هوچی‌گری‌های احساسی پیرامون مسئله ملی


ب. بی نیاز (داریوش)


• اگر دولت کنونی یا هر دولتی که بر ایران حاکم است به هر دلیلی مانع توسعه اقتصادی- سیاسی جامعه ایران شود، آن گاه طبیعی‌ترین و قابل‌فهم‌ترین گرایش برای این ملت‌های فرهنگی مقیم ایران، همانا ادغام شدن در ارگانیسمی است که می‌تواند (یا این امکان بالقوه را حمل می‌کند) به مجموع نیازهای آن‌ها پاسخ دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ آبان ۱٣٨۶ -  ٣۰ اکتبر ۲۰۰۷


پیش از ارائه «نسخه‌پردازی»‌های کپی‌بردارانه‌ی معمول و متداول که از سنت‌های رایج و دیرینه روشن‌فکر ایرانی است، بهتر است ابتدا تصویر نسبتاً واقعی از جامعه ایران و موقعیت آن در منطقه داشته باشیم.
جمعیت ایران طبق سرشماری سال ۱٣٨۵، ۷۰۴۹۵۷٨۲ نفر است. از این تعداد ۶٨,۴ درصد آن در نقاط شهری و ٣۱,۶ درصد در مناطق روستایی زندگی می‌کنند. از مجموع این انسان‌ها ۵۰,٨٨ درصد مرد و ۴۹,۱۲ درصد زن می‌باشند (منبع مرکز آمار ایران). طبق تخمین‌های موجود که از دقت زیادی برخوردار نیست، از این جمعیت، تقریباً ۲۰ میلیون آذری‌زبان، ۱.۵ میلیون ترکمن، ۷ میلیون کرد، ۲ میلیون بلوچ و ۱.۵ میلیون عرب در ایران در محدوده‌ها‌ی جغرافیایی معین (صرف‌نظر از پراکندگی) زندگی می‌کنند.
ایران از شمال با جمهوری ترکمنستان و آذربایجان، از غرب با ترکیه و عراق، از مشرق با پاکستان و افغانستان و از جنوب به دریای عمان و خلیج فارس هم‌مرز است.
مقالات یا رسالاتی که تاکنون از مسئله ملی – اگر کسی دوست دارد می‌تواند قومی بگوید – در ایران عرضه شده، عمدتاً سه نظریه را نمایندگی می‌کنند:
۱- حفظ تمامیت ارضی
۲- جدایی‌طلبی
٣- فدرالیسم
حافظین تمامیت ارضی در نوشته‌های خود آن چنان سخن می‌گویند که گویا ایران زمین فوتبال است که اگر قطعه‌ای از آن جدا شود، دیگر نمی‌توان در آن فوتبال بازی کرد و طرفداران جدائی هم تصور می‌کنند که ایران مانند یک کیک می‌ماند که می‌توان به راحتی یک قطعه‌ی آن را برای خود جدا کرد. و سرانجام طرفداران فدرالیسم هم مثل بچه‌های بانزاکت و خوب، سعی می‌کنند که هم حافظین تمامیت ارضی را راضی کنند و هم جدایی‌طلبان را.
طبق آمار تخمینی فوق که در مجموع خود صحیح است، واقعیت جامعه‌ی ایران این است که ایران از ملت‌های فرهنگی (Culture Nation/ Kulturnation) گوناگون تشکیل شده است. این ملت‌های فرهنگی که امروزه در مقابل چشم ما قرار دارند، طی یک پروسه طولانی از دل جامعه قبیله‌ای ایران شکل گرفتند. سرزمین ایران تشکیل شده بود از اقوام گوناگون مانند فارس، کرد، بلوچ، مازندرانی، گیلک، بختیاری، لر، تالشی، هزاره‌ها، افغان، عرب و قبایل ترک‌زبان عبارت بودند از آذری‌زبان، قشقایی، شاهسون، ترکمن، تیموری‌ها، افشار و قاجار. بسیاری از قبایل و ایل‌های ساکن ایران طی تاریخ طولانی این سرزمین بر اثر جوشش‌ها و ادغام‌های ایلی در یکدیکر مضمحل شدند تا سرانجام به این شکل امروزی در آمدند. مثلاً در آذربایجان ایران بجز قشقایی‌ها که در گوشه‌ای دیگر از ایران در انزوا هستند، بسیاری دیگر از ایل‌های ترک‌زبان، آن چنان در هم ادغام و تنیده شده‌اند که تقریباً یک واحد را تشکیل می‌دهند. بقایای شاهسون‌ها یا افشار را در جامعه امروزی آذربایجان نمی‌توان به راحتی تشخیص داد. و همان گونه که گیلک‌ها یا مازندرانی‌ها در جامعه‌ی فارس مضمحل شده‌اند، به همین ترتیب نیز بسیاری از اقوام ترک‌زبان هم در آذری‌زبانان حل شده‌اند. در این جا سعی می‌کنم به دلیل پیچیدگی موضوع از ادامه پرهیز نمایم. آن چه مهم است، طی روند طولانی تاریخ ایران، ما شاهد شکل‌گیری یک سری ملت‌های فرهنگی هستیم که به یک واقعیت انکارناپذیر تبدیل شده‌اند. وجود این ملت‌های فرهنگی در محدوده‌های جغرافیایی معین، خود نشانگر آن است که هر کدام از آن‌ها دارای ویژگی‌هایی است که ملت دیگر فاقد آن است و به همین دلیل آن را از دیگران جدا می‌کند. شکی نیست که تاریخ مشترک این اقوام یا ملت‌های فرهنگی متنوع در چهارچوب سرزمین ایران، موجب گردیده است که رشته‌های بسیار قوی آن‌ها را به هم پیوند بزند. و این موضوع هم غیر قابل انکار است.
ولی از سوی دیگر این ملت‌های فرهنگی در ایران، جوامع بسته و در خودی نیستند. آن‌ها طی تاریخ در مناطق مختلف جغرافیایی تقسیم شدند. به عبارتی بخش‌هایی از همین ملت‌های فرهنگی موجود در ایران، در محدوده‌های جغرافیایی دیگر (خارج از ایران) زندگی می‌کنند. آن‌ها نه تنها یک ملت ‌فرهنگی بلکه امروزه خود صاحب دولت هستند. دولت جمهوری ترکمنستان تقریباً ۵ میلیون جمعیت دارد که ٨۵ درصد آن ترکمن هستند و مابقی روس، ازبک، قزاق، تاتار و .... می‌باشند. دین آن‌ها مانند ترکمن‌های ایران ‌سنی است که البته از مذهب حنفی. دولت آذربایجان با جمعیتی برابر با ٨,۵ میلیون نفر که ۹۵ درصد آن ترک آذری است. از این جمعیت ۶٨ درصد شیعه و ٣۲ درصد سنی هستند. در غرب ایران، دولت خودمختار کردستان وجود دارد که جمعیتی برابر با ۵,۵ میلیون نفر دارد که عمدتاً سنی هستند و مانند یک کشور عمل می‌کند. و سرانجام بلوچ‌ها در شرق که چهار میلیون آن‌ها در آن سوی مرز در پاکستان زندگی می‌کنند.
این واقعیت جامعه ایران و موقعیت آن در منطقه است. تاریخ ایران و کشورهای دیگر گواه بر آن است که بزرگ یا کوچک شدن منطقه جغرافیایی، در بقای آن جامعه بی‌تأثیر بوده است. شوروی به چندین کشور تقسیم شد ولی روسیه هنوز به حیات خود ادامه می‌دهد، یوگسلاوی تقسیم شد ولی امروز در قالب صربستان و کراسی به بقای خود ادامه می‌دهد، و پس از معاهدات گلستان و ترکمنچای باز هم ایران به زندگی خود ادامه داد. شعارهای کاذبی مانند «چو ایران مباشد تن من مباد» آدم را به یاد آن پدران و مادرانی می‌اندازد که «تصور» می‌کنند اگر فرزندشان بمیرد، دیگر نمی‌توانند به بقای خود ادامه دهند. در صورتی که در عمل می‌بینیم که قانون ادامه بقا به احساسات ما ربطی ندارد. بگذریم!

اوضاع تغییریافته جهانی و منطقه: با جهانی شدن سرمایه و برداشتن موانع ملی حقوقی بر سر راه سرمایه‌های انحصاری جهانی، وضعیت اقتصادی جهانی و به تبع آن اوضاع سیاسی چهره جدیدی به خود گرفته است. این پروسه که پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد، ابتدا – در اشکال حقوقی و سازمانی - در سال ۱۹۴۷ در سازمان «پیمان جهانی تجارت و تعرفه – گات» (GATT) و یک سلسله سازمان‌های زیر مجموعه خود تجلی یافت. سرانجام گات و سازمان‌های جانبی‌اش در سال ۱۹۹۴ در «سازمان تجارت جهانی» (World Trade Organisation - WTO) ادغام شدند و این سازمان توانست آخرین موانع ملی حقوقی را برای رشد و توسعه سرمایه جهانی از میان ببرد. این نقطه عطف «جهانی شدن» (Globalisation) است. و منظور از جهانی شدن، جهانی شدن سرمایه است و دیگر هیچ. جهانی شدن سرمایه، یک ضرورت اقتصادی است و باید رخ می‌داد. زیرا انباشت سرمایه در کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته آن چنان رشد کرده بود که عرضه سرمایه پولی در بازارهای این کشورها نسبت به تقاضای آن بسیار بزرگ‌تر شده بود. ولی انباشت سرمایه برابر است با تقسیم شدید کار، یعنی تخصصی شدن هر چه بیشتر کار. نمود آن را ما در شاخه‌های بسیار متنوع علم و تکنیک مشاهده می‌کنیم. و اتفاقاً همین وضعیت بود که سبب گردید کشورهایی که انباشت سرمایه و به نوبه خود تقسیم کار در آن توسعه نیافته بود، برای استفاده از این «امکاناتِ» جهانی راه را برای «جذب» این سرمایه باز کنند. مانند چین و شوروی سابق. جهان سرمایه‌داری، جهان رقابت است. و این رقابت نه تنها در حوزه اقتصادی، بلکه در همه‌ی حوزه‌های زندگی مانند سیاست، اجتماع و فرهنگ صورت می‌گیرد. پس از فروپاشی شوروی، کشورهایی مانند ترکمنستان و آذربایجان تشکیل شدند. و اتفاقاً این کشورها جزو آن دسته بودند که سعی کردند و می‌کنند تا حتی‌الامکان این سرمایه جهانی را جذب نمایند. همین سیاست (این که تا چه اندازه صحیح یا اشتباه است، مورد بحث ما نیست) باعث شد که رشد و توسعه اقتصادی آن‌ها در همین مدت کوتاه، سیر صعودی داشته باشد. نتیجه سیاسی استخراج شده که به موضوع ما برمی‌گردد این است که رشد اقتصادی این کشورها، اگر در آینده با دموکراسی توأم گردد، می‌تواند برای ملت‌هایی مانند آذری‌زبانان یا ترکمن یا کرد مانند قانون جاذبه عمل نماید. به عبارتی دقیق‌تر رشد گرایشات جدایی‌طلبانه تابع مستقیم رشد و توسعه اقتصادی و سیاسی کشورهای همسایه ایران است. یعنی یک آذربایجانی مقیم در ایران، برایش جمهوری آذربایجان، که هم با آن فرهنگ مشترک دارد و هم امکانات اقتصادی و رفاهی بیشتری در اختیار او قرار می‌دهد، جذاب‌تر است تا ایران که باید در شرایط بدتری زندگی کند. به عبارتی اگر دولت کنونی یا هر دولتی که بر ایران حاکم است به هر دلیلی مانع توسعه اقتصادی- سیاسی جامعه ایران شود، آن گاه طبیعی‌ترین و قابل‌فهم‌ترین گرایش برای این ملت‌های فرهنگی مقیم ایران، همانا ادغام شدن در ارگانیسمی است که می‌تواند (یا این امکان بالقوه را حمل می‌کند) به مجموع نیازهای آن‌ها پاسخ دهد. گرایشِ به جز این غیر قابل درک است. بنابراین برای کسانی که خدشه وارد کردن به تمامیت ارضی در حکم جام زهر است، نباید اِشکال را در این گرایشات، بلکه باید علت را در سیاست‌های خود دنبال نمایند. مثل این می‌ماند که ما از روستایی‌های فقر و فلاکت‌زده بخواهیم که روستاهای خود را ترک نکنند!
ولی از سوی دیگر وضعیت ملت‌های فرهنگی در ایران با جمهوری‌های شوروی سابق یا کشورهای دیگر متفاوت است. کسی که اندکی با ساختار اقتصادی جامعه‌ی شوروی سابق آشنایی داشته باشد می‌داند که به واسطه نظام دولتی- حزبی اقتصادی (برنامه‌ریزی شده) انباشت سرمایه و به تبع آن تقسیم کار بسیار فقیر بوده است. نتیجه این سیاست اقتصادی، یک نوع اقتصاد تک بعدی و خطی (Linear) بوده که فاقد پیچیدگی‌های اقتصاد سرمایه‌داری یا بازار آزاد است. به همین دلیل به هنگام فروپاشی شوروی، تفکیک و جدایی این جمهوری‌ها در حوزه‌های سیاسی پیچیده‌تر از حوزه‌های اقتصادی بوده است. در صورتی که همین مسئله در رابطه با اوکرائین صورت دیگری داشته و هنوز هم این دو کشور با هم به لحاظ اقتصادی پیوند‌های قوی دارند. چون روابط اقتصادی مناطق «هسته» بیشتر در هم تنیده شده بود. یا تفکیک یوگسلاوی حتا از تفکیک جمهوری‌های شوروی سابق بسیار پیچیده‌تر بوده است. علت آن هم این بود که مناسبات بازار آزاد (سرمایه‌داری) در یوگسلاوی سابق در بلوک شرق پیشرفته بود. انباشت سرمایه در ایران و تقسیم کار اقتصادی، تکنیکی و اجتماعی موجب شده است که تنیدگی‌های جامعه ایران بسیار «ارگانیک»‌تر از جامعه سابق یوگسلاوی باشد. به عبارتی – حتا اگر همین امروز طی اعلامیه‌ای استقلال کردستان یا آذربایجان صادر شود – روند جدایی یک روند بسیار پیچیده است. امکان‌پذیر است ولی مانند قیچی و پارچه نیست.
باری، مسئله ملی یکی از مهم‌ترین و عاجل‌ترین مسایل جامعه ایران است. این مسئله همان قدر اهمیت دارد که مسئله دموکراسی در جامعه ما و تفکیک دین از دولت. اولین گام در این راستا: ۱- ابتدا باید پذیرفت که جامعه ایران از ملت‌های فرهنگی گوناگون تشکیل شده که هر کدام دارای ویژ‌گی‌های خود است، ۲- تحقق شرایط سیاسی – اجتماعی یعنی قالب‌ها و ساختارهایی که تأئیدی باشد بر هویت متفاوت آن‌ها. تازه این شرایط هنوز هیچ تضمینی برای رفع گرایشات آتی جدایی‌طلبانه نیست. همان گونه که گفتم ما در عصر رقابت (سرمایه) زندگی می‌کنیم و هر فرد انسانی (از سرمایه‌دار تا کارگر مزدبگیر) تلاشش این است که بهتر زندگی کند و این حق هر شهروند است. بنابراین نمی‌توان با «دادن» حق زبان یا پارلمان «ایالتی» قضیه را ماست مالی کرد. هیچ انسانی، به ویژه انسان هوشمند امروزی، چه عرب، بلوچ، آذری‌زبان، فارس، ترکمن، هیچ کدام از آن‌ها، حتا اگر عِرق ملی- فرهنگی‌اش روزی صد بار مانند آتشفشان فوران کند، حاضر نیست محدوده‌ی جغرافیایی خود را ترک کند اگر از آزادی‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و رفاه اقتصادی برخوردار باشد. دلیل این امر هم بسیار ساده است: چون انسان امروزی، و در این جا مشخصاً انسان جامعه ایران، انسان جامعه مدنی است (نسبی بودن را فراموش نکنیم!)، او یک شهروند است، یعنی روح سرمایه در او دمیده شده است. انسان آذری‌زبان، نه فقط برای این که آذری است، دوست دارد به جمهوری آذربایجان بپیوندد. این یک انسان مدنی است که دیگر حاضر نیست حقوق مدنی‌اش به دلیل تعلقات ملی- فرهنگی‌اش پایمال گردد. کسانی که – چه تمامیت ارضی‌خواهان و چه جدایی‌طلبان – امروز آذری‌زبان‌ها، ترکمن‌ها، عرب‌ها و بلوچ‌ها را تا سطح ناسیونالیست‌های کور که جنون فرهنگ قومی و قبیله‌ای کورشان کرده، تنزل می‌دهند، دانسته یا ندانسته بزرگ‌ترین توهین را نسبت به این انسان‌ها کرده‌اند و مطالبات شهروندی-بورژوایی آن‌ها را تا سطح انسان‌های بدوی کاهش می‌دهند.
مسئله ملی در ایران، مسئله مدنی و حقوق مدنی جامعه ایران است. حل حقوق مدنی در جامعه ایران، بدون حل حقوق مدنی ملت‌های فرهنگی ایران غیر قابل تصور است. کسانی که از زیر بار این معضل شانه خالی می‌کنند، در عمل – چه امروز و چه در آینده – حقوق مدنی جامعه ایران را فقط از دیدگاه شوونیستی «حل» خواهند کرد. کسانی که امروز قصد دارند مسئله ملی ایران را از مسئله «جامعه مدنی» ایران جدا ‌کنند و قصد دارند آن را تا اطلاع ثانوی به عقب بیندازند، در عمل با جمهوری اسلامی هیچ فرقی ندارند.