شاید به خاطر این مصاحبه راهی زندان شوم
گفتگوی خسرو شمیرانی با رحیم بنی یعقوب درباره ی مرگ دکتر زهرا بنی یعقوب
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۰ آذر ۱٣٨۶ -
۱ دسامبر ۲۰۰۷
متهمان پرونده در امنیت و خانوادهی سوگوار در درماندگی
رحیم بنییعقوب برادر دکتر زهرا بنییعقوب، پزشک ۲۷ ساله است که بیش از چهل روز پیش، به مرگ مشکوکی در بازداشتگاه ستاد مبارزه با منکرات همدان درگذشت. او در صنایع حساسی کار میکند که اشتغال در آنها نیازمند گذر از هفت خوان تحقیقات است. خانوادهی زهرا و رحیم بنییعقوب از باورمندان به نظام اسلامی هستند. آخرین بار که با ابوالقاسم بنییعقوب گفتوگوی تلفنی داشتم حوالی نیمه شب بود و تلفن سبب قطع شدن قرائت قرآن پایان شب او شده بود. وی نزدیک به سی سال در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کارمند دفتری بوده است. خانه و زندگی محقر او نشانگر آن است که هیچ سهمی از میلیاردهای جاری در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نداشته است. درجه تحصیلات اعضای خانواده از اهمیت آموزش در این خانواده سخن میگوید و داستان زندگی کوتاه زهرا بنییعقوب، خود بهترین شاهد از انسان دوستی و عدم علاقه به امتیازخواهی این پزشک جوان است.
این زهرا روزنامهنگار نیست. تابعیت دوگانه ندارد. پیشینه زندگی جوان خودش و پیشینه خانوادگیاش به گروههای سیاسی نامحبوب نمیرسد. او فقط یک پزشک جوان است که به دلیل چشم پوشی از امتیازات ویژه که نصیب فرزندان "آزادگان" میشدهاست، به سیس روستایی در مرز همدان و کردستان رفته است تا به محرومترینها خدمت کند اما راه رفتن در کنار همسر آیندهاش حمید، کارمند صدا و سیما، به جرمی تبدیل شد که سبب بازداشت و مرگ او شد.
مسئولان ستاد مبارزه با منکرات همدان مرگ زهرا را بر اثر خودکشی اعلام کردهاند. برادر او رحیم بنییعقوب دقایقی پیش از زمانی که به عنوان زمان خود کشی ثبت شده است، با خواهرش گفتوگوی تلفنی داشته است. رحیم اطمینان میدهد خواهرش همواره عاشق زندگی و نجات انسانها بوده و نشان از فردی که تمایل به خودکشی داشته باشد در او دیده نمیشده است.
در این جا اولین گفتوگوی مشروح آقای رحیم بنییعقوب که با هفته نامهی شهرگان – ونکوور انجام شده، ارائه میشود. او در این گفتوگو به شخصیت خواهر، روابط خانوادگی، چگونگی دستگیری و وقایع بعد از آن و همچنین به اقدامات انجام شده توسط خانواده، مقاومت ادارات مربوطه برای روشن شدن حقیقت، تخلفات بسیار مجریان بازداشت خواهرش، عدم بازخواست از متخلفان و .... می پردازد.
آن چه او تخلفات مشهود مینامد سبب شدهاست تا خانم شیرین عبادی، وکیل پروند، تقاضای ارسال پرونده به تهران را مطرح کند. یک فعال اجتماعی با لحنی حاکی از سرخوردگی و طنزی تلخ در این ارتباط به شهرگان گفت: "بد نیست پرونده به تهران منتقل شود. دادستان کل تهران برادر، پدر و مادر زهرا؛ شاکیان پرونده را همراه با وکیل مدافعشان و روزنامهنگارانی که در این رابطه خبررسانی می کنند راهی زندان میکند و در نتیجه پرونده مختومه می شود."
از همین فعال اجتماعی سئوال میکنم چرا ماموران نظام با وفاداران چنین میکنند او میگوید: "در یک نظام فاسد برای آن که خودی شمرده بشوی، شرط لازم وفاداری است اما باید در عین حال فاسد باشی تا شرط کافی را نیز دارا باشی. مشکل این خانواده این است که فاسد نبودند. انسانهایی سالم و معتقد بودند."
انجام گفتوگویی که در زیر میخوانید برای آقای رحیم بنییعقوب آسان نبود. نه به این جهت که او معتقد است احتمالا این گفتوگو او را نیز به بازداشت و زندان گرفتار میکند، بلکه به این دلیل که بسیاری از کلمات، بغضی گرفته در گلو را پشت سر میگذاشتند. بغضی که به نظر میآید تا مدتها گلوی این خانواده و دوستان زهرا را ترک نکند. ما برای این گفتوگو به ویژه از آقای رحیم بنییعقوب سپاسگزاریم.
خ.ش
آقای رحیم بنییعقوب اگر موافق باشید ماجرا را از ابتدای دستگیری توضیح دهید.
ساعت ده و نیم روز جمعه بیستم مهر ماه، خواهرم توسط ستاد امر به معروف دستگیر میشه. فکر میکنم این ستاد زیرمجموعه سپاه و بسیج است. محل دستگیری یکی از پارکهای شهر همدان بوده. نمیدانم به چه دلیل، اما حدس میزنم از سر لجاجت، دستگیر کنندگان به مدت ۲۴ ساعت از خبر دادن به خانواده خودداری میکنند.
یعنی چه؟ لجاجت با چه کسی؟
ستاد در ابتدا از نیروی انتظامی خواسته بوده که آنها دستگیری را انجام بدهند. پس اول یک گشت نیروی انتظامی میفرستند. اینها را کنترل میکنند و میبینند که عملی غیر قانونی صورت نگرفته و میروند. خواهر من همراه محرم خودش بود. حجاب او کامل بود. یعنی هیچ وقت با روسری بیرون نمی رفت یا چادر داشت و یا مقنعهی بلند. هیچ کس نمیتوانست ادعا کند که او آرایش تندی داشته، برای این که هیچ وقت این طوری نبود.
بعد از این خودشان دست به کار میشوند. فکر میکنم از این که نیروی انتظامی حرف آنها را نپذیرفته بود ناراحت شده بودند و این باعث لجبازی شده بود. بازداشت کننده یک کارگر ساختمانی بوده که خارج از ساعات کارش به بسیج خدمت میکرده. او خواهرم، یعنی یک پزشک مملکت را دستگیر میکند و به بازداشتگاه میبرد.
از طرف دیگر خواهرم شخصیتی محکم و قوی داشت. همیشه محکم حرف میزد. همین الان پیش از این که شما تماس بگیرید داشتم به یکی از نوارهای ضبط شدهی او گوش میکردم صدایش سرشار از صلابت بود.
به خودش مسلط بود و اعتماد به نفس قوی داشت. میدانسته که هیچ خطایی نکرده است با تمام این حرفها من حدس میزنم نمیتوانسته بپذیرد که با او چنین رفتار کنند. او به سادگی زیر بار حرف زور نمیرفت.
روز بعد یعنی روز شنبه صبح بیست ویکم مهر با خانهی پدری من در تهران تماس گرفته و با لحن بسیار بسیار بدی به پدرم میگویند که دختر شما با یکی از ارازل و اوباش دستگیر شده است ...
ارازل و اوباش یعنی چه؟
آن روز خواهرم همراه با نامزدش در راه بوده. ایشان [حمید] از کارمندان صدا و سیمای همدان بود. در ضمن بین آنها صیغهی محرمیت جاری شده بود. او الان از صدا و سیما اخراج شده است.
بعد چه شد؟
به پدرم گفتند که فردا صبح خودش را به همدان برساند. او هم گفته بود چرا فردا؟ من همین الان راه میافتم. پدرم یک مشکل موجود را برطرف میکند و یکی دو ساعت بعد راه میافتد و حدود نه و نیم شب به محل میرسد.
پیش از آن شما با خواهرتان تلفنی گفتوگو کرده بودید؟
بله ساعت حدود ۴ بعد از ظهر خواهرم، نه با تلفن خودش بلکه، با تلفن دیگری به من زنگ زد. من خارج از شهر در راه بودم. منطقه کوهستانی بود و آنتن نمیداد. رابطه تلفنی بعد از چند ثانیه قطع شد. اما در همان گفتوگوی کوتاه من چیزهایی دستگیرم شد. بلافاصله حرکت کردم و خودم را در پنجاه کیلومتری به جایی رساندم که آنتن میداد. به آن ستاد زنگ زدم خیلی خواهش کردم تا اجازه بدهند با خواهرم صحبت کنم. اما به من گفتند که باید تا ساعت ۹ شب صبر کنم و آن وقت میتوانم با او صحبت کنم. نمیدانم آنجا چه اتفاقی افتاده به هر دلیل در ستاد تصمیم گرفته بودند، بازداشت را تمدید کند. من بسیار تحقیق کردم و میدانم که بیش از ۲۴ ساعت حق بازداشت نداشتهاند. به نظرم آنها پرونده را بر میدارند و زمان بازداشت را از روز جمعه به شنبه تغییر میدهند و از قاضی حکم میگیرند.
به طوری که قاضی دیرتر به من گفت، او خواهرم را در حالی میبیند که آنها اجازه نمیدادند او از تلفن استفاده کند. از آنها میپرسد که آیا این همان خانم دکتر است. بعد میگوید برابر شأن او با وی رفتار کنید و اجازه بدهید که تلفن بزند. این همان زمانی است که خواهرم آن تماس چند ثانیهای را با من داشت.
در گزارشها آمده بود که شما کمی پیش از ساعت نه با خواهرتان گفتوگو کردید ...
من در وضعیت روحی بدی بودم. زمان برایم به کندی عذاب آوری میگذشت. بالاخره ساعت تقریبا بیست دقیقه به نه باز از یک تلفن غریبه به من زنگ زده شد. نمیدانم از تلفن ستاد بود و یا از همان تلفنی که پیشتر با آن به من زنگ زده بودند. این نکته مهمی است و متاسفانه شماره از روی موبایل من پاک شده است. تلاش زیادی کردیم تا پرینت این مکالمه را بگیریم.
دیرتر به موضوع پرینت مکالمه بر میگردیم. در گفتوگو با خواهرتان چه گفته شد؟
از او پرسیدم که اذیتت نکردهاند. پاسخ منفی داد. و اضافه کرد که یکی بالای سر او ایستاده است. به او دلداری دادم و گفتم که نگران نباشد. پدر در راه است. پول وثیقه را با خود آورده، هیچ مشکلی نیست و بزودی آزاد خواهد شد. بعد از سه یا چهار دقیقه خداحافظی کردیم.
چطور صحبت میکرد؟ چه روحیهای داشت؟ این زمان که شما گفتوگو میکردید دقایقی پیش از ساعتی است که ستاد امر به معروف ادعا میکند خواهرتان خودکشی کرده است ...
خیلی عادی بود. با دادش جان گفتن او آبجی جان گفتن من خداحافظی کردیم. هیچ نشانی از یک فرد آمادهی خودکشی در او ندیدم.
با خانواده هم تماس گرفتم. به نظر میآمد مشکل بعد از این مکالمه کم رنگ تر شده است. همه خوشحالتر بودیم. فضا تغییر کرد. همه شادتر بودند.
آیا پیشتر خواهر شما هیچگاه دچار افسردگی بیمارگونه شده بود؟ آیا هیچ وقت اقدام به خودکشی کرده بود؟
نه خیر! برعکس! خواهر من عاشق زندگی بود. او عاشق این بود که به دیگران برای زنده ماندن کمک کند.
او میتوانست از امتیاز "آزاده" بودن پدرم استفاده کند و راحت در تهران بماند او از گذراندن دوران اجباری خدمت پزشکی در نقاط محروم معاف بود اما به انتخاب خودش به روستاهای نزدیک همدان رفت. بعد تازه آن هم تمایلاش برای کمک به محرومان او را راضی نکرد. پس آنجا را هم ول کرد و به روستای سیس رفت. سیس را باید ببیند. اصلا انگار نه انگار ایران است. روی هیچ نقشهای پیدا نمیکنید. محرومیت در آنجا موج می زند.
بگذارید همین جا یکی از کارهای خواهرم را تعریف کنم که نشانگر روحیه و شخصیت او بود. یکی از بیمارانش در روستای سیس زنی بود که در سن بالا باردار شده بود. خجالت میکشید نزد دکتر برود. خواهرم می گفت که مرتب به او در خانهاش سر میزند. زمانی رسید که حال زن خراب شد خواهرم تلاش فراوانی کرد تا از مرکز آمبولانس بگیرد و او را با آمبولانس به یک بیمارستان مجهزتر برساند. وقتی این را تعریف میکرد باید اشک شوقی را که من در چشمان او دیدم شما هم میدیدید آنوقت میفهمیدید که او چقدر زنده و زندگی بخش است. سرشار از عشق بود. آخر چگونه چنین کسی دست به خودکشی میزند؟
پدرتان کی به محل ستاد رسید؟
ساعت نه و نیم با پدرم صحبت کردم. به ستاد مراجعه کرده بود. اجازه نداده بودند با خواهرم ملاقات کند. با او خیلی بد برخورد کرده بودند و گفته بودند که فرزندش صلاحیت پزشک بودن ندارد. او را که خسته و کوفته بعد از ساعتها رانندگی به محل رسیده بود، ساعتها در خیابان نگه داشته بودند و بعد به او گفته بودند که صبح به ستاد برود.
و صبح؟
صبح که آنجا رفت. با خنده به او تسلیت گفتند و اعلام کردند که دخترش خودکشی کرده است. پدرم حرف آنها را باور نکرده و بلافاصله شکایتنامه پر کرده بود. وقتی خبر را به مادرم رساند بدون این که چیزی از ماجرا بداند گفت دیدی زهرای مرا کشتند.
میان زمانی که شما با خواهرتان تلفنی صحبت کردید و میگویید در وضعیت روحی مناسب به سر میبرد، و زمان خودکشی دقایقی بیشتر نیست این یعنی چه؟
این یعنی خواهر من در ظرف ده – پانزده دقیقه چنان تحول منفی روحی پیدا کرده است که تصمیم به خودکشی گرفته است. یادآوری میکنم که تصور من از حال خواهرم این بود که او هم متوجه شده مشکلی که بوده برطرف شده و بزودی آزاد خواهد شد. این یعنی او در همین فاصله یک صندلی و یک پارچه پیدا کرده که با آن طناب دار درست کند و گرهای را بلد بوده که به آن پارچه بزند تا بتواند وزن انسان در حال خفه شدن را تحمل کند. من از هم دانشگاهیهایش سئوال کردم که آیا آنها در واحد پزشک قانونی که میگذرانند یاد میگیرند که چگونه طناب دار را گره بزنند و البته همه آنها پاسخ منفی دادند.
یعنی او طناب دار را آماده کرده و خود را به دار زده. همه اینها در ده – پانزده دقیقه اتفاق افتاده. من روز اول که با بازجوی پرونده صحبت میکردم او از تماس تلفنی که من در ساعت بیست دقیقه به نه با خواهرم داشتم اطلاع نداشت و به من گفت که حرف بیخودی میزنم و خواهر من ساعت هشت و نیم فوت کرده است.
من به او گفتم مگر نمیگویید که هشت و نیم فوت کرده شاید من دارم حرف چرندی میزنم چرا شما پرینت تلفن مرا نمیگیرید و چک نمیکنید.
قبلا هم به پرینت تلفن اشاره کردید منظور شما از این موضوع چیست جرا خودتان آن را از مخابرات نمیگیرید؟
ببینید من میتوانم از مخابرات پرینت لیست جاهایی را که من به آنها زنگ زدهام را درخواست کنم اما نمیتوانم پرینت تلفنهایی را که به من شده بگیرم. این کار فقط با اجازه قاضی مقدور است.
نتیجه این که الان چهل روز است که ما تلاش میکنیم به این پرینت دسترسی پیدا کنیم. پدرم برای این منظور بارها به دادگستری رفته است.
شما به وجود تخلفات در این پرونده اشاره کردید. کدام تخلفات؟
هم موارد تخلف وجود دارد و هم ابهامات زیادی در این پرونده دیده میشود. بسیاری از آنها توسط قوهی قضاییه پذیرفته شده است و به همین دلیل هم برای چند تن از کارکنان ستاد حکم وثیقه صادر شده است.
تخلف در روند بازداشت، تخلف در اخذ اجازه از قاضی که پیشتر به آن اشاره کردم. نگهداری خواهرم در بازداشتگاهی که همه کارکنان آن مرد بودهاند.
در جایی از پرونده گفته میشود که در حکم یک ایراد بوده و آنها خواهر مرا از بازداشتگاه مخصوص زنان نزد قاضی بردهاند تا حکم را تصحیح کنند اما او را چهار ساعت در بازداشتگاهی نگه داشتهاند که تمام پرسنل آن مرد بودند. خدا میداند در آن جا چه گونه با او رفتار کردهاند.
مهمتر از همه اما دست کاری در زمان بازداشت و اخذ حکم جلب مجدد از قاضی به شیوهی غیرقانونی بوده است.
بازپرس پرونده پیشتر فکر میکرد که زمان مرگ هشت و سی دقیقه بوده در حالی که همان طور که گفتم من ساعت بیست دقیقه به نه با خواهرم صحبت کرده بودم.
دیگر این که سرگرد قلعهای افسر اداره آگاهی به من یک صندلی نشان داد که دو جای پا روی آن بود و میگفت این جای پای خواهرم است که روی صندلی مانده است. خیلی عجیب بود فردی روی یک صندلی میرود و در آنجا خود را به دار میآویزد، اما فقط دو جای پا باقی میگذارد.
من وقتی این بحث را در یک گفتوگو بیان کردم. به سرعت این قسمت پرونده تغییر کرد و الان دیگر چنین ادعایی در پرونده وجود ندارد این بار که به آن جا رفتم به من گفتند که این افسر بیخود کرده چنین چیزی به شما گفته این جای پای خواهر شما نبوده. به همین دلیل من میترسم هر نقطه ضعفی را که دیدهام مطرح کنم زود در پرونده دست ببرند و آن را از میان ببرند.
من مطمئن هستم اگر آن آقای افسر آگاهی را بیاورند الان انکار میکند که به من چنین صندلی نشان داده است و چنین حرفی زده است.
نکته دیگر این که قاضی از این که در باره زمان بازداشت به او دروغ گفته بودند بسیار عصبانی بود او این را به من گفت و من نظر او را در پرونده خواندم اما شاید الان اشتباه میکنم که این نکته را مطرح میکنم چرا که احتمالا این نظر قاضی را هم به زودی از پرونده حذف میکنند.
دیگر این که این سئوال برای من وجود دارد که کبودی بزرگ روی ساق پا از کجا آمده است؟ کبودی بزرگ روی ران پای مقابل از کجا آمده است؟ ایا این کبودیها میتوانند به جز لگد زدن منشأ دیگری داشته باشند؟
ابهام دیگر این که میگویند خواهر من از ترس آبروریزی و خانوادهاش دست به خودکشی زده است. اولا ما میدانیم که آبروریزی وجود نداشته و خواهر من از هر نظر شرعی و اخلاقی و قانونی عملی نامناسب انجام نداده است. قدم زدن در پارک و با نامزد محرم خود راه رفتن باعث آبروریزی نیست. دیگر این که رابطه خواهر من با پدرم چنان دوستانه بود که وقتی از همدان به خانه میآمد با پدرم به شوخی کشتی میگرفت. کدام ترس؟ ما خانوادگی عاشق هم بودیم. فضای خانه پر از محبت بود و صفا.
البته این امکان هم وجود دارد که شما فردا در روزنامه بخوانید که مرا هم به خاطر همین حرفها دستگیر کردهاند.
بگذارید ببینیم در این چهلوهشت ساعت یعنی از زمانی که خواهر شما دستگیر شد تا زمانی که خبر مرگ ایشان به پدرتان داده شد ایشان در کدام بازداشتگاه بودند؟
شب اول در یک بازداشتگاه مخصوص زنان وی را نگه داشتند و شب دوم وقتی که میگویند او خودکشی کرده در بازداشتگاه ستاد مبارزه با منکرات بود.
این بازداشتگاه را دیدهاید؟
بله. ما رفتیم صحنه را دیدیم. شما میتوانید آن را مثل یک آپارتمان اداری تصور کنید. یک حال و پذیرایی خیلی کوچک دارد. راهروی باریکی، دو سری در متعلق به اتاقهای مختلف را از هم جدا میکند. روی یکی از این اتاقها تابلوی انبار، روی دیگری تابلوی رئیس ستاد و روی سومی تابلوی معاون ستاد و الا آخر نصب شده است. آن چه اینها به عنوان صحنه به اصطلاح خودکشی به ما نشان دادند در یکونیم متری دفتر رئیس ستاد قرار دارد. در آن فضای کوچک در فاصله زمانی ۱۰ بیست دقیقه این یک نفر وسائل خودکشی فراهم کرده و خود را به دار زده است و هیچ کس متوجه نشده است.
آنها مدعی هستند که همه درها بسته بوده است. یعنی خواهرم خودش را در چارچوب یک در بسته به دار زدهاست.
آیا ممکن است که در آن ساعات کسی در ساختمان نبوده و یا کلا آیا ساعاتی وجود دارد که آن ساختمان تعطیل باشد؟
اصلا! مگر ستاد مبارزه با منکرات هم تعطیل میشود؟ اگر تمام پرسنل بازداشتگاه تعطیل بشوند خوب بازداشتگاه هم باید تعطیل بشود اما طبق اطلاع من همهی کارکنان، از جمله رئیس ستاد در آنجا بودهاند.
تعدادی از کارکنان ستاد در این رابطه بازخواست شدهاند. دلیل آن چه بوده؟ آیا کسی هم بازداشت شده است؟
دلیل بازخواست تخلفات اداری و مثلا دست کاری در پرونده بوده است. به طور رسمی اصلا به موضوع مشکوک بودن تئوری خودکشی نپرداختهاند. هیچ کس بازداشت نشده است. حتی برای یک دقیقه. به ما گفتند رئیس ستاد از کار برکنار شده است اما این هم دروغ است چرا که وقتی ما به آن جا رفتیم سراغ رئیس ستاد را گرفتیم گفتند بیرون است و بزودی میآید.
نام رئیس ستاد چیست؟
اقای قرهباغی مسئول ستاد است. او بیست میلیون وثیقه سپرده و هنوز هم رئیس ستاد است. برای بقیه به وثیقههای یک و دو میلیونی کفایت کردهاند. واقعیت این است حدود ده مورد تخلف این ماموران توسط قوه قضاییه پذیرفته شده است. تخلفاتی که منجر به مرگ یک فرد شده است، با این وجود اما آقای رئیس هم چنان در منصب خود قرار دارد.
بازپرس پرونده چه کسی است؟
آقای جعفری بازپرس پرونده است. این هم او بود که به من گفت آن جای پا روی صندلی جای پای خواهر من نیست و افسر آگاهی بیخود حرف زده است.
الان خانمها شیرین عبادی و لیلا علیکرمی وکلای شما هستند اما پیشتر وکیل دیگری داشتید . . .
بله. خانم مهرنوش نجفی راغب، وکالت را به عهده داشت. من اوایل کار از ایشان بارها در باره پرونده سئوال کردم. هر بار میگفت که نتوانسته پرونده را ببیند. سر آخر گفت که به دادستان همدان مراجعه میکند و از آن جا که این آقای دادستان را فرد مثبتی میداند معتقد است که او کمک خواهد کرد تا ایشان به پرونده دسترسی پیدا کند. او میگفت اگر این هم نشد دیگر نمیتواند کاری کند. میگفت چه کنیم زور اینها زیاد است. آن موقع که وکیل ما بود خلاصه کلام ایشان این بود که نمیتواند برای ما کاری بکند
اما خانم نجفی راغب اخیرا با آقای محبی در مصاحبهای شرکت کرد. آنها اعلام کردند که درباره روال این پرونده تحقیق کردهاند و عملکرد دادگستری در این پرونده را قابل تقدیر میدانند. ما، یعنی پدرم و من هرگز این آقای محبی را ندیدهایم. از ایشان هیچ شماره تماسی موجود نیست و اصلا معلوم نیست او کیست.
البته الان گرچه ایشان وکیل ما نیستند اما کار انجام شده نیز غیر قانونی محسوب می شود. من فقط می خواهم به شما بگویم تا بدانید چه جوی پشت این قضیه است.
باز هم بگویم که این صحبتهای من میتواند به این بیانجامد که یک خبر تکمیلی منتشر شود و شما بخوانید که رحیم بنییعقوب برادر فلانی بازداشت شد. به خاطر افترا و فلان و بسار. بعید نیست در مملکت ما این اتفاق هم بیافتد.
آقای رحیم بنییعقوب از شما بی نهایت سپاسگزاریم
این گفت وگوی تلفنی در تاریخ ۲۹ نوامبر ۲۰۰۷ انجام شده است
خسرو شمیرانی
shemiranie@yahoo.com
منیع: هفته نامه ی شهرگان
|