چه کسی حکومت اسلامی را سرنگون خواهد کرد؟


عباس احمدی


• چه کسی و در چه روزی این حکومت را ساقط خواهد کرد؟ من در این مقاله کوشیده ام، نه با استفاده از علم سیاست، بلکه با کندوکاو در سنت های ایرانی به این دو پرسش پاسخ بدهم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ آذر ۱٣٨۶ -  ۲۶ نوامبر ۲۰۰۷


Abbas.Ahmadi@Mailcity.com

هیچ دولتی، ابدی و هیچ حکومتی، جاودانی نیست. هر رژیمی، دیر یا زود، باید برود و جای خود را به رژیم دیگری بدهد. این قاعده شامل حکومت اسلامی ایران نیز می شود. منتهی بحث بر سر این است که چه کسی و در چه روزی این حکومت را ساقط خواهد کرد من در این مقاله کوشیده ام، نه با استفاده از علم سیاست، بلکه با کندوکاو در سنت های ایرانی به این دو پرسش پاسخ بدهم.

پرسش اول: چه کسی حکومت اسلامی را سرنگون خواهد کرد؟



از دوره ی صفویه تا زمان معاصر، بیشتر سلسله ها ی حکومتی، به دست مردانی بنیان نهاده شده است که در کودکی پدر خود را از دست داده اند و در غیبت پدر، در دامان مادر، بزرگ شده اند. این لیست، از شاه اسماعیل اول، بنیانگذار سلسله ی صفویه شروع می شود و به روح الله خمینی، بنیانگذار حکومت اسلامی، ختم می گردد. (تنها استثنا در این مورد، نبودن اطلاعات کافی از دوران کودکی کریمخان زند، بنیانگدار سلسله ی زندیه است. شاید کریم نیز مانند اسماعیل وروح الله، پدر خود را در کودکی از دست داده بوده است و در غیبت پدر، در دامان مادر، بزرگ شده بوده است، اما من مدرکی در این زمینه در دست ندارم و نمی توانم ادعایی در این مورد بکنم.)

شاه اسماعیل اول، بنیانگذار سلسله ی صفویه، پدر خود،حیدر، را در سن یک سالگی از دست می دهد و پسر یتیم چندین سال به حالت مخفی، با مادرش، مارتا، زندگی می کند و در دامان او پرورش می یابد. مادر اسماعیل، دختر اوزون حسن، پادشاه معروف آق قویونلو، و کاترینا ، شاهزاده مسیحی طرابوزان بود.

نادرشاه افشار، بنیانگذار سلسله ی افشاریه، پدر خود را در طفولیت از دست می دهد و به صورت یک پسر یتیم در دامان مادرش پرورش می یابد.

آقا محمد خان قاجار، بنیانگذار سلسله ی قاجاریه، پدر خود، محمد حسین خان ، را در سن طفولیت از دست می دهد و به صورت یک پسر یتیم پرورش می یابد.

رضاشاه، بنیانگذار سلسله ی پهلوی، پدر خود، عباس علی، را هنگامی که شش ماهه بوده است از دست می دهد و پسر شیرخواره در غیاب پدر، در دامان مادرش، نوش آفرین، پرورش می یابد.

روح الله خمینی، بنیانگذار حکومت اسلامی، پدر خود سید مصطفی هندی، را هنگامی که پنج ماه بوده است از دست می دهد و پسر شیرخواره در غیاب پدر، در دامان مادرش، هاجر، پرورش می یابد.

چرا کسانی که در غیاب پدر، در دامان مادر بزرگ شده اند، توانسته اند در پانصد سال اخیر، حکومت های تازه ای درایران بنیان بگذارند؟ یتیم بودن افرادی مانند شاه اسماعیل اول، نادرشاه افشار، آقا محمد خان قاجار، رضاشاه پهلوی، و روح الله خمینی، چه مزیتی به آن ها داده است که توانسته اند فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند؟

برای پاسخ به این پرسش ها، از دوره ی بزرگسالی ی اسماعیل و نادر و محمد و رضا و روح الله به دوران کودکی آنان می رویم و محیط خانوادگی آن ها را از نظر روانشناسی مورد بررسی قرار می دهیم.

پسران، از نظر روانشناختی ، از پنج مرحله ی عبور می کنند: مرحله ی دهانی (ازتولد تا سن یک سالگی)، مرحله ی مقعدی (از یک سالگی تا سه سالگی)، و مرحله ی قضیبی (از سه سالگی تا پنج سالگی)، مرحله ی خفتگی (از پنج سالگی تا آستانه ی بلوغ)، و مرحله ی تناسلی (از دوران بلوغ به بعد). از این پنج مرحله، مرحله ی قضیبی، برای تحلیل ما، از همه مهم تراست که در این جا به آن می پردازیم:

مرحله ی قضیبی یا “فالیک"، سومین مرحله ی تکامل شخصیت کودک است که از سه تا پنج سالگی طول می کشد. در این مرحله، مرکز لذت جنسی، قضیب است و پسران از راه مالیدن قضیب، خود را ارضا می کنند. پسر بچه ها، در مرحله ی قضیبی ، می خواهند با مادر خود جماعِ کنند و از این که مادر در برابر حرکات و اعمال محبت آمیز آن ها، واکنش منفی نشان می دهد، دل آزرده و خشمگین اند. پسر زناکار، از پدر که رقیب عشقی اوست، به شدت بیزار است و در نهان آرزو می کند که ای کاش می توانست پدر را بکشد و در غیبت پدر، با مادر همبستر شود. (1)

در این مرحله است که سوپر ایگو یا وجدان اخلاقی، به زور بکن و نکن های پدر، و به صورت مقررات مذهبی و اجتماعی، وارد ضمیر خودآگاه پسر می شود. "سوپر ایگو" باعث می شود که پسر بتواند به قوانین نظام حاکم تسلیم شود و غریزه ی "اروس" (شهوت حیات) و"تاناتوس" (شهوت ممات) خود را سرکوب کند و با سرکوب غرایز خود، مقهور و مطیع نظام حاکم بشود. بنابراین، غیبت پدر در پسرانی که سر سفره ی پدرشان بزرگ نشده اند، باعث می شود که سوپر ایگو یا قاضی وجدان در آن ها استحکام چندانی نیابد. ضعف و ناتوانی سوپرایگو باعث می شود که پسر جوان، چندان مطیع و منقاد و مقهور قوانین نظام حاکم نباشد.

در مورد پسرانی که در غیبت پدر، در دامان مادر، پرورش می یابند، سوپر ایگو، فدرت چندانی ندارد و این افراد بهتر می توانند با نظم و نظام موجود در بیافتند و آن را سرنگون کنند و طرحی نو در اندازند. در ایران از روزگار صفویه تاکنون، سرسلسله ها، همه از میان این مردان برخاسته اند.

نمونه های مذهبی
به غیر از نمونه های تاریخی که در بالا ذکر شد، پدیده ی یتیم بودن بنیانگذاران، در مذهب نیزمشاهده می شود. پیامبران ادیان ابراهیمی، مانند موسی . مسیح، و محمد، هر سه یتیم و در غیاب پدر، پرورش یافته اند. حضرت موسی را در آب می اندازند و آسیه او را از آب می گیرد. پدر مسیح نیز در آسمان ها از نظر غایب است. پدر حضرت محمد (ص) نیز قبل از تولد ایشان، فوت می نمایند و حضرت محمد (ص) در دامان مادر شان، حضرت آمنه، پرورش می یابند.

نمونه های اساطیری
در اساطیر ایرانی، پدیده ی یتیم بودن سرسلسله ها در داستان فریدون و ضحاک دیده می شود. به روایت شاهنامه، ضحاک ماردوش، آبتین، پدر فریدون را می کشد و فریدون در کودکی یتیم می شود:

فریدون کـه بودش پدر آبـتین
شده تـنـگ بر آبـتین بر زمین
گریزان و از خویشتن گشتـه سیر
برآویخـت ناگاه بر کام شیر
از آن روزبانان ناپاک مرد
تـنی چـند روزی بدو باز خورد
گرفـتـند و بردند بستـه چو یوز
برو بر سر آورد ضـحاک روز

فرانک، مادر فریدون، او را به گاو پرمایه می سپارد و فریدون، به دور از پدر، توسط گاوپرمایه، بزرگ می شود:

خردمـند مام فریدون چو دید
کـه بر جفت او بر چـنان بد رسید
پر از داغ دل خـسـتـه روزگار
هـمی رفـت پویان بدان مرغزار
کـجا نامور گاو برمایه بود
کـه بایسـتـه بر تنش پیرایه بود
سه سالش همی داد زان گاو شیر
هـشیوار بیدار زنـهارگیر

فریدون سرانجام ضحاک ماردوش را شکست می دهد و او را در کوه دماوند به بند می کشد:

بـبردند ضـحاک را بستـه خوار
بـه پـشـت هیونی برافکنده زار
هـمی راند او را بـه کوه اندرون
همی خواست کارد سرش را نگون
بیاورد ضـحاک را چون نوند
بـه کوه دماوند کردش بـبـند
فرو بست دستـش بر آن کوه باز
بدان تا بـماند به سـخـتی دراز
ازو نام ضـحاک چون خاک شد
جـهان از بد او هـمـه پاک شد

شاید یکی از علل ناتوانی سید محمد خاتمی در انجام اصلاحات در دوران ریاست جمهوری اش این بود که در کودکی یتیم نشده بود. سید محمد خاتمی پدر خود، سید روح الله خاتمی، را هنگامی که چهل و پنج سال داشت از دست داد. "رضا پهلوی" نیز در کودکی یتیم نشده است، و از نظر روانشناسی تاریخی ایران، قابلیت روحی و روانی برای بت شکنی و براندازی حکومت اسلامی را ندارد. حکومت اسلامی، احتمالا، به پیروی از سنت های ایرانی، سرانجام به وسیله ی پسر یتیمی که در غیبت پدرپرورش یافته یاشد، سرنگون خواهد شد.

پرسش دوم: حکومت اسلامی در چه روزی سرنگون خواهد شد؟



برای پیش بینی تاریخ سرنگونی حکومت اسلامی باید تاریخ سقوط و ظهور سلسله های حکومتی در ایران را، مورد بررسی قرار داد. سقوط و ظهور سلسله های حکومتی در ایران، معمولا، مقارن با انقلاب زمستانی یعنی اول دی ماه و یا مصادف با اعتدال بهاری یعنی اول فروردین ماه بوده است. . اعتدال بهاری هنگامی است که طول شب و روز با یک دیگر مساوی است. انقلاب زمستانی مصادف با کوتاهترین روز و بلندترین شب سال است. به چند مثال زیر توجه کنید:

محمد رضا شاه، آخرین شاه پهلوی، در حول و حوش انقلاب زمستانی، یعنی در روز 26 دی ماه، از ایران خارج شد و روح الله خمینی، به جای او بر تخت نشست.

"احمد شاه"، آخرین شاه قاجا،ر در حول و حوش انقلاب زمستانی، یعنی در 20 آذر سال ‪ 1304 خورشیدی، رسما از قدرت خلع شد. در همین روز مجلس موسسان طی یک هفته چهار اصل از اصول متمم قانون اساسی را تغییر داد که براساس آن، حکومت قاجارها پایان یافت و سلطنت به "رضاخان میرپنج" که دراین موقع نخست وزیربود، منتقل شد.

آقا محمدخان قاجار، در روز اول فروردین ماه سال 1174 خورشیدی، مصادف با اعتدال بهاری، تاجگذاری کرد و رسما به تخت شاهی نشست.

شاه اسماعیل صفوی، در روز11 مارس سال 1502 میلادی، در حول و حوش اعتدال بهاری، به تخت سلطنت نشست.

رضاشاه، با آن که سلسله ی قاجار را عملا درفصل زمستان سرنگون کرد، اما رسما در فصل بهار، یعنی، دوم اردیبهشت ماه سال 1305 خورشیدی، تاج بر سر نهاد.

خمینی، با آن که سلسله ی پهلوی را عملا در فصل زمستان واژگون کرد، اما درفصل بهار، یعنی در 12 فروردین سال 1358 خورشیدی، رسمیت حکومت خود را اعلام نمود.

چرا سقوط و ظهور ساسله های حکومتی در ایران مصادف با انقلاب زمستانی و یا مقارن با اعتدال بهاری است؟

برای پاسخ به این پرسش ، از عصر علم به عصر مذهب و از عصر مذهب به عصر جادو می رویم.

آیین شاه کشی

در عصر جادو و در دوره ی مادر ساﻻری، با آن که مردان فرمانراویی داشتند ولی مقام شاهی را از زنان می گرفتند. شاه از راه ازدواج با ملکه به شاهی می رسید. هرساله، یکی از جوانان، شاه را می کشت و با زن شاه همبستر می شد و به جای او بر تخت شاهی تکیه می زد. برای کشتن شاه، جوانان زیادی از نقاط دور و نزدیک به پایتخت می آمدند. این جوانان آزمون های دشواری را می گذرانند تا بتوانند از این طریق، لیاقت خود را ثابت کنند. از میان این خواستگاران، یک جوان بر رقبای خود پیروز می شد، شاه را می کشت، با زن او ازدواج می کرد، و به شاهی می رسید. شاه جوان نیز پس از مدتی پیر می شد و خود به دست جوان دیگری کشته می شد و این چرخه ی شاه کشی همچنان ادامه می یافت.
چرا هرساله شاه را می کشتند و چه رمزی در شهادت سالیانه ی شاه نهفته بود؟ در پاسخ به این پرسش باید توجه کرد که در عصر جادو، بومیان، معتقد بودند که شاهان دارای نیروی جادویی اند و روح باروری و برکت در آن ها حلول کرده است. این روح باعث می شد تا درختان به بار بنشینند و چهارپایان بچه بزایند. برای آن که این روح مقدس باروری و برکت، آسیب نبیند، شاه نمی بایست پیر می شد. برای جلوگیری از این فاجعه، شاه پیر را می کشتند و پسر جوانی را به جای او شاه می کردند تا آن روح مقدس و آن نیروی جادویی از کالبد فرسوده ی شاه پیر به کالبد تازه ی شاه جوان منتقل شود. خون شاه پیر را نیز بر زمین می ریختند تا مقداری از نیروی باروری و برکت، از راه جادوی سرایتی، از شاه شهید به زمین منتقل شود و باعث حاصلخیزی خاک شود. گوشت شاه پیر را نیز می خوردند تا مقداری از نیروی باروری و برکت، از راه جادوی سرایتی، از شاه شهید به آن ها منتقل شود.
علت تقدس شاه در فرهنگ ایران و ایده ی فره ی ایزدی ، ریشه در همین اعتقادات عصر جادو دارد. فره ی ایزدی، نسخه ی آسمانی شده ی روح باروری و برکت در عصر جادو ست. وﻻیت فقیه نیز نسخه ی آخوندی شده ی شاه فرهمند در فرهنگ ایرانی است. روح وﻻیت که در کالبد ولی فقیه دمیده شده است همان روح باروری و برکتی است که در عصر جادو در پیکر شاه دمیده شده بود. به همین علت است که عوام، تفاله ی چای آخوند ها را می خورند. زیرا تصور می کند با این عمل می توانند ، مقداری از نیروی باروری و برکت را، از راه جادوی سرایتی، از آخوند به خویشتن منتقل کنند.
فصل برگزاری آیین شاه کشی

در عصر جادو، شاه نسخه ی زمینی شده ی خدای درختی بود. سلطنت او، به تقلید از آغازسلطنت درختان، در روز اول فروردین، مصادف با اعتدال بهاری آغاز می گردید. شاه جوان به تخت نمی نشست، مگر آن که شاه پیر را به قتل رسانده باشد. بنابراین آیین شاه کشی، در عصر جادو در ابتدای فصل بهار و مصادف با اعتدال بهاری برگزار می شد. از روز اول مهر به بعد، هوا رو به سردی می نهاد و سلطنت درختان رو به کاهش می نهاد تا آن که در فردای اعتدال بهاری، دوباره درختان به تخت می نشستند. یعنی در همان زمانی که به گفته ی سعدی در دیباچه ی گلستان، درختان، به خلعت نوروزی، قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ، به قدوم موسم ربیع، کلاه شکوفه بر سر نهاده اند وفراش باد صبا، فرش زمردین گسترده و دایه ابر بهاری، بنات نبات در مهد زمین پرورده است.

در سپیده دم عصر مذهب، روح باروری و برکت از درون درختان زمینی به آسمان رفت و درآسمان ودر پیکر خورشید آسمانی، سکنی گزید و شاه به صورت نسخه ی زمینی شده ی این خدای خورشیدی در آمد. دوره ی سلطنت خورشید از فردای بلندترین شب سال که در زمستان است آغاز می شود. یعنی از موقعی که طول روز به تدریج بلند تر و بلند تر می شود. بنابراین، سلطنت شاه جوان که نسخه ی زمینی شده ی خورشید بود، می بایست به تقلید از نسخه ی آسمانی خورشید، در همان موقع از سال، یعنی در فصل زمستان آغاز شود. شاه جوان به تخت نمی نشست، مگر آن که شاه پیر را به قتل رسانده باشد. به همین علت، مراسم شاه کشی در عصر مذهب، در فصل زمستان برگزار می شد. طول روز، از روز اول دی ماه به تدریج بلند تر می شد تا آن که در روز اول تیر به بلندترین اندازه ی خود می رسید. سپس چون فواوره ای که چون بلند شود، سرنگون شود، از اول تیر به بعد، از طول روز به تدریج کاسته می شد و سلطنت خورشید رو به کاهش می نهاد تا آن که در فردای انقلاب زمستانی، دوباره به تخت می نشست.
ظهور و سقوط سلطنت، چرخه ای بود که تا ابد الاباد تکرار می شد. نه "صحبت حکام شب یلدا" ابدی بود و نه دوره ی آن "شاه وش اختر خورشید نشان" جاودانی بود. در پس هر ضحاک، فریدونی می آمد. و در پس هر فریدون، ضحاکی ظهور می کرد. دیو چو بیرون می شد، فرشته در می آمد. و فرشته چون بیرون می شد، دیو دوباره در می آمد. این آمد و شد ابدی بین نور و ظلمت و این جنگ جاودانی بین اهورا و اهریمن، بر خلاف ایمان آخرالزمانی زردشتیان و شیعیان، هرگز با پیروزی ابدی اهورا بر اهریمن پایان نمی یافت و دوره های سلطنت اهورا و اهریمن، به تناوب؛ تا ابدالاباد ادامه می یافت. هم نور و هم ظلمت، هم اهورا و هم اهریمن، هم روز و هم شب، اسیر پنجه ی خدای قهار زمان و یا "زوروان" بودند که سرنوشت خدا و شیطان را در دست داشت . هم او بود که هرمزد و اهریمن را زاییده بود. حتی زوروان نیز برای زاییدن هرمزد واهریمن به درگاه خدای ناشناخته ی دیگری، دعا و زاری کرده بود. و این به معنای آن است که سلسله ی خدایان را پایانی نبود و دست بالادست بسیار بود و هر خدایی زیر دست خدایی دیگر بود. ابتدا و انتهایی در کار نبود. به قول معروف "اول و اخر این کهنه کناب" افتاد ه بود.
شاه کشی در دوره ی پدرسالاری
با ظهور دوره ی ظالمانه ی پدرسالاری، آیین شاه کشی که یکی از رسوم دوره ی مادرساﻻری بود از راوج افتاد و به صورت یک رسم تشریفاتی و بی خطرِ در آمد. در این مراسم تشریفاتی، مردم یک نفر را به جای شاه واقعی برای مدت کوتاهی به تخت شاهی می نشاندند و سپس او را در مراسم شاه کشی به جای شاه واقعی به قتل می رساند. شاه موقت در دوران کوتاه سلطنت خود از تمام مزایای شاهی برخوردار بود.و در عیش و نوش های شاهانه شرکت می کرد و تمام احترامات یک شاه واقعی در حق او رعایت می شد. او حتی حق داشت با زنان شاه واقعی همبستر شود. اما این دوران، چند روزی بیش نمی پایید و شاه موقت بلاگردان شاه واقعی می شد. در روزگار قدیم پیدا کردن کسی که حاضر باشد جان خود را فدای شاه کند آسان نبوده است. گاهی مجبور می شدند از میان زندانیان محکوم به مرگ، کسی را برای این کار پیدا کنند. تاج خاری بر سرش بگذارند. در کوچه ها و خیابان های شهر بگردانندش. به استهزا شاه اش بخوانند. و سرانجام بر باﻻی تپه ای به صلیب اش بکشند. رومیان عصر جاهلیت، حضرت مسیح را در مراسمی شبیه به این، پس از گرداندن در شهر، در بالای تپه ی جلجتا به دار کشیدند. مسلمانان نیز، حسین بن منصورحلاج را، در مراسمی مشابه، پس از گرداندن در شهربغداد، بر دار کشیدند. با این تفاوت که مراسم بر دار کردن حلاج در فصل بهار ( در روز بیست وششم مارس 922 میلادی) (روزنامه ی ایران. شماره ی 2270) برگزار شد. در حالی که مراسم بر صلیب کشیدن عیسی در فصل زمستان انجام شد. باوجود تفاوت در فصل برگزاری، هردوی این مراسم از یک الگوی اساطیری پیروی می کنند. هم عیسی و هم حلاج مدعی بودند که روح خداوندی در کالبد آن ها حلول کرده است و به عبارت دیگر، نسخه ی زمینی شده ی خدایی آسمانی اند که از لاهوت به ناسوت آمده است.
مراسم زمستانی شاه کشی، بعد ها به صورت مراسم کوسه برنشین و مراسم بهاری شاه کشیبه صورت مراسم "میرنوروی" در آمد. برای آشنایی با این مراسم، شرح این دو آیین را، به طور مختصر، در این جا می آورم.
جشن کوسه برنشین

یکی از جشن های زمستانی ایران، مراسم "کوسه برنشین" است که در ماه آذر، آخرین ماه پاییز، برگزار می شده است. برای آشنایی با این جشن، دو روایت از آن را، در سطور زیر، نقل می کنم. روایت اول از کتاب لغت نامه ی دهخدا است. استاد علی اکبر دهخد در مورد آیین کوسه برنشین گفته است:
" در ماه آذر، مرد کوسه ی یک چشم بدقیافه ی مضحکی را بر الاغی سوار می کردند. داروی گرم بر بدن او طلا می کردند. آن مرد مضحک، بادبزنی در دست داشت و خود را باد می زد و از گرما شکایت می کرد. مردمان برف و یخ بر او می زدند. چندی از غلامان پادشاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درم سیم می گرفتند. اگر کسی در چیزی دادن، اهمال و تعلل می کرد، از گل سیاه و مرکب که همراه او بود بر جامه ولباس او می پاشید. از صباح تا نماز پیشین، هرچه جمع می شد، تعلق به سرکار پادشاه داشت. و از پیشین تا نماز دیگر، به کوسه و جمعی که با او همراه بودند. اکر کوسه، بعد از نماز دیگر، به نظر بازاریان در می آمد، او را آن قدر که می خواستند می زدند. آن روز را به عربی "رکوب کوسج" خوانند."
روایت دوم از کتاب التفهیم، نوشته ی ابوریحان بیرونی است. ابوریحان بیرونی در مورد مراسم کوسه برنشین گفته است:
"در نخستین روز از آذرماه، مردی بیامدی کوسه، بر نشسته بر خری و به ‌دستی کلاغی گرفته وبا بادبیزن خویشتن را باد همی زدی و زمستان را وداع همی کردی و از مردمان بدان چیز یافتی. و به زمانه ی ما، به شیراز، همین کرده اند. و ضربیت پذیرفته از عامل، تا هرچ ستانند، از بامداد تا تیمروز به ضربیت دهند. تا نماز دیگر از بهر خویش بستاند. اگر پس از نماز دیگر بیابندش، سیلی خورد از هرکس" (بیرونی، ابوریحان، ص 256)
آیین میرنوروزی

آیین میر نوروزی تا همین اواخر در ایران برگزار می شده است. به عنوان مثال، 
یکی از پزشکان ایرانی درباره این رسم که خود در سال ۱۳۰۲ خورشیدی و در بجنورد برگزاریش را بچشم خود دیده‌است می‌نویسد:

"... در دهم فروردین دیدم جماعتی کثیر_(گروهی زیاد)_ سواره و پیاده می‌گذشتند. یکی از آنها با لباس‌های فاخر بر اسب رشیدی نشسته و چتری بر سر افراشته بود. جماعتی هم سواره در جلو و عقب او روان بودند. یک دسته هم پیاده بعنوان شاطر و فراش بودند که بعضی چوب در دست داشتند و بر سر هر چوبی سر حیوانی از قبیل گاو و یا گوسفند بود. یعنی استخوان جمجمه‌ی حیوانی و این رمز آن بود که امیر از جنگی فاتحانه برگشته و سرهای دشمنان را با خود می‌آورد. دنبال این جماعت، انبوه کثیری از مردم متفرقه‌ی بزرگ و خرد روان بودند و هیاهوی بسیار داشتند. تحقیق کردم، گفتند در نوروز یک نفر امیر می‌شود و تا سیزده عید، حکمفرمای شهر است, به اعیان و اعزه‌ی شهر حواله نقد و جنس می‌دهد که همه کم یا زیاد تقدیم می‌کنند. باین طریق که مثلا حکمی می‌نویسد برای فلان متعین_(پولدار)_ که شما باید سدهزار تومان تسلیم صندوق‌خانه کنید. البته مفهوم این است که سد تومان بدهید, این سد تومان را کم و زیاد می‌کردند ولی بهر حال چیزی گرفته می‌شد. غالب اعیان به رضا و رغبت چیزی می دادند، زیرا جزو عادات عید نوروز و به فال نیک می‌گرفتند. از جمله به ایلخانی هم مبلغی خواله می‌دادند که می‌پرداخت. بعد از تمام شدن سیزده عید، دوره‌ی امارت او بسر می‌آمد و گویا در یک خانواده این شغل ارثی بوده‌است."(نقل از مقاله ی نوروز جمشیدی نوشته ی مازیار قویدل دروبکده ی ایران دخت )

هردوی این آیین ها نسخه ی بهداشتی شده ی آیین مادرسالارنه ی شاه کشی در نظام ظالمانه ی پدرسالاری می باشد. بازیگر اصلی درجشن زمستانی کوسه برنشین، کوسه ی خرسوار است. کوسه ی خرسوارهمان شاه موقت است که برای یک روز نقش شاه واقعی را بازی می کند. در انتهای روز، مردم به این شاه یک روزه حمله می کنند و او را از تخت سلطنت به زیر می کشند. تنها تفاوتی که در این جا دیده می شود این است که به جای آن که شاه را به شهادت برسانند، او را کتک می زنند. کوسه ی خر سوار، به جای آن که در تپه ی جلجتا به صلیب کشیده شود، به صورت آیینی مورد حمله قرار می گیرد و ممکن است که کتک مفصلی بخورد، اما واقعا به قتل نمی رسد. کوسه خرسوار در مراسم کوسه برنشین، نسخه ی زمینی شده ی خدای خورشیدی است و به همین علت در فصل زمستان برگزار می شده است

بازیگر اصلی در جشن بهاری میرنوروزی، امیر اسب سوار است که برای مدت کوتاهی نقش شاه را بازی می کند و پس از آن، از تخت سلطنت به زیر کشیده می شود. امیر اسب سوار در مراسم میرنوروزی، نسخه ی زمینی شده ی خدای درختی است و به همین علت در بهار اجرا می گردیده است. با توجه به مقدمات فوق می گفت که سقوط و ظهور ساسله های حکومتی در ایران از آیین جادویی شاه کشی پیروی می کند که طبق سنن ایرانی درحول وحوش انقلاب زمستانی و یا در حول و حوش اعتدال بهاری برگزار می شده است. و به همین خاطر است که به عنوان مثال، "احمد شاه"، آخرین شاه قاجا،ر در حول و حوش انقلاب زمستانی، یعنی در 20 آذر سال ‪ 1304 خورشیدی، رسما از قدرت خلع می شود. و یا محمد رضا شاه، آخرین شاه پهلوی، در حول و حوش انقلاب زمستانی، یعنی در روز 26 دی ماه، از ایران خارج می شود و روح الله خمینی، به جای او بر تخت می نشیند. تو گویی آیین خونبار شاه کشی که در عصر جادو در ایران رواج داشته است، پس از گذشت هزاران سال، هنور با همان شدت و حدت اولیه، قربانی می طلبد و احمد شاه و محمدرضا شاه را به همان شیوه ی باستانی از اریکه ی شاهی به حضیض ذلت می افکند.

نتیجه گیری

طبق سنن ایرانی، سقوط حکومت اسلامی و مراسم کشته شدن رهبر حکومت اسلامی یا در روز اول دی ماه، یعنی دربزنگاه انقلاب زمستانی، که مصادف با روز برگزاری آیین کوسه برنشین است، اتفاق خواهد افتاد و یا در روز اول فروردین ماه، یعنی در اوج اعتدال بهاری، که مصادف با روز برگزاری آیین میرنوروزی است. طبق همین سنت های خونبار ایرانی، رهبر حکومت اسلامی، به دست پسر یتیمی که در غیاب پدر، در دامان مادر پرورش یافته است، کشته خواهد شد.
منابع

(1)Freud, Sigmund .1923 .”The Infantile Genital Organization" in Standard Edition XIX

بیرونی، ابوریحان ، التفهیم لِاَوائل صناعه التنجیم ، ترجمه جلال الدین همایی. تهران: انجمن آثار ملی ، 1352 خورشیدی.

مقاله ی "به انگیزه حضور آنماری شیمل در ایران و همایش بزرگداشت ایشان"، روزنامه ی ایران. شماره ی 2270 ، دوشنبه 22 مهر1381 خورشیدی.
www.iran-newspaper.com   

قویدل، مازیار . مفاله ی نوروز جمشیدی. وبکده ی ایران دخت www.IranDokht.com