خورشید از خراش خونین گلو می گذرد


هژیر پلاسچی


• روندی که آغاز شده به باور من حکایت از بازی پلشتی دارد که نوبت حضور در آن به تک تک ما خواهد رسید و درست به همین دلیل است که بازداشت این دوستان به همه ی ما مربوط است. تاریخ شهادت می دهد که چرخ سرکوب وقتی حرکتش را آغاز کند متوقف نخواهد شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ آذر ۱٣٨۶ -  ٣ دسامبر ۲۰۰۷


خبر لابد جایی برای تکرار ندارد و تا این لحظه همه خبردار شده اند چه اتفاقی رخ داده است. سعید حبیبی، مهدی گرایلو، ایلناز جمشیدی، انوشه آزادبر، نادر احسنی و احسان آزادبر، همگی از فعالان چپ دانشجویی بازداشت شده اند. این اما نه اولین برخورد از این دست است و نه آخرین آن خواهد بود.
چندی است به نظر می رسد در میان حاکمان اراده یی جدی برای سرکوب فعالان جنبش های اجتماعی شکل گرفته است. از میان فعالان جنبش زنان، روناک صفارزاده و هانا عبدی را در کردستان به بند کشیده اند و در تهران مریم حسین خواه و جلوه جواهری را روانه ی اوین کرده اند. از میان فعالان جنبش کارگری محمود صالحی، منصور اسالو و ابراهیم مددی با صدور احکام ناعادلانه و سنگین در زندانند و رضا دهقان در بازداشت به سر می برد. زندان های آذربایجان و کردستان و خوزستان و سیستان و بلوچستان پر شده است از فعالان جنبش هویت طلب قومی. سعید متین پور، لیلا حیدری، بهروز صفری، جلیل غنی لو، رضا متین پور، عدنان حسن پور، هیوا بوتیمار، صالح کامرانی و عباس لسانی تنها گوشه ی کوچکی از این سیاهه ی بلندند. احمد قصابان، احسان منصوری و مجید توکلی از دانشجویان پلی تکنیک در حال گذراندن دوران محکومیت خودند و هدایت غزالی و صباح نصری هر دو از دانشجویان کرد و جواد علیخانی از دانشجویان دانشگاه چمران مدت هاست در بازداشت به سر می برند. بازداشت علی نیکونسبتی و علی عزیزی از اعضای دفتر تحکیم وحدت و اینک شش نفر از فعالان چپ دانشجویی آخرین پرده ی این هجمه ی سرکوبگر است.
یک نگاه کوتاه به پشت سر
اختلافات میان فعالان چپ اینک دیگر راز مگویی نیست. در همین چند هفته ی اخیر آنچنان نوری بر این سایه ـ روشن تابانده شد که دیگر چیزی برای لاپوشانی نمانده است. توضیح این که چرا نام من نیز گاهی به اشاره و کنایه و گاهی به آشکار به میان آمد، بماند برای بعد و باز توضیح این که چرا من سکوت کردم، با «گلویی خراشیده و خونین» دندان بر جگر فشردم و لب گزیدم هم بماند برای زمانه ی خجسته یی. این نوشته جای مناسبی برای فوت کردن آتش نیست و قرار هم نبوده که باشد. با وجود این حالا همه می دانند من با بسیاری از باورها و رفتارهای آن رفقایی که اینک در بندند، مخالفم. این مخالفت اما بهانه ی خوبی برای سکوت امروز نیست. هر چند به باور من نباید کاری کرد که پیکره ی نحیف جنبش اجتماعی ایران مجبور به پرداخت هزینه های گزاف تر شود اما طبیعی است هر کسی خودش انتخاب می کند چگونه از رفقایی که در بندند حمایت کند.
این به همه مربوط است
روندی که آغاز شده به باور من حکایت از بازی پلشتی دارد که نوبت حضور در آن به تک تک ما خواهد رسید و درست به همین دلیل است که بازداشت این دوستان به همه ی ما مربوط است. تاریخ شهادت می دهد که چرخ سرکوب وقتی حرکتش را آغاز کند متوقف نخواهد شد. اینک با نگاهی به گذشته می توانیم دست روی نقطه هایی بگذاریم که برای بازیگران عرصه اش، شرمساری به ارمغان می آورد. دست روی لحظه یی بگذاریم که عده یی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور بر سر وجود نام «پرویزحکمت جو» در میان سیاهه یی که به رسم آن زمان «شهدا» نامیده می شدند هیاهو به راه انداختند، آن هم درست در شرایطی که همفکران خودشان با زندان و شکنجه و اعدام دست و پنجه نرم می کردند. می شود روی روزهایی انگشت گذاشت که عاملان رژیم پهلوی را در محاکمه های چند دقیقه یی و بدون وکیل مدافع و هیات منصفه تیرباران می کردند و دیگران هلهله ی شادی راه انداخته بودند. می شود روی زمانه ی تلخی انگشت گذاشت که دامن سرکوب به چپ هم رسیده بود و بخشی دیگر از چپ نه تنها نگران نبود بلکه در کوره ی تفتیده ی مرگ اندیشان می دمید. می شود روی فهرست هایی انگشت گذاشت که نام قتل عام شده گان ۶۷ را منهای نام مخالفان فکری شان منتشر کردند. تاریخ شهادت می دهد که چرخ سرکوب آنقدر چرخید تا هلهله کننده گان را هم بردرید. اینک هشیار باشیم که حاکمان از تضادها و اختلاف های ما بهره نگیرند.
اینها اما سیاهی های تاریخ است و جز شرمساری برای صحنه گردانانش چیزی ندارد. همدستی با سرکوب در هر زمانه یی و به هر بهانه یی شرم آور است. و این دومین دلیل و از قضا مهمترین دلیل من برای اثبات لزوم دفاع از رفقای بازداشتی است. من اگر بر دموکراتیسم پافشاری می کنم و به همین «جرم» مفتخر به دریافت نشان لفت لیبرال و رفرمیست و نفوذی از سوی ترازهای نوپدید چپ سنجی می شوم امروز باید در این آزمون نزد خودم لااقل سربلند باشم. برای من مهم نیست آنگاه که نوبت من می رسد چه کسی برای من سخن خواهد گفت، چه کسی در دفاع از من خواهد ایستاد. برای من مهم نیست چرا که این منم که کباده ی دموکراتیسم را بر دوش می کشم و برافراشتن چنان بیرقی، چنین مسئولیتی را بر دوش من گذاشته است. سکوت به بهانه ی تضادها مهر تائیدی بر سرکوب است. این سکوت یعنی این که اگر من روزی قدرتی داشته باشم آنهایی را که مانند من نمی اندیشند روانه ی زندان خواهم کرد. سکوت یعنی بازتولید فرهنگ بی چرا، فرهنگ استبدادی در سنگری که ادعای مبارزه با آن را دارد. با وجود این من قضاوت نمی کنم، من تنها انتخاب می کنم. تاریخ زمانش که در رسد بی رحمانه امروز ما را قضاوت خواهد کرد.

منبع: سلام دموکرات