•
برای آن که بدانم و اسب خود بدوانم
به هر سراب گشودم حضور تشنه ی جانم
حضور تشنه ی خواهش، تنی به قدرِ نوازش
نگاه، غرقه ی دیدار و بی قرار زبانم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲ آذر ۱٣٨۶ -
۲٣ نوامبر ۲۰۰۷
برای آن که بدانم و اسب خود بدوانم
به هر سراب گشودم حضور تشنه ی جانم
حضور تشنه ی خواهش، تنی به قدرِ نوازش
نگاه، غرقه ی دیدار و بی قرار زبانم
تمام فاصله ها را به یک "خیال" دویدم
غبار کهنه ی غربت، مگر ز دل بستانم
قلم به جادوی شعری، به شهر کودکی ام برد
که سـُکرخاطره ها را به دفترم بچشانم
مگر شراب بنوشم- نه بهر جستن نسیان-
که شوق قطره به قطره، دَوَد به عمق روانم
و مست ِ گرمی نابش، رها ز چون و چرا ها
به بال واژه ی گویا، سکوت را جامه درانم
ولی در آن دیار خموشی، و وَهـم و زهد فروشی
نه چشم داشت فرصت دیدن، نه بود تاب بیانم
برای آن که بدانم، گریز را چاره گزیدم
که چشم بسته نمی شد، سرود عشق بخوانم
کنون حکایت غربت، خزیده در رگ شعرم
و نیست راه گریزی،رها شدن نتوانم
برای آن که بدانی، چه رفت بر سر خواهش
سری به خلوت شعرم، بزن ببین که چسانم!
پاییز ۱٣٨۶
|