بازهم روشنفکری در مصاف با تحجر شکست خورد!


دکتر محمدعلی مهرآسا


• هاشمی رفسنجانی به شهادت گزینشهای پیشین، در میان مردم دارای پایگاهی نیست؛ و برعکس مورد تنفر است. تعداد هوادارانش اگر کمتر از شمار آراء کسب شده اش در دور نخست نباشد، بیش از آن نیست. احمدی نژاد را هم، بیش از چند ده هزارنفر آدمهای مالیخولیائی و دیوانه صفت و افراد بیمارگونه ی حزب الهی نمی شناسد... پس این تنور در دور دوم چگونه گُر بگیرد و گرم شود؟ پاسخ این پرسش، متن سناریو را می سازد... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲ تير ۱٣٨۴ -  ۲٣ ژوئن ۲۰۰۵


آیا این همه ترفند و نیرنگ درانتخابات، نباید ما را مشکوک کند که موضوع قداست هاشمی رفسنجانی در میان است؟
معرکه ای که به صورت نمایش انتخابات نهمین دوره ی ریاست جمهوری در روز بیست و هفت خرداد ۱٣٨۴ خورشیدی در ایران صورت گرفت و به پایان رسید و دنباله اش به جمعه ی آینده موکول شده است، یک تئاتر کاملاً تراژدی- کمیک بود که هم اشک به چشمان آورد و هم لبخند تمسخر بر لبان نشاند. این نمایش مضحکه که در میان گریه ما را می خنداند، نمودارش چنین است که یا روند حاکمیت ولایت فقیه، دقیقاً به سوی قهقرا پیش می رود و آخوندها به زعامت خامنه ای، درصددند بافت حکومت را به سمت خلیفه گری و امامت بکشانند و جمهوری اسمی را نیز حذف کنند، و یا سناریوئی توسط تمام زعمای قوم تهیه شده است تا هاشمی رفسنجانی (بهره مانی) را به صورت قهرمانی برای کسب آزادی به ملت حقنه کنند. می بینیم که کسی در اندیشه ی پیگیری و روشن کردن تقلبهای انتخاباتی نیست.
نخست بگویم: با پایان یافتن ماجرا و اعلام شرکت توده ی چشمگیر مردم بویژه در شهرستانها و تأیید دخالت نظامیان وبسیجیان در جا به جائی و شمارش آراء که توسط آخوند کروبی که خود مشاور رهبر و عضو شورای مصلحت نظام است بیان شد، بار دیگر صحت نظر مخالفان دین و مذهب و معاندان شریعت در مورد زیانهای تعبدات دینی هویداگشت و معلوم شد که جوهره ی دین که آخوند مبشر آن است، بر عوام و باورمندان همچنان نافذ است.
چنان که بارها در نوشتارهای پیشین اشاره کرده ام، مشکل بزرگ ما و بزرگترین مشکل ایران- به مانند دیگر کشورهای خاورمیانه- فقر فرهنگی است. ما اسیر تعبد دینیم و گرفتار اشاره و رهنمود آخوند. ما ایرانیان بویژه پیروان تشیع حتا دانش آموختگانمان، در هرچیز و هر پدیده ای اگر شک کنیم، در مقولات مبهم و مهمل دین و آئین تشیع ذره ای تردید روا نمی داریم و مفاهیمی را که توسط آخوند به ما تلقین شده است، دربست می پذیریم.
ملیگرایان واقعی و ماتریالیستهای ایرانی بر خلاف نظر هواداران عدم دخالت دین در حکومت، براین باورند که دین، بویژه مذهب تشیع آنچنان بی منطق و خردستیز است که با هیچ ترفندی قابل کنترل نیست و هیچ جامعه شناس و سیاستمدار و دیکتاتوری نمی تواند این غول وحشت را در بطری اندازد و آن را مهار سازد. بنابراین اندیشه ی عدم دخالت دین در حکومت، به تنهائی سامان ده نیست و سبب نجات آزادی و دموکراسی از چنبره ی مذهب نخواهد شد. زیرا نفوذ مذهب با سابقه ی سیزده قرن شمشیر و تبلیغ هراس انگیز، ذهن خاص و عام را به تحجر و فناتیسم آلوده است. نگاهی ژرف و دقت بین به تاریخ پانسد سال اخیر میهن و مطالعه ای دقیق و خالی از حب و بغض در روند پیشرفت جامعه ی ایران در بیست و شش سال اخیر، به روشنی این معضل را می نمایاند که فقه شیعه و آخوند تشیع، در این پنج قرن بزرگترین سد راه ترقی و تعالی کشور و مانع رسیدن ملت به رستگاری و آزادی بوده و هستند. شریعت تشیع بنایش بر حکومت حضرت علی امام نخست شیعیان و فرزندان نسل او پایه گذاری شده است. بنابراین تاب تحمل کسی دیگر را در این مدار ندارد.
از همان روز وفات حضرت محمد که علی و مخصوصاً دوستداران انگشت شمارش جانشینی یا خلافت را قبائی برقامت او پنداشتند و لایق او می دانستند و قرن بعد به صورت امری الهی آن را جلوه دادند؛ مسئله ی حاکمیت شیعه مطرح شد. به سخنی رساتر، از زمان داعیه ی جعفر صادق امام ششم شیعیان، مفاهیمی به شرح ذیل در بین پیروان خاندان علی رایج گشت و قوت گرفت که:
۱- هرکس پیرو علی و خاندانش نباشد و در زمره ی شیعیان علی به حساب نیاید، مسلمان نیست و کافر است. و به همین سبب تمام مسلمانهای صدر اسلام غیر از پنج نفری که علی را لایق خلافت می دانستند، همگی مرتد و از دین برگشته اند.
۲ - در دنیای اسلام، حکومت فقط و فقط باید در دست فرزندان و اعقاب علی ابن ابی طالب باشد و هر حاکم و فرمانروای دیگری در جامعه، غاصب شمرده شده و باید بر ضدش قیام کرد.
البته پایه گذار این اندیشه و خلق مذهبی جداگانه در بطن اسلام به نام مذهب جعفری که اندک اندک به وسعت کنونی رسید، امام جعفر صادق است که در ردیف ششم از امامان شیعه قراردارد. این امام چون سرگذشت پدران خود را دیده بود که همه در راه مبارزه برای به دست آوردن خلافت جانشان را از دست داده اند، روشی دیگر برگزید و به مریدان تلقین کرد:« خلیفه که از این تاریخ در میان علویان به نام امام خوانده میشود، باید بر گزیده ی خدا باشد و من همان برگزیده ی خدایم» بنابراین امام ششم بدون هیچ گونه تلاش و جدالی با معاند و مدعی، رهبر علویان شد و برایشان جدا از دیگر مسلمانان، فقه نوشت و سفره ی خود و مریدانش را از دیگر پیروان اسلام جدا کرد. از این تاریخ، با فتوای امام جعفر صادق، امامان در ردیف پیامبران قرار می گیرند و بدعتی نو در اسلام ظهور می کند که با سخن قرآن که محمد را خاتم النبیین و آخرین وحی گیرنده می خواند، کاملاً در تضاد می افتد.
طبق اصول شیعه، امامان از آب و گل والاتری ساخته شده اند و از دیگر مردمان برترند؛ امام همچون پیامبر از جانب خدا وحی می گیرد، و برامام نیز فرشتگان نازل می شوند؛ امامان به طور همگانی معصومند و هرکاری که انجام دهند گناه و جرم محسوب نمی شود؛ سخن امامان حدیث نامیده شده و باید چون آیه ی قرآن پذیرفته و پیروی شود؛ امامان از گذشته و آینده باخبرند؛ امامان نمی میرند و تنها به ظاهر از این دنیای خاکی بیرون می روند؛ جسد امامان متعفن و پوسیده نمی شود و همچنان تر و تازه در گور است؛ نسل دختران امامان، دیرتر از دیگر زنان یائسه می شوند و سدها مکارم و معجز دیگر از این دست که همگی مغایر واقعیت بوده و با خرد و منطق در تضادند.
البته چون امام دوازدهم از سن پنج سالگی غیبت فرموده و در دسترس نیست تا مورد پرسش قرار گیرد و برجهان حکومت کند، این وظیفه را آخوندها بویژه سادات که از نسل همان امامان به شمار می آیند، به عهده خواهند داشت. به عبارتی دیگر در غیبت امام، آخوند شیعه پاسبان و متولی و حاکم این نظم و انظباط است، فرمانروا می شود و اجازه نمی دهد این بساط ذره ای خدشه پذیرد. چنین است که در تاریخ ایران از زمان صفویه به بعد می بینیم که اگر آخوند خود حاکم نیست، درعوض حکام زمان را تأیید کرده و پادشاهان به تأیید باریتعالائی که مباشرش آخوند است برتخت می نشستند. این مفهوم چنان عمیق و ریشه دار بود که یک قرن پیش هم که روشنفکران ایران در طلب آزادی حکومت را به پذیرش نظر خود وادار ساختند و سلطنت را مشروط کردند، نتوانستند از دام آخوندیسم رها شوند؛ و الزاماً تن به قبول مفاهیمی دادند که دموکراسی را از سکه انداخت و آن را شیر بی یال و دم اشکم کرد.
از سوی دیگر یاد آور می شوم که واژه ی «عوام» تنها به آدمیان بی سواد و یا کم سواد اطلاق نمی شود. لفظ عوام بر هر انسانی که پیرو اوهام ماوراءالطبیعه و تعبد باشد و موهومات بر ذهنیت او تأثیری بیش از خرد و منطق داشته باشد، جاری است. من بر این باورم و خیلی خوشحال می شدم که زمینه ای فراهم می شد تا این باور من به اثبات برسد که: در میان جماعتی که به ملی – مذهبی شهره اند اگر مسئله ی قبول دو دیدگاه: «نفی ی دین در برابر دموکراسی» یا «نفی ی دموکراسی دربرابردین» مطرح شود، بی شک آنان بخش دوم را بر می گزینند و فنای دین را به ازای طلب آزادی بر نمی تابند. بنابراین تعداد عوامی که امور دین را لازم الاجراتر از مسائل دنیائی و حکومتی می دانند، بسیار بیشتر از آن رقمی است که در تصور ما از جامعه جادارد. از همین رو است که گروه موسوم به ملی- مذهبی در ایران، انتخابات را تحریم نکرد و پشت سر آقای دکتر معین ایستاد؛ آقای دکتر معین با حکم حکومتی وارد گود انتخابات شد و گویا در شمارش آراء نیز شامل حکم حکومتی گشت و باخت؛ و اکنون هم کل جماعت ملی- مذهبی به حمایت قاتلی به نام هاشمی رفسنجانی برخاسته اند.
علت اصلی و پایه ای شکست روشنفکران در تمام مبارزات سد ساله ی گذشته، همه در این تز برتری مقولات دین بر ارکان زندگی نهفته است که بندی است گران براندیشه ی خاص و عام. چنین است که هرگونه حرکت روشنفکری در راه مبارزه با ستم و استبداد، با دیوار دین و تعبد برخورد می کند و در نیمه ی راه متوقف می شود. این معضل از همان ابتدای نهضت آزادیخواهی ایرانیان، در جامعه ی ایران بوده است و هنوز هم به همان شدت ادامه دارد.
با آنکه قانون اساسی مشروطیت ایران از قانون اساسی بلژیک مایه گرفته بود، اما برای جلب رضایت آخوندها و مشروعیت حکومت، چنان دستکاری هائی در آن به کار رفت که کاملاً بوی مذهب و رنگ دین گرفت: سلطنت که تا آن زمان حاصل زور و کار شمشیر و تفنگ بود، ودیعه ای الهی گشت که از جانب ملت- بخوانید آخوندها- به شخص اعلیحضرت تفویض می شد؛ دین رسمی ایران، اسلام و مذهب حقه ی جعفری رقم خورد؛ سلطان با دعای «خلدالله ملکهُ» بدرقه گشت؛ پنج نفر از علمای دین یعنی پنج آخوند باید همخوانی و عدم مغایرت قوانین مصوبه ی مجلس با شرع تشیع را تصدیق کنند(یعنی همین شورای نگهبان)؛ هیئت وزیران همه باید مسلمان شیعی می بودند و...
به این ترتیب می بینیم که علیرغم ادعای بسیاری از اهل نظر که انقلاب مشروطه را با انقلاب سال ۵۷ مقایسه می کنند و آن انقلاب را پیشرفته می انگارند، انقلاب مشروطه ملت ما را به جانب مدرنیته و یا مدرنیسم نکشاند. بلکه تنها قدرت پادشاه را اندکی مهار کرد و دخالت مذهب را در حکومت نیز از آن گونه ی سنتی اش خارج ساخت و به جایش، نیت آخوند را با هیئت و شکلی جدید وارد فرمانروائی کرد. و این درست مخالف خواست روشنفکر جماعت بود و در این راه از آخوند شکست خورد.
در نهضت ملی ایران و جنبش ملی کردن نفت هم، روشنفکر و به تبع آن ملت، به دین باخت. دست درازی های دین در بنیاد حکومت و منحرف کردن عوام به سوی خواسته ی آخوند با زعامت و مباشرت آیت الله بروجردی، آیت الله کاشانی، بهبهانی و فدائیان اسلام زمینه ساز دخالت بیگانگان شد و بستری برای کودتای آمریکا- بریتانیا را فراهم ساخت. در برهه ی کنونی نیز بازهم حربه ی دین روشنفکر را مات کرد و شکست داد؛ و نفوذ کلام روشنفکر برای تحریم فراگیر، بی حاصل ماند.
علیرغم تحریم انتخابات از سوی گروه های روشنفکر و مخالفان درون و برون کشور، شماری بیش از بیست و هفت میلیون نفر در این معرکه شرکت کردند و به هفت نماینده ی معرفی شده از سوی دستگاه رهبری، به ترتیب قد و هیکل، و به نسبت میزان سواد و واژگونه ی نظافت و بهداشت و بوی تنشان رأی خود را به صندوق های لعنت که از جانب آقای «بهنود» مقدس شمرده شد، ریختند. با پایان گرفتن ماجرا و شکست کسانی که خود را حتا در مرحله ی نخست برنده می پنداشتند، هیاهوی «آی دزد آی دزد» برخاست و حریفان دست یکدیگر گشودند و رهبر معظم را بیش از پیش پست و منفور جلوه دادند.
وجود تقلب در روند رأیگیری به گونه ای روشن است که حتا هاشمی رفسنجانی نیز به صورت ایما و اشاره آن را در برابر خبرنگاران نمود. اما پرسش این است که آیا تنها در تعداد ورقه های رأی احمدی نژاد دست برده اند و آن را به صورتی بسیار مسخره به رقمی باور نکردنی برای آدمی گمنام رسانده اند، و یا در همه ی بخشها این کار با نسبتهائی به وقوع پیوسته و جمع رقم آراء را به عددی رسانده اند که تأمین کننده ی مقبولیت نظام شود؟ اگر فرض نخست درست باشد، تعداد آرای ساختگی بیش از دو تا سه میلیون نیست؛ اما در صورت شق دوم، رقم تقلب تا ده میلیون هم بالا می رود. در هر دو حال چنین می نماید که زمینه سازی چنان ماهرانه است و نمایش به چنان پایانی خوش می خواهد برسد که در سرانجام کار، سلاخی به نام هاشمی رفسنجانی در هیبت یک منجی می نشیند و همه ی دست اندرکاران معتقد به نظام از ترس عقرب جرّار دوزخ، به مار غاشیه پناه برده اند. این است آن چیزی که من آن را سناریوی از پیش نوشته شده می نامم.
هاشمی رفسنجانی به شهادت گزینشهای پیشین، در میان مردم دارای پایگاهی نیست؛ و برعکس مورد تنفر است. تعداد هوادارانش اگر کمتر از شمار آراء کسب شده اش در دور نخست نباشد، بیش از آن نیست. احمدی نژاد را هم، بیش از چند ده هزارنفر آدمهای مالیخولیائی و دیوانه صفت و افراد بیمارگونه ی حزب الهی نمی شناسد... پس این تنور در دور دوم چگونه گُر بگیرد و گرم شود؟ پاسخ این پرسش، متن سناریو را می سازد... برای موفقیت هاشمی رفسنجانی که بیش از همین تعداد هوادار ندارد، باید هیولای احمدی نژاد! را که تا روزبیست و هفتم خرداد سوسکی بیش نبود، پیش کشید. برای موفقیت رفسنجانی که وجود احمدی نژاد او را به صورت فرشته ای معرفی می کند، باید تلاش کرد. باید همگان را از تولد فاشیسمی که هم اکنون نیز در سطح بالای حاکمیت نمودار است و فرمان می راند، هراسان کرد؛ باید از همگان خواست در نوبت دوم به خاطر شکست جانوری به نام احمدی نژاد به گرگ رأی بدهند. باید امیر کبیر! دوباره به میدان آید... باید و باید...
کوتاه سخن، این فرمانروائی، با تمام متعلقات و با قانون اساسی اش، حکومتی دینی است؛ و دین هم یعنی اطاعت کورکورانه و گوسفندوار از موهومات و ضدیت کامل با هر آنچه که رنگ و بوی آزادی، مردمسالاری و مدرنیته دارد. پس تفکر احمدی نژاد که چندان متفاوت با افکار رفسنجانی نیست، برای حکومت ولایت فقیه بسیار شایسته تر است.
بی جهت نیست که دکتر عبدالکریم سروش در مورد همین انتخابات گفته است: «من با آنکه با دکتر معین دوست صمیمی هستم، اما به مهدی کروبی رأی می دهم؛ چون او به قالب این نظام است»... یعنی آخوند است و می تواند در این مقطع «خَلج» باشد...
و من!... چه بد اقبالم که مانند بیست و پنج سال گذشته، این شامورتی بازی ها را تحریم کرده و نمی خواهم رأی بدهم. وگرنه حتماً به پاسدار سلاخ احمدی نژاد رأی می دادم تا قواره ی حاکمیت کاملاً یکدست شود. آخر! باید در بیله دیگ، بیله چغندر انداخت...

کالیفرنیا- دکتر محمد علی مهرآسا