باز تاب و مرور ی عمومی و تئوریک بر نوشته ی آقای مهرداد باباعلی
"علل کامیابی آغازین و بحران متعاقب جنبش جمهوریخواهان دمکرات و لائیک" بخش پایانی
آراز. م. فنی
•
با توجه به سلطه ی هزاران ساله ی استبداد (هم از نوع پادشاهی وهم مذهبی) جریان جمهوریخواهی در ایران در کلیت خود جریان اگالیتری هست و بعنوان گزینه ی سیاسی بسیار مناسب در مقابل دو نوع تفکر واپسگرا و عملن غیر دموکراتیک می بایست تحکیم شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٨ آبان ۱٣٨۶ -
٣۰ اکتبر ۲۰۰۷
در دو شماره ی پیشین مروری داشتم به جنبه های تئوریک مقاله ی آقای باباعلی وهمچنین بررسی تئورهای ارایه شده در باره ی بحرانهای سیاسی. گذری کوتاه انداختیم به بحران در جوامع بین المللی و بحران های سیاسی در اروپا با این هدف که یک بازبینی روی محتوی اساسی ترین قسمت مقالات ایشان انجام گیرد. نوشتم که اروپا در طول بیش از دویست سال دستخوش بحران های ساختاری و تفکری بود. مرحله ی ثبات اگر بتوان به آن ثبات اطلاق شود بعد از جنگ جهانی دوم آنهم به تدریج قوام پیدا کرد ولی به باور من این ثبات به گونه ای با انتقال بحران به جهان پیرامونی میسرشده است و در صورتیکه کشورهای پیرامونی توسعه پیدا کنند و قدرت برنامه ریزی های سیاسی و اقتصادی مستقل داشته باشند بحران در غرب اوج خواهد گرفت.
بر گردیم به موضوع این مقاله. در طول هفته های اخیر دومقاله در تارنمای صدای ما در رابطه با نظریات آقای باباعلی نوشته شده که هر دو زاویه ی دید قابل توجه بوده و برای من مسایل جدیدی را روشن کردند که من قبلن از دیدن آنها غافل بودم. در هر صورت به باور من تنها بحران ساختاری در حرکت جمهوری خواهان لائیک دال بر ریزش نیروهای این جریان نبوده و می توانست گزینه های دیگری وعوامل دیگری دراین پروسه موثر باشند. حوادث بعد از چاپ مقاله ها نشان دادند که احتمال بحران در یک جریان سیاسی و ریزش نیروهای آن می تواند نتایج دیگری هم داشته باشد. نشست نه جریان سیاسی معتقد به جمهوریت علیرغم اینکه دست آورد مادی آن هنوز مشخص نیست ولی قدم جدی است برای فراروئی به یک جنبش واقعی جمهوری خواهی. بدیگر بیان جنبش از پائین واز درون به بالا در حال شکل گرفتن است. در این شماره به بررسی موارد زیر خواهم پرداخت:
- جنبش چیست و فرق آن با سازمان سیاسی در کجاست
- اشکال گوناگون مدیریت و مدیریت سیاسی
- باز هم در باره ی بحران
- دگرگونی بنیادی در حرکت های سیاسی چگونه و کی؟
جنبش چیست؟
با توجه به اینکه نیروهای سیاسی گاهن نابجا از مفهوم جنبش استفاده میکنند بی مناسب نیست که این مفهوم اگر چه مختصر تعریف شود. در باره ی جنبش و تعریف جنبش من نوشته ای را بزبان فارسی مشاهده نکرده ام، اگر چه این ندیدن، هیچ دلیلی در نبودن تعریفی در اینمورد نمی تواند باشد ولی این کمبود شاید به این دلیل است که محتوای این مفهوم برای استفاده کنندگان بدیهی بنظر جلوه کرده و در نتیجه و کسانی که آن را بکار می برند قبل از اینکه توضیحی از مفهوم این واژه بدهند و مشخص شود که، ابعاد و اشکال آن کدام است و در چه مکان و زمان، این یا آن معنی را می شود برداشت کرد، در گفتمان های سیاسی رد وبدل می شود.
اگر منظور ما ازجنبش حرکت خودبخودی و جوشیده از پائین است این بدین معنی است که حرکت به گونه ای فاقد تمرکز سیاسی و فاقد رهبری از بالا به پائین است. در این نوع سامان اجتماعی، بدین ترتیب امکان انتخاب راه های گوناگونی برای رسیدن به هدف برای شرکت کنندگان و رهبران احتمالی باز بوده و هیچ فراکسیونی امکان و قدرت اداره ی جنبش را نمی تواند ار قبل تعیین کرده واحتمالن هدایت جنبش را (که در این صورت دیگر جنبش نیست بلکه سازمان سیاسی است) و با فرم دادن برنامه های سیاسی متمرکز بدست گیرد.
تشابه های جنبش اجتماعی با موسسه ی اجتماعی بسیارزیاد هستند. جنبش اجتماعی و سیاسی سامانی است که می تواند به لحاظ تشکیلاتی و در سطح آنالیزمابین موسسه و سازمان قرار گیرند. جنبش در مرحله ی اول بعنوان گزینه ای برای جایگزینی یک سامان، تفکر، دیسکورس علمی و یا نهاد اجتماعی گسترده و وسیع مطرح می شود. و نهایتن در جریان تکامل و گسترش خود به یک گزینه ی سیاسی، سامان اجتماعی، اندیشه ی فکری و یا دیسکوس بدیل تبدیل می شود.
چند مثال می تواند مسئله را روشن کند. در اواخر دهه ی شصت قرن بیستم سه جنبش بزرگ اجتماعی، اندیشه ای و فرهنگی/اقتصادی فرم گرفتند که به جنبش صلح، جنبش برابری حقوق زنان با مردان و جنبش محیط زیست مشهور هستند. در کنار این جنبش یک جنبش فکری دیگری هم در عرصه ی علو م اجتماعی و شناخت شناسی علمی تکامل یافت که از آن با نام های پسا- مدرنیسم و یا پست کلنیالیسم هم استفاده شده است. سالها و شاید در پارهای موارد صد ها سال پیش از این تاریخ در رابطه با حقوق زنان، چگونگی جهانی کردن مبارزه برای صلح و همچنین در باره ی زندگی و اشکال مختلف به گونه ای که ازوقوع فاجعه های طبیعی جلوگیری شود توسط متفکرین سیاسی ها(الیت جوامع) کار شده بود ولی تنها در مقطع تاریخی مشخصی به عنوان نظر غالبی مطرح شد.
همه ی این جنبش ها در جوهر خود هم ساختار شکن بودند و هم ادامه دهنده ی تکامل حرکتهای اجتماعی و نظریات سابق. گسست از گذشته با تخریب کامل سیستمهای سیاسی واقتصادی گذشته همراه نبود بلکه به گونه ای پیاده کردن آن بخشهائی از سیستم را در بر داشت که یا به ضد خود تبدیل شده بودند و یا اینکه مانعی در مقابل تکامل منطقی جوامع موجود بودند. از این جنبش های یاد شده ی بالا بنظر می رسد که دو جنبش موفق تر هستند؛ جنبش زیست محیطی و جنبش فمنیسم و یا برابری حقوق مردان و زنان. آگاهی مردم در کشورهای غربی در باره ی محیط زیست و مراقبت و حفظ شرایط موجود بطور عمیقی دگرگون گشته بطوریکه در پاره ای موارد دیسکورس سیاسی موجود از خواست های مردم عقب تر حرکت می کند. عدم امضای پیمان کیوتو توسط ایالات متحده، روسیه، چین و استرالیا یک نمونه است از عوارض گوناگون این پدیده ه.
جنبش صلح طلبی همانطور که می دانیم با تشدید جنگ آمریکا در هند وچین، گسترش سیاست های جنگ طلبی آمریکا در آمریکای لاتین و محکوم کردن سیاست هرچه نظامی تر کردن جهان اوج گرفته بود و حدودن بیست سال، دتانت و سیاست خلع سلاح در سیاست بین المللی دیسکورس غالب بود. با شروع قرن جدید میلادی و حادثه ی 9/11 سپتامبر دوباره رقابت جدیدی بین نیروهای بزرگ در هرچه مسلح تر شدن و مدرن کردن سلاح های هسته ای منجر گشته. بودجه ی نظامی روسیه در سال آینده بالغ بر دوهزار میلیارد کرون سوئد رقم زده می شود. این در حالی است که این بودجه کلان حدود 1/25 بودجه ی نظامی ایالات متحده در یک سال است.
از نمونه های بارز نظامی شدن در عمل سیاسی جنگ در عراق، افغانستان، ادامه ی ناآرامی ها در فلسطین اشغالی، پاکستان و احتمالن ایران از نمود های بارز جنگ طلبی های جدید، صلح مسلح و بلوک بندی های نظامی کشورهای بزرگ بحساب می آید. سرمایه گذاری برای اختراع و تولید و فروش سلاح های کشتار جمعی درتاریخ تکامل جوامع انسانی هیچ وقت به اندازه حالا نبوده است. بنظر می رسد که یک جنبش صلح وسیع جای خالی اش احساس می شود.
جنبش فمینیستی و آزادیخواهی زنان در اروپا بطور نسبی در ایجاد موج برابرطلبی و در دستور جلسات سیاسی قرار گرفتن این خواست ها موفق بوده اگرچه هنوز مونوپول استفاده از اهرم های قدرت در پاره ای از حوزه های سیاسی چون امور نظامی، مدیریت تولید صنعتی و مراکز بانکی و مالی در دست مردان سفید پوست طبقه ی متوسط به بالا قرار دارد ولی زنان توانسته اند در حوزه های آموزش و پرورش، فرهنگی، بازار کار و سیاسی حضور چشم گیری داشته باشند اگرچه این حضورهنوز به تغییر قوانین بازی در اجتماع ختم نشده است.
در عرصه ی شناخت شناسی علمی، تسلط تفکر از بالا به پائین و اقتدارگرایانه ی علوم طبیعی و الیت آن زیر آتش طرفداران نسبی بودن و اجتماعی بودن شناخت شناسان بوده و طبیعی بودن و مطلق بودن برداشت های علمی زیر علامت سئوال رفته، در آن ساخت شکنی انجام شده و تفکری که به غیر از نظریات خردگرایانه (راشیونال) دانشمندان علوم طبیعی، هیچ نظری را علمی اطلاق نمی کرد مونوپول خود را از دست داده است. امروز از موج سوم گسترش علوم که همانا دموکراتیزه شدن علم، که مردمی شدن و عامه فهم بودن مسایل علمی پیچیده را بدنبال دارد بعنوان پدیده ای شناخته شده ماندگار نام می برند. البته ساده شدن و عامه فهم شدن مسایل علمی دلالت به پژوهشگر شدن مردم ندارد بلکه مشارکت مردم در اتخاذ تصامیمی که امر پژوهش در این و یا آن مورد اجتماعی و طبیعی را هموار می کند دارد. موضوعات تحقیق بایست در خدمت عموم مردم قرار گیرد و نه الیت و ثروتمندان جامعه. این نمونه ها که نشانگر چند جنبش گوناگون در حوزههای مختلف اجتماعی سیاسی است می تواند الگوی ما در تعریف از مفهوم جنبش و ابعاد و نحوه ی اداره ی آن باشد.
با توجه به توضیحات بالا در رابطه با جنبشهای اجتماعی که تکامل آنها توسط تعداد زیادی از پژوهشگران غربی و وطنی بررسی شده حرکت جمهوریخواهان در کلیت خود یک حرکت الیتی بوده و هنوز به جنبش تبدیل نشده است ولی با گسترش حضور این جریان در عرصه های سیاسی و اجتماعی جامعه ی ما واستمرار کار درونی سازمانی در آن می تواند این بارقه ی امید را در تفکروعمل سیاسی جامعه ی ایرانی ارتقا دهد.
اگر بخواهیم آرمانگرایانه بدون اینکه شرایط عومی مناسبی فراهم شود، در صدد این باشیم که ایده ها و باورهای های سیاسی ما به جنبش سیاسی فرا روید بازهم ضروری است که به گونه ای ساختار بازتری برای جمهوری خواهی در عمل و تئوری را پذیرفته و کسانی که در یک پروسه ی تکاملی به هدایت این جریان انتخاب می شوند، بایست با سازمان یافتگی بیشتر حرکت تکاملی پدیده ی سیاسی جدید و هویت جدید را به پیش به برند و بردباری بیشتری در مقابل همدیگر داشته باشند. من فکر می کنم دوستان ما در حرکت فکری و سیاسی جمهوریخواهان بایست به این سئوال که آیا " جمهوریخواهی" جنبش است یا سازمان سیاسی و حزب سیاسی پاسخ مشخص تری بدهند؟ تنها دراین صورت است که اعضا، بنیانگذاران و یا طرفداران و مردم علاقمند به این حرکت راحت تر می توانند با نظریات و طرح های مختلف که از مبارزات درون "جنبش" انتشار بیرونی پیدا می کند برخورد کنند. این جواب بگونه ای بایست در نهایت وفاق فعالین را هم با خود داشته باشد.
در متن بالا سعی کردم مختصرن به این سئوال که آیا حرکت جمهوریخواهی یک جنبش سیاسی است یا سازمان سیاسی توضیحی ارایه دهم در پائین به امر مدیدریت و اهمیت آن در چگونگی پیشبرد بحث های درونی و بیرونی یک سازمان یا جریان سیاسی می پردازم.
مدیریت سازمانهای اجتماعی و انواع آن
در ارگانها و سازمانهای اقتصادی و اجتماعی موجود در کشورهای غربی چهار چشم انداز مدیریت شناسائی شده اند که عبارتند از:
* چشم انداز ساختاری و یا مدیریت ساختاری
* چشم انداز و یا مدیریت انسانی
* مدیریت سیاسی
* ودر نهایت مدیریت فرهنگی و یا سمبولیک [1]
من دراین مختصر قصد ندارم که به توضیح اشکال گوناگون مدیریت ارگانهای مختلف بپردازم. طبیعی است که چهار چوب و تکامل مدل های بالا نمی توانند با شرایط تکامل نهادهای جامعه ی ما ویا نیروهای سیاسی خارج از کشور انطباق کامل داشته باشند ولی در این آنالیزها شرایط عمومی بحران ها و مشکلات ناشی از فقدان بودجه ی کافی، برنامه ریزی غیر واقعی و مدیریت های اقتدارگرایانه بررسی شده است که توجه به آنها می تواند در اداره و تکامل ارگانها و سازمانهای سیاسی ایرانی فعال درون و خارج مفید واقع شود. از مدلهای بالا بغیر از مدیریت ساختاری بقیه می توانند مورد استفاده ی ما قرار گیرند ولی من فقط به موارد مهم مطرح شده در مدیریت سیاسی می پردازم.
چشم انداز مدیریت سیاسی، ارگاهای سیاسی را بعنوان یک حوزه ی زنده، پرخاشگر ومهیج ارزیابی کرده که شبکه ی پیچیده ای از افراد، گروهای کوچک و علایق فردی و گروهی را در بر می گیرد. این چشم انداز و دینامیسم تکامل درون آن را می شود به پنج حکم [2] و یا ادعا تقسیم کرد:
1- سازمان ها عبارتند از همکاری و اتحادهای کوتاه مدت و یا طولانی مدت که افراد و علایق گروهی گوناگونی را در بر می گیرند.
2- در بین متحدین واعضا تفاوت های پایداری در باره ی ارزش ها، عقاید، اطلاعات، علایق وتاویل و ترجمه از واقعیت ها وجود دارد.
3- مهمترین بخش از تصمیم های گرفته شده دریک سازمان، درباره ی چگونگی تقسیم امکانات محدود موجود، به دیگر بیان اینکه، کی چی را بگیرد (صاحب شود) دور می زند.
4- این محدودیت در امکانات و تضاد های پایدار ولی قابل حل، به ایجاد اختلافاتی منجر می شود که مسئله ی قدرت، حفظ و یا بدست آوردن آن را به محور فعالیت دینامیک اعضا در یک سازمان تبدیل می کند.
5- هدف ها، اتحاد ها و تصمیم ها، توسط رقابت سالم، مذاکرات، گفتگو و معاملات درونی جهت کسب موقعیت های مناسبتر در بین رقبا فرم می گیرند. (نگ. چشم اندازهای جدید در مدیریت سازمان ها:233-232)
در نگاه اول حکم های بالا، برای کسانی که سالها فعالیت سیاسی و اجتماعی را پشت سر گذاشته اند اطلاعات جدیدی ارایه نمی کنند. من وقتی می خواستم مطالب بالا را بعنوان نقل قول مهم در این مقاله ذکر کنم، بنظرم آمد که بازنویسی این احکام تکرار مکررات است ولی بعد از مطالعه چند باره ی متن اصلی در کتاب و خواندن اظهارنظر های فوق ومداقه در توضیحات بعدی نکات جدیدی برای من روشن شد که قبلن توجهی زیادی به آنها نداشتم. یک مورد مشخص پذیرش اختلاف نظر و دیدگاه های گوناگون در یک سازمان است. تصور عمومی ما از یک سازمان سیاسی وجود یک خط سرخی از تفکرات همگون و وفاق اجتماعی روی برنامه های سیاسی را القا می کند در صورتیکه واقعیت ها چیز دیگری را نشان می دهند.
در مطالب بالا از سازمان بعنوان فضائی عمومی که در آن می توان و بایست گفتگو، بحث و جدل صورت گیرد یاد می کند. حتی معامله های بازاری گونه برای حل مشکلات درونی و بیرونی امر مذمومی به حساب نمی آید. سومین مورد پذیرش این حکم که امکان ایجاد دینامیسم در تشکیلات با حضور اختلافات و راه حلهای گوناگون ارایه شده برای مشکلات گوناگون نهفته است می باشد. این یکرنگی نیست که نقطه ی قوت است بلکه حضور رنگهای مختلف، نظریات گوناگون است که دینامیسم رشد و گسترش را ارتقا می دهد. ودر نهایت پذیرش حضور زنده ی علایق فردی و گروهی در هر سازمانی و رقابت سالم بین این گروه ها برای اخذ تصمیم های لازم امر ضروری بنظر می آید. بنظر من توضیحات آقای باباعلی و جواب هائی که داده شده در چهارچوب توضیحات بالا می گنجد ولی چرا نتیجه، امکان همکاری این نیروها را نفی می کنند، برای من قابل حضم نیست. آیا امکان این که در دوره ی بعدی انتخاب شورای هماهنگی که مشخصات موردنظر آقای باباعلی و یا سایر افراد و جناح ها را در بر داشته باشد کاملن منتفی شده است؟ آیا مسئله ی قدرت گروهی و حفظ آن این قدر در مقطع فعلی کلیدی است؟
حجم مطالبی که درباره ی مسئله ی قدرت و تقسیم قدرت در ادبیات سیاسی کشور ما ودنیا نوشته شده است با ارقام نجومی ذکر می شوند در این جا نه آوردن نقل قول از آنها امکان دارد و نه این نوشته چنین هدفی را دنبال می کند. درخواست و آرزوئی که نویسنده ی این مقاله از نیروهائی که برای جمهوریت، دموکراسی و عدالت اجتماعی مبارزه می کنند دارد این است: در استمرار کار سیاسی تشکیلاتی تاکید شود و باور به اینکه ایجاد فضای مناسب برای گفتگو و مذاکره در بین اعضا سازمان می تواند به راه حل های مناسب جهت تقسیم امکانات و قدرت منجر گردد امید قابل دسترسی است.
هنوز مطالبی در رابطه با توضیح بحران
توضیح جنگ بین دونیرو و همچنین رقابت فیزیکی و یا اجتماعی بین نیروهای گوناگون باتوجه به ظواهر و فعالیت فیزیکی هنگام جنگ و یا مسابقه راحت تر است تا اثبات وجود جنگ تئوریک و تاثیرات جنگ روانی وایجاد بحرانهای غیر ضروری. اگر بحران و یا تعداد بحرانها زیاد شوند آنگاه از استثنا بودن خارج شده به امری عادی و یا بقولی نرمال تبدیل می شوند. آنچه که من در این مقاله سعی در توضیح آن داشتم در مرحله ی اول ارایه ی این نظر که تعریف از بحران و یا شرایط نرمال امر شخصی/فردی است ودوم توضیح اینکه این افراد هستند که بحران را می سازند یا می توانند بسازند. ایجاد بحران یک امر اجتماعی سیاسی است. درست با این استدلال میتوان به امکان تقلیل بحران هم باور داشت. اگر افرادی که بعنوان الیت این یا آن جریان شناخته شده اند به این باور برسند امکان همکاری وجود دارد و چشم انداز دگرگونی سیاسی هم چنان تاریک نیست، یافتن راه کارهای حل بحران و یا عبور سریع از آن ساده تر خواهد بود.
بررسی تشکیل، تکامل، عملکرد همه ی نیروهای سیاسی چه آنهائی که قبلن حکومت کرده اند یا آنهائی که بر سر کار هستند؛ به زعم من دلالت بر حضور بحران در تئوری، تشکیلات و عملکرد این ارگان ها دارد. از حزب توده ی ایران که یکی از قدیمی ترین احزاب جامعه ی ایران است بگیر تا سازمان فدائیان خلق، مجاهدین خلق، جبهه ی ملی ایران و جریان ها و یا احزاب سیاسی درون حاکمیت فعلی و حتی یکی دو تا حزب فرمایشی دوره ی سلطنت شاه همه و همه نشان از ریزش نیروها و حیات موازی بحران در تئوری و تشکیلات این جریان ها دارد. بدین ترتیب شاید حضور نوعی بی ثباتی و بحران از مشخصات جامعه ی ایران (انسانی) بحساب می آید. مطالعه ی سطحی سایر کشورها و احزابی که شرایط شبیه به ایران دارند، به نوعی بی ثباتی و بحران دلالت دارند.
سئوالی که مطرح می شود این است که وقتی یک حالتی و وضعیتی در یک ارگان، موسسه، جامعه تسلط دارد آیا نمی توان این حالت را به عنوان یک حالت نرمال ارزیابی کرد؟ سئوال بعدی این است که آیا تئوری هائی که توضیح دهنده ی شرایط عادی و یا غیر بحرانی در جوامع اروپائی هستند می توانند به شکل موجود و بدون تجدید نظر مورد استفاده ی محققین و سیاسیون جامعه ی ما باشند؟ اگر جواب منفی است که به نظر من هست در این صورت چه نوعی تئوری و یا تئوری هائی می توانند مسایل جوامع ی سیاسی و اجتماعی ما را توضیح دهند.
مشکل دیگری که در مقالات گوناگونی که جدیدن در باره ی بحران جدل خصوصن و جمهوری خواهان عمومن، نوشته شده به مشکل عدم تمرکز اعضا و طیف هوادار این جریان ها می پردازد. این یکی از عواملی است که به رشد بحران کمک کرده و در مراحلی می تواند جزو یکی از عوامل ریزش هم بحساب آید. عامل سومی که بنظرم می بایست بهای بیشتری به آن داده شود عامل جدائی "جدل" از بستر اصلی حرکت سیاسی خود می باشد.
عدم حضور در جامعه ی ایران، ارتباط بسیار محدود، بدون برنامه ریزی شده و اتفاقی با مردم در حقیقت هم دلیل وجودی جدل است و هم موضوع اصلی فعالیت آن می تواند باشد. اینها هر کدام می توانند از دلایل بسیار مهم خستگی، پراکندگی، ریزش نیرو و در نهایت بحران تشکیلاتی و عملکردی جدل و یا هر سازمان سیاسی خارج از کشور را بدنبال داشته باشد. بدین ترتیب بنظر من عوامل مادی و خارجی بیشتر از عوامل درونی، رهبری و ذهنی ایدئولوژیک روی بحران موجود در بین جمهوریخواهان تاثیر گذاشته است.
جامعه شناس معتبری که به بررسی تقابل و رودر روئی خواست های گروهی و فردی با استفاده از روانشناسی اجتماعی دست زده و به نتایج غیر متداولی هم رسیده راجر گلد نام دارد. این جامعه شناس که متاسفانه در سی چند سالگی دنیا را ترک کرده است نظریات جالبی در بررسی بحران واختلافات گروها عمومن و گروهای متشکل خصوصن دارد. من بدلیل طولانی شدن متن بخشی از سئوالات و نظریات ایشان را در قسمت پاورقی می گذارم اگرچه این نتیجه گیری آقای راجر گلد می بایست در متن اصلی توضیح داده می شد. بنظر گلد بحران و اختلافات در بین گروهائی که روابط و آرایش قرینه ای دارند بیشتر مشهود است تا گروها و سازمانهای کم ثبات و ناموزون. [3] این جمع بست می تواند انطباق در مورد نیروهای سیاسی همگونی که مورد مطالعه ی سطحی این سه مقاله بود داشته باشد
من هم در این مقاله و هم در مقالات قبلی که در این تارنمای اینترنتی چاپ شده به "اجتماعی و انسانی" بودن تئوری های علمی و اجتماعی تاکید داشتم. این نظر بطور خلاصه به این معنی است که تئوری های علمی ساخته و پرداخته ی متفکرین و تئوریسین های اجتماعی و علمی هستند. یعنی منشا انسانی دارند با تمامی امکانات، قدرت و مشخصات انسانی. این حکم بطور ساده بدین معنی است که این دانشمندان و یا تئوری پردازان هستند که خالق یک نظریه و یا یک دیسکورس هستند. بدین ترتیب پدیده هائی که توسط یک گروه بعنوان واقعیت ارایه می شوند و مسایلی که برای دیگران ساختگی و غیر واقعی هستند یا می توانند باشند، مواردی هستند که اثبات این یا آن مورد می تواند دلایل ذهنی و مادی داشته باشد و بر خد می تواند مبنا در اختلاف در برداشت و علایق مادی افراد استوار باشد. به این ترتیب جدل درون "ج.د.ل." امری استثنا نیست.
نظریات توماس کون وانطباق آن با شرایط سیاسی و اجتماعی موجود (توضیح یک گزینه ی تئوریک بدیل)
در قسمت پایانی این مقاله سعی می کنم با استفاده از نظریات یکی از کلاسیک های شناخت شناسی علمی توماس کون به جمع بست مقاله می پردازم. توماس کون یکی از بنیانگذاران و بزرگترین شناخت شناسان اجتماعی دانش به حساب می آید در کتاب مشهور خود بنام "ساختار انقلابهای علمی" [4] در باره ی ساختار و چگونگی آنالیز روند تکامل نظریه های علمی؛ تغییرات در پارادایم های علمی را به سه مرحله تقسیم می کند:
1) - مرحله ی پژوهشی نرمال در علوم (در این مرحله ی وظیفه ی رویکردهای علمی/پژوهشگران ارایه راهکارهای مناسب جهت حل مشکلات علمی و اجتماعی است)
2) – بحران در پارادیم/ سامان علمی (از آن جائیکه جوامع پیچیده تر می شوند و رشد تکنیک و دانش علمی ما هم افزایش پیدا می کند، راهکارهای قدیمی از حل مشکلات پیچیده ی جدید ناتوان می شوند و با چهارچوب های قبلی سئوالات جدید غیر قابل جواب می مانند) تغییرات غیر قابل اجتناب به نظر می رسد
3) - انقلاب علمی جدید و شکل گرفتن پاردایم های جدید علمی برای راه یابی به سامان های جدید علمی و اجتماعی ضرورتی غیر قابل برگشت اعلام می شود
توماس کون در بررسی پروسه تغییر تحولات در نظریات علمی، ایجاد سئوالات جدید به راه حلهای علمی متداول می نویسد که:
علمی نرمال خوانده می شود که کارش حل مشکلات وسئوالات مطروحه ی متداول و روزمره است. بعد از مدتی برای جامعه ی علمی سئوالات جدیدی مطرح می شوند و دانشمندان به مشکلات جدیدی بر می خورند که علم نرمال [5] قادر به جوابگوئی به این سئوالات نیست. در مراحل اولیه تعداد سئوالات وگسترش برد آن یا زیر ضرب رفتن دانش نرمال آنقدر عاجل نیست که شمولیت و کارائی این رویکردها و راهکارهای ارایه شده را فلج کنند ولی بعد از مدتی پارادیم غالب در این مرحله دچار بحران می شود. بحران هم علامت بیماری است و هم نشان از زنده بودن هر دیسکورس علمی وسیاسی مشخص دارد.
در ادامه پروسه ی تکاملی بحران علمی، راه کارهای جدید برای برخورد به مشکلات پیش آمده امتحان می شوند ولی فشار منتقدین و سرعت تغییرات چنان زیاد است که ادامه ی روال سابق و نادیده گرفتن ضعف در پاسخگوئی به مشکلات برای پژوهشگران غیر ممکن می شود. شرایط برای انقلاب علمی جدید فراهم شده و راه حل های جدید نشان از زنده بودن دیسکورس علمی می دهند. این پارایم جدید مدتها بر آسمان پژوهشگران و دانشمندان همچون خورشیدی نورافشانی خواهد کرد و در سایه این نورافشانی مجهولات علمی و سئوالات جدید به نوعی گشوده می شوند.
ولی طولی نخواهد کشید که سئوالات و مشکلات دیگری که حاصل شرایط پیچیده طبیعی و اجتماعی روز هستند عرصه ی کار را برای فعالین تنگ خواهند کرد. بحران دیگری درراه است و ابرهائی که آبستن حوادث جدید هستند روی خورشید پرادیم متداول، مسلط و نرمال پوششی ایجاد می کنند که به سردرگمی باشندگان و عمل کنندگان در این پروسه را بهمراه دارد. مثالهای گوناگونی می توان برای این چنین پروسه ی تکاملی آورد.
همانطوریکه می دانیم نظریات ارسطو در باره ی شکل قرار گرفتن کره ی زمین و ستارگان و سیارگان، با دست آوردهای تئوریک دانشمندان دوره ی رنسانس علمی تغییر کرد و نظریات کپرنیک، نیوتون، انشتین، و نظریه های جدید در رابطه با اشکال حرکت، اندازه ی کوچکترین ذره ی تشکیل دهنده ی ماده، تئوری جاذبه، تئوری نور و نظریه "سترینق تئوری" [6] در فیزیک کوانتوم از جمله مثالهای مشهوری هستند که در این کاتگوری جای می گیرند.
با این تفسیر از شرایط نرمال، بحران وانقلاب های علمی [7] بنظرمی رسد که هر مرحله و پروسه حرکتی، تکمیل کننده ی مرحله ی بعدی هست و نهایت این تلاش ها، زیر علامت سئوال بردن ها، شورش ها به انقلاب (البته نه خونین) ختم می شود که تکامل دیسکورس علمی و در نهایت جامعه ای که پژوهشگران بخشی از آن هستند را بهمراه داشته و این مجموعه در هموار کردن راه بهزیستی عمومی قدم بر می دارند. [8]
مشابه این نظریه را کوندراتیف در توضیح افزایش قیمت ها و رکود و یا شکوفائی اقتصادی فرمولبندی کرد. برطبق این نظریه، تولید و پروسه ی تکامل قیمت ها در اقتصاد جهانی و کشورهای بزرگ همانند موجهای آب در دریا، صعود، اوج و سقوط را طی می کنند. این پروسه پنجاه تا شصت سال طول می کشد. درپروسه ی سقوط قیمت ها، رکود در تولید اقتصادی و یا بزبان دیگر بحرانهای اقتصادی،سیستم با پویائی که دارد به مرحله سطح سابق یا نرمال بالا آمده و بعد از حدود ده سال سعی در حفظ و افزایش تولید، اقتصاد عمومی جامعه مجددن شروع به توسعه نموده و شکوفا می شود. از این پروسه ها می توان دوران یا شرایط نرمال، اوج و دوران سقوط و یا رکود بازار هم نام برد. بعد ها شامپتر این نظریه را تکمیل کرد. [9] البته من در رابطه با رد یا پذیرش و اعتبار این نظریه، با توجه به اینکه چنین تئوری هائی موضوع اصلی مطالعات من نبوده نمی توانم اظهار نظر صریحی داشته باشم. نیروهای چپ و مارکسیستها به این تئوری انتقادات جدی دارند و به جهانشمول بودن آن باور ندارند. در این مقطع این تئوری فقط و فقط در تکمیل و توضیح امکانات احتمالی در برخورد به بحران های سیاسی اقتصادی مورد استفاده قرار گرفته است.
جمع بست
آنچه که می تواند به عنوان جمع بست برداشت و تفسیر من از شرایط سیاسی بین المللی در قرن گذشته وشروع قرن جدید فشرده اینجا ارایه شود این است که تصویری که من از اوضاع ارایه خواهم داد به گونه ای یاس آمیز است. بهنظر من علیرغم تلاش های همه ی پاسیفیست ها، طرفداران برابری حقوق زنان، دموکرات های رادیکال در همه ی کشورها و جنبشها جهانی اجتماعی جدید؛ آینده ی بشریت در قرن جدید چون قرن پیشین همچنان بحرانی و تاریک دیده می شود. بنظر من موفقیت های موضعی و مرحله ای، یک سازمان، یک کشور و یا یک منطقه با توجه به حرکت عمومی جامعه ی جهانی زیاد تاثیر جدی به بهزیستی و رفاه عمومی مردم جهان نخواهد گذاشت. نیاز به تغییرات در سیستم همچنان ضروری به نظر می رسند.
با توجه به سلطه ی هزاران ساله ی استبداد (هم از نوع پادشاهی وهم مذهبی) جریان جمهوریخواهی در ایران در کلیت خود جریان اگالیتری هست و بعنوان گزینه ی سیاسی بسیار مناسب در مقابل دو نوع تفکر واپسگرا و عملن غیر دموکراتیک می بایست تحکیم شود. بحران در جدل و جنبش نوپای جمهوریخواهی عمومن می تواند بغیر از بحران ساختاری، تئوریک عوامل اقتصادی هم داشته باشد که آقای باباعلی و دیگران متاسفانه به آن نپرداخته اند. آگر جدل و یا هر جریان سیاسی دیگر با شرایط سیاسی عمومی موجود توانائی مالی بهتری برای اداره ی سازمان خود را دارا باشند حتی با ساختار تشکیلاتی فعلی این جریان میتواند عملکرد عمومی دگرگونه ای را به مرحله ی اجرا بگذارد.
تا زمانیکه یک سیستم ناموزون اقتصادی بر جهان حاکم است و قدرت مونوپول سیاسی پاره ای از کشورها که بیشتر از هرچیز منافع گروهی و طبقه ی خودشان راپاس می دارند تا منافع ملی و جهانی، تکامل اوضاع سیاسی بین المللی (گلوبال ) و به زعم آن تکامل سیاسی ایرانی، می تواند به مانند آسانسوری بزرگی در نظر گرفته شود باشد در حال پائین رفتن است اگر نه با سرعت زیاد ولی غیر نرمال. در درون این آسانسور بزرگ آسانسورهای کوچکی هستند که رو به بالا دارند و در حال صعود. یا اینکه به مانند ارتفاعاتی هستند که خشکی های اطراف آن با تمامی موجودات زنده اش با توجه به بالا رفتن آب در حال غرق شدن هستند. فرار به طرف ارتفاعات راه حل موقتی است. فراموش نکنیم که دستور جلسات سیاسی بین المللی توسط قدرت هائی تنظیم می شود که تا حالا به نفع جهان پیرامونی نبوده و در این روند، گفتگوی سازنده و ارتباطات متقابل بین کشورها و اجتماعات فقط شامل حال کسانی می شود که قدرت دارند. شاید همین زاویه حرکت سیاسی بین المللی است که مشوق سران ایران، کره ی شمالی، پاکستان و احتمالن سوریه و کشورهای مشابه را تشویق در ساختن و یا کسب سلاح هسته ای است. جدل در این عرصه می تواند استثنا باشد؟
[1] – Structural perspective, Human Resource Perspective, Political Perspective and Symbolic perspective. For more information see, Organization – Artistry, Choice and Leadership; Lee G. Bolman and Terrence Deal, 2003
[2] – Assertion or Statment
[3] – Theories formulated by Roger V. Gould:
1- Conflict occurs more frequently in symmetrical than in asymmetrical relationships
2- Violent conflict occurs specially in relatively symmetrical but inconsistent relationship
3- Instability in adjacent relationships increases the likelihood of conflict in the relationship at hand In particular, how and why do people who have lived with their categorical differences (often cooperating and intermarrying) for years begin devastating attacks on each other’s persons and property? (See these highly relevant theories in Roger Gould: 2003: … )
[4] – The Structure of Scientific Revolutions, 1970
[5] – Normal science
[6] – String theory is a model of fundamental physics whose building blocks are one-dimensional extended objects called strings , rather than the zero-dimensional point particles that form the basis for the standard model of particle physics . The phrase is often used as shorthand for Superstring theory , as well as related theories such as M-theory . By replacing the point-like particles with strings, an apparently consistent quantum theory of gravity emerges. Moreover, it may be possible to "unify" the known natural forces ( gravitational , electromagnetic , weak nuclear and strong nuclear ) by describing them with the same set of equations, as described in the Theory of everything (For more information see Wikipedia the free encyclopedia).
[7] – Scientific revolutions
[8] – A short summary of “The Structure of Scientific Revolutions”, Thomas Kuhn, 1970.
[9] – Kondratieff’s-waves are attributes of the world economy and are more visible in international production data than in those of individual national economies. They are processes characteristic first of all of a lead national economy (such as that of the United States , or Britain in the 18-19 th centuries) and of world trade in products and services of leading sectors, hence of the global economy. (For more information see in particular Rostow 1978, Van Duijn 1983, Freeman 1983, Berry 1991, Modelski and Thompson 1996)
|