آشتی ملی، آشتی بین المللی!


الف. ع. خ


• در وضعیت کنونی، تنها، تمنای آشتی "قدرت مطلقه" است که می تواند قابل بررسی باشد نه "پیام آشتی" اپوزیسیون پراکنده! پیام آشتی قدرت مطلقه نیز زمانی نافذ خواهد بود که منطق آن پیام، برای آسیب دیدگان اصلی منازعه قابل پذیرش باشد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٣ آبان ۱٣٨۶ -  ۱۴ نوامبر ۲۰۰۷


آشتی! واژه ای است که این روزها در ادبیات سیاسی برخی از ایرانیان به عنوان امری "راه گشا" بیش از همیشه تکرار می شود! و به راستی که چه واژه زیبایی!؟ اما آیا تکرار هر واژه "زیبا" در هر زمان و توسط هر کسی "راه گشا" نیز هست؟!
اصولا آشتی چیست؟ آیا آشتی، صرفا یک تعارف لفظی است؟ یا واژه ای است که به یک پدیده اجتمایی و روانشناختی اطلاق می شود؟
می دانیم که انسانها برای ایجاد و تلطیف رابطه میان خود، الفاظی را بوجود آورده اند که به هیچ پدیده عینی دلالت نمی کند! یعنی نه فعل است، نه صفت است و نه پدیده خاصی است! این الفاظ تنها به صرف خصلت روانی که بر آنها بار شده، می توانند موجب رابطه و یا تلطیف رابطه باشند. الفاظی مانند "سلام" ، "خداحافظ"، "لطفا"، "مرسی" و نظایر آن، بدون آنکه حکایت از فعل یا انفعالی داشته باشند، به کار ایجاد رابطه و همزیستی می آیند، اما آیا واژه "آشتی" نیز کارکردی شبیه الفاظ یاد شده دارد؟
بی تردید "آشتی کردن" یک پدیده است! و می تواند یک فعل نیز باشد اما فعل ساده و مطلقی نیست! فعل ساده و مطلق فعلی است که انسان در هر زمان و هر شرایطی که اراده کند می تواند آن را انجام دهد اما "آشتی کردن" پدیده ای دو طرفه، پیچیده و نسبی است و با اراده مطلق "یک طرف" نمی توان و یا به سختی می توان آن را محقق ساخت، اگر فعل آشتی بین "دو طرف منازعه" تحقق یابد قطعا با دلالت و همراهی اراده "هر دو طرف" امکان پذیر خواهد بود. "آشتی" پدیده ای است که با اعمال مشخص و در فضا و شرایط مشخصی می تواند صورت عینی به خود بگیرد. "آشتی" یک لفظ تعارف یا کلام جادویی"magic word" نیست، بلکه این "واژه" دلالت بر پدیده ای عینی و واقعی دارد.
آنان که از"آشتی" و "آشتی ملی" سخن می گویند و آن را در شرایط بحرانی امروز ایران اقدامی راه گشا می دانند، آیا زمینه های روانشناختی لازم برای تحقق چنین پدیده ای را مورد توجه قرار می دهند؟ آیا توجه دارند که آشتی ملی چگونه و در چه شرایطی امکان تحقق پیدا خواهد کرد؟   
ضرورت آشتی قطعا از پس قهر، کینه و دشمنی بوجود می آید. اگر انسانها نسبت به یکدیگر کینه و نفرتی نداشته باشند آشتی ضرورتی نمی یابد.
در شرایطی که بین انسانها کینه و نفرت وجود نداشته باشد، برای ایجاد ارتباط و تلطیف ارتباط، تعارفات لفظی و "مجیک ورد" کفایت می کند. اما آشتی زمانی ضرورت می یابد که کینه و دشمنی در میان باشد! این ضرورت (آشتی) نیز هرگز با تعارفات لفظی و مجیک ورد امکان تحقق پیدا نخواهد کرد، بلکه برای تحقق آشتی در هر سطوح، زمینه های روانشناختی مناسب لازم است.
بروز پدیده های طبیعی مانند سیل، زلزله و توفان یا پدیده های اجتمایی مانند جنگ، مهاجرت و نظایر آن، شاید بتوانند "آشتی" را به امری ضروری تبدیل کند، اما صرف بروز اینگونه پدیده ها نمی تواند به چنین ضرورتی (آشتی) جامه عمل بپوشاند. زمینه هایی بس حساستر و روانی تر لازم است تا شرایط تحقق آشتی را فراهم آورد.
در تحلیل "پدیده آشتی" موارد زیادی هستند که می بایست آنها را مورد توجه قرار داد، تنها با توجه به این موارد و تمهیدات متناسب پیرامون آنهاست که می توان شرایط و زمینه های آشتی را فراهم آورد.
این موارد عبارتند از:
الف- توجه به نوع اقداماتی که منجر به ایجاد کینه و دشمنی بین طرفین منازعه شده است
ب- توجه به مدت و میزان اقدامات کینه توزانه طرفین منازعه علیه یکدیگر
ج- توجه به میزان جراحات در هر یک از طرفین منازعه (جراحات به مفهوم عام مورد نظر است)   
د- توجه به میزان قدرت و توانایی طرفین منازعه در دوره کینه ورزی
ح- توجه به عمق و گستردگی "کینه" در بین طرفین منازعه
برای روشن شدن مطلب، هر یک از موارد فوق را به اختصار توضیح می دهم:
نوع اقدامات کینه توزانه- برای تحلیل پدیده آشتی، توجه به نوع اقداماتی که منجر به ایجاد کینه و دشمنی بین طرفین منازعه شده، از اهمیت زیادی برخوردار است. چون هر چقدر این اقدامات خشونت بارتر بوده باشد، امکان برقراری آشتی سخت تر خواهد بود و به هر میزان این اقدامات از خشونت به دور باشد، امکان برقراری آشتی سهل تر خواهد بود.
مدت و میزان اقدامات کینه توزانه- برای تحلیل پدیده آشتی، توجه به مدت و میزان اقدامات کینه توزانه طرفین منازعه نسبت به یکدیگر نیز از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است، چرا که اگر اقدامات کینه توزانه طرفین منازعه، از نظر مدت و اندازه در سطح متوازنی بوده باشد، بازهم امکان برقراری آشتی از شانس بیشتری برخوردار خواهد بود، اما اگر این اقدامات، یکجانبه، مداوم و خشونت بار بوده باشد، شانس برقراری آشتی به همان میزان کمتر خواهد بود.
میزان جراحات (روحی و جسمی) وارده- میزان جراحات وارده بر هر یک از طرفین منازعه نیز موضوعی است که باید در تحلیل پدیده آشتی مورد توجه قرار گیرد چرا که این موضوع می تواند نقش تعیین کننده ای در استمرار دشمنی و کینه ورزی داشته باشد.
میزان قدرت و توانایی طرفین منازعه- میزان قدرت و توانایی طرفین منازعه در دوره کینه ورزی نیز از فاکتورهای مهمی است که می بایست در تحلیل "پدیده آشتی" مورد توجه جدی قرار گیرد، چرا که آسیب های ناشی از یک قدرت بیشتر و تواناتر، تاثیر مخرب تری را موجب می شود و عمق کینه را افزونتر می کند.
عمق و گستردگی کینه- هر یک از موارد یاد شده در بالا به نوبه خود عمق و گستردگی "کینه" را در طرفین منازعه افزایش می دهد، برای تحلیل پدیده آشتی توجه به عمق کینه و دشمنی در یک منازعه نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. اگر عمق و گستردگی "کینه" اندک باشد، امید بیشتری برای تحقق آشتی وجود دارد اما اگر عمق کینه و دشمنی بسیار زیاد باشد کمتر امیدی برای آشتی وجود خواهد داشت.
توضیحات بالا نشان می دهد که "پدیده آشتی" به هیچ وجه یک پدیده سیاسی یا مکانیکی نیست بلکه پدیده ای کاملا روانشناختی و ارگانیکی است. یعنی برای شکل گیری پدیده آشتی، دیپلماسی به کار نخواهد آمد بلکه باید نطفه های روانشناختی آن بسته شود. نطفه آشتی نیز، از نقطه شروع، و مبدا خود بسته می شود.
"آشتی" یک شعار یا یک تعارف لفظی نیست بلکه همانطور که گفته شد ملاحظات روانشناختی مخصوص به خود را دارد. اگر ملاحظات روانشناختی آن مورد توجه قرار نگیرد هرگز آشتی پایداری شکل نخواهد گرفت. یکی از این ملاحظات آن است که فرایند آشتی از میان بیشترین ستمدیدگان و بیشترین آسیب دیدگان آغاز شود. نمی توانیم قربانیان اصلی فاجعه را فاکتور بگیریم و سپس در راه آشتی گام نهیم!
موضوع مهم دیگری که در شکل گیری "فرایند آشتی" اهمیت دارد، معین و مشخص بودن طرفین منازعه است، یعنی آشتی زمانی مطرح می شود که طرفین منازعه کاملا معین باشند، اگر یک طرف منازعه خود دچار بحران آشتی باشد و در منطق قهر(عدم گفتگو) غوطه خورد، برای "طرح آشتی" با طرف دیگر منازعه اصولا موجودیتی نخواهد داشت. یعنی چنین "آشتی" در نطفه قهرآمیز است. اگر "آشتی" ممکن باشد، این امکان، ابتدا در هر یک از طرفین منازعه بیشتر خواهد بود.
حتی در آشتی دیپلماتیک نیز باید "طرف منازعه" کاملا معین و مشخص باشد. همانطور که مشاهده می کنیم، در شرایط امروز، مسئله غرب با کشوری نظیر ایران، آن است که "طرف منازعه" در ایران برای آنها مشخص نیست تا تکلیف خود را برای آشتی دیپلماتیک با آن مشخص کنند، چرا که ملت منسجم و یکپارچه ای نمی بینند تا به دنبال آشتی و رابطه با آن باشند! جالب است که در صورت وجود یکپارچگی در ملت چه بسا منازعه ای با غرب در کار نباشد تا آشتی ضرورت یابد!
درست در همین جاست که وجود یک اپوزیسیون منسجم و فراگیر ضروری به نظر می رسد چرا که وجود چنین اپوزیسیونی،اولا نقش تفرقه افکنانه "حاکمیت مطلقه آخوندها" را در صفوف ملت خنثی می کند، ثانیا تکلیف جهان خارج را نسبت به مسائل ایران روشن تر می سازد، ثالثا هر دو آنها (حاکمیت مطلقه و جهان غرب) را مجبور می نماید تا در راه مصالحه و آشتی با جریانی گام بردارند که تعداد بیشتری از افراد ملت را نمایندگی می کند!
کارکرد تفرقه افکنانه "حاکمیت مطلقه" به حدی است که حتی تفرقه را به درون "روحانیون"، که بخشی از ملت به حساب می آیند، کشانده است، بدین ترتیب کشور و ملت را به اقلیتی ناچیز و پرخاشجو تقلیل داده است. همچنین کارکرد پرخاشجویانه این حاکمیت به حدی است که حتی برخی جهانیان را با شعارهای بی ربطی (نظیر نفی هولوکاست) از ملت ایران رنجانده است.
بنابه آنچه که گفته شد در وضعیت کنونی، تنها، تمنای آشتی "قدرت مطلقه" است که می تواند قابل بررسی باشد نه "پیام آشتی" اپوزیسیون پراکنده! پیام آشتی قدرت مطلقه نیز زمانی نافذ خواهد بود که منطق آن پیام، برای آسیب دیدگان اصلی منازعه قابل پذیرش باشد!
در مورد آشتی با جهان خارج و غرب نیز باید گفت هر چند حاکمیت آخوندها مدت هاست که شعارهای کینه توزانه ای علیه آنها سر می دهد، اما این جهان غرب است که به دلیل دخالت های آشکار و پنهان در امور ایرانیان، لازم است که تقاضای آشتی با ملت و نمایندگان واقعی آن را داشته باشد.
در هر صورت "پیام آشتی" معمولا از جانب یکی از طرفین منازعه و یا جانب سومی به عنوان میانجی مطرح می شود. آنچه که این پیام آشتی را جدی و دارای اهمیت می کند آن است که هریک از طرفین منازعه یا حتی طرف میانجی کاملا مشخص و معین باشد.
آیا "پیام آشتی" یک اپوزیسیون پراکنده می تواند شرایط یک پیام جدی و با اهمیت را داشته باشد؟ پیام آشتی یک میانجی نامشخص چطور؟
واقعیت آن است که اگر انسجامی برای پیگیری حداقل یک مطالبه در یک "اپوزیسیون" وجود نداشته باشد، آن اپوزیسیون اصلا وجود خارجی ندارد! پس بهتر است نطفه آشتی ابتدا در درون اپوزیسیون پراکنده و غیر منسجم بسته شده و محقق یابد.
تعارفات لفظی یا مجیک ورد ممکن است میان طیف های مختلف اپوزیسیون زمینه های آشتی را فراهم آورد، اما این "تعارفات" نمی تواند میان یک اپوزیسیون "پراکنده" و یک قدرت "مطلقه" موجب بروز آشتی شود، چرا که مدل "رویارویی و منازعه" در درون طیف های مختلف اپوزیسیون، با مدل رویارویی و منازعه بین اپوزیسیون و قدرت حاکمه کاملا متفاوت است.   
تجارب تاریخی نشان می دهد که "پدیده آشتی" بدون آنکه "طرفین منازعه" مشخص و معین باشد هرگز وجود خارجی نداشته است، یعنی آشتی بین دو طرف درگیر در منازعه، همواره با وضوح هر چه بیشتر هر یک از طرفین! همراه بوده است. به عبارت دیگر باید دید چه نیروهایی، بر سر چه مواردی با یکدیگر اختلاف و دشمنی دارند؟ تا بتوان پیرامون "آشتی" آن نیروهای مشخص! بر سر آن موارد مشخص! بحث نمود.
موجودیت هر طرف بسته به آن است که خود! تکلیف خویش را با "پدیده آشتی" مشخص کند، تا بتواند انسجام نسبی لازم برای آشکار نمودن تمایزات خود با طرف مقابل را داشته باشد، و گرنه به صورت "توده" مبهم و نامشخص باقی خواهد ماند.
آنگاه که در حوزه منازعات ملی!"طرفین منازعه" معین و مشخص باشند، تجارب تاریخی نشان می دهد که پدیده "آشتی ملی" معمولا در یکی از حالت های زیر اتفاق افتاده است.
یک- وقتی "قدرت مطلقه حاکم" موقعیت خود را در خطر می بیند و به آشتی ملی روی می آورد.
دو- وقتی اپوزیسیون "قدرت مطلقه" را سرنگون می کند و برای پیشگیری از بروز قدرت مطلقه ای دیگر اقدام به طرح "آشتی ملی" می نماید.
سه- وقتی اپوزیسیون و قدرت حاکمه بعد از یک رویارویی طولانی و نفس گیر!همزمان و یا یکی پس از دیگری به این نتیجه می رسند که "آشتی ملی" به صرفه ترین راه برای همزیستی است.
در هر سه حالت، ممکن است عوامل واسطه یا "میانجی ها" نقش مخصوص به خود را داشته باشند، اما آنچه که نقش اساسی را در"آشتی" یک منازعه بازی می کند، موقعیت و وضعیت "طرفین منازعه" است نه نقش میانجی ها یا واسطه ها!
البته یادآوری موارد فوق هرگز بدان معنا نیست که صورت های دیگری برای آشتی وجود ندارد، اما تجارب تاریخی حاوی حکایت هایی است که ممکن است آن حکایت ها در نسخه های تئوریک و غیر تجربی لحاظ نشده باشد.
اما هرگز ندیده ایم! اپوزیسیونی پراکنده! آنهم با موقعیتی ضعیف! توانسته باشد "آشتی" را به هیئت حاکمه ای تحمیل! کند که از قدرت مطلقه برخوردار است، حتی اگر پدیده ای مانند "جنگ" در میان باشد.
در صورت وجود تهدیداتی مانند جنگ برای هیئت حاکمه (البته اگر هیئت حاکمه چنین چیزی را تهدید به حساب آورد!) او به مرجعی واکنش "کرنش آمیز" نشان خواهد داد که از جانبش تهدید شده باشد! نه به مرجعی که نقش کبریت بی خطر را دارد!   
با طرح چند سوال، پیشنهاد "گفتگو" و "آشتی" برخی از افراد اپوزیسیون با جمهوری اسلامی را به چالش می کشم:
آیا جمهوری اسلامی موقعیت خود را تا بدان حد در خطر می بیند که به فکر آشتی ملی باشد؟ آیا تا کنون سردمداران جمهوری اسلامی نشانه هایی که تمایل آنان به آشتی ملی باشد از خود بروز داده اند؟ (حالت یک)
آیا اپوزیسیون، "قدرت مطلقه" را سرنگون کرده و به قدرت رسیده است که اکنون برای پیشگیری از تکرار تاریخ! پیشنهاد آشتی ملی می دهد؟ا (حالت دو)
آیا اپوزیسیون و قدرت حاکم، از رویارویی طولانی و نفس گیر خسته شده و ناگزیر به "آشتی ملی" روی آورده اند؟ (حالت سه)
متاسفانه پاسخ همه سوالات فوق منفی است، چون نه جمهوری اسلامی احساس خطر می کند تا به آشتی ملی روی آورد و نه اپوزیسیون در موقعیت پیروزمندانه ای قرار دارد تا با پیشنهاد "آشتی ملی" راه تداوم استبداد را مسدود کند و نه رویارویی اپوزیسیون با جمهوری اسلامی (حداقل برای جمهوری اسلامی) نفس گیر شده است تا آشتی ملی را برای طرفین منازعه ضروری کند.
حتی اگر پاسخ سوالات مطرح شده در ذیل بندهای یک- دو- و سه مثبت باشد، باز هم نمی توان بدون ملاحظه به موارد مطرح شده در بندهای الف- ب-ج- د- ح، پروژه آشتی ملی را به طور طبیعی و کامل به پیش برد. چرا که مسائل مطرح شده در بندهای فوق که موارد موثر در "کینه ورزی" هستند، بین طیف های مختلف اپوزیسیون از شدت و حدت کمتری برخوردار است تا میان اپوزیسیون و "قدرت مطلقه حاکم"! بدین ترتیب توجه به گروهایی که بیشترین نفرت از "طرف دیگر منازعه" را نزد خود دارند از ضروریات یک پروژه آشتی است، و گرنه هر پروژه آشتی نیمه تمام خواهد بود.
آنچه که پیشنهاد برخی افراد در طیف اپوزیسیون، مبنی بر ارائه گفتمان آشتی ملی با جمهوری اسلامی را به طنزی تلخ مبدل می کند آن است که (مطابق بند یک) تو گویی این افراد از جانب "جمهوری اسلامی" برای موقعیت آن احساس خطر می کنند و از جانب او (جمهوری اسلامی) پیشنهاد آشتی و مذاکره می دهند. حال آنکه این افراد در واقع نگران موقعیت کشور هستند! اما ساده لوحانه تصور می کنند که جمهوری اسلامی نیز ممکن است دچار چنین نگرانی (وضعیت خطرناک برای کشور) شده باشد. حال آنکه گذشته ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی نشان می دهد که آنان هیچ نگرانی نسبت به وضعیت کشور ندارند، چرا که بزرگترین آسیب به کشور، خودی و غیر خودی کردن شهروندان و "مرجع" دانستن افرادی است که شغلی جز مصیبت خواندن و اشک درآوردن مردم ندارند! حال آنکه می دانیم کشور را نخبگان و تولید کنندگان اندیشه و صنعت رونق می دهند، نه حرافان و مسئله گویان!
اگر اقدام "شاهپور بختیار" برای پیگیری راهی مسالمت آمیز و آشتی جویانه در روزهای پایانی رژیم پهلوی اقدامی "تراژیک" بود! متاسفانه اقدام برخی ها در این روزها برای نزدیکی با جمهوری اسلامی! اقدامی کاملا "کمیک" است.
اقدام بختیار از این جهت تراژیک بود که او خود را قربانی شاهی نمود که آن شاه می بایست بسی پیشتر، خود با زبان خویش تقاضا و تمنای آشتی ملی کند و راه مصالحه و مسالمت را پی بگیرد. (پیروی از بند یک)
اقدام برخی از افراد اپوزیسیون، از این جهت کمیک است که خود را قربانی رژیمی می کنند که آن رژیم نه تنها سخن از آشتی نمی گوید بلکه حتی (همچون شاه) از این افراد نخواسته است که نقش بختیار را برای او بازی کنند!
البته "حکام اسلامی" همواره خود را منادیان صلح و آشتی می دانند و از نظر خود، هر دم "پیام آشتی" سر می دهند اما شرط اساسی آنها برای آشتی و صلح! پذیرش حق حاکمیت مطلقه آنان و بندگی به درگاه آنان است. آنها در صورتی به دیگران "امان نامه" می دهند که "آن دیگران" نقش مزدوری ایفا کنند، یا زندگی شبیه حیوانات اهلی پیشه کنند، شیرده باشند یا تخم گذار، راهوار باشند و یا گوشت پروار داشته باشند!
سردمداران جمهوری اسلامی اگر موقعیت خود را (نه موقعیت کشور را) در خطر ببینند قطعا به جای "آشتی ملی" به لحن آشتی جویانه با کشورهای غربی روی می آورند، یعنی همان لحنی که پیشترها اکثریت ملت پیشدستانه به آن روی آورده اند!
تجارب تاریخی نشان می دهد "یکی شدن لحن حاکمان مستبد با لحن مردم در مواجه با غرب"، اگر منافع غربی ها را تامین کند! دیگر آنها کاری به بقیه قضایا از جمله وضعیت حقوق بشر و دموکراسی نخواهند داشت! باید دید آیا نسل های جدید سرمایه داران و سیاستمداران غربی! روش های پدران خود را پیشه خواهند کرد یا به اصول دموکراتیک در اقصا نقاط جهان پایبند خواهند بود.
بر اساس معیارهای اخلاقی بعید به نظر می رسد که غربی ها "حکام اسلامی" را نماینده ملت ایران و "طرف منازعه" خود به حساب بیاورند! تا با آن، برای صلح و آشتی به پای میز مذاکره بنشینند! چرا که واقعیت ها نشان می دهد، اکثریت ملت ایران اصولا منازعه ای با غربی ها ندارند!
آیا غربی ها آشتی با "قدرتمندان مطلقه" را به دوستی با دوستان (مردمان) بی قدرت ترجیج می دهند؟ بی شک اقدامات "حکام اسلامی" در طول ۲٨ سال گذشته آنچنان سهمگین بوده است که اکثریت ملت ایران (برای دموکراسی بدون جنگ)، بیگانگان را به آنها ترجیح می دهند! اما باید دید که بیگانگان، دموکراسی را چقدر(و یا چقدر دموکراسی را) در ایران دوست دارند و تحمل می کنند!
البته جنس آشتی در حوزه ملی با جنس آن در حوزه بین المللی متفاوت است چرا که "آشتی" در حوزه بین المللی یک اقدام سیاسی و دیپلماتیک است، اما آشتی در حوزه ملی یک اقدام عاطفی و روانشناختی است. اما با این حال نشانه هایی وجود دارد که مناسبات میان ایران و غرب را به مناسباتی عاطفی و روانشناختی تبدیل نموده است.
نقطه شروع اندیشه ها و تحولات سیاسی نوین در ایران همواره با غرب ستیزی عجین بوده است، به طوریکه این مسئله بعد از انقلاب ۵۷ به شکل شعارهای ستیزه جویانه با طیف بیشتری از جهان نمود پیدا کرده است. فرهنگ سیاسی موجود در ایران به گونه ای است که طرح "آشتی ملی" بدون طرح "آشتی بین المللی" پدیده ای ناقص خواهد بود. چرا که حکومت اسلامی نه تنها دشمنی و کینه ورزی را در میان ایرانیان به اوج خود رساند، بلکه نفرت از جهان خارج را نیز به شکل گسترده ای تبلیغ نمود. همین موضوع پدیده "آشتی ملی" را به آشتی بین المللی پیوند زده است.
وابستگی کشورهای غربی به انرژی موجود در منطقه خاورمیانه موجب شده است که آنان نسبت به این منطقه یک وابستگی عاطفی و روانی پیدا کنند و درصدد تصاحب آن باشند. این وابستگی موجب شده تا آنان همواره نسبت به فرایند شکل گیری دولت- ملت در این منطقه حساس باشند و در شکل گیری آن اختلال ایجاد کنند. وجود "شبه دولت"ها (قدرت های بریده از ملت) در خاورمیانه، ظاهرا نه تنها احساس مالکیت بر منطقه خاورمیانه را برای غرب محفوظ می داشته، بلکه منافع آنها را نیز تامین می نموده است. بر همین مبناست که مشاهده می کنیم، رابطه آنان با "شبه دولت"های خاورمیانه به جای آنکه یک رابطه متعارف دیپلماتیک (سرد یا گرم) باشد به رابطه "قهر" یا "آشتی" بدل شده است. اینگونه روابط عاطفی صرفا در چارچوب مناسبات پوپولیستی قابل ارزیابی است، مناسباتی که همواره عقلانیت نخبگان جوامع را به حاشیه رانده و نابود می کند.   
وجود چنین وابستگی عاطفی است که دموکراسی در ایران و خاورمیانه را به امری جهانی مبدل ساخته است. متاسفانه قدرت های "لیبرال دموکرات" غربی تاکنون در رابطه با خاورمیانه از الگوهایی پیروی کرده اند که پیشتر آن الگوها را متعلق به روس ها می دانستند و آنها را مورد انتقاد قرار می دادند.
حتی اکنون نیز نسبت به نحله های فکری موجود در کشورها برخوردی دوگانه دارند، آنها به جای آنکه به اصول دموکراتیک پایبند باشند به پیروی ازمدل روسها روی آورده اند. یعنی، تنها لیبرالها و طرفداران مدل "خود" را جزء "خودی" ها می دانند و مابقی نحله های فکری از جمله سوسیالیست ها را "دشمن" فرض می کنند! حال آنکه رعایت ساز و کارهای دموکراتیک هر چه که باشد در نهایت به نفع دموکراسی تمام خواهد شد.
متاسفانه برخی از قدرت های غربی در مناسبات با ملت های دیگر از واژه هایی نظیر دموکراسی و حقوق بشر فقط به عنوان تعارفات لفظی و "مجیک ورد" استفاده می کنند. این قدرت ها در خفا یا بنابه عرف دیپلماتیک با "شبه دولت"هایی نظیر نظام حاکم بر ایران همکاری و معامله می کنند اما آنگاه که به مردم ایران می رسند، برای آنان دموکراسی و حقوق بشر آرزو می کنند، حال آنکه اگر دموکراسی و حقوق بشر در جهان از حالت "تعارف" خارج شود و در جوامعی (مانند ایران) که مستعد دموکراسی هستند، جامه عمل بپوشد، تنها جوامع دموکراتیک هستند که از گسترش دموکراسی نفع می برند.
"لیبرالیسم" و دموکراسی منتج از آن! ممکن است پایه های علمی داشته باشد، اما، دموکراسی که امروز سرمایه داری جهان را، "راه" می برد و یا سرمایه داری که امروز، دموکراسی را، "راه" می برد! قبل از آنکه پایه های علمی داشته باشد، مایه های دینی دارد! به نظر می رسد اگر در روزگاری نظام سرمایه داری جهان! خود را رقیب سوسیالیسم و کمونیسم روسی می دانست، و به دنبال رقابت با آن بود، متاسفانه امروز این نظام به دنبال رقیب تراشی "دینی" برای خود است! یعنی سرمایه داری مسیحی یا یهودی برای خود آلترناتیو "اسلامی" دست و پا می کند!
"مدل جمهوری اسلامی" که نماد آن افرادی چون رفسنجانی، عسکراولادی، واعظ طبسی، مکارم شیرازی و نظیر چنین افرادی هستند، نمونه ای از یک مدل "سرمایه داری اسلامی" محسوب می شود. دموکراسی مورد نظر در "سرمایه داری اسلامی مدل رفسنجانی" با کمی آزادی های اجتمایی و پوششی همراه است وگرنه در مدل رفسنجانی! مانند مدل "آقایون" دیگر، حق حاکمیت و "آزادی مخالفت" ممنوع است!
نسل جدید سیاستمداران و سرمایه داران غربی باید بدانند، ایران کشوری بیگانه با دموکراسی نیست بلکه بنیادهای دموکراسی ایرانی (با سابقه ای چند هزارساله) قبل از آنکه دینی باشند انسانی اند! "آشتی" و "صلح" جزء لاینفکی از تاریخ ایرانیان است.