قبای تاریخ و مصلحت سیاسی روز
نگاهی به جنبش ملی مصدقی و کودتای ۲۸ مرداد
ناصر رحیم خانی
•
این گفتار بیشتر میپردازد به چگونگی نگاه "امروز" صورتبندیها وگرایشهای سیاسی به "گذشتهی تاریخی" و بیان این دریافت که چگونه موقعیت "امروز" و پروژههای "فردای" صورتبندیهای سیاسی از منشور این "گذشتهی تاریخی"، نمودار میشود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۶ آبان ۱٣٨۶ -
۷ نوامبر ۲۰۰۷
یادآوری: این گفتار بیشتر میپردازد به چگونگی نگاه "امروز" صورتبندیها وگرایشهای سیاسی به "گذشتهی تاریخی" و بیان این دریافت که چگونه موقعیت "امروز" و پروژههای "فردای" صورتبندیهای سیاسی از منشور این "گذشتهی تاریخی"، نمودار میشود. به بیان دیگر چگونه "گذشتهی تاریخی"، قبائی میشود بر تن مصلحت سیاسی روز.
رادیو صدای آزادی (سوئیس*) گفتوگوئی داشت با محمدرضا شالگونی و من در برنامه یکشنبه ۹ سپتامبر ۲۰۰۷ / ۱۸ شهریور ۱۳۸۶.
پرسشها پیرامون جنبش ملی شدن نفت، کودتای ۲۸ مرداد، و نیروها و صف بندیهای سیاسی، کنشها و واکنشها بود.
در این گفتوگو توجه و تأکید براین پرسش بود که چرا سایه کودتای ۲۸ مرداد هنوز با ماست؟چرا جنبش ملی مصدقی، تاریخی نشده است؟ و دیگر اینکه صورتبندیهای سیاسی امروزه چگونه و با چه هدفی به "گذشتهی تاریخی" مینگرند.
آنچه میخوانید صورت نوشته شدهی گفتار من - ناصر رحیم خانی - است درباره جنبش ملی مصدقی و کودتای ۲۸ مرداد. دراین نوشته با اشارهای خاطرهگونه به نسل چپ رادیکال و مستقل دهه چهل و پنجاه نگاهی میشود به جنبش ملی مصدقی، کودتای ۲۸ مرداد و نگاه امروز صورتبندیهای سیاسی به آن "گذشتهی تاریخی" .
در این نوشته، گفتههای آن گفتوگوی طولانی، فشردهتر شده و زیر چند عنوان تنظیم و ارائه میشود:
• نگاهی به جنبش ملی مصدقی
• نگاه سلطنتطلبان به «گذشته»
• مصدق از اسلام سیلی خورد؟
• گرایش اقتصاددانان نئولیبرال و ملی شدن نفت
• مصدق وجبهه ملی، دیروز و امروز
• جبهه ملی و مساله ارضی ایران
• شخصیت مصدق و کابینهی جبهه ملی.
گفتوگو پیرامون جنبش ملی مصدقی و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، از جمله این پرسش را پیش میآورد که چرا هنوز سایهی کودتای ۲۸ مرداد با ماست و چرا هنوز دورهی جنبش ملی مصدقی تاریخی نشده است؟
نخست باید گفت برآمد جنبش ملی و دولت ملی مصدقی خود رویدادی است تاریخی به این معنا که آن جنبش و دوره حکومت ملی مصدق، چرخش بزرگی در روند گذار به دموکراسی و حاکمیت قانون در ایران پدید آورد.
آن دوره اما تاریخی نشده است بدین معنا که با کودتای ۲۸ مرداد، روند گذار به دموکراسی در ایران و دستیابی به خواستههای دموکراتیک آن جنبش، پایان نگرفته و به امری محقق شده در گذشته تبدیل نشده است. از این روست که در هر تند پیچ اجتماعی- سیاسی در ایران و در هر گفتوگو و مباحثه بر سرپیشینهی جنبش دمکراسی خواهی در ایران و آینده آن، ناگزیر گفتوگو به دورهی جنبش ملی مصدقی و کودتای ۲۸ مرداد کشیده میشود و تا زمانی که دموکراسی در ایران نهادینه نشده باشد، جنبش ملی مصدقی هم به تاریخ نمیپیوندد و باید متأسف بود از این که هنوز آن دوره را پشت سر نگذاشتهایم و آن جنبش به این معنا تاریخی نشده است.
از این رو اصرار در به فراموشی سپردن کودتای ۲۸ مرداد و سکوت در این باره زیر پوشش رویاروئی با حکومت اسلامی، یا از سر جهل است، یا ریاکاری یا هر دو. ریاکاری آن است که مدعیان از یکسو خواهان آنند تا نیروهای چپ، ملی و دموکرات درباره کودتای ۲۸ مرداد سکوت کنند اما در همان حال و از سوی دیگر آوازه گران، هر آنچه میخواهند از دروغ و وارونه سازی رویدادهای تاریخ بگویند و بنویسند.
باری از این منظر که جنبش ملی مصدقی و کودتای ۲۸ مرداد به تاریخ نپیوسته و تاریخی نشده است و در هر بحث و مجادلهای با ماست، میخواهیم ببینیم صورتبندیهای سیاسی امروزه چگونه به این گذشتهی تاریخی مینگرند و از منشور این گذشته، چگونه موقعیت امروز و خواست فردای خود را نشان میدهند.
گفتهی معروفی است که همه تاریخ، تاریخ معاصر است. تاریخنگار یا پروهشگر تاریخ در نگاه به تاریخ گذشته، متأثر است از شرایط روزگار خویش و از پیشزمینههای ذهنی خویش و به گونهی خاص خود به تاریخ مینگرد، از این رو تاریخنگاری یا پژوهش تاریخی، موقعیت و روزگار بررسی کننده را نیز جلوه میدهد.
این نکته در پروهشهای آکادمیک صادق است. تاریخنگاری در ایران اما آمیخته است با افسانهسرائی و چهره پردازی.
بدترآنکه تاریخنگاری سیاسی پس از انقلاب، تاریخنگاری است واکنشی و آ لوده به آوازه گری ژورنالیستی.
ببینیم صورتبندیهای سیاسی، با نگاه به "گذشتهی تاریخی"، "امروز" و "فردای" خود را چگونه عرضه میکنند.
نیروهای سیاسی درگیر در جنبش ملی مصدقی و کودتای ۲۸ مرداد، اینها بودند: دربار و ارتجاع، قدرتهای جهانی پشتیبان دربار، جبهه ملی ایران، دستگاه روحانیت و مرجعیت شیعه، حزب توده و چپ.
نگاه سلطنتطلبان به "گذشته"
نگاه سلطنتطلبان به "گذشته"، امروزه نیز متوجه مشروعیت بخشیدن به سلطنت خاندان پهلوی است در گذشته با چشم اندازی برای آینده؛ بازگشت احتمالی به قدرت. در هر دو مورد خطا میکنند. به سلطنت نمیتوان مشروعیت بخشید به این دلیل که سلطنت محمدرضای پهلوی بویژه از سال ۱۳۳۲ ثمرهی کودتای ضد ملی و ضد قانونی به رهبری و هدایت قدرتهای بیگانه است.
محمدرضا شاه، پادشاهی که براساس قانون اساسی مشروطیت ایران، پادشاه کشور و متعهد و موظف به رعایت قانون اساسی و استقرار حاکمیت قانون در مملکت است، دو برگهی سفید امضاء بدست ماموران سرویسهای جاسوسی انگلیس و آمریکا میدهد تا در تدارک کودتا به ضد مصدق، فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدی را در آن دوبرگهی سفید امضاء بنویسند. و بعد سرهنگ نصیری از گارد شاهنشاهی به همراهی تانک و در ساعت ۱ شب ۲۵ مرداد میرود فرمان عزل نخستوزیر قانونی مملکت مشروطه را ابلاغ کند. شیوهای که در هیچ کجای دنیا مرسوم نیست.
تمام روند "حادثه" نام واقعی "واقعه" یعنی کودتای ضد ملی را بر پیشانی آن نشاند. کودتائی به دستیاری و هدایت سرویسهای جاسوسی انگلیس و آمریکا. بدینترتیب، پایهی مشروعیت سلطنت محمدرضا پهلوی در اذهان گروههای گسترده تودهی ملت ایران، در هم شکسته شد. گفته شده و گفته میشود انقلاب بهمن ۵۷ واکنش ملت ایران است به آن کودتا. حتا اگر با چنین قدرگرائیهائی در تحلیل روندهای تاریخی موافق نبود اما بههر رو آنچه از کودتا حاصل شد فقدان مشروعیت سلطنت محمدرضا پهلوی بود، - نه بر پایهی تحلیلهای طبقاتی یا ایدئولوژیک، سیاسی، - بلکه بر پایهِی اصول قانون اساسی مشروطیت ایران. کودتای ۲۸ مرداد پایان مشروعیت سلطنت محمدرضا پهلوی است. از این رو دگرگون جلوه دادن رویدادها و دروغ پردازیهای بیمحابا دربارهی "واقعه"ی ۲۸ مرداد، و "قیام ملی" جلوه دادن آن کودتای ننگ آلود، تلاشی است برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت برافتاده. اما به راستی اگر"حادثه"ی ۲۸ مرداد امری است متعلق به "گذشته"ی تاریخی، این همه پافشاری امروزه برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت گذشته برای چیست؟
امروزه هم بازماندگان سلطنت و هواخواهان آنان چشم انتظارند با کمک قدرتهای جهانی، از راه مداخله نظامی آمریکا، قدرت به آنان بازگردانده شود. همه آوازه گریهای دستگاههای تبلیغاتی بقایای سلطنت و قدرتهای پشتیبان آنان، به دور این محور مشروعیت بخشی و کسب قدرت از راه مداخله نظامی خارجی دور میزند.
زمانی، بیل کلینتون و وزیر امور خارجه او خانم مادلن آلبرایت اعلام کردند سازمان جاسوسی C.I.A در کودتا به ضد حکومت ملی و قانونی مصدق دست داشته و از این رو از ملت ایران عذرخواهی کردند. معنای سیاسی گفتههای کلینتون و خانم آلبرایت چه بود؟ آن گفتهها بدین معنا بود که احتمالاّ دستگاه دولت کلینتون در پی برقراری مناسبات جدیدی با ایران و رژیم جمهوری اسلامی است و سیاست بهره برداری از سلطنت همچون وسیلهی تبلیغاتی در برابر حکومت اسلامی، کنار گذاشته میشود. واکنش مهارناپذیر سلطنتطلبان نسبت به گفتههای آلبرایت و آن بخشی از سندهای منتشرشده C.I.A، بیانترس شدید از معنای سیاسی آن گفتهها بود.
زمانی دیگر، این بار با روی کارآمدن جورج بوش و پس از رخداد دهشتناک ۱۱ سپتامبر، اعلام محور شرارت، تهاجم به عراق، بازهمین هواخواهان سلطنت، و گروه بندیها و کسان دیگر، با شعف تمام و با خوش خیالی بدخواهانه انتظار داشتند بعد از عراق نوبت ایران باشد و بنابراین برای ایجاد آلترناتیو جایگزینی بدورسلطنتطلبان شروع به فعالیت کردند.
برای چنین آلترنایتو سازی، چلبی بازی، جانشینتراشی، باز نیازمند بودند که مشروعیتی برای خاندان پهلوی بسازند و بازهم فعالیتها و تبلیغات تشدید شد در چگونگی برخورد با کودتای ۲۸ مرداد. آقای باقر پرهام به طعنه از "کربلای ۲۸ مرداد" سخن گفت. او که درپرده خوانی "کربلای ۲۸ مرداد" و در تعریض به مصدقیها و چپها، مصدق را به امام حسین تشبیه کرده بود، ناگزیر و به حکم منطق چهره آرائی و پرده گردانی، نشانی یزید و شمر و حرملهی ایرانی آن "حادثه" را در صف مقابل داد. اما این استاد ناخویشتن دار که به تصور نزدیک بودن حمله آمریکا این اصطلاح بسیار جالب و رسواگر "کربلای ۲۸ مرداد" را ساخت و دیگران و دیگرانی که مرتب این آمیزهی بدیع را تکرار کردند و خواهان این بودند که دربارهی کودتای ۲۸ مرداد چیزی گفته نشود همه در پی آن بودند تا در متنی از آلترناتیوسازی، در متنی از چلبیتراشی، دوباره کودتای ۲۸ مرداد را "قیام ملی" جار بزنند. و نیروهای چپ، ملی و دموکرات را به سکوت وا دارند. بیهوده. و نمونهی آشکارشکست این آلترناتیو بازی و چلبی سازی هم همین همایش پاریس بود که نشان داده شد، نمیشود زیر چتر مداخله گران آلترناتیو سازی کرد.
بهر رو تمام تحریفهائی که امروزه صورت میگیرد و تمام حساسیتهایی که دربارهی کودتای ۲۸ مرداد نشان میدهند خود گواه آن است که آن به اصطلاح "حادثه"ای که پنجاه و چند سال پیش اتفاق افتاده، هنوز "تاریخی" نشده و هنوز با ماست به این دلیل که دموکراسی درایران نهادینه نشده، به این دلیل این که صورتبندیهای سیاسی گوناگون درنگاه به "گذشته"؛ تحلیل وضعیت کنونی و بر سر فردای ایران با هم درگیر هستند و از این جهت هم هست که این تلاشها برای تحریف و دگرگون کردن رویدادهای روشن تاریخ گذشته، راه به جائی نمیبرد. به این دلیل که رژیم کودتائی همه آزادیهای سیاسی قانون اساسی مشروطه ایران را پایمال کرد؛ آزادی بیان، آزادی احزاب سیاسی و آزادی فعالیت سندیکائی و صنفی را پایمال کرد؛ مجلس شده بود محل تصویب و تأیید فرمانهای شاهانه و دولت هم مجری فرمانهای شاهانه.
بنابراین نمیشود برای چنین رژیم دیکتاتوری فردی، امروزه پیشینهی دیگری ارائه کرد و نمیشود از رژیم دیکتاتوری فردی سرنگون شده دفاع کرد و درهمان حال ادعای طرفداری از دموکراسی و آزادی و حقوق بشر داشت. اولین شرط صداقت در ادعای دموکراسیخواهی، پذیریش این واقعیت است که "حادثه" ۲۸ مرداد کودتا بود، کودتائی به هدایت سازمانهای جاسوسی آمریکا و انگلیس. کودتایی که فرصت تاریخی برای گذار به دمکراسی را از ایران گرفت و ایران را به دوره دیکتاتوری فردی شاه سوق داد. بنابراین هرگونه دفاع از این "گذشته" نشان میدهد که برای "آینده" هم چنین خوابهایی دیده میشود، نشان داده میشود که برای "آینده" هم دنبال آلترناتیو سازی و چلبی سازی بازهم به کمک قدرتهای جهانی هستند، و میبینیم که هستند. چنین رفتارهایی هم پیشینهی تاریخی دارد. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، با برنامه و پشتیبانی فرماندهی ارتش انگلیس در ایران صورت گرفت. اگر همه دستگاه سیاست خارجی انگلیس را پشت کودتای ۱۲۹۹ ندانیم، دست کم این است که فرماندهی نیروهای ارتش انگلیس در ایران، و شماری از مسئولین سفارت انگلیس در تهران آن کودتا را پشتیبانی کردند و به راه انداختند و نیروی قزاق را با دستگاه سیاسی کودتا هماهنگ کردند؛ بازهم پیشینهی تاریخی میگوید رضا شاه که دیکتاتوری خود را برایران حاکم کرد، از پس رویدادهای سوم شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران، ناگزیر شد از ایران خارج شود، اگر رضا شاه پایگاهی در تودهی ملت ایران میداشت، دست کم به آن صورت از ایران بیرون کرده نمیشد.
و بعد و بازهم پیشینهی تاریخی میگوید کودتای ۲۸ مرداد به کمک و پشتیبانی سیاسی آمریکا و انگلیس صورت گرفت. بگذریم که امپراطوری انگلیس از پیش از کودتا، آمریکا را به جبهه خود کشانده بود برای سرنگونی مصدق.
بنابراین در سال ۳۲ باز نیروی خارجی، قدرت انگلیس و آمریکا بود که محمدرضا شاه را دوباره به سلطنت برگرداند.
و ازهمه اسفانگیزتر باز در جریان انقلاب، شاه، وقتی احساس کرد - چندان هم درست احساس نمیکرد، احساسش دقیق نبود- اما بهرحال وقتی احساس کرد آمریکا و انگلیس حمایت خود را از او سلب کردهاند، سست شد، فروریخت.
اینها رویدادهای تاریخ است، پیش چشم ما و بهویژه پیش چشم سلطنتطلبان هست. فصل فصل کتاب سلطنت پهلوی شیرازه بندی شده است با دیکتاتوری لجامگسیخته در داخل و وابستگی سیاسی، روانی به قدرت خارجی. میگوئیم وابستگی سیاسی، روانی. {روابط اقتصادی یا وابستگی اقتصادی بحث دیگری است}.
با این پیشینهی تاریخی، بنظر میرسد صورتبندیهای سلطنتطلب «حق» دارند برای تحقق آرزوی بازگشت احتمالی به قدرت، دوباره به قدرتهای جهانی متوسل شوند. امری که صورت تحقق نخواهد پذیرفت.
«مصدق از اسلام سیلی خورد»؟
در دورهی جنبش ملی مصدقی، روحانیت شیعه و مرجعیت شیعه با گرایش محافظهکاری در برابر این جنبش و در صف همراهی با دربار و پشتیبانان آن قرار گرفت. آیت الله کاشانی نیز پس از همراهیهای اولیه، به مخالفت آشکار با جنبش ملی مصدقی پرداخت. سنت مخالفت روحانیت محافظهکار و دستگاه مرجعیت شیعه با جنبش ملی و همسوئی و همراهی با دستگاه دربار و سلطنت ادامه یافت.
روحانیت محافظهکار و مرجعیت شیعه، ضمن سازگاریها و ناسازگاریها از یکسو با دربار پیوندهائی داشت و از سوی دیگر با زمینداران.
تنها پس از اصلاحات ارضی و حق رأی زنان بود که پیوند روحانیت با دربار سست یا گسسته شد. اما ناسازگاری آنان با جنبش ملی و با گرایش دموکراسیخواهی، همچنان به قوت خود باقی بود و فراموش نکنیم در فردای انقلاب بود که آیت الله خمینی اعلام کرد مصدق از اسلام سیلی خورد.
همسوئی گرایشهای مذهبی محافظهکار و مرجعیت شیعه با کودتا و ضدیت با جنبش ملی مصدقی به این شکل و با این بیان که «مصدق از اسلام سیلی خورد»، نشان داده شد.
گرایش اقتصاددانان نئولیبرال و ملی شدن نفت
پیش از پرداختن به جبهه ملی، نگاهی بکنیم به گرایش و دیدگاه اقتصاددانان نئولیبرال ایران که چگونی برخورد آنان با کودتای ۲۸ مرداد و بویژه اصل ملی شدن نفت در دوره «گذشته»، برنامهها و سیاستهای «امروز» و «فردای» آنان را نشان میدهد.
شماری ازنظریه پردازان اقتصاد و کوشندگان سیاسی ایران با گرایش نئولیبرالی، خواهان سپردن همه مکانیزمهای اقتصادی به دست بازار، کاستن قدرت دولت و کوتاه کردن دست دولت از مسایل اجتماعی و تأمین رفاه اجتماعی هستند.
نگاه این گرایش اقتصادی به خصوصیسازی ثروتهای عمومی، گونهای نگاه واکنشی هم هست به گذشته و به سیاستهای اتاتیستی دیروز.
امروزه و درنگاه نمایندگانی از این گرایش به تاریخ گذشته، مسئله دیگر بر سر «کودتای ۲۸ مرداد» یا «قیام ملی ۲۸ مرداد» نیست، آنچه از منظر این گرایش قابل بحث است اصل ملی شدن نفت است به عنوان بزرگترین خطای مصدق. بدینترتیب سیاست اقتصادی «امروز» و «فردای» این گرایش در قالب انتقاد به گذشته تاریخی جلوه میکند. عبرت انگیز این که شماری از این اقتصاددانان نئولیبرال که امروزه پروژه خصوصیسازی همهی ثروتهای ملی و عمومی را تدوین میکنند، در گذشته به خانواده چپ تعلق داشتهاند و اگر حمل به گستاخی نشود باید گفت استالینیستهای دیروزی هستند، استالینستهائی که دیروز میخواستند حتا خصوصیترین روابط انسانی را دولتی کنند، میخواستند پستوی خانهها را هم دولتی کنند با نظریهها و سیاستهای راه رشد غیر سرمایهداری و غیره و غیره، امروزه از پس فروپاشی «اردوگاه سوسیالیسم» و از پس موج نئولیبرال در جهان، میخواهند عمومیترین ثروت ملی را خصوصی کنند، نفت باید خصوصی شود، دولت نیز کمترین نقشی در تأمین رفاه اجتماعی نداشته باشد.
گوئی رسوائی و فلاکت خصوصیسازیهای یلتسین، یا فقر و بیکاری آمریکای لاتین و آسیا یا بیکاری در اروپا دیده نمیشود. این گرایش با اشاره به این که نفت در اختیار دولت است، و به دولت که سابقه اعمال حاکمیت مطلق دارد، این امکان را میدهد که همچنان حاکمیت خود را اعمال کند، خواهان کوتاه کردن دست دولت از همه ثروتهای عمومی و خصوصی کردن همه ثروتهای ملی است. خطای مصدق هم اساساً ملی کردن نفت بوده است.بدینترتیب میبینیم که چگونه این گرایش، پروژههای امروز و فردای خود را از منشور نگاه به گذشته و نقد گذشته نشان میدهد. در این جا بحث بر سر دولتی کردن یا طرفداری از دولتی کردن نیست، با چنین گرایشاتی همراه نیستم.
بحث بر سر این است که چگونه از مطلق دولتی کردن همه چیز به مطلق خصوصیسازی همه چیزچرخش میشود و چگونه با نگاه امروزی به گذشته نگریسته میشود و پروژههای «فردا» از منشور نگاه به گذشته جلوه میکند و چگونه در این نگاه و شیوهی بر خورد در تاریخ و در رویدادهای گذشته دست برده میشود و وارونه سازی میشود.
این امر فراتر از باور به این یا آن مکتب اقتصادی، یا طرفداری از این آن شخصیت تاریخی، نشان میدهد که چگونه در برخورد با خود و گذشته خود گرفتار نگاه مانوی و سیاه و سفید دیدن هستیم. دست بر قضا گرایش خصوصی کردن عمومیترین ثروتهای ملی ملت ایران، دیروز طرفدار دولتی کردن خصوصترین زوایای زندگی مردم بود. میشود گفتگو کرد، توافق داشت یا نداشت، اما چه نیازی به دگرگون کردن و وارونه سازی «تاریخ گذشته» است ؟
چه نیازی هست سخنان مصدق در مخالفت با رزم آرا را در تیرماه ارتباط داد با ترور رزم آرا در شش ماه بعد که گوئی مصدق در پنهان دستی داشته است درترور رزم آرا؟
در بازنویسی و بازپردازی «تاریخ گذشته»، دورهی مصدق و چهرهی مصدق آلوده میشود تا بتوان از آن راه به نقطه اصلی رسید و اشتباه اساسی مصدق را ملی کردن نفت دانست. پس راه نجات، برنامههای نولیبرالی و خصوصیسازی همه چیز است.
نگاه کنید به نوشتهی محمد قوچانی که چگونه دانسته و ندانسته خلط مبحث غریبی کرده است در بازنویسی رویدادهای دوره مصدق و ملی شدن نفت. برای نقد و رد ملی شدن نفت در گذشته و تأیید سیاستهای تعدیل اقتصادی امروزه، «تاریخ گذشته» به گونهای باز نویسی میشود تا از مصدق چهرهای نامطلوب و غیر دموکرات ترسیم شود. چهرهآرائی در صورتخانهی تاریخ آنچنان که ما میخواهیم.
مصدق و جبهه ملی دیروز و امروز
در اندیشه سیاسی مصدق و در برنامه عمومی جبهه ملی در هنگام پایه گذاری دو خواستهی مشخص وجود داشت، یکی در زمینه مناسبات خارجی، با توجه به حق حاکمیت ملی، اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت و کوتاه کردن دست شرکت نفت انگلیس و ایران. خواستی در چارچوب قانونی شناخته شده.
دیگری در زمینه داخلی، اصلاح قانون انتخابات. با توجه به گرایش لیبرایی مصدق- که در مکتب دموکراسیخواهی غرب آموخته بود - و با توجه به گرایش ملایم و محافظه کارانهی مصدق - و این را به عنوان عیب مصدق نمیگویم - هدف مصدق در زمینهی داخلی این بود که اصول قانون اساسی مشروطه ایران، تحقق پیدا کند. یعنی با توجه به آن اصل اساسی که میگوید همه « قوای مملکت ناشی ازملت است»، مصدق میخواست آرای ملت و محل بروز آرای ملت یعنی پارلمان، حاکم برسرنوشت ایران شود وشاه سلطنت کند نه حکومت. این مجموعه منسجمی بود به لحاظ اندیشه و اقدام سیاسی که فعالیت مصدق و همراهان او در آن زمینه بود. بنابراین در مناسبات با شاه، مصدق خواهان برکنار کردن شاه از سلطنت نبود؛ مصدق میخواست شاه را در چارچوب قانون اساسی مشروطه ایران محدود کند: شاه سلطنت میکند و نه حکومت و هیچگونه مسئولیتی ندارد و بنابراین نباید در امور اجرائی دولت، در عزل و نصب نخستوزیر و وزراء دخالت کند، امری شناخته شده .
اینکه گفته میشود و ایراد گرفته میشود که چرا مصدق نخواست شاه را برکنار کند یا چرا مصدق قرآن امضاء کرد و برای شاه فرستاد، این ایراد هم در متن تاریخی آن دوره، ایراد چندان واردی نیست. مصدق هم مثل پیشینیان مشروطهخواه خود میخواست شاه را وادارد به پذیریش قانون اساسی. همانگونه که نمایندگان مجلس اول هم، متنی خطاب به محمد علیشاه نوشتند و امضاء کردند. نکتهی ظریف اما در نامهی نمایندگان مجلس اول آن بود که خطاب به محمد علیشاه نوشتند: مادامی که قوانین اساسی و حدود مشروطیت را اعلیحضرت حامی و مجری نگهبان باشند... حدود و حقوق پادشاه متبوع عادل خودمان را موافق قانون اساسی محفوظ و محترم بداریم؛ مصدق هم بدرستی میخواست در آن جبههبندی متعارضی که وجود داشت، شاه را از رفتن بسوی سیاستهای انگلیس و آمریکا دور کند و به سمت خود بکشاند و سیاست درستی هم بود، برای اینکه شاه بسیار ضعیف بود، هم از نظر سیاسی و هم از نظر روانی و فشار شدیدی هم از طرف انگلیس و آمریکا و عوامل داخلی بر او وارد میشد که او را بکشانند به سمت ضدیت با مصدق.
بهرصورت مصدق میخواست شاه را در چارچوب قانون اساس نگاه دارد و بنابراین، این ایراد که چرا مصدق درپی برانداختن شاه نبود - در آن متن تاریخی که گفته شد - ایراد درستی نیست.
اما در فاصلهی بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد، چرخش سیاسی بزرگی صورت گرفت بدین معنی که شاه در همسوئی با قدرتهای بیگانه و به هدایت آنان، کودتا کرد و بدینترتیب همه تعهداتی را که برابر قانون اساسی بر عهده داشت زیر پا گذاشت و مناسبات با دولت ملی و مصدق را یکسره برهم زد، گرچه از قبل برهم زده بود اما با کودتای ۲۵ مرداد خود را بطور کامل رو در روی قانون اساسی و دولت ملی مصدق قرار داد. به همین دلیل است که در ۲۵ مرداد دکتر فاطمی آن سخنرانی بسیار هیجانی ضد سلطنت را میکند و آشکارا میگوید باید تکلیف سلطنت روشن شود و آشکارا مینویسد که دکتر مصدق برای تعیین تکلیف وضعیت، به افکارعمومی مراجعه خواهد کرد.
نکته دیگر که باز کمتر به آن پرداخته میشود این که مصدق، از دکتر صدیقی وزیر کشور میخواهد وزارت کشور مقدمات مراجعه به رفراندوم را فراهم کند. دکتر صدیقی کارشناس حقوقی وزارت کشور را فرا میخواند، متن ابلاغیه به استانداریها و فرمانداریها فراهم میشود و دکتر صدیقی منتظر میشود - تا به گفتهی دکتر مصدق - در هیئت وزیران مسئله رفراندوم طرح و تصویب شود و بعد به استانداریها و فرمانداریها ابلاغ شود تا برای برگزاری رفراندوم آماده شوند. سندی هم دردسترس هست و آن اینکه دکتر فاطمی در زندان به آیت الله زنجانی گفته بود مقالههای باخترامروز را در بعد از ۲۵ مرداد به اطلاع دکتر مصدق میرسانده است.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، یکی از بزرگترین اتهامات مصدق در دادرسی ارتش و دادگاه نظامی آن بود که مصدق میخواسته اساس سلطنت را برهم زند، جمهوری برقرار کند و خود رئیس جمهور شود.
مصدق، در دادرسی با ظرافتهای حقوقی، وارد این موضوع نشد.
دکتر فاطمی بدلیل همان سخنرانی ضد سلطنت و مقالههایی که در باختر امروز نوشت، شکنجه شد، توهین شد و به نظر میرسد یکی از بزرگترین دلایل اعدام فاطمی هم، همین سخنرانیها و مقالههای بعداز ۲۵ مرداد باشد.
اما پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تا امروز در تاریخنگاریها و یادآوریهای جبهه ملی، در نوشتههای کوشندگان جبهه ملی، اشارهای به سخنرانیها و نوشتههای دکتر فاطمی در باختر امروز نمیشود، به این نکته که دکتر مصدق به دکتر صدیقی گفته بود وزارت کشور را برای رفراندوم و مراجعه به افکار عمومی آماده کند، اشاره نمیشود، چرا؟
نخست این که جبهه ملی فعالیت خود را در چارچوب قانون اساسی و امکانات قانونی گرچه ناموجود، محدود کرده بود. کودتاگران هم مصدق را متهم کرده بودند که خواسته قانون اساسی را برهم زند و جمهوری اعلام کند، بنابراین کودتا برعلیه مصدق، حقانیت داشته. جبهه ملی در سالهای دهه چهل و سالهای بعد شعار خود را استقرار حاکمیت قانون قرار داده بود و نمیتوانست از این محدوده فراتر رود بنابراین به آن پیشینهی فاصلهی ۲۵ تا ۲۸ مرداد، سخنرانیها و مقالههای فاطمی اشارهای نمیکرد.
دیگر اینکه در فضای جهان دوقطبی و جنگ سرد، جنبشهای ملی جهان سوم از یک طرف با استبداد داخلی و از طرف دیگر با قدرتهای خارجی درگیر بودند. زیر فشار شدید جهان دو قطبی هرگونه رادیکالیسم این جنبشها و تلاش این جنبشها برای دگرگون کردن بنیادهای ساختار سیاسی و فراتر رفتن از چارچوبهای مستقر در جهان سوم، به این حمل میشد که این جنبشها خواهان نزدیکی به اردوگاه شوروی هستند.
بدلیل چنین فضا و چنین محدودیتهائی، رهبران جنبشهای ملی، مواظب بودند تعادلی را برقرارکنند.
در آن فضای دو قطبی، در حالیکه آمریکا در کشورهای جهان سوم قدرتمند میشد و به عنوان یک عامل مهم در تغییر آرایش نیروهای سیاسی میتوانست سهیم باشد، رهبران جنبشهای ملی هم سعی میکردند با قدرت جدید درگیر نشوند و حتا از پارهای تضادهای آمریکا با رأس قدرت استبدادی و محافظهکار هم استفاده کنند.
اینها، مبناهائی بود در تعیین سیاست و جهتگیری جنبشها.
اما محدودیت این امر بچه قرار بود؟
جبهه ملی از پس کودتای ۲۸ مرداد، در دورهی تنفس سیاسی کوتاه مدت ۴۲،۳۹، در دورهی پس از سرکوب خرداد ۴۲، در طول دهه چهل و سالهای پنجاه تا آستانهی انقلاب، همهی فعالیت سیاسی خود را محدود کرده بود در شعار: «هدف جبهه ملی ایران استقرار حاکمیت ملی» یا «هدف جبهه ملی استقرار حاکمیت قانون».
اما فراموش نکنیم که الهیار صالح رهبر وقت جبهه ملی از پس سرکوب خرداد ۴۲، سیاست «صبر و انتظار» را اعلام کرد. دکترین آیزنهاور در خاورمیانه هم پذیرفته شد.
پس سیاست شد انتظار گشایش فضای سیاسی از سوی قدرت حاکمه یا اقتضای شرایط بین المللی.
شاه دیکتاتوری فردی را شتاب و شدت میداد. آمریکا هم که در رقابت جهانی، به قدرت برتر در ایران تبدیل میشد پشتیبان رژیم دیکتاتوری فردی بود.
در حالیکه هیچگونه فضای سیاسی برای فعالت نیروی منتقد در چارچوب قانون فراهم نبود، جبهه ملی با سیاستها و شعارهایش عملاً دست بسته در میانه باقی ماند.
این همه، زمینهسازاین بود تا آن نسل جوان دهه چهل بپا خاست تا از این محدوده فراتر رود و ضمن اینکه هنوز عاطفه و عنایتی به جنبش ملی مصدقی داشت، محدودیت سیاستها و شعارهای رهبری جبهه ملی را نمیپذیرفت.
در آن فضای تشدید دیکتاتوری فردی شاه از یکسو و بی برنامگی و بی عملی صورتبندیهای سیاسی قدیمی،هیچکدام از آنها، جاذبهای برای نسل جوان نداشت. جبهه ملی، حزب توده، نیروی سوم، جاذبهای برای نسل جوان نداشتند؛ اتوریتهی معنوی نداشتند که بتوانند نسل جدید را جذب کنند.
جبهه ملی در فضای دو قطبی مانده بود و تمام شعارهای خود را به رعایت قانون اساسی محدود کرده بود، د رحالیکه قانون اساسی را شاه پایمال میکرد، در حالیکه فضائی برای فعالیت سیاسی و قانونی نبود و جبهه ملی هم هیچ اعتراض جدی و تعارض آشکار با این محدودیتهای سیاسی رژیم دیکتاتوری، از خود نشان نمیداد.
از پس دورهی تنفس سیاسی ۳۹،۴۲ تا فضای بازسیاسی و سیاست حقوق بشر کارتر، جبهه ملی چه کرده بود جز سکوت و انزوا طلبی ؟ اگر از پارهای فعالیتهای کوشندگان حزب ملت ایران و اعتراضات سیاسی زنده یاد داریوش فروهر بگذریم، جبهه ملی بعنوان جبهه ملی، چه در کارنامه دارد؟ بی سبب نبود که شمار بسیار بزرگی از کوشندگان و هوا خواهان جنبش ملی مصدقی در خارج از کشور و در کنفدراسیون، به سوی رادیکالسیم چپ و مبارزه مسلحانه و پشتیبانی از جنبش چریکی ایران کشیده شدند.
از پس این همه سالها و تجربهها، صورتبندیها و گروههای گوناگون در چارچوب جبهه ملی، امروزه و هنوز نتوانستهاند از زیرتآثیر فضای دورهی جنگ سرد و جهان دو قطبی بیرون بروند، طرحها، برنامهها و سیاستهای مناسب امروز ارائه کنند.
امروزه برای پیشبرد مبارزهی دموکراسی خواهانه و عدالت جویانه در ایران، به برنامههای جدید نیاز است. میراث جنبش ملی مصدقی، میراث معنوی است. میراثی است برپایه دموکراسیخواهی لیبرال، برای استقلال و آزادی و مباززهای در چارچوب قانونی اساسی.
امروز از پس تحولات گوناگون جامعه ایران، قانون اساسی مشروطه کارائی ندارد. آن اصل اساسی که «قوای مملکت را ناشی از ملت» میداند و آن اندیشه آزادیخواهی، به اعتبار خود باقی است اما برای پیوند با قشرها، گرایشها و طیفهای گوناگون جامعه ایران که خواستههای ویژه دارند برنامهی مناسب روز نیاز است.
امروزه از پس تجربهی جانکاه انقلاب ایران، از پس فروپاشی اردوگاه سوسیالسیم و گسترش روند جهانی شدن، شاهد دگرگونیهایی در اندیشه و سیاست صورتبندیهای سیاسی ایران هستیم. صورتبندیهای چپ، مذهبی، ملی – مذهبی و حتا سلطنتطلب دگرگونیهای را از سرگذرانده و میگذرانند.
دگرگونیهایی در گروههای سلطنتطلبان هم رخ داده. گرایشی که طرفدار دموکراسی و حقوق بشراست، مخالف مداخلهجوئی نیروهای بیگانه و تهاجم نظامی به ایران است، این گرایش هم تحول یافته و خواهان سیستم اتوریتر رضاشاهی و محمدرضا شاهی نیست. گرچه جریان کوچکی است و گرچه جریانی است که با تکیهای که بر دموکراسیخواهی و حقوق بشر میکند، دیگر بودنش در چارچوب گرایشهای سلطنتطلب، چندان قابل فهم نیست. مرز این گرایش با دیگر نیروهای دموکراسی خواه بسیار نازک است. منظور این است که گفته شود مجموعهی نیروها و صورتبندیهای سیاسی ایران، دگرگونیهائی در فکرواندیشه و راهکار را تجربه میکنند اما کوشندگان و گروه بندهای منسوب یا متعلق به جبهه ملی هنوز درهمان چارچوب گذشته باقی هستند و نتوانستهاند از خود نقشی تازه بزنند و اگر بخواهند نقشی ایفا کنند باید برای امروز و فردای ایران برنامههای نو، روشن و اثباتی ارائه کنند. بسیاری از کوشندگان و صورتبندیهای جبهه ملی، هنوز صحت و اعتبار شعارهای کلی خود را از نقد و ناکامیابی دیگر صورتبندیها نتیجه میگیرند، درست مثل چپ سنتی که اثبات خود را از نقد و نفی دیگری محقق میداند.
جبهه ملی و مسئله ارضی ایران
در این گفتگو و در اشاره به محدودیتهای فکری، برنامهای و سیاسی جبهه ملی و مصدق به مسئله ارضی و دهقانان نیز اشاره شد. و به این محدودیت اشاره شد که بدون پاسخ به نیاز تودههای بزرگ دهقانی، پایههای دموکراسی و حاکمیت ملی استوار نمیشد.
مسئله تقسیم اراضی دولتی بین دهقانان و تأسیس بانک کشاورزی، حتا پیش از انقلاب مشروطه ایران در آثار متفکرین مشروطه و در خواستههای دموکراتیک آن دوره مطرح شده است. پس از مشروطه، در دوره مجلس دوم و در برنامه حزب دموکرات ایران، این خواستهها بیان شد. بعدها و در سالهای اولیه ۱۳۰۰ خورشیدی در برنامه حزب سوسیالیست (به رهبری سلیمان میرزا اسکندری)، در برنامه حزب رادیکال (علی اکبرداور) و در برنامه انجمن ایران جوان، خواست اصلاح ارضی مطرح شده است، یعنی از مشروطه بدین سو، برنامه بسیاری انجمنها و حزبهای سیاسی را که نگاه کنیم، خواست تقسیم اراضی مالکین، واگذاری زمینهای خالصه به دهقانان و تأسیس بانک کشاورزی دیده میشود.
یعنی خواست اصلاحات ارضی در سال ۴۱ خواستی بی پیشینه و بی سابقه نبود. در دوره مصدق هم خواست اصلاحات ارضی مطرح شد و دست برقضا یکی از سرسختترین طرفداران اصلاحات ارضی رادیکال دکتر مظفر بقائی بود مادام که در جبهه مصدق بود. در برنامه حزب توده، نیروی سوم و دیگر گروههای سیاسی هم خواست اصلاح ارضی بیان شده بود.
اما در دوره مصدق حداکثرکاری که صورت گرفت تصویب لایحهای بود معروف به لایحهی ۲۰ درصد. براساس این لایحه، ۲۰ درصد از بهره مالکین پس گرفته میشد یعنی وقتی مالکین بهره مالکانه خود را از دهقانان میگرفتند آنگاه باید ۲۰ درصد از آن را دوباره پس میدادند.
ده درصد مستقیم به دهقان برمیگشت، ده درصد هم میبایست برای عمران و آبادی روستا صرف میشد. اگر نیاز اساسی اصلاحات ارضی را در نظر بگیریم تصویب لایحه ۲۰ درصد پاسخ محدود و کوچکی است به آن نیاز. اصلاحات ارضی و پاسخگویی به مسئله ارضی در همان دوره مصدق هم امری ضروری بود و با هیچ توجیهی نمیشود آن را نادیده گرفت. یاد این لایحهی بیست درصد در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد هنوز در خاطره دهقان ایرانی باقی بود. این را باید گفت که پس از کودتای ۲۸ مرداد، مالکین این بیست درصد را نمیدادند و درعمل نادیده گرفته شد. اما سالها بعد زمزمه اصلاحات ارضی که شینده شد در بسیاری روستاها، دهقانان مطالبهی بیست درصد کردند. در سال ۴۱ همزمان با زمزمه اصلاحات ارضی و حتا پیش از آن در چند روستای اطراف شوش و اندیمشک در خوزستان، چند تن از دهقانان جوان، در برابر مالکین ادعای بیست درصد را پیش کشیدند. دهقان جوان حسین پسر مشهدی صید بگ رضا در «قلعه بابو» و دیگرانی در آبادی «چی چالی» ،بیست درصد و دست کم «ده درصد مصدقی» را خواستند. یاد آوری این نکته برای تأکید براین است که چه اندازه اصلاحات ارضی نیاز تودههای دهقان ایرانی بود و چگونه خاطره همین کار محدود معروف به لایحهی بیست درصد در ذهن دهقان ایرانی اثرکرده بود.
اما جبهه ملی دوم هم در سال ۴۱ و در برابر طرح اصلاحات ارضی، بی برنامه و بی پاسخ و منفعل باقی ماند.
محدودیت و نارسائی دیگر در برنامهها وسیاستها جبهه ملی دوره مصدق، چگونگی برخورد با مسئله آزادی زنان و حق رأی آنان است.
در این زمینه لایحهای در مجلس طرح شده بود و در جبهه ملی هم گفتوگو میشد. شماری از زنان با مصدق دیدار و گفتوگو کردند. مصدق هم با توجه به اوضاع و احوال ایران، ملاحظات خود و گرایش محافظهکارانه خود خطاب به زنان گفته بود با خواستهها شما موافقم اما امروزه نباید این مسایل را مطرح کرد و در موقعیتی نیستیم که بتوانیم با آزادی زنان و حق شرکت آنان در انتخابات، موافقت کنیم.
شخصیت مصدق، کابینهی جبهه ملی
از جنبهی خصوصیات فردی و شخصیت مصدق، شاید بتوان گفت، شخصیت مصدق، آمیزهای بود از اندیشهها و منشهای متفاوت. مصدق از یک خانوادهی قدیمی و اشرافی جا افتاده ایرانی بود که با آموزش حقوق اساسی نوین در اروپا آشنا شده بود. بنابراین بنیاد فکر سیاسی او لیبرالدمکراسی بود اما از سوی دیگر با نوعی آموزش سیاست سنتی در ایران هم پرورش یافته بود و سروکار داشت. مصدق با اعتقاد به حق حاکمیت ملت، ضرورت برقراری مجلس، و آزادی انتخابات و آزادی بیان در مواردی هم از بالای سر جبهه ملی و کابینه و نزدیکانش، عمل میکرد.
می شود گفت مصدق رگههایی از شخصیت کاریسماتیک داشت، بطور واقعی هم داشت، محبوب تودهها بود. و از ویژگیهای شخصیتهای کاریسماتیک این است که در مواردی و چه بسا در بسیاری موارد، شخصیت، نظرات، فرمانها و دستورهای خودشان، جایگزین نهادها و بنیادها میشود، امری که در مورد مصدق هم تا حدودی صادق است. یعنی مصدق هم یک رهبر لیبرال دمکرات بود و هم رگههایی از شخصیت کاریسماتیک و نگاه سنتی به سیاست و تودهها در رفتارش جلوهگر بود مثل پارهای موارد که اعضای کابینهاش از بعضی تصمیمات او خبر نداشتند.
اما نکته مهمتر که شاید کمک کند در فهم اوضاع و احوال و کنش و واکنش جبهه ملی در برابر رویدادها، این است که جبهه ملی و مصدق در رأس دولت و یک کابینه به اصلاح متعارف قرار داشتند.
از شهریور۲۰ ببعد، بنا به تعادل قوای داخلی و خارجی و در فضای نسبتاً آزاد، کابینههایی سرکار میآمدند با برنامههائی محدود، و برای مدتی کم یا بیش سر کار میماندند. گاه و بسته به بحرانهای سیاسی ممکن بود کابینهای چندماه پیشتر دوام نداشته باشد. یا کابینهای برای تحقق هدفی معین میآمد کمااینکه کابینه قوام السلطنه با این وظیفه آمده بود که بحران آذربایجان را در متن تعادل قوای داخلی و بینالمللی آن زمان، حل کند.
کابینهی مصدق هم آمده بود همچون یک کابینه متعارف برای اجرای اصل ملی شدن نفت و اصلاح قانون انتخابات. این کابینهی متعارف که میبایست در چارچوب قانون و در شرایطی نسبتاً آرام وظایفی را انجام دهد به چنان بحرانهای سیاسی کشانده میشود که برای بیرون آمدن از این بحرانها نیاز به اندیشه، برنامه و سازمانی بود برتر از برنامه یک کابینه متعارف، نیاز به برنامه و سیاستمدارانی بود روشنتر و قویتر از برنامه و سیاستمداران جبهه ملی. بویژه این که قدرتهای جهانی، مصدق را بر سر دو راهی سرنوشت ساز قرار داده بودند. با چرخش سیاست آمریکا بسوی انگلیس، تصمیم به در بن بست قرار دادن مصدق و به شکست کشاندن مصدق، جدیتر شده بود.
مصدق را با این معضل روبرو کرده بودند: یا از اصل ملی شدن نفت صرفنظر کند، یا سقوط کند. مصدق و جبهه ملی بر این تصور بودند که در صورت پذیریش پیشنهاد بانک جهانی، یا هر پیشنهاد دیگر و یا گونهای سازش با انگلیس، معنای این امر نادیده گرفتن اصل ملی شدن نفت خواهد بود. امری که پذیرش آن برای شخص مصدق دشوار بود، بویژه که مصدق از یاران و مشاوران فرهیختهی اهل خطر، اهل جنگیدن و اهل سازش، اهل مدارا و اهل ایستادن بر سر پرنسیپها، محروم بود.
در بنبستی که مصدق را قرار داده بودند، مصدق یا باید خطرمی کرد و نوعی سازش و مصالحه را میپذیرفت یا باید منتظرشکست میایستاد. بنظر میرسد مصدق منتظر شکست ایستاد. و در کودتای ۲۸ مرداد مقاومتی صورت نگرفت. مصدق دیده بود که قدرتهای بینالمللی و همراهان داخلی آنان دارند او را گام به گام میبرند به شکست قطعی و ایستاد تا آن شکست قطعی نزدیک شود. میشود بحث کرد که این برخورد تا چه اندازه با به اصطلاح «رئال پولتیک» خوانائی داشت یا نداشت اما بهرحال این شکست شد پیروزی معنوی مصدق. این شکست شد زمینهای برای روانشناسی روشنفکران و کوشندگان سیاسی. روانشناسی پس از شکست. زمینهی آن همه داستان و شعر و قصه و چه و چه.
زمینهی آن شعر احمد شاملو:
مردی زباد حادثه بنشست
مردی چو برق حادثه برخاست
آن ننگ را گزید و سپر ساخت
وین نام را بدون سپر خواست
اگر بشود از مفاهیم روانشناختی هم در نگاه به گذشته و نگاه به کنش و واکنش شخصیتها، بهره برد شاید بشود گفت احمد شاملو به درستی حس کرد و به خوبی شاعری کرد، وقتی گفت و نوشت که مصدق نام را بدون سپر خواست.
پینوشت:
*گفتوگو با این سخنان ناصر رحیمخانی آغاز شد:
"شما در رادیو صدای آزادی، گفتوگوهائی داشتید با جناب باقرمومنی از کوشندگان پرسابقه و از پژوهشگران تاریخ معاصر ایران. با آقای پرویز بابائی نویسنده و مترجم و با آقای هوشنگ کشاورز از کوشندگان قدیمی جنبش ملی ایران. بعد دیدم دعوت کردهاید از برادر بزرگم محمدرضا شالگونی و من برای گفتوگو درباره جنبش ملی مصدقی و کودتای ۲۸ مرداد.
پیش خود میخواستم بدانم دلیل این دعوت شما از ما چیست؟ دیدم دلیل و توجیه جالبی هم برای این دعوت هست و آن این که ما از نسل دهه چهل هستیم. نسل جدید چپ مستقل و رادیکالی که در دهه چهل برآمد کرد، عاطفه و عنایتی داشت به جنبش ملی مصدقی اما میخواست که از آن محدوده و محدودیتها فراتر برود.
گذشته از این خاطرهی شرکت در راهپیمائی بزرگداشت جهان پهلوان تختی برایم زنده شد، درست در چهل سال پیش که در آن راهپیمائی هم هنوز شعارها مایهی شعارهای جنبش ملی مصدقی داشت.
میدانید چهل سال پیش در پائیز ۱۳۴۶ خورشیدی، هنگامی که خودکشی و مرگ نابهنگام تختی پیش آمد، این خودکشی آنچنان غیرمنتظره بود و اذهان جامعهی ایرانی آنچنان آشفته و ملتهب بود که نمیتوانست خودکشی را قبول کند و مرگ تختی را کار ساواک میدانست. در چنین متنی راهپیمائی بزرگی سامان داده شد در بزرگداشت چهلم تختی.
بعد از سالها سکوت، بعد از آن دوره ۴۲- ۳۹.
این راهپیمائی از خیابانهای تهران شروع شد تا محل خاکسپاری تختی که گمان میکنم ابنبابویه بود. بسیاری از دانشجویان دانشکده حقوق و فنی دانشگاه تهران دستاندرکار سامان دادن این راهپیمائی بودند. ازجمله دستاندرکاران این راهپیمائی بزرگ و تهیهتراکتها و شعارها، همین رفیق و برادر بزرگم محمدرضا شالگونی بود، هدایت سلطانزاده بود، بهروزستوده و بسیاری دیگر از فعالین دانشکده حقوق.
از دانشکده فنی، زنده یاد داوود صلحدوست بود که در تهیه تراکتها و اعلامیهها، پخشاعلامیهها و ساماندادن راهپیمائی، شرکت داشت. دهها هزار نفر درآن راهپیمائی شرکت کردند. شمار بزرگی از دختران دانشجو بودند. مادران و زنان چادری در کنار دانشجویان در راهپیمائی بودند. بسیاری از کوشندگان سیاسی بودند. تا آنجا که بخاطر دارم زنده یاد داریوش فروهر بود.
ازهنرمندان، روشنفکران، نویسندگان و شاعران بسیاری بودند. هوشنگ ابتهاج را بخاطر دارم و باز آنچه بخاطر دارم این که دانشجویان، هوشنگ ابتهاج را نمیشناختند. ابتهاج دوربین همراهش بود وعکس گرفته بود، دانشجویان دوربینش را از او گرفتند که آقا شما چرا عکس از راهپیمایان میگیرید. خب، بعد که شناختند دوربین را پس دادند.
در بازگشت از آن راهپیمائی، پلیس و گارد به شکل بسیار زشتی حمله کرد، دهها نفر را زدند، زخمی کردند و دهها نفر را گرفتند. جمعیت هراسان پراکنده شد. رانندههای اتوبوسهای شرکت واحد، جمعیت را که به اتوبوس هجوم میآورد سوار میکردند و راه میافتادند.
پیشه وران و دکانداران به کسانی که فرار کرده بودند پناه دادند. بعد هم شمار بسیاری از دانشجویان را ساواک دستگیر کرد و به سربازخانهها فرستاده شدند به عنوان سرباز صفر.
نکتهای که میخواهم اشاره کنم این است که علی اشرف درویشیان در آن رمان چهار جلدی سالهای ابری روایت بسیار زنده و بسیار دقیق از این راهپیمائی دارد. بخصوص از بازگشت و حمله پلیس به راهپیمایان، فرار جمعیت و پناه دادن پیشه وران و مغازهداران، روایتی نوشته که در حد یک فیلمنامه است.
شعارهای آن راهپیمائی که بیشتر بوسیله دانشجویان جوان و رادیکال متمایل به چپ تنظیم شده بود، هنوز متن و مایهی شعارهای جنبش ملی مصدقی و جبهه ملی را داشت. تا آنجا که بخاطر دارم یکی از آن شعارها بود: ننگ براین دولت قانون شکن یا مرگ بر این دولت قانون دولت شکن. بهرصورت تأکید برغیر قانونی بودن دولت و قانون شکنی دولت بود. شعارها هنوز در چهارچوب خواستههای رعایت قانون و قانون اساسی بود.
شعارهای خطاب به زحمتکشان بازدر چنین متن و مایهای بود: زحمتکشان بدانید، یا مصدق قهرمان، تختی به راه تو شد.
این خاطره را گفتم تا یادآوری کرده باشم که شالگونی و همنسلان شالگونی که بعد نسل چپ رادیکال و مستقل دهه چهل و پنجاه را سامان دادند، در آن سالها هنوز در یک متن عاطفی با جنبش ملی گذشته بودند. گرچه خودشان کودتای ۲۸ مرداد را مطلقاّ تجربه نکرده بودند اما درباره آن کودتا کنجکاو بودند، پرسشگر بودند، این نسل حتا فعالیت جبهه ملی دوم و سالهای ۴۲- ۳۹ را هم بصورت مستقیم تجربه نکرده بود. برای اینکه آن دوره تنفس سیاسی کوتاه تمام شد و این نسلی که من از آن صحبت میکنم در سالهای ۴۴، ۴۵ و۴۶ وارد دانشگاه شده بود.
با این یاد آوری میخواستم برای خودم توجیه کرده باشم که دعوت رادیوی شما از شالگونی و من برای نگاهی دوباره به جنبش ملی مصدقی و کودتای ۲۸ مرداد، بهررو کارچندان بیراههای نبوده است."
|