنجاه خورشیدی نگریسته است.
این دیدگاه خانم ناطق در متن کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی را سپس با یکی از «حاشیه»های پایانی مقالهی ایشان در باران مقایسه خواهیم کرد.
پیش از آن اما نگاهی به «حاشیه»ای دیگر در مقالهی باران.
خانم ناطق در مقاله ی باران مینویسد: «پس از ترور شاه، بیشتر گزارشگران و روزنامههای فرنگی و ایرانی میرزا رضا را عنصر بابی گفتند. میرزاملکمخان نیز در گفت و گویی با یک دولتمرد انگلیسی میرزا رضا را بابی خواند. از مصر گزارش کردند که قاتل "بابی است". افضلالملک تاریخنگار سرشناس این دوره نوشت: جمالالدین خود "جزو طایفه بابی" بود. چه بسا این وقایعنگار میدانست که شرح حال سیدعلی محمد باب را سیدجمالالدین در دائرهالمعارف بستانی چاپ سوریه نوشته بود. پلیس استانبول هم در گزارش خود سید را بابی خواند.»
خانم ناطق پس از این اشارهها میافزاید: «در اینباره از بازگفتن بازگفتهها که در "کارنامه ..." آوردهام در میگذرم. این را هم میدانیم که میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی هر دو دامادهای صبح ازل بودند.»(مقالهی باران،ص ۶٣)
اما از بازگفتن بازگفتههای خانم ناطق در کارنامه و زمانه میرزا رضا نمیتوان درگذشت. یادآوری و مقایسهی متن کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی و «حاشیه» مقالهی باران دربارهی بابی بودن میرزارضای کرمانی، سیدجمالالدین اسدآبادی، و میرزا آقاخان کرمانی لازم است زیرا از سویی نشان میدهد که در هر بازخوانی و بازآفرینی گذشتهی تاریخی، تا چه میزان پژوهشگر از زمانه، زمینهها، پسزمینهها و دیدگاههای سیاسی روز اثر میپذیرد و از سوی دیگر و در این مقایسه، روشن میشود که «مصلحت» تا چه اندازه و چگونه در «واقعیت» دست میبرد و چگونه در چنین زمینهای «حاشیه»های مقالهی باران آرام آرام «متن» پنهان را شکل و قوام میدهند و متن نامهها را به «حاشیه» میرانند. خانم ناطق در کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی و در گفت و گو از شورشهای دهقانی، هرگونه رنگ مذهبی و پیوند این شورشها با جنبش بابیه را رد میکند و مینویسد: «چنین بود که تودههای دهقانی بر مالکین شوریدند، تهیدستان سلاح برگرفتند و بر حکام تاختند، به زندانها حمله بردند. این نهضت را از باب دانستند. بدیهی است که توده مردم نه باب را دیده بودند، نه آثار او را خوانده بودند، نه باب چنین دستوراتی داده بود. و باز میدانیم که آن نهضت ملی هرگز ارتباطی با بهائیت که دستپرورده حکومت وقت و عمال استعمار انگلیس بود نداشت. وانگهی مردم هرگز مذهب خود را به این آسانی رها نمیکنند و در دم به آئین دیگری نمیپیوندند. در خونریزیهای یزد، زنجان، تهران، قلعهشیخ طبرسی فقط مسئله درگیری سیاسی با حکومت مطرح بود و بس. چنانکه در ۱٨۵۲ م/ ۱۲۶٨ ق برای نخستینبار به شاه سوء قصد کردند تا بساط سلطنت را برچینند. اما حکومت گریزی نداشت جز آنکه شورشیان را به نام کافر و لامذهب سرکوب کند. در این دوره بود که دولت به فکر نزدیکی با گروهی از روحانیون برآمد، خاصه که ملایان خرده پا خود در آن نهضت مشارکت داشتند. بنابراین به استناد گفتههای مورخان رسمی نباید آن جنبش دهقانی را با مذهب باب پیوند داد. مگر در نهضت مشروطه، آزادی خواهان را کافر و مرتد و بابی نخواندند. آیا این گفته درست بود؟»(کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، ص ۷- ۵۶)
خانم ناطق در کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، سیدجمالالدین اسدآبادی را سردمدار اندیشه ی اصلاح طلبی و شیوهی تفکری میداند که در پی آشتی افکار «تجددخواهان» و «سنتگرایان» است. خانم ناطق با اشاره به مناظرهی معروف ارنست رنان در سوربن و انتقادات او به اندیشههای اسلامی، افکار رنان را «استعماری» میداند، جنبههایی از پاسخهای سیدجمالالدین را برجسته میکند و چنین مینویسد:
«در برابر افکار استعماری رنان و دیولافوا و مریمه که اسلام را عامل بازدارنده تفکر علمی و ترقی میخواندند، و میسمر که غربیان را عامل عقبماندگی فکری و اجتماعی مسلمانان معرفی مینمود، سید استدلال میکرد: گرچه خرافات و باورهای مذهبی "سد" راه "آزاداندیشی" و "تفکر فلسفی" است، گرچه تا دنیا دنیاست این دو بینش در "تعارض"، خواهند بود، گرچه "همه مذاهب هریک به نوعی ناشکیبا هستند"، گرچه "استدلال و فلسفه برای اهل خبره است، اما آنچه برای تودهها باقی است، آرمان مذهبی است". از اینرو در پشتیبانی از مهدی نوظهور سودان، از ظهور هر ناجی و "مهدی" در کشورهای اسلامی حمایت می کرد. افکار او را درباره صفات و سرشت "ناجی" روز از گفتار او تحت عنوان "صناعت عالم و صناعت پیامبر" میشناسیم. شباهت آن گفتار با آنچه درباره محتوای فکری نهضتهای اجتماعی گفتیم انکارناپذیر است.»(کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، ص ۶۲-۶۱)
خانم ناطق اما در مقالهی باران سخنی از «افکار استعماری» رنان فرانسوی نمیگوید، پاسخ سیدجمالالدین را به یکی دو پاره گزاره ی گزینشی کاهش میدهد و چنین می نویسد: « سیدجمالالدین در سخنرانی سوربن و در پاسخ به ارنست رنان فیلسوف فرانسوی، اسلام را "سد راه تفکر علمی" ارزیابی کرد. به هندوستان و در نشریهی معلم شفیق، حکما و فلاسفهی اسلام را "خاک بر سر" میخواند. در نوشتههای پسین اهل دین را سودجو و از عاملان قحطی ۱۲٨٨ ق/ ۱٨۷۱ میلادی دانست.»(باران ، ص ۲۶)
دربارهی بستگی سیدجمالالدین به بابیه، خانم ناطق گفته ی افضلالملک، «تاریخنگار سرشناس»، دربارهی ارتباط سیدجمالالدین با بابیها را کم و زیاد میکند؛ گزارهای را درون گیومه میگذارد؛ زمان فعل عبارت را جابهجا میکند و مینویسد « افضلالملک تاریخ نگار سرشناس این دوره نوشت: جمالالدین خود "جزو طایفه بابی" بود.» (باران ، ص ۶٣)
در کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی و در گفتوگو از همین مورد صحبت از «ادعای اولیای امور دولت» است و نه گفتهی «تاریخنگار سرشناس». خانم ناطق در کتاب چنین نوشته بود «برخی اولیای امور دولت مدعی شدند که اگر هم قاتل از مریدان سیدجمال باشد خود سید سابق بر این جزو "این طایفه بوده" ...»( کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، ص ۱۴۷)
گزاره ی کتاب در باره ی سید جمال الدین که به « ادعای اولیای امور دولت » سابق بر این « جزو این طایفه » بوده ، در مقالهی باران و از قول «تاریخنگار سرشناس» بدل می شود به گزاره ی دستکاری شده ی « سید جمال جزو طایفه ی بابی بود ».
خانم ناطق در کارنامه و زمانه میرزا رضا در رد «اتهام» بابی بودن سیدجمالالدین و میرزا رضا کرمانی توضیحات بسیار بیشتری دادهاند. گرچه طولانی است اما برای مقایسه با «حاشیه»ی کوچک مقالهی باران خواندن دوبارهی آن لازم است. خانم ناطق در کتاب مینویسد:
«میرسیم به ارباب حکومت و نمایندگان دول فرنگ که میرزا رضا را "بابی" خواندند. دیدیم بار نخست نیز که او به زندان افتاد، سفیر انگلیسی از قول امینالسلطان صدراعظم گزارش میداد که "چند نفر بابی بازداشت شدهاند. از آن جمله میرزا محمدرضا دستفروش کرمانی است". قتل شاه که اتفاق افتاد، بار دیگر همین اتهام را به او بستند. به خبرگزاریهای خارجی نیز خبر را به همین صورت اعلام کردند. بدینسان در اولین تلگرافاتی که از تهران مخابره شد، نام قاتل "ملارضای بابی" یا «میرزا رضا کرمانی بابی" و یا "فردی متعصب از فرقه بابیه" ذکر گردید. بدنبال این اخبار، تقریباً اکثر روزنامههای فرنگ نوشتند: "قتل شاه از طرف بابیان بوده است". حتی یکی از روزنامههای مصور "عکس درویشی را با گیسوان دراز و چشمانی براق ... گراور کرد و کتیبهای بر آن نهاد و نوشت: این است یکی از آن طایفهای که منسوب به قتل شدهاند". امر به برخی از آشنایان میرزا رضا هم مشتبه شده بود. تا جایی که میرزا ملکمخان -که از سوابق میرزا مطلع بود- در گفتو گو با یک کشیش انگلیسی میگفت: آری "شاه فقید بدست یکی از اعضای این فرقه که چندین بار قصد جان او را کرده بودند، از پای در آمد". برخی از اولیای امور دولت مدعی شدند که اگر هم قاتل از مریدان سیدجمالالدین باشد، خود سید "سابق بر این ... جزو این طایفه بوده". این ادعا برای با بیان ناگوار نبود، بلکه میکوشیدند تا این اقدام را پای خود حساب کنند و بر شهرت خود بیفزایند. نوشتند: راست است. ما قبلاً از روابط سید با بابیان آگاه بودیم، حالا میشنویم "قاتل شاه هم بابی است". در هر حال "انتقام و آه بابیه عامل معنوی و حقیقی" قتل است "قاتل و محرک قتل هرکه میخواهد باشد". مقامات عثمانی هم به دولت ایران گزارش میدادند که میرزا رضا به تحریک سید و بابیان به ایران رفته و مرتکب قتل شده. جمالالدین "با طایفه بابیه هم محض اینکه جمعیتی دارند" و برای اینکه "قوتی پیدا کند" در این "دو سال اخیر متحد شده و با بعضی روسای بابیه مقیم استانبول بهم ساخته". برخی روحانیون نیز قتل را به بابیان نسبت دادند و هواداری نکردند.
بار دیگر یادآوری کنیم جنبش باب، نه در ارتباط با باب بود و نه کوچکترین آشنایی و شباهت با بهائیت داشت که مکتبی دستپرورده حکومت انگلیس و در حقیقت علیه جنبش بابی بود. در این دورهای که مد نظر ماست، منظور از بابیان در کلام حکومت همه آزادیخواهان و مخالفان سلطنت و هواداران نظام جمهوری بود که در گوشه و کنار ایران میگفتند و مینوشتند. حکومت با بستن اتهام بابی به میرزا رضا با یک تیر چند نشان می زد. هم آزادیخواهان را سرکوب میکرد، هم بابیان را مورد تعقیب و تهدید قرار میداد و هم عناصر مذهبی را، که در غیر اینصورت امکان داشت از میرزا رضا پشتیبانی کنند، به سکوت وامیداشت و از چماق تکفیر آنان برای سرکوب مخالفان نظام حاکم یاری میجست. چنانکه برخی روحانیون خود مینوشتند: معلوم است تا شاه به قتل رسید، فوراً گفتند "یک نفر بابی او را شهید کرده" دیگری گواهی میداد که در این ملک استبداد همواره عنوان تراشی نموده تا مخالفان را از سر راه خود بردارد. بابیگری هم برچسبی بود که بر مقصرین سیاسی، میزدند. به همین جهت درباره میرزا رضا هم اعلان کردند، "کشنده شاه بابی و ارتکاب این عمل از روی فساد عقیده بوده است". در واقع همگان معترف بودند که واژه بابی محتوای مذهبی نداشت بلکه بر همه مخالفان حکومت اطلاق میشد. چنانکه بعدها نیز در نهضت مشروطیت، هواداران شیخفضلالله، مشروطهطلبان را "بابی و مرتد" میخواندند و شعار میدادند: "المشروطه کفر و المشروطه طلب کافر"! اما این اتهامات نه در قتل شاه و نه در انقلاب مشروطه کارگر نیفتاد. تاریخ علیرغم "تشبثات مذبوحانه" هیات حاکم در هر دوره، هرگز نام و یاد کسانی را که به راه آزادی سرسپردند فراموش نکرد. چنانکه خاطره پنجاه سال سلطنت ناصرالدینشاه از یادها رفت، اما میرزا رضا لقب "شهید" گرفت و در خاطرها ماند.
برخی از مورخانی که در ایران میزیستند و از وضع اجتماعی و سیاسی این ملک آگاهی داشتند، بر هموطنان خود که این اتهامات را باور داشتند، خرده گرفتند. ادوارد براون در گفتاری تحت عنوان "قتل ناصرالدینشاه" و با لحنی نسبتاً تند به انتقاد برآمد که اگر "بابی" بودن میرزا رضا در انگلستان اینچنین مورد قبول افتاده و "جابازکرده" از اینروست که ناصرالدینشاه، بسیاری از ایرانیان را به این نام زجرکش نمود، خانههاشان را بر باد داد، بازماندگانشان را به تبعید کشاند. پس در نگاه نخست چنین بنظر میآید که باید در صف اول انتقامجویان بابیان قرار گرفته باشند. اما باید پرسید: بابیان را از ترور شاه چه سود؟ غیر اینکه بهانهای دیگر برای سرکوبی شدیدتر بدست میداد؟ بنابراین این اقدام را نمیتوان به حساب آن فرقه گذاشت. بلکه باید گفت مخالفان و ناخرسندان حکومت نیز سرنگونی آن نظام را خواستار بودند. همچنین انگیزه قاتل نمیتوانست فردی باشد. زیرا فردی که به خاطر منفعت خود دست به چنین کاری بزند به این آسانی به پیشواز مرگ نمیرود. اما میرزا رضا از قبل سرنوشت خویش و پیآمد ترور را نیک میدانست.» ( کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، ص ۵۰ـ ۱۴۶)
این چند صفحه از کتاب خانم ناطق از این رو در اینجا بازنویسی شد تا نشان داده شود که در این گفته ها و نقل قول ها هم « بابی» بودن میرزا رضا رد می شود و هم انگیزه « فردی » او . اما در مقاله ی باران خانم ناطق به صورت « حاشیه » ای و بسیار کوتاه سید جمال الدین ، میرزا رضا و میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی را « بابی » معرفی کرده و گذشته است.
عبرتانگیزتر اینکه ترانهی درباره میرزا رضا را بیپروا سانسور کرده است، دستکاری کرده است، مصرع اول و سوم ترانه را حذف کرده است و مصرع دوم و چهارم را ترکیب کرده است و هیچ پروا نکرده است که این مصرع سوم و چهارم هستند که به هم مربوطاند و با هماند که معنا میدهند. چگونگی و چرایی این سانسور و دستکاری را از مقایسه این شکل سانسورشده و دستکاری شدهی ترانه با اصل آن درخواهیم یافت. هر دو شکل با نگاه به نوشتههای خود خانم ناطق. ایشان در مقالهی باران مینویسد: «پس از قتل شاه، میرزا رضا، "شاه شکار" لقب گرفت. این لقب را مردم به او دادند در ترانهای که نقل میکنم:
فدایی همه ایران رضای شاه شکارم
من این معامله کردم که کام دوست برآرم
نیازی به گفتن نیست که غرض از "دوست" همانا جمالالدین است ...»(باران،ص ۶٣)
خانم ناطق در کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا، ترانهی درباره میرزا رضا را به طور کامل آوردهاند با درآمدی پرشور و با نقل گفتههای معاصران: «مردم برای میرزا رضا چهلم برگزار کردند، "در خانه مظلومان و غارتشدگان و در دهات و قراء" و هر کجا که "آتش ظلم دیوانیان آنها را محترق و معدوم" کرده بود، برای او دعا نمودند، "از حلقوم مقتولین ستم و از قبور مظلومین و ستمدیدگان نیز دست مریزاد به میرزا رضا گفتند" و از "قول" او ترانه و اشعار سرودند:
غلام ساقی کوثر محب هشت و چهارم
فدایی همه ایران رضای شاه شکارم
نشان مردی و آزادگی است کشتن دشمن
من این معامله کردم که کام دوست برآرم»(کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، ص ۱۶۹)
به نظر میرسد سانسور و دستکاری در ترانه، بیشتر از اینروست تا در صورتخانهی تاریخ ، میرزا رضا دیگر «غلام ساقی کوثر» و «محب هشت و چهار» نباشد و انگیزهی او در ترور شاه هم دیگر و از این پس انگیزهی «سیاسی» و «اجتماعی» و «وطنخواهانه» نباشد بلکه، انگیزهای فردی و تنها در راه برآوردن «کام دوست» معرفی شود. خانم ناطق یادآوری میکند که «نیازی به گفتن نیست که غرض از "دوست" همانا سید جمالالدین است.»
نخست و البته نیاز به گفتن هست که واژه های « دوست» ، « دوستی» و « حضرت دوست» در فرهنگ اسلامی ـ ایرانی ـ عرفان ما معانی کنایی دارند و اشاره به عالم بالا دارند.
و سپس می بینیم که در این دستکاری، مصرع اول و سوم حذف شده اند. در ترانه، « غلام ساقی کوثر » [ساقی کوثر لقب امام اول شیعیان است] و « محب [دوستدار] هشت و چهار » دلالت دارند بر شیعی بودن و دوازده امامی بودن میرزا رضا و رد « اتهام » بابی بودن او ، اما خانم ناطق در مقاله ی باران ، این مصرع و مصرع سوم را به سادگی سانسور می کند. حذف مصرع اول و سوم و ترکیب مصرع دوم و چهارم ، هم سانسور است هم دستکاری و هم از معنا تهی کردن ترانه به قصد رساندن معنایی دیگر.
باری ، این « حاشیه » کوچک دستکاری شده ی مقاله ی باران یکی دیگر از مولفه های متن سایه است. در این متن انگیزه ی میرزا رضا انگیزه ای است فردی . به خلاف برجستهسازیهای کارنامه و زمانه میرزا رضا که در آن «جان کلام» میرزا رضا در «انگیزهی ترور» هموارتر کردن راه واژگونی است و آسایش مردم.
حاشیهای دیگر: خانم ناطق در نوشتهی باران و باز هم به صورت حاشیهای اشارهای دارند به میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی که به اتهام همدستی با میرزا رضا از طرف دولت عثمانی تحویل ایران داده شدند و به دستور محمدعلی میرزا در تبریز زیر درخت نسترن سربریده شدند.
خانم ناطق به کوتاهی مینویسد: «این را هم می دانیم که میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی هر دو دامادهای صبح ازل بودند».
درست است. این هر دو روشنفکر اهل قلم، پناهنده سالیان دراز در عثمانی به دیدار صبح ازل پیشوای تبعیدی بابیان در فلسطین رفتند. ازلی و بابی ازلی بودند. کتاب "هشت بهشت" در تبیین و توضیح آرا و عقاید باب به قلم آنان نوشته شد. اما زندگانی آنان و به ویژه زندگی پر تب و تاب اجتماعی، سیاسی و فکری میرزا آقا خان این چنین ساده و یکدست نبود که در دامادی صبح ازل خلاصه شود. شاید یادآوری گفتههای بعدی در نقد شیعیگری و بابیگری و هرگونه اعتقاد مذهبی برای نشان دادن سیر دگرگونیهای فکری او بیفایده نباشد. میرزا آقاخان در" سه مکتوب" چنین نوشت: «طایفه بابیه جماعتیاند که طاقت کشیدن بار شریعت عربی و سربارهای امام علیالنقی و کولهبارهای شیخ احمد احسایی را نیاورده و طناب را بریده و از زیر مذهب شیعه که واقعاً لایتحمل است بیرون خزیده ولی از خری و حماقت به زیر بار عرفان قلنبههای سید باب رفته که غصنی [شاخه درخت] است از همان دوحه [درخت بزرگ پر شاخه] و گرده ایست از همان نقشه، اینان را بابی میگویند و تکفیر نموده و میکشند.» (سه مکتوب. به کوشش بهرام چوبینه ، انتشارات مرد امروز.۱٣۷۰) از آوردن گفتههای آقاخان در نقد مذاهب در کتاب هفتاد و دو ملت در میگذریم.
اما حاشیهی پایانی مقاله باران، موضوع مرکزی متن سایه است و سایر اجزای پراکندهی متن سایه را پیوند و معنا میدهد. خانم ناطق دربارهی میرزا رضا مینویسد: «این هم گفتنی است که پیش از اعدام برخی از سران دولت به سراغش رفتند تا بلکه او را به اعتراف وادارند. از آن میان همکار امینالضرب، محمد کاظم امینالتجار بود که گفت: « میرزا رضا " کدام انوشیروان عادل را پشت در داشتی که ناصرالدین شاه را کشتی ؟ " پاسخ داد " در این چند روز از سخن هایی که از زبان هر کس که شنیدم ،سخنی به این درستی نشنیدم ! "» (باران ، ص ۶۴-۶٣)
خانم ناطق پس از این نقل قول می نویسد : «چه بسا حق با او بود. این درست است که به نقل از روزنامه های خارج ، حتی بستگان شاه از جمله مجد الملک سینکی به او لقب ضحاک دادند ، اما جانشین او مظفرالدین شاه هم مردی بود بی بهره از دانش و فرهنگ ، خرافاتی ، کشنده ی صوفیان تبریز و الی آخر. پرونده ای داریم در دست انتشار و در این روال که در ۱٣۲۴ ق / ۱۹۰۶ م که سال مشروطیت هم بود پزشکان فرانسوی و انگلیسی و ایرانی ، که درمان بیماری های جور واجور شاه را عهده دار بودند ، به تفصیل گزارش کردند که شاه " نیمه فلج " است ، " نگاهش ثابت " ،" دو بار سکته کرده " ، " مبتلا به نقرس " و بدتر از همه دچار فلج ذهنی " ( (Mental debiliteاست . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل » ( باران ، ص ۶۴ـ ۶٣ )
به این « مجمل » باز میگردیم و « حدیث مفصل » را خواهیم خواند. پیش از آن اشاره کنیم که در کتاب کارنامه و زمانه میرزا هم همین پرسش امین التجار و پاسخ میرزا را می خوانیم.
خانم ناطق در آنجا نیفزوده است : « چه بسا حق با او بود » . بلکه پرسشی دیگر و پاسخ میرزا رضا را آورده است و سپس «جان کلام» میرزا رضا را در «انگیزه ترور» به دست داده و چنین نوشته است: «محمد کاظم ملکالتجار از او پرسید "کدام انوشیروان عادل را پشت دروازه طهران سراغ داشتی که ناصرالدینشاه را کشتی؟" جواب داد: "در این چند روزه از میان همه سخنها که از زبان هرکس شنیدم، سخنی به این درستی نشنیدم". گفتند: خیال کشتن صدراعظم را نیز داشتی؟ اظهار "ندامت" کرد از اینکه فرصت کافی برای اینکار نیافته بود. اکنون نگران بود از اینکه "سایر همفکران و همدستان او هم از اینکه پس از قتل شاه بلافاصله صدراعظم را نکشته است وی را ملامت" خواهند کرد زیرا با قتل شاه، "نه فقط موفق نشده است وضع موجود را واژگون کند" بلکه برعکس زمام امور را بدست صدراعظم "مقتدر" نهاده است.
میدانیم هرچه کردند نام یاران و همدستان را از زبان میرزا رضا بشنوند "کامیاب نشدند". او فقط سخن از "وطنخواهی" راند و "غالب مطالب را مخفی داشت".»( کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، ص ۱۶۲)
خانم ناطق سپس در پایان کتاب و بر پایهی دفاعیات میرزا رضا ـ که به گفتهی خانم ناطق برخی آن را جزو زیباترین متون «در ادبیات سیاسی معاصر» دانستهاند- «جان کلام» او را در «انگیزهی ترور» به دست میدهد: «"شاه را کشتم برای اینکه مردم را آسوده کنم". مدتها بود که به این خیال بودم، اما شاه در میان مردم بود. "دلم گواهی نداد". ترسیدم در ازدحام "خون مردم" ریخته شود. تا اینکه "مقصود" مرا استقبال کرد و با پای خود به حضرت عبدالعظیم آمد.
شاه را کشتم چرا که مملکت را دستنشانده بیگانگان کرد.
شاه را کشتم برای رعیتی که فراری داد و به "حمالی و کناسی" به خاک قفقاز و عربستان روانه کرد.
شاه را کشتم به خاطر حکامی که بر مردم گمارد، و جان و ناموس یک ملت را به دست تعدیات آنان سپرد.
شاه را کشتم، تا تیشه به ریشه زده باشم. من آن درختی را از "بیخ" انداختم که ثمرهاش "این اراذل و اوباش بیپدر مادر" هستند که "بلای جان" مردم گشتهاند. درختی که "زیرش همه قسم حیوانات موذی و درنده" گرد آمدهاند "ماهی از سر گنده گردد نی ز دم". اگر "ظلمی باشد از بالاست".
شاه را کشتم، تا مردم که "بیدار" شدهاند، "هشیار" گردند، و برخیزند. امروز هرکس به پاخاست "صاحب زمان" عصر خویش است.
شاه را کشتم، تا راه واژگونی را هموارتر سازم. همه "تواریخ فرنگ" نشان میدهند که "برای اجرای مقصد بزرگ تا خونریزیها نشده، مقصود به عمل نیامده".
شاه را کشتم تا "حیات ابدی" یابم. ارزش زندگانی این جهان به پنج سال بیشتر یا کمتر زنده بودن نیست، به زندگانی ارزشمند است. من "مرد بزرگی" هستم و "نام مردان بزرگ تاریخ را گرفتهام" زیرا این "بار سنگین" را من از "قلوب" مردم برداشتم.
کشتم تا مردم بدانند من در "ظلمی" که کشیدهاند با آنان سهیم بودم اما در "بیغیرتی" با آنان شریک نبودم. من "امتحان" خود را دادم، حال نوبت مردم است که از امتحان خود پیروز برآیند.»(کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ، ص ۴-۱۶٣)
نگاهی به متن کارنامه و زمانه میرزا رضا و حاشیهی کوتاه مقالهی باران نشان میدهد که این حاشیه، اساس متن سایه در مقالهی باران است با نگرشی دیگر به «انگیزهی ترور» ناصرالدینشاه و مهمتر از آن بانگرشی دیگر نسبت به دگرگونیهای طلوع مشروطهخواهی و مشروطیت ایران. به نظر میرسد همهی آن درازنویسیها و بازنویسیهای نامههای میرزا رضا در ماموریت وکیلآباد کرمان محملی است برای بیان این حاشیههای به ظاهر پراکنده تا متن مقالهی باران درباره ی مشروطیت ایران شکل داده شود به ویژه اینکه بازنویسی دراز نامههای میرزارضا از «وکیلآباد» هیچ دادهی تازهای نسبت به آنچه قبلاً در همین مورد و در ٣۹ صفحهی اول کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا آمده است، به خواننده نمیدهد اما حاشیههای به ظاهر پراکنده تعریضی معنای روشنی به متن سایهی مقاله باران میدهند و آن را به متن اصلی بدل میکنند.
متن سایه، صورت بازاندیشیشده و سر و ته شدهی دیدگاههای رادیکال «ضد استبدادی» و «ضد استعماری» پیشین، تحلیلهای مارکسیستی و طبقاتی روندهای تاریخ معاصر ایران، جانبداری و یکجانبهنگری نسبت به رویدادهای اجتماعی و سیاسی و برخورد گزینشی در پژوهشهای تاریخی است. این دیدگاهها و تحلیلها که در تار و پود و متن کتاب" کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی" تنیده شدهاند اکنون در حاشیههای مقالهی باران سر و ته میشوند، دفرمه میشوند، فاکتهای تاریخی این بار به شکلی دیگر «گزینش» میشوند؛ جانبداری و یکجانبهنگریهای دیگری جایگزین یکجانبهنگریهای پیشین میشوند:
در کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، سیدجمالالدین اسدآبادی ، مسلمان روشنفکر مبارز و ترقی خواهی است که سردمدار اندیشه ی اصلاح طلبی است؛ در پی آشتی افکار «تجددخواهان» با «سنت گرایان» است؛ در برابر «افکار استعماری» ارنست رنان فرانسوی از اسلام دفاع میکند؛ «بابی» نیست؛ به او «اتهام» بابی بودن زدهاند. همین سیدجمالالدین در مقالهی باران خانم ناطق بابی میشود؛ در پاسخ به ارنست رنان و همزبان با او اسلام را «سد راه ترقی» میداند و علمای اسلام را «خاک بر سر» میخواند.
در کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ، جنبشها و شورشهای دهقانی هیچ نسبت و پیوندی با بابیه ندارند، بهائیت دستپروردهی «استعمار» است، دستگاه استبداد به همه آزادیخواهان و روشنفکران «اتهام» بابی بودن میبندد تا سرکوبشان کند. در مقالهی باران اما سیدجمال، میرزارضا کرمانی و میرزا آقاخان یکسره بابی معرفی میشوند. در کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، میرزا رضا برخوردار از «خصلت انقلابی» است، «جان کلام» او در «انگیزهی ترور» وطنخواهی و «آسودگی مردم» است. در مقالهی باران انگیزهی میرزا رضا، انگیزهای است «فردی»، آبشخور سرکشی او ماموریت ده وکیلآباد کرمان است در دوازده سال پیش از ترور، و کار را به خاطر «دوست»، به خاطر مرادش سیدجمالالدین کرده است.
در کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ، ناصرالدینشاه خودکامه و خونریز است، ترور او راهگشاست و «ترور سیاسی» تبیین میشود با استعانت آشکار از رسالهی امیر پرویز پویان. در مقالهی باران اما پرسش از میرزا رضا دربارهی قتل ناصرالدینشاه به گونهای «گزینشی» آورده میشود و دنبالهی همان پرسش و پاسخ میرزا رضا بریده میشود.
در کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ، گفته میشود: «برخی نیز بعلت همدردی و همفکری با میرزا رضا و پخش شبنامه دستگیر شدند. هسته اصلی فکر آنان جز این نبود که "کشورهای بسیاری پادشاه ندارند و این کشورها در تمکین و رفاه زندگی میکنند. بنابراین در ایران باید انقلاب شود" و خانم ناطق میافزایند: "انقلاب مشروطیت در راه بود."» (کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی ص ۱۴۴)
اکنون در مقالهی باران و در حاشیهی پایانی میخوانیم که «در سال مشروطیت شاه "نیمه فلج" است "نگاهش ثابت"، "دوبار سکته کرده"، "مبتلا به نقرس" است و بدتر از همه دچار "فلج ذهنی" (Mentale debilite) است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.» ( باران ص ۴ ـ ۶٣)
اکنون میپرسیم کدام «حدیث مفصل» را باید خواند و از کدام «مجمل» باید خواند.
ربط بیماریهای مظفرالدینشاه با «سال مشروطیت»، با فرمان مشروطیت و پیامدهای مشروطیت چیست؟
مگر جنبش مشروطهخواهی ایرانیان با «نقرس» مظفرالدینشاه پا گرفت؟ و مگر متن فرمان مشروطیت از «ذهن فلج» شاه جوشیده بود؟
برخلاف این «حاشیه»ی جانشین متن، آن شاه بیمار «بیبهره از دانش و فرهنگ» هنوز آنقدر هشیار بود و هنوز آنقدر معنای «استبداد» و «مشروطه» را میدانست که به سادگی تن به امضای فرمان مشروطیت ندهد و در فرمان اول حرفی از «ملت ایران» و «مجلس شورای ملی» به میان نیاورد و به جای آن «مجلس شورای اسلامی» اعطا کند. ایستادگی آزادیخواهان ،شاه و دربار را به عقبنشینی واداشت تا در فرمان دوم، تاسیس «مجلس شورای ملی» گنجانده شود.
آن شاه «دچار فلج ذهنی» باز و هنوز آنقدر هشیار بود تا باز برخلاف خواست مشروطهخواهان بخواهد و اصرار ورزد تا جشن گشایش مجلس ملی را با زادروز تولد یکی از امامان شیعه یکی کند.
آن شاه «نیمهفلج» و « نقرسی» هنوز آنقدر سرپا بود که در مراسم گشایش شرکت کند و هنوز آنقدر هشیار بود که آن سخنرانی را انجام دهد.
پس نیکنامی و ستایشی در امضای فرمان مشروطیت اگر هست از آن آن شاه سکته کرده نقرسی است.
و نکوهشی اگر هست نصیب محمدعلیشاه جوان خودکامه است که اولین گامش به ضد اساس مشروطیت زیر سئوال بردن اصل امضای فرمان مشروطیت بود با استناد به بیماری مظفرالدینشاه.
سرنوشت دکتر خلیلخان اعلمالدوله تحصیلکرده اروپا و پزشک مخصوص مظفرالدینشاه را از لابهلای یادداشتهای خود او خواندهایم و میدانیم: «محمدعلیشاه پس از آنکه به سلطنت رسید به خیال افتاد مدارک طبی مبنی بر اختلال مشاعر مظفرالدینشاه در هنگام دادن مشروطیت بدست آورد، برای تهیه تصدیق نامه برادر خود شعاعالسلطنه را مامور کرد. شعاعالسلطنه یک تصدیقنامه مفصل که حاکی بر اختلال مشاعر مظفرالدینشاه بود تهیه نمود و به اعلمالدوله تکلیف کرد آن تصدیقنامه را امضا نماید و نیز به امضای سایر اطبای معروف تهران برساند، ولی اعلمالدوله که قلباً از طرفداران مشروطه بود زیر بار نرفت و دست رد به سینه تقاضاکنندگان زد. این بود که محمدعلیشاه املاک او را توقیف نمود و امر داد که خود او را نیز زندانی کنند. اعلمالدوله بناچار چندی در تهران خود را مخفی کرد و سپس با اشکال بسیار وسایل مسافرت خود را فراهم کرد، راه فرنگستان در پیش گرفت.»(ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد یکم، ص ۴۲۱ و ۴۲۲)
فریدون آدمیت آگاهی بیشتری بدست میدهد از سه بار تلاش و تهدید محمدعلیشاه برای گرفتن گواهی طبی در اختلال عقلانی مظفرالدینشاه:
«محمدعلیشاه نخست در پی این اندیشهی خام بود که در اعتبار حقوقی و سیاسی فرمان مشروطیت (۱۴ جمادیالثانی ۱٣۲۴) شبههاندازد. به چه ماخذ؟ بدین برهان که پدرش دستخط مشروطیت را در بیماری و ناهشیاری امضا کرده، از اینرو آن سند معتبر نیست. شاه توسط عمویش کامران میرزا نامهی «خیلی محرمانه»ای به دکتر خلیلخان اعلمالدوله، پزشک مظفرالدین شاه فرستاد و عتاب آمیز نوشت:
«در ایام اخیر وظیفهی نوکری خودتان را انجام ندادهاید، و تحت تاثیر عواملی قرار گرفتهاید که در نظر ما پسندیده نبود. صدور دستخط مشروطیت با آنکه شاه مرحوم در حال طبیعی نبودهاند، به حکم وجدان از طرف شما باید ممانعت به عمل میآمد. حال برای جبران قصور ... انتظار داریم به صراحت بنویسید که: امضای شاه پدرمان در روزهای آخر حیات مخدوش [است] و در حال عادی نبودهاند تا حقیقت مکشوف شود. و این خدمت بزرگ شما منظور خواهد بود».
اما پزشک شاه سوابق گواهی طبی منظور را نداد و به کامران میرزا فرستاده شاه فعلی جواب سربالا داد. بار دوم شاه مختارالدوله را از دستگاه نظمیه مامور اخذ آن سند کرد. به او نوشت:
به اعلمالدوله امر فرمودیم «وضع مزاجی و حالت بحرانی مرحوم پدر بزرگوارمان را تصدیق کند که به واسطهی مرض سخت از مفاد مکتوبات اخیر پایان عمر استحضار حاصل نمیفرمودند. به کامران میرزا دستورات لازم دادم که نوشته را بگیرد. هنوز جواب نداده... با تشویق و تهدید هر طوری صلاح میدانی نوشته را بگیر که خیلی مورد حاجت است. گویا میخواهد نمک به حرامی کند. مراقب باش و او را وادار کن امری که فرمودهایم اجرا نماید».
به دنبال آن دستور، شاه پیام تهدیدآمیزی توسط برادرش شعاع السلطنه به اعلمالدوله فرستاد دایر بر اینکه: «چنانچه اقدام نکند و ننویسد و شهادت ندهد و کتمان کند، شدیدا تنبیه خواهد شد». به خود شعاعالسلطنه هم نوشت: «شما هم آدم گوش فراخی هستید. فرمودیم دو ساعت جواب بیاورید، دو ساعت دو روز شده... موضوع فوریت دارد».
آن اسناد در شناخت وجهه خاطر محمدعلیشاه در آغاز تاجداریاش حائز اهمیت است. او در تکاپوی اخذ گواهی طبی بود مبنی بر اختلال عقلانی پدرش در روزهای واپسین حیات. بلکه به استناد آن ممکن شود که فرمان مشروطیت و قانون اساسی مخدوش اعلام گردد. این مطلب به کنار که فرمان مشروطیت شش ماه پیش از درگذشت مظفرالدینشاه به امضا رسیده بود، و در آن اوان ناخوشی او حدت نداشت. اشاره صریحی که در نامه نخستین به امضای شاه «در روزهای آخر حیات» رفته، بازمیگردد به توشیح قانون اساسی (۱۴ ذیقعده ۱٣۲۴) یعنی ده روز پیش از مرگ آن پادشاه. محمدعلیشاه و نزدیکان او از جمله عمو و پدرزنش کامران میرزا و نوکران آذربایجانیاش، در پی این خیال باطل بودند که با آن تدبیر ابلهانه بتوان حرکت مشروطهخواهی را سد کرد و قانون اساسی را بیاعتبار اعلام نمود! به هر حال، ترغیب و تهدید موثر نیفتاد. پزشک مخصوص مظفرالدینشاه که خود در شمار آزادیخواهان بود، از نوشتن چنان گواهینامهای تن زد.» ( آدمیت ، مجلس اول و بحران آزادی ، ص ۲ـ ٣۱)
بازمیگردیم به حاشیهی پایانی مقالهی خانم ناطق در باران:
«محمدکاظم امینالتجار گفت: میرزا رضا "کدام انوشیروان عادل را پشت در داشتی که ناصرالدینشاه را کشتی"؟ پاسخ داد "در این چند روز از سخنهایی که از زبان هرکس که شنیدم، سخنی به این درستی نشنیدم!" و خانم ناطق میافزاید "چه بسا حق با او بود"»
در پرسش معینالتجار پاسخی نهفته است. ورای واقعیت ترور ناصرالدینشاه، پرسش از آیندهی پس از ناصرالدینشاه و واژگونی خودکامگی است. در کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی پاسخ، نوید انقلاب و در راه بودن مشروطیت است. در حاشیهی مقالهی باران، گزارهی کوتاه «چه بسا حق با او بود» پیش درآمد پاسخی از جنس دگر است. پاسخی که در آن، «سال مشروطیت»، سال «نقرس»، و سال «فلج ذهنی» مظفرالدین شاه است و« حدیث مفصل» مشروطیت را از « مجمل » پروندهی «فلج ذهنی» شاه باید خواند.
محور و اساس متن سایهی همین حاشیه ی بسیار کوتاه پایان مقالهی باران است.
همه اجزا و عناصر پراکنده و حاشیههای مقاله به دور گزارهی پایانی با هم پیوند میخورند و متن سایه به متن اصلی فرا میروید و پیام خود را به روشنی ابلاغ میکند: دگرگونیهای سیاسی پس از ناصرالدینشاه و از راه رسیدن مشروطیت عبث بود.
ثبات و آرامش دوران خودکامگی بهتر بود از این آشفتگی های دنباله ی مشروطیت.
اگر این برداشت درست باشد آنگاه باید گفت هیچ چیز تازه ای در این پیام وجود ندارد.
منتقدان محافظهکار سیاسی، و تاریخ نگاران مخالف مشروطه از این منظر بیپرده و پوشش گفتهاند و نوشتهاند. نگاهی بیندازید به نامهی ناصرالملک همدانی تحصیلکردهی آکسفورد یا نوشتههای ابراهیم صفایی یا محمود محمود که چنین نوشت: «تا همان اوان انقلاب هنوز باد سموم مهلک آزادی به مزرعه سبز و خرم ایران نوزیده بود و افسار طبقه رذل و پست جامعه ایرانی گسیخته نگشته بود، طبقات مختلفه ایران از هر صنف و دسته که تصور شود هریک در دایره معمول و معین خود به سنن جاری کشور به کسب و کار مشغول بودند. ایمان و عقیده جامعه در آن روزها محکم و ثابت بود» و نیز میگوید: مشروطیت تحفهای بود که دیگران که بدخواه ایران بودند برای ضعف و زوال دولت و ملت ایران هدیه کردند.» (محمود محمود. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، در ٨ جلد ، ص ۲۱۴۱)
سخن پایانی
تاریخنگاری ایرانی آمیخته است به افسانهسرایی و چهره پردازی. سیمای زیبای قهرمان یا چهرهی آلودهی ضد قهرمان در صورتخانهی تاریخ آنچنان پرداخته میشود که ما میخواهیم. چنین چهرهآراییها هم در صحنههای زنده کنش و واکنش تاریخ سیاسی ما، هم در تاریخنگاری و هم در پژوهشهای تاریخی ما مکرر شده و میشود.
سختجانی نگاه مانوی، شیوهی گزینش دلبخواه پارهای از رویداد، لحظهای از زمان، سویهای از گفتار یا رفتار قهرمان و ضد قهرمان، دستیازی مصلحت و نگرش سیاسی روز به واقعیت گذشتهی تاریخی، اینهمه، فرهیختهترین پژوهشگران ما را نیز در تنگنا میگذارد.
آنچه در این نوشته خواندید، مقایسهی کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی با مقالهی باران، و پارهای ملاحظات انتقادی تنها برای نشان دادن نمونهای از این شیوهی تاریخ نگاری بود.
این نوشته به هیچ روی در پی آن نبود و نیست تا بر سر «خصلت انقلابی» میرزارضای کرمانی، «بابی» بودن یا نبودن او، «آرمان اجتماعی» او، انگیزهی «سیاسی» یا «فردی» او در ترور شاه بر پایهی این «روایت» یا آن «سند» جدل کند، سیدجمالالدین اسدآبادی را «روشنفکر مسلمان» معرفی کند یا نکند، بابیه را ملی و بهائیت را دستپروردهی استعمار بشناسد یا نشناسد؛ و یا حتی از جنبش مشروطهخواهی ایرانیان دفاع کند یا دفاع نکند.
این نوشته تنها در پی آن بود تا از راه مقایسهی دو روایت از حادثه ی یگانه و چشم دوختن بر چهرهی حادثهآفرینان یگانهی آن حادثه، شاید برای خود دریابد در صورتخانه ی تاریخ
چگونه چهرهآرایی میشود. و چرا میشود.
*صورتخانه : صورتکده ، آنجا که نقوش و تصاویر کشند ، یا آنها را گرد آورند ، نگارستان. ( فرهنگ معین)
*خانم سیمین دانشور ، در کتاب شهری چون بهشت ( ۱٣۴۰ ) ، داستان کوتاهی دارند بنام صورتخانه ، در این داستان ، " صورتخانه " ، اتاق پشت صحنه ی تماشاخانه است برای چهره آرائی و آراستن نقش آفرینان و هدایت آنها روی صحنه ، با یادآوری و دوباره خوانی این داستان ِ خانم سیمین دانشور، آمیزه ی « صورتخانه ی تاریخ » بکار گرفته شد
در عنوان نوشته ای که خواندید.
*این نوشته در فصل نامه باران شماره ۱٣ تابستان ۱٣٨۶ خورشیدی چاپ شده است.
|