نمایش فیلم پرسپولیس در آلمان
مرجان ساتراپی به پرسش های روزنامه ی دی ولت پاسخ داد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۹ آذر ۱٣٨۶ -  ٣۰ نوامبر ۲۰۰۷


فیلم پرسپولیس ساخته مرجان ساتراپی و ونسان پارونو از دو هفته پیش در شهرهای مختلف آلمان به نمایش عمومی درآمده است.
استقبال از انیمیشن سیاه و سفید مرجان ساتراپی در آلمان چشمگیر بود. تنها در نخستین آخر هفته (شنبه و یکشنبه) نمایش این فیلم، ۲۶ هزار و ۲۷۶ نفر به تماشای آن رفتند و تقریبأ اکثر روزنامه ها و رسانه های آلمان در باره این فیلم نوشتند و با مرجان ساتراپی به گفت وگو نشستند.
همانگونه که در نسخه فرانسوی فیلم «پرسپولیس»، بازیگران معروف فرانسوی از جمله کاترین دونوو و چیارا ماسترویانی به جای شخصیت های داستان حرف زده بودند؛ در نسخه آلمانی آن نیز بازیگران و هنرمندان مطرح آلمانی از جمله یاسمین طباطبایی، بازیگر ایرانی – آلمانی به جای پرسوناژهای آن حرف می زنند.
یاسمین طباطبایی که در این فیلم شخصیت اصلی آن را دوبله کرده، معتقد است: «موفقیت پرسپولیس از آن روست که ساتراپی در زمانه ای که با اظهارات احمدی نژاد، ایران بار دیگر چهره منفی ای پیدا کرده، نگاهی انسانی به ایرانیان دارد که پیش از این نادر بود.»
پرسپولیس علاوه بر به دست آوردن جایزه ویژه هیئت داوران شصتمین دوره جشنواره کن و نمایندگی فرانسه در بخش فیلم های غیرانگلیسی زبان اسکار، از طرف آکادمی فیلم اروپا نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم سال نیز شده است.
مراسم اهدای جوایز بهترین های سینمای اروپا قرار است اول دسامبر در برلین برگزار شود.
نمایش فیلم پرسپولیس در فرانسه تاکنون بیش از یک میلیون و سیصد هزار تماشاگر داشته و یک میلیون نسخه از این فیلم نیز در سطح جهان فروش رفته است.

ولت آنلاین، سایت روزنامه دی ولت، چاپ آلمان اخیرا به مناسبت آغاز نمایش این فیلم در آلمان، با مرجان ساتراپی گفت وگویی داشته است که متن آن را می خوانید.

ولت آنلاین: مرجان کوچولو، قهرمان پرسپولیس، در فیلم با وقوع انقلاب اسلامی شدیدا به شوق آمده بود و لذت می برد؛ موضوعی که این روزها از آن چیزی نمی شنویم...

مرجان ساتراپی: درست است. برای خیلی از بچه ها این طور بود. خیابان ها مملو از جمعیتی بود که این طرف و آن طرف می رفتند؛ با خود اعلامیه می بردند، مخفی کاری می کردند، همه با هم بحث می کردند. یک جنبش توده ای بود. باور استوار مردم به یک هدف، شورانگیز و مهیج بود. به ویژه زنان که در زیر چادرهای خود اسلحه حمل می کردند.
آن زمان این ها همه، ماجراجویی های جالبی برای بچه ها به حساب می آمد. ما تفنگ بازی می کردیم. تعقیب و گریز و دستگیری بازی می کردیم و والدین خود را می ترساندیم.

در دنیای آنها شاه هم نقش کاملاً ویژه ای ایفا می کرد...

من در مدرسه، شاه را به عنوان حاکمی شجاع و نجیب زاده شناختم؛ با گذشته ای افسانه ای و اسبی آذین شده. ناگهان فهمیدم که او یک دیکتاتور واقعی است. نمونه ای از دیکتاتورهای دهه هفتاد که از سوی آمریکا حمایت می شدند؛ با فشارهای بی رحمانه شان بر اپوزیسیون، کاملاً مثل پینوشه یا پاپادوپولوس و همه دیکتاتورهای دیگر. من می بایست واقعا در مدرسه مواظب حرف زدنم در مورد شاه می بودم و گرنه خیلی راحت برای والدینم مشکل ایجاد می شد.

در آلمان، شاه و خانواده اش مدت ها موضوع مطبوعات زرد و جنجالی بودند. ثریا و فرح دیبا آن زمان ها کسانی چون پرنسس دایانای امروز بودند. این جنبه های درخشان در ایران وجود نداشت؟

تنها وقتی تاریخ را به شکل کاملاً جدیدی می آرائیم این طور است. از این نظر پرسپولیس به پیچیدگی تاریخ مدرن ایران مربوط می شود. از آن جا که تمام مسائلی که پس از حکومت شاه اتفاق افتاد بسیار ناگوار بود، به همین خاطر خیلی ها از دوران شاه به خوبی یاد می کنند.
فرح دیبا خیلی کارها برای هنر انجام داد. خیلی چیزها را نجات داد که در واقع می بایست نابود می شدند. ثریا هم همین چهره زیبای زن افسانه ای را داشت که به دلیل ناتوانی در داشتن فرزند از سوی مردی که دوستش داشت طرد شد.
طبیعی است که این ها به عنوان سرنوشت شخصی، انسان را متاثر می کنند اما هر کسی می داند که خود رژیم با زندان های مخوف و ماموران شکنجه اش چهره دیگری داشت تا افسانه.

چرا والدینتان شما را به جایی دور، به اتریش فرستادند؟ جایی که به شما خیلی سخت گذشت...

آن ها برای همراهی من مشکل خیلی از ایرانی ها را داشتند. والدین من شغل خوبی داشتند و جزو اقشار متوسط محسوب می شدند. در بهترین حالت در وین می توانستند راننده تاکسی شوند. از سوی دیگر پس از انقلاب پول ما ارزش خود را از دست داد. آن ها به سرزمین خود هم دلبسته بودند.
من احساس نمی کردم که از سوی پدر و مادرم به اتریش رانده شده ام. آن ها زندگی من را نجات دادند. در مدرسه، گرفتاری های زیادی داشتم که دیگر دردسرساز شده بود. مشکل در وین این بود که بالاخره به عنوان یک دختر جوان وقتی بعد از ظهر به خانه می آمدم آغوش مادرم را کم داشتم.

در قسمتی از پرسپولیس به مصدق، نخست وزیری که در سال ۱۹۵۳ توسط سیا سقوط کرد؛ چهره ای نمادین داده می شود. آیا به راستی این لحظه ای تاریخی و تعیین کننده بود؟

این واقعاً داستان غم انگیزی است. مصدق می خواست نفت ما را که سال ها در دست بریتانیا و کشورهای خارجی بود، ملی کند. در آن زمان در تمام منطقه چنین طرح هایی برای دموکراتیزه کردن وجود داشت.
دولتی کردن کانال سوئز نیز شامل همین مورد می شود. اگر اجازه می دادند که آن روند در ایران ادامه یابد، هرگز با یک انقلاب اسلامی مواجه نمی شدیم.

پس شما به تلاش هایی که غرب به منظور دمکراتیزه کردن منطقه صورت می دهد باور ندارید.

بهترین دوست آمریکایی ها در منطقه، عربستان سعودی است. آیا در آن جا دمکراسی حاکم است؟ وقتی گفته می شود «ما قوی ترین هستیم و می خواهیم به شما حمله کنیم» می توانم بپذیرم و بگویم بفرمائید! اما لطفاً خواهش می کنم من را از چنین یاوه سرایی معاف کنید!

چرا عنوان «پرسپولیس» را برای فیلم انتخاب کردید؟

کنایه ای است به این که ایران فراتر از جمهوری اسلامی است که امروز همه به آن خیره شده اند. به علاوه تقریباً در همه جا این عنوان فهمیده می شود.

چطور به این فکر افتادید که از داستان مصور به عنوان محملی برای بیان چنین داستان پیچیده ای استفاده کنید؟

وقتی برای اولین بار در سال ۱۹۹۴ از ایران به فرانسه آمدم داستان های مصور «آرت اشپیگلمن» به نام «موش» به دستم افتاد که سرگذشت پدرش در اردوگاه مرگ آشویتس و پس از آن را حکایت می کرد.
در واقع داستان های مصور همواره قلمرو ابرقهرمان ها بوده است. در چنین فضایی با یک چرخش می توانی پرواز کنی و آواز سردهی. در یک حکومت دیکتاتوری هم چنین است. همین طور وقتی که پیرامونت آشوب کامل حاکم است؛ اما باز هم زندگی ادامه می یابد.

در پرسپولیس راه و روش های بسیاری که جوانان در ایران برای «زنده ماندن» به کار می بندند دیده می شود...

این دیگر مثل قضیه آدم و حوا است. خداوند به آن ها گفت اجازه دارید هر کاری که می خواهید بکنید فقط این سیب را نخورید. طبعا نخستین کاری که آن ها انجام می دهند همین چیدن سیب از درخت است!
به عنوان مثال من و دیگر دوستان دخترم آن زمان مشروب دوست نداشتیم اما در تهران مشروب ممنوع بود. به همین خاطر جشن های ما صحنه میگساری می شد. اوه که حالم چه بد می شد!

یکی از قسمت های جالب فیلم مربوط به زن مومن همسایه می شود که در مورد حجاب اجباری می گوید: این اسلام نیست! آیا این اشاره ای است به بهای سیاسی کردن مذهب؟

بنیادگرایان همیشه پر «های و هوی» تر از بقیه هستند. تفاوتی هم نمی کند آن ها را کجا ببینی. برای من اصلأ فرقی نمی کند که زنی روسری بر سر خود بکشد. اگر به نظر خودش باید روسری سر کند، خوب بکند؛ تا وقتی که من را مجبور نکرده که بر اساس نظر او عمل کنم برای من واقعاً فرقی ندارد.
وقتی من را مجبور می کردند که چادر سرم کنم خودم را واقعا بدبخت حس می کردم. آن زمان خیلی از ایرانی ها وقیح شده بودند. من هم خیلی از توهمات خود را از دست دادم.
با تمام این احوال، خوشبختانه ایده آلیست باقی ماندم وگرنه بعید نبود بتوانم گلوله ای در مغزم خالی کنم!

منبع: رادیو فردا - هرمز فرهمندی