قاصدکها...


شهلا بهاردوست


• قاصدکها نمی دانند
هیچ ابری بی تو باران
هیچ دانه ای بی تو نهال
هیچ قطره ای بی تو مروارید نمی شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ آبان ۱٣٨۶ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۰۷


قاصدکها نمی دانند
هیچ ابری بی تو باران
هیچ دانه ای بی تو نهال
هیچ قطره ای بی تو مروارید نمی شود

قاصدکها نمی دانند
صدفی دلتنگِ بارانهای موسمی
مدام روی بالکن تا بالای ِ چشمت قد می کشد
برای دیدنت، شنیدنت
تا نگاه ِ خیره‍ی ماه برهنه می دَوَد
تا سازِ باران کوک، ترانه می شود
با نت های ِ سرگردان لابلای ِ پنجره ها می چرخد
چرخ روی ِ گردن، پشتِ سر، در رقص ِ با باد غوغا می کند

قاصدکها نمی دانند
هیچ از سخاوت دوست داشتن هایت
از شکل ِ برهنگی هایت
از سمفونی دلفریب زرورق هایت
هیچ نمی دانند
تو را خوب شناخته ام
در ظرافت انفجار عشق ورزیدن هایت
هرگز نبوده، نیامده آن همه دلنوازی ِ ناب
آن همه نگاههای نایاب
آن همه راستی، خود بودن ها

قاصدکها نمی دانند
که من و تو
اینجا یا آنجا
در هر نفس که می رود
به گنبدی، مناره ای، به گلهای باغچه خیره ایم
و
لبخندی که گاه حضور پیدا می کند
زرق ِ فوّاره های ِ لمیده است در عبوری بی مجال
و
تنها یادهاست وُ خیالهاست.


هامبورگ، ۱٨ نوامبر ۲۰۰۷
از مجموعهء چکّه ها
www.bahardoost.de