خطر ِکمونیستها!
پارسا نیک جو
•
نیروهای کمونیست و سوسیالیست و چپ در اعماق جامعه ایران در حال ریشه دواندن هستند. تمام نیروهای ارتجاعی راست و چپ و میانه، لیبرال و ناسیونالیست، سنتی و مدرن و پست مدرن، ملی و بین المللی در حال همسو شدن، و در آیندهای نه چندان دور متحد شدن، برای از پای درآوردن این نیروها هستند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۶ آذر ۱٣٨۶ -
۲۷ نوامبر ۲۰۰۷
نیروهای کمونیست و سوسیالیست و چپ در اعماق جامعهی ایران در حال ریشه دواندن هستند. تمام نیروهای ارتجاعی راست و چپ و میانه، لیبرال و ناسیونالیست، سنتی و مدرن و پست مدرن، ملی و بین المللی در حال همسو شدن، و در آیندهای نه چندان دور متحد شدن، برای از پای درآوردن این نیروها هستند. اصلاح طلبان لیبرال، پوپولیسم دولت احمدی نژاد را عامل رشد کمونیسم میپندارند، و پوپولیستها، اصلاح طلبی لیبرالها را. ناسیونالیستهای تمامیت خواه، کمونیستها را عامل شکلگیری و رشد ناسیونالیسم قومی میپندارند و ناسیونالیستهای قوم پرست، ناسیونالیستهای تمامیت خواه را همتای کمونیستها میپندارند. سنتگرایان ایدهئولوژیک، رشد نیروهای کمونیست را حاصل اسلام زدایی و اباحهگری مدرن میپندارند، و مدرنها، رشد آنانرا محصول حاکمیت انحصاری سنتگرایان ایدهئولوژیک و حذف اسلام گرایان مدرن و دموکراسی دینی میپندارند. خلاصه، با توجه به تمامی تمایزات نظری که این نیروها با هم دارند. در چند چیز، وحدت نظر دارند: یکی این که کمونیستها به قدرتی در خور توجه تبدیل شدهاند، دوم آن که، قدرت یابی این نیرو، امری خطرناک است. سوم این که، این نیرو، دشمن مشترک تمامی آنان است. در نتیجه، باز با توجه به تمامی منافع متمایزی که این نیروها با هم دارند، در یک چیز دارای منافع مشترکاند: سرکوب کمونیستها، سوسیالیستها و چپها، این نیروهای بنیان کن.
در این کارزار، هر کس به اندازهی توان خود، آستینها را بالا زده است و به سهم خود به وظیفهاش عمل میکند. یکی، از کمونیستها و چپها و سوسیالیستها، چهرهای اهریمنی ترسیم میکند، دیگری او را سرکوب و حذف می نماید. یکی از فلسفه شروع میکند، دیگری از سیاست، آن یکی از تاریخ میگوید و آن دیگری از اقتصاد؛ ولی همهی راهها به ضرورت حذف و سرکوب کمونیستها ختم میشود. عباس میلانی از روزگار سپری شدهی چپها سخن میگوید و ابراهیم یزدی از ضرورت بیرون راندن چپها از انجمنهای اسلامی دانشجویان، و تحکیمیها از ایزوله کردن چپها. محمد قوچانی از ضرورت متحد شدن محافظه کاران و لیبرالها در نقد کمونیستها سخن میگوید و رژیم اسلامی هم به سرکوب و دستگیری و شکنجهی آنان میپردازد. به این میگویند وحدت در کثرت.
دو پرسش مهمی که ممکن است برای بسیاری در این شرایط طرح شود، به باور من این است که آیا کمونیستها و سوسیالیستها و چپها، میدانند قدرت اجتماعی آنان از کدام ریشهها بالیده است و از کدام چشمهها آب مینوشد؟ آیا به این اندیشیده و میاندیشند که چهگونه میتوان این قدرت اجتماعی را حفظ کرد و ارتقا داد؟ بی شک پاسخ سنجیده به این پرسشها میتواند این نیروها را از دل این فرصت و آزمون بزرگ تاریخی، پیروز بیرون آورد. من در ادامه میکوشم به سهم خود به این پرسشها، پاسخ دهم.
ریشهها و چشمههای قدرت اجتماعی کمونیستها در کجاست؟
بی شک بسیاری از ناظران و فعالان سیاسی میدانند که جامعهی امروز ایران، جامعهی است که تمامی حوزههای
زندهگی عمومی و خصوصی آن به حوزهی پیکار اجتماعی تبدیل شده است. به بیان دیگر جامعهی ما، جامعهای
است که در آن، حول رنگین کمانی از تضادها و تبعیضها، رنگین کمانی از جنبشها سازمان یافتهاند. در این
حقیقت هم که این جنبشها، فضایی چند صدایی و چند گرایشی هستند و باید باشند، شکی نیست. در این حقیقت نیز که ممکن است از دل این فضای چند صدایی و چند گرایشی، صدا و گرایشی نقش هژمونیک پیدا کند، هم نباید شکی باشد. رخداد مهمی که در جامعهی ایران روی داده است، این است که نیروهای کمونیست و سوسیالیست و چپ دارند به صدا و گرایش هژمونیک این جنبشها تبدیل میشوند. این خطری است که دیگران به آن پی بردهاند و درصدد سرکوب آن هستند. مهم این است که نیروهای کمونیست نیز دریابند که ریشهی قدرت اجتماعی آنها در این جنبشها است، نه در ورای این جنبشها. به عبارت دیگر قدرت کمونیستها در جنبشها نهفته، نه در فرقهها. برای اولین بار در تاریخ ایران این فرصت و شرایط ایجاد شده است که کمونیستها در دل و از دل جنبشهای اجتماعی- طبقاتی جاری در جامعه به نیروی هژمونیک تبدیل شوند. این نیروها دیگر معضل پیوند با جنبشها را ندارند. ایدههای این نیروها از دل و در پاسخ به رخدادهای مشخص و جاری در جنبشها، نشات میگیرد، نه از دل متن باوری ایدهئولوژیک. این ایدهها از مغز اعماق جامعه برمیخیزد نه از سرنخبهگان جدا از اعماق. کمونیستها باید بدانند که با نقد رادیکال دیگر صداها و دیگر گرایشها، تبدیل به نیروی هژمونیک میشوند و نه با حذف و طرد دیگر صداها و دیگر گرایشها. در نتیجه باید کمونیستها مدافع پیگیر و رادیکال پلورالیسم سیاسی و حزبی باشند. کمونیستها باید بدانند که نه فقط صدا و گرایشی در دل جنبش کارگری، بل، صدا و گرایشی در دل تمام جنبشهای اجتماعی- طبقاتی اند. در نتیجه نباید هیچ جنبشی را تابع جنبش دیگر یا ضمیمهی جنبش دیگر بپندارند. افق کمونیستها باید پیوند یابی جنبشها و شکل دادن به جنبش ِ جنبشها باشد، نه مرکز- پیرامونی کردن جنبشها.
سخن بر سر نفی نقش تعیین کنندهی جنبش کارگری نیست، سخن بر سر نفی، مرکز- پیرامونی کردن جنبشهاست.
چهگونه میتوان این قدرت اجتماعی را حفظ کرد و ارتقا داد؟
به باور من برای پاسخ دادن به این پرسش، ابتدا باید دید نیروهای کمونیست و سوسیالیست و چپ، چهگونه توانستهاند به قدرتی اجتماعی تبدیل شوند. بی شک برای پاسخ دادن به این امر میتوان به علل بسیاری اشاره کرد. اما به نظر من یکی از علل مهم این امر، ناکارآمدی و شکست استراتژی و تاکتیک های گرایشهای رفرمیستی بوده است. کمونیستها تنها گرایشی بودند که هرگز آویزان قدرت سیاسی حاکم نشدند، و همواره بر تقابل و تضاد قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی تاکید کردند. کمونیستها هرگز از قدرت اجتماعی، به مثابه ابزاری برای سهیم شدن در قدرت سیاسی حاکم استفاده نکردند. بر خلاف رفرمیستها که هر لحظه در یک جناح و یک گرایشحاکم ظرفیت دگرگونی دموکراتیک کشف میکردند، و مطالبات جنبشها را تابع ظرفیت جناحهای درون حکومتی میکردند. کمونیستها همواره از استقلال جنبشها نسبت به جناحهای حاکم دفاع میکردند، و همیشه طراح و مدافع پیگیر مطالبات رادیکال و حداکثری جنبشها بودند، و با پاره کردن پردههای پندار رفرمیستی چشمهای بسیاری را باز کردند. هم چنین نباید از یاد برد که کمونیستها در تودهای کردن جنبشها و پیوند جنبشهای متنوع، سهم بسزایی به عهده داشتند. بر این پایه میتوان گفت، ابتکارعمل تودهای، رادیکالیسم و مشی مستقل سیاسی ِ کمونیستها، از دیگر عوامل قدرت یابی آنان در جنبشهای اجتماعی- طبقاتی بوده است. به باورمن در شرایط کنونی نیز هماین عوامل، یعنی ابتکار عمل تودهای، رادیکالیسم و مشی مستقل سیاسی میتواند در حفظ و ارتقا قدرت یابی نیروهای کمونیست و سوسیالیست و چپ به آنان بسیار کمک کند. علاوه بر این باید بیش از پیش به
فکربه میدان کشیدن نیروی تعیین کنندهی طبقهی کارگر به عرصه پیکار سیاست طبقاتی بود.
در این جا بد نیست به عاملی که می تواند به نیروهای کمونیست و سوسیالیست و چپ، آسیب برساند هم اشارهای به کنیم. به نظر من در شرایط کنونی یکی از عواملی که میتواند به توان این نیروها آسیب جدی برساند، همانا فرقهگرایی و تلاش برای رهبر کردن فرقهی خودی است. فرقهگرایی، جنبشها را تکه پاره خواهد کرد. فرقهگرایی جنبشها را درگیر کلاف سر درگم جزمهای فرقهای خواهد کرد. فرقه گرایی میتواند زمینه ساز نفی ایدهی خود رهانی شود و بار دیگر ایدهی خود رهانی را زیر آوار فرهنگ نخبهگرایی و منجی خواهی مدفون کند.
کمونیستها باید هم چنان جنبشی عمل کنند و از فرقهگرایی به طور جدی بپرهیزند.
nikjooparsa@yahoo.com
|