جمهوریت - ۱


ج. پاکنژاد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣ آذر ۱٣٨۶ -  ۲۴ نوامبر ۲۰۰۷


جمهوری، بر گردان کلمه رپوبلیک لاتین است که در ادبیات سیاسی کشور ما وارد شده است .گرچه سابقه طولانی تا یونان باستان دارد در دنیای امروزنوعی از حکومت است ( جز موارد صوری) که قدرت حاکمه و تصمیمات آن از جمهور مردم و رای آنان نشات میگیرد، در یک کلمه، نظام و حکومتی را به واقع میتوان جمهوری نامید که از رای مردم بر آمده و اصول و قواعدی که بر مردم سالاری حاکم است بر آن نظام نیز حاکم باشند ( در ادامه بطور خلاصه بدانها اشاره خواهد شد) . مردم ایران بخصوص بعد از انقلابی که در سال ۵۷ علیه نظام استبداد سلطنتی بطور کل و نظام پهلوی بطور خاص انجام دادند با این واژه بیشتر آشنا شدند و در قدم اول در یک رفراندوم به" جمهوری اسلامی "رای دادند، اما چرا انتظاری که از انقلاب میرفت بر آورده نشد و نظام برآمده از آن به نتیجه مطلوب وخواست عموم مردم که استقرار جمهوری وحاکمیت یافتن آنان بر سرنوشت خویش بود نیانجامید؟. و به قول مهندس معین فر" چاهی را که با انقلاب برای دستیابی به آب ( حق حاکمیت مردم) حفر کردیم به فاضل آب ( استبداد) رسید.
مردمسالاری و بالطبع جمهوری، – ( در اینجا جمهوری به تمام معنی مردمسالار مد نظر است نه نظامهای به ظاهر جمهوری و در باطن استبدادی وبعضا موروثی) - فرهنگ خاص خود را میطلبد که متاسفانه در ایران -علیرغم جنبشهای بزرگ آزادیخواهانه -، به مانند تمامی نظامهای تحت سلطه که لاجرم استبدادی اند از گسترش و حتی فراگیری آن ممانعت به عمل آمده بود.در تاریخ شصت ساله اخیر، مردم ایران تنها در دوران زمامداری زنده یاد دکتر محمد مصدق( نظام مشروطه) و بهار آزادی دوران اول انقلاب( نظام جمهوری) توانستند به مدت کوتاهی این نوع روش حکومتی را تجربه نمایند.چرا هر دو بار نتوانستیم تداوم آن را تضمین کنیم؟ چرا پس از انقلاب ،نظامی مستبد و فاسد بر خرابه های نظام مستبد و فاسد پیشین بنا شد؟ چرا علیرغم ضعفی که نظام استبدادی ولایت مطلقه فقیه در اداره امور اعم از سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دارد و با وجود علائم پوسیدگی از درون، هم چنان به وجود ننگین خویش ادامه میدهد ؟ آیا مردم ایران قادر خواهند بود میکروب استبداد را از بدن به شدت بیمار و رنجور کشور دفع نمایند تا عاقبت، جامعه سلامت حاکمیت بر سرنوشت خویش را بجوید، تا ایرانی آزادی و ایران آبادی بیابد ؟
به گمان من شاید اصلی ترین علت، این بوده و باشد که اصول و ستون پایه های مردم سالاری در ایران علیرغم حضوردرفرهنگ ایرانی نهادینه نشده اند.از اصول پایه های جمهوریت (مردمسالاری) یکی آزادی است که علیرغم جایگاه ویژه ای که در شعر و ادبیات ما ایرانیان، از جمله در حماسه ملی شاهنامه فردوسی و حماسه انسانی مثنوی مولوی و... داراست، نزد عموم نهادینه نشده است.همه به ظاهرآزادی را دوست داریم، اما اصل آزادی بر احترام به حقوق خویش و دیگری استوار است ولی آیا هر کدام از ما، در جایگاه خویش بدان احترام میگذاریم؟ در واحد کوچک خانواده، بیشتر پدر، مادر و حتی فرزندان بنا بر سلسله مراتبی که در خانواده میابند، این اصل و احترام به حق دیگری چه اندازه رعایت میشود؟ در اداره و مدرسه و محیط کار چطور؟ هنگامی که حقی از دیگری ضایع میگردد چقدر در مقابل آن حساسیت به خرج میدهیم؟ گروه های سیاسی از اندیشه های گوناگون به همان اندازه که نسبت به حقوق اعضا و نزدیکان فکری خویش حساس اند، نسبت به حق دشمن نه، نسبت به رقیب و دگر اندیش سیاسی خویش حساس هستند؟ و.....
اما اصل دیگر که لازمه وجود و حیات یک نظام مردمسالار است، همانا استقلال و حفاظت از تمامیت ارضی کشور است و ایرانیان به تجربه دریافته اند که استقلال مقوله ای نیست که صرفا به حرف حاصل آید و تا زمانی که در حد شعار بماند و به عمل در نیاید، دردی از ایران و ایرانی دوا نخواهد کرد و فقط بکار فریب می آید.با داشتن تفکری وابسته نمیتوان به خدمت استقلال ایران و حفظ تمامیت ارضی آن در آمد و ما تجربه بدی در این زمینه کسب کرده ایم.- معاهدات و قراردادها که به انفکاک بخشی از خاک ایران انجامید و بیم آن میرود که بیانجامد- .
ایرانیان در تاریخ معاصر خویش بهای سنگینی را بابت طرز تفکرهای توجیه گر وابستگی و زندگی تحت سلطه پرداخته اند. نظام پهلوی ها که با کودتای انگلیسی رضاخان – سیدضیاء طباطبایی (که در کسوت روحانیت نیز بود)، در ایران بنیان نهاده شد و توسط محمدرضا پهلوی با کودتای انگلیسی – آمریکایی ( البته به همت و یاری آیت الله کاشانی و بهبهانی و دیگر یاران همفکرانشان و مزدوری ارازل و اوباش) تداوم یافت.هر دو کودتا، علیه مشروطیت و علیه حکومت مردمی دکتر مصدق نمیتوانست موفق شود، اگر وابستگی تا مغز استخوان اکثریت جامعه سیاسی و نحله های فکری آن دوران نفوذ نکرده بود. بخشی به روس( بعد ها شوروی) و بخشی به انگیس ( بعدها آمریکا هم اضافه شد) سر سپرده بودند . پس از انقلاب هم همین فکرهای وابسته، خواه تفکر چپ وخواه راست و خواه به اصطلاح مذهبی بودند که پنهان از چشم مردم با به میان کشیدن پای قدرت خارجی در امور داخلی کشور، فضای مسموم ایجاد کردند تا محیط آماده عود و گسترش سرطان استبداد شود . مثلا چه زمانی مردم ایران به جمع کوچکی از دانشجویان ماموریت دادند که از جانب آنها تصمیم بگیرند و به قول آقای خمینی « انقلاب دوم» را راه بیاندازند و با زیر پا گذاشتن تمامی قواعد وعرف بین المللی، سفارت خانه یک کشور ولو زورگو و متجاوز را اشغال نمایند؟ بهتر نیست گروگان گیرهای سابق، یعنی اصغر زاده، عبدی، خانم ابتکارویاران و همراهان دیروز وامروزشان، حال که سی سال از آن ماجرا گذشته است و نتایج فاجعه بار آن بر خود این حضرات هم آشکار گشته به مردمی که از جانب آنها نمایندگی جعل کردند بگویند از جانب چه کسان و از چه رو آمریکا را در مرکز سیاست داخلی و خارج ایران وارد کردند؟. اگر استقلال بدین معنی است که هیچ قدرت خارجی در حاکمیت شریک مردم نیست و نباید و نمیتواند در تصمیمات آنان مداخله نماید آنچه که در ایران پس از انقلاب گذشته است و نقشی که رابطه ایران با آمریکا، اغلب پنهانی در اداره امور و تحولات سیاسی ایران داشته، نقض آشکار استقلال نیست؟ اگر اشغال سفارت توسط جمعی دانشجوی معترض اتفاق افتاده بود، که درهر جای دیگر ممکن است اتفاق بیافتد، میشد از کنار آن به عنوان یک حرکت دانشجویی گذشت اما اصرار در بحرانی کردن آن و نهایتا به خدمت معامله وزد و بند پنهانی همکاران قدرت پرست روحانی و غیرروحانی خمینی با ریگان وبوش درآوردن این « انقلاب دوم» و معامله بر سر گروگانها وتاخیر در آزادیشان تا لحظه مراسم سوگند از جانب ریگان، اتفاقی نیست . از برکات این زد و بند، روابط ارگانیک ریگانیسم با ملاتاریاست که تا به امروز نیز ادامه دارد . اگر به روند استقرار استبداد ولایت فقیه و حاکمیت جناح های مختلف   پس از کودتای خرداد شصت علیه آقای بنی صدر بنگریم، از آن تاریخ تا به امروز، قدرت در دست حامیان گروگانگیری و معامله گران بر سر آنها بوده و هست. فرقی نمیکند چه به نام خط امامی و اصلاح طلب چه کارگزار و..وقتی به سابقه هر کدام از آنها رجوع شود سر نخ به سفارت آمریکا میرسد ! آنوقت این جماعت هر صدای مخالف استبدا خود را، آمریکایی می نامند.این امر، این قاعده را ثابت میکند که استقلال با آزادی رابطه مستقیم دارد. آقای خمینی و حلقه اطرافش به مردم راست نمی گفتند وبه آن چه در باره آزادی و حقوق مردم بر زبان می آوردند باور نداشتند و زبان فریب بکار بردند و قصدشان کسب قدرت و حاکمیت بر مردم بود نه حکومت به نمایندگی از مردم و چون از مردم بریدند و به راه استبداد قدم نهادند، به ناچار باید حمایت را از جای دیگر می جستند. گروگانگیری این فرصت را فراهم آورد. حق حاکمیت مردم جای خود را به مصلحت نظام داد . چرا چنین دگرگونی و چرخشی ممکن شد؟ از فردای انقلاب، کدام انتخابات و مراجعه به مردم این حق را به جمعی داد تا به نام خلقهای تحت ستم و با بهره گیری ازحمایتهای مالی و«معنوی» برادر بزرگ اردوگاه سوسیالیسم (شوروی) بحران آفرینی کنند ؟ جز وابستگی به قدرت سلطه گر چه چیز دیگری میتوانست مجوز حضور در عراق از سوی رانده شدگان از سوی انقلاب ۵۷ باشد؟ و...

ادامه دارد