ده فرمان یک نویسنده


استیفن ویزنچی - مترجم: سهراب مختاری


• این متن برای ریموند لامون براون، سردبیر مجله‍ی "رایترز مانتلی" ( Writers' Monthly) نوشته شده است. زیرا او از من خواسته بود تا "برای کسانی که در نوشتن مردد هستند و شناخت زیادی از آن ندارند، راهکارهای عملی و معقولی" بنویسم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۹ آذر ۱٣٨۶ -  ۱۰ دسامبر ۲۰۰۷


این متن برای ریموند لامون براون، سردبیر مجله‍ی "رایترز مانتلی" ( Writers' Monthly) نوشته¬ شده است. زیرا او از من خواسته بود تا " برای کسانی که در نوشتن مردد هستند و شناخت زیادی از آن ندارند، راهکارهای عملی و معقولی" بنویسم.

۱. نباید الکل بنوشی، نباید سیگار بکشی و همینطور نباید مواد مخدر مصرف کنی.
کسی که می¬خواهد نویسنده باشد، به تمام فهم اندک خود نیاز دارد.

۲. نباید عادت¬های پرهزینه داشته باشی.
آدم به وسیله‍ی استعداد و زمان – زمانی که به تعمق، جستجو کردن و تفکر می¬گذرد- نویسنده می¬شود. از این جهت نمی توانی حتی یک ساعت از وقتت را با پول درآوردن برای چیزی بیهوده هدر دهی. اگر چنانچه از جمله آدم¬های خوشبختی نیستی که ثروتمند به دنیا می¬آیند، باید عادت کنی که زندگیت را بدون دارایی زیاد بگذرانی. بی¬شک بالزاک الهام ویژه¬ای از انباشتن بدهی¬ها و دارایی¬های هنگفت خود گرفته است، اما اکثر کسانی که عادت¬های پرهزینه دارند به درد نویسنده شدن نمی¬خورند.
بیست و چهار ساله بودم که بعد از قیام ناکام مجارستان خود را در کانادا بازیافتم. در آن زمان فقط پنجاه کلمه انگلیسی بلد بودم. وقتی که در یک لحظه برایم روشن شد نویسنده¬ای بدون زبان هستم، با آسانسور به آخرین طبقه‍ی یک ساختمان در خیابان "درچستر"(Dorchester) رفتم تا خودم را پایین بیاندازم. اما وقتی ار آن بالا به پایین نگاه کردم و هراس مرگ سراغم آمد، و البته بیش از آن به دلیل این تصور که شاید ستون فقراتم بشکند و باقی عمرم روی صندلی چرخدار بگذرد، تصمیم گرفتم یک نویسنده‍ی انگلیسی زبان بشوم. در نهایت به این نتیجه رسیدم که خوب نوشتن سخت¬تر از نوشتن به یک زبان بیگانه است. و شش سال از عمرم در گستره¬ای از نیازمندی گذشت، تا توانستم "در ستایش زن¬های پیر" (In Praise of Older Women) را بنویسم.
اگر چنانچه من برای لباس یا ماشین ارزش قائل می¬شدم یا سقف دیگری را جز سقف یک آسمان خراش روی سرم ممکن نمی¬دیدم، این امر برایم میسر نمی¬شد. خیلی از نویسندگان مهاجری که من می¬شناسم، پیش از آن که با نویسندگی خود شروع به کار کنند به عنوان پیشخدمت یا فروشنده شروع به کار کردند تا بتوانند مقدار پولی برای "پشتوانه¬ی مالی" خود کنار بگذارند. یکی از آن¬ها اکنون صاحب یک رستوران¬ زنجیره¬ای شده و ثروتمندتر از آن است که من حتی روزی بتوانم تصورش را داشته باشم. و البته نه او و نه همتایان او دیگر حتی یک کلمه هم ننوشتند. باید تصمیم بگیری که کدام یک برایت مهمتر است: خوب زندگی کردن یا خوب نوشتن. این کار بیهوده خواهد بود که خودمان را با بلندپروازی¬های پر کشمکش آزار بدهیم.

٣. باید رویا بپرورانی و بنویسی و باز رویا بپرورانی و آن را بازنویسی.
نگذار هیچکس به تو بقبولاند که خیالپردازی به هنگام روز اتلاف وقت است. هیچ راه دیگری برای ساختن یک جهان خیالی وجود ندارد.
من هیچوقت برای خلق یک اثر مقابل یک ورق کاغذ سپید نمی¬نشینم، بلکه هرروز درباره‍ی شخصیت¬هام و زندگی و مبارزات آن¬ها خیالپردازی می¬کنم. و هنگامی که یک صحنه در خیالم شکل بگیرد و من بدانم که شخصیت¬هام چه نقشی دارند، چه می¬گویند و چه عملی انجام می¬دهند، آنوقت دست به قلم و کاغذ می¬برم و آن چه را دیده¬ام تعریف می¬کنم.
سپس وقتی نوشته¬ام را تایپ کردم، آن¬ را دوباره می¬خوانم و متوجه می¬شوم که بسیاری از توضیحات الف: گنگ، ب: نامفهوم، ج: غیر ضروری، یا د: کاملاً باورنکردنی است. نوشته‍ی تایپ شده در جایگاه نقد آن چیزی قرار می¬گیرد که من در سر پرورانده¬ام و باعث می¬شود که من از نو همه چیز را بهتر و نوتر در سر بپرورانم.
این شیوه¬ی کار به من ثابت کرده که مشکل اساسی من در آموختن انگلیسی زبان نبود، بلکه همیشه مشکل این بود که می¬بایست همه چیز را به درستی در سر می¬پروراندم.

۴. نباید خودپسند باشی.
اکثر کتاب¬های بد به این دلیل بد هستند که نویسنده¬های آن¬ها سعی دارند خود را توجیه کنند. اگر یک نویسنده‍ی خودپسند الکلی باشد، آنگاه محبوب¬ترین شخصیت کتابش الکلی خواهد بود و این امر برای دیگران خسته کننده است. اگر خود را باهوش، خردمند و معتبر فرض کنی، یا خودت را دلخواه جنسیت مخالف و قربانی شرایط بدانی، آنوقت به اندازه‍ی کافی تمی¬توانی خود را بشناسی تا قادر به نوشتن باشی.
من از بیست و هفت سالگی دیگر خودم را جدی نگرفتم، و از آن هنگام به خود مانند مواد اولیه برای نوشتن نگریسته¬ام. من از خودم همان استفاده¬ای را می¬برم که یک بازیگر سینما از خودش. همه‍ی شخصیت¬های من، مرد یا زن، خوب یا بد، از درون من و از مشاهدات من به وجود می¬آیند.

۵. نباید کم توقع باشی.
کم توقعی بهانه¬ای برای بی¬خیالی است. تنبلی، خویشتن¬دوستی و یا بلندپروازی بدون داشتن مقصدهای دور و بلند، موجب تلاش ناچیز است. من هیچ نویسنده¬ی بزرگی را سراغ ندارم که نخواسته باشد یک نویسنده‍ی بزرگ بشود.

۶. باید مدام چیزی را که حقیقتاً بزرگ و عمیق است در افکار خود نگاه بداری.
بالزاک در "آرزوهای بربادرفته" می¬نویسد :"اثر یک نابغه با اشک¬های او آبیاری می¬شود". طرد شدن، تمسخر، فقر، ناکامی و مبارزه‍ی پیوسته با محدودیت¬های خویش، همگی وقایع اصلی زندگی اکثر هنرمندان بزرگ هستند. و اگر تلاش می¬کنی تا از مهارت آن¬ها چیزی نصیبت بشود، باید آماده‍ی آشنایی با همه‍ی این وقایع باشی.
من با بازخوانی جلد نخست اتوبیوگرافی گراهام گرین، نوعی از زندگی (A Sort of Life) که در آن مبارزات اولیه‍ی خودش را تشریح می¬کند، بارها به خودم قوت قلب داده¬ام. این بخت را نیز داشته¬ام که به دیدن او در آنتیبس بروم، جایی که در یک خانه‍ی کوچک دو اتاقه زندگی می¬کرد(یک جای کوچک برای مردی چنین بزرگ) و هوای لوکس، نمای دریا، و دارایی کمی غیر از کتاب داشت. به نظر می¬آمد نیازهای مادی کمی دارد، و من بر این باورم که این امر با آزادی درونی او که آثارش از آن سرشارند، هماهنگ است. اگرچه او می¬گوید که "آثار سرگرم کننده¬اش" را به قصد درآمد مالی نوشته است، اما او نویسنده¬ای است که افکارش را بدون در نظرگرفتن مدهای متغیر و جهان نگری¬های مردم پسند به کار می¬گیرد، و این آزادی به مخاطب او نیز منتقل می¬شود. او مخاطبش را از سنگینی قراردادهای بشری رها می¬کند. چنین کاری فقط در توانایی یک نویسنده¬ با عادت¬های بی¬پیرایه است.
هیچ یک از ما به آن اندازه ممتاز نیست که بتواند خیلی از انسان¬های بزرگ را از نزدیک بشناسد، اما ما می¬توانیم ار طریق خواندن خاطرات، یادداشت¬های روزانه و نامه¬های آن¬ها، در شرایط زندگی آن¬¬ها¬ قرار بگیریم. البته از بیوگرافی¬ها باید اجتناب کرد – بخصوص از بیوگرافی¬هایی که به صورت فیلم یا سریال نمایش داده شده¬اند. تقریباً همه‍ی آنچه که آدم از طریق رسانه¬های جمعی درباره‍ی هنرمند می¬فهمد، مزخرف مطلق است که توسط مزدورانی که حتی اندک آگاهی هم درباره‍ی هنر یا کار طاقت فرسا ندارند، سرهمبندی شده است. یکی از تازه¬ترین مثال¬ها فیلم آمادئوس است که این تصور را به ذهن آدم می¬آورد که گویی نابغه¬ای نظیر موتسارت بودن امری ساده و در مقابل مثل سالیری شخصی متوسط بودن بسیار پرزحمت است. به جای این فیلم باید نامه¬های موتسارت را خواند. به عنوان ادبیات ویژه درباره‍ی نوشتن "اتاقی برای خویشتن" ویریجینیا وولف، مقدمه‍ی شاو بر The Dark Lady of Sonnets (زن تاریک سنات¬ها)، مارتین ادن از جک لندن و پیش از همه آرزوهای بربادرفته از بالزاک را توصیه میکنم.

۷. هیچ روزی را نباید بدون بازخواندن یک اثر بزرگ و عمیق بگذرانی.
در جوانی می¬خواستم رهبر ارکستر بشوم، و تحصیلات موسیقی خودم را مدیون این عادت که به عنوان نویسنده نیز برای من غیرقابل ترک به نظر می¬رسد یعنی مطالعه‍ی پیوسته و هرروزه‍ی شاهکارها هستم. اکثر فعالین عرصه‍ی موسیقی که قابلیتی دارند، صدها قطعه‍ی موسیقی را حفظ هستند. اکثر نویسندگان اما فقط خاطرات نامفهومی از کلاسیک¬ها در ذهن دارند. به همین دلیل است که تعداد نوازندگان قابل بیشتر از نویسندگان توانا است. یک ویولونیست با توانایی تکنیکیی که بخش بزرگی از نویسندگان مطرح دارند، هرگز جایی در یک ارکستر پیدا نخواهد کرد. مسئله این است که تو زمانی می¬توانی راه و روش و به طور کلی تکنیک ویژه¬ای را که آفرینندگان بزرگ به وسیله‍ی آن موضوع، جمله، پاراگراف و فصل¬های آثارشان را خلق می¬کنند بییاموزی، که شاهکارهای هنری را به طور کامل حفظ باشی.
هیچوقت کاری که صورت گرفته است نمی¬تواند به تو نشان دهد که چگونه طرحی نو دراندازی، اما با فراگیری تکنیک بزرگان چشم¬انداز بهتری برای خلق تکنیک ویژه‍ی خودت خواهی داشت. یا به زبان شطرنج: هیچ استاد بزرگی وجود ندارد که بازی¬های سرنوشت¬ساز پیشینیانش را از حفظ نباشد.
هرگز به دام این اشتباه مکرر نیفت که همه چیز را بخوانی تا آگاهی وسیعی داشته باشی. در این صورت می¬توانی شمع مجالس بشوی، اما برای زندگی هنرمندانه هیچ سودی ندارد. یک کتاب را طوری خواندن که بتوان درباره‍ی آن گپ زد خیلی با فهمیدن آن کتاب تفاوت دارد. این امر اساساً سودمندتر خواهد بود که آدم چند رمان خیلی خوب را آنقدر بخواند که بفهمد آن¬ها چگونه شکل گرفته¬اند و چگونه نویسنده آن¬ها را خلق کرده است. تو پیش از اینکه ساختار یک رمان را بشناسی باید پنج بار آن را خوانده باشی و بتوانی از زمان، هیجان، جهش و حرکت آن آگاه شوی. و در مقیاس زمانی گاهی نویسنده یک دقیقه را در دو صفحه تشریح می¬کند و دو سال را در یک جمله خلاصه می¬کند. کسی که دلیل این امر را بتواند توضیح بدهد، توانسته به یک جایی برسد.
هر نویسنده آثار موردعلاقه¬ای دارد که از آن¬ها بیشتر از هر کسی توانسته است بیاموزد. من اما به تأکید، رمان¬های پر از تزویر دوره‍ی ویکتوریا که با کلمات اضافی باد کرده¬اند را توصیه می¬کنم. حتی جورج الیوت نیز بسیار به شرح و تفصیل موضوعات ساده پرداخته است.
اگر تلاش می¬کنی پرتفصیل بنویسی باید حکایت¬های هاینریش فن کلایست(Heinrich von Kleist) را بخوانی که بهتر از هر کسی در تاریخ ادبیات غرب توانسته با کلمات اندک حرف¬های بسیاری بیان کند. من پیوسته آثار او و همچنین سویفت، شکسپیر و مارک توئین را مطالعه می¬کنم. حداقل سالی یک بار آثار پوشکین، گوگول، تولستوی، داستویفسکی، استاندال و بالزاک را دوباره می¬خوانم. برای مفاهیم من کلایست و رمان¬نویس¬های فرانسوی و روسی قرن بیستم بهترین¬ها هستند – مجموعه¬ای از بی¬رقیبترین نابغه¬ها که ما آن¬ها را در موزیک از باخ تا بتهوون پیدا می¬کنیم - و من تلاش می¬کنم هرروز از آن¬ها چیزی بیاموزم. این "تکنیک" من است.

٨. نباید لندن، پاریس یا نیویورک را بپرستی.
من اغلب با نویسندگانی سروکار دارم که از مناطق بسیار دورافتاده¬ای می¬آیند و می¬پندارند آدم¬هایی که در پایتخت¬های دنیای خبری زندگی می¬کنند، بیشتر از آن¬ها امور هنری را می¬شناسند. آن¬ها بخش¬های مربوط به فرهنگ در روزنامه¬ها را می¬خوانند، برنامه¬¬های فرهنگی تلویزیون را می¬بینند تا بفهمند چه مسائلی در هنر مهم است، هنر واقعی چیست و روشنفکران در چه شرایطی قرار دارند. این افراد شهرستانی خود غالباً آدم¬های هوشمند و تعلیم دیده¬ای هستند که در جهت تصوراتی که روزنامه¬نگاران هیجان¬زده یا آکادمیسین¬ها از کیفیت ادبی دارند، سوق داده می¬شوند و به استعداد خود بی¬توجهی می¬کنند، و به تکرار طوطی¬وار عقاید انسان¬های کودنی می¬پردازند که همه‍ی استعدادشان این است که به یک نان و نوایی برسند.
حتی در پایان دنیا نیز نباید خودت را ببازی. یک کتابخانه‍ی کتاب¬های جیبی از نویسندگان بزرگ که مدام آن¬ها را می¬خوانی بیشتر از همه‍ی کودن¬های فرهنگی که در شهرهای بزرگ قمپز در می¬کنند، می¬تواند رمز و رازهای ادبیات را برایت آشکار کند. من یک منتقد مطرح نیویورکی را می¬شناسم که همه‍ی پزش این است که تا به حال یک سطر از تولستوی هم نخوانده است. به همین خاطر من یک لحظه از وقتم را هم با تفکر به مدهای وحشت¬انگیز درباره‍ی درستی یا نادرستی این موضوع یا آن سبک یا از همین چیزها که جایزه¬ای هم نسیبش می¬شود، هدر نمی¬دهم. هرکس در ادبیات به جایی رسیده، خودش مقیاس ادبیش را مشخص کرده است.

۹. باید بنویسی تا از خودت راضی باشی.
تا به حال هیچ نویسنده¬ای نتوانسته دل مخاطبینی که به حد او هوشمند نیستند و نگرشی مشابه او نسبت به زندگی، مرگ، جنسیت، سیاست، و پول ندارند را به دست بی¬آورد. اما نمایشنامه نویسان شرایط بهتری دارند. آن¬ها می¬توانند تأثیر خود را در دایره¬ای از ذهن¬های پیوسته به هم، به کمک بازیگران نشان دهند. چند سال پیش برای اولین بار در مجلات آمریکایی به بحث¬های سطحیی درباره‍ی Measure for Measure (مقایسه برای مقایسه)* برخوردم که این نمایشنامه را قابل اجرا نمی¬دانستند¬. اگر شکسپیر نمی¬تواند دل همه را به دست بی¬آورد، پس دیگر چرا ما خودمان را عذاب ¬دهیم؟
منظورم این است بسیار بیهوده خواهد بود اگر بخواهی به چیزهایی علاقه نشان بدهی که هیچ علاقه¬ای به آن¬ها نداری. وقتی جوان بودم مقدار زیادی از وقتم را با توصیف لباس و مبل هدر دادم. من ذره¬ای به لباس و مبل علاقه نداشتم. اما بالزاک علاقه‍ی بسیاری به این کار داشته و این علاقه برای من هم به دلیل مطالعاتم اهمیت پیدا کرد، و می¬پنداشتم که من هم باید در توصیف در و تخته استاد شوم تا بتوانم رمان نویس خوبی باشم. اما همه‍ی سعی و تلاش من در این زمینه محکوم به شکست شد، و همه‍ی شور و شوقی که می¬بایست در زمینه‍ی مورد علاقه‍ی خودم به کار می¬گرفتم در جای دیگری صرف شد.
از آن به بعد فقط درباره‍ی چیزهای مورد علاقه¬ام می¬نویسم. به دنبال موضوعاتی نمی¬روم که باید مدام درباره‍ی درستی آن¬ها فکر کنم. استاندال می¬گوید ادبیات هنر کنارگذاشتن است، و من همه‍ی چیزهایی که به نظرم مهم نمی¬آیند را کنار می¬گذارم. من مردم را با پندار، گفتار، کردار و احساساتی تشریح می¬کنم که برای خود من و همینطور برای دیگران تعجب آور، متحیر کننده، آرام کننده و لذت بخش است.
طبیعتاً ساده نیست که همیشه به آن چیزی که در قلبت داری تکیه کنی، هرکدام از ما می¬خواهیم در همه‍ی مسائل کنجکاوی کنیم. کدام یک از ما تا به حال به یک مهمانی رفته است بدون اینکه میل تظاهر به چیزی را داشته باشد؟ اما هنگام نوشتن نباید به این تمایلات میدان بدهی، و هنگامی که نوشته¬ات را می¬خوانی باید مدام از خودت بپرسی " آیا من به راستی این را می¬پسندم؟"
اگر خودت از آنچه نوشته¬ای راضی هستی – آن خود حقیقی و نه آن شبح درونت که قلبش برای کودکان گرسنه‍ی آفریقا می تپد – آنوقت ممکن است بتوانی کتابی بنویسی که به دل میلیون¬ها نفر بنشیند. البته این امر بسته به این است که میلیون¬ها انسان وجود داشته باشند که تا حدی به تو شباهت دارند، بی¬آنکه مهم باشد که تو چه کسی هستی. اما هیچکس سراغ رمان نویسی که نوشته¬اش را جدی نمی¬گیرد نمی¬رود. بدترین خریدار و یک رمان بزرگ هردو دارای یک وجه تشابه هستند و آن اصالت آن¬ها است.

۱۰. باید به سختی احساس رضایت کنی
اکثر کتاب¬های جدیدی که می¬خوانم به نظرم نیمه تمام هستند. نویسنده به همین پایان بانسبه راضی شده و سراغ نوشتن یک مطلب جدید رفته است. نوشتن برای من تازه در آن هنگام پر هیجان است که فصلی که چند ماه پیش به نظر کامل نوشته¬ام را دوباره تصحیح می¬کنم. در این مرحله خودم را کمتر یک نویسنده – که یک مخاطب - فرض می¬کنم. و جدا از اینکه چندین بار یک فصل را بازنویسی کرده باشم، هربار دوباره جملاتی را می¬یابم که قابل فهم نیستند، صفت¬هایی را پیدا می¬کنم که نامأنوس یا اضافی هستند. حتی صحنه¬های کاملی را پیدا می¬کنم که مناسب هستند، ولی به برداشت من از شخصیت¬ها یا داستان عمق نمی¬بخشند، و به همین دلیل آن¬ها را می¬توان خط زد.
در این مرحله به اندازه‍ی لازم به فصل نوشته شده فکر می¬کنم و آن را می¬خوانم تا وقتی که آن را حفظ می¬شوم – و آن فصل را کلمه به کلمه برای هر کسی که آماده‍ی شنیدن باشد می¬خوانم-، اگر بخشی از نوشته از خاطرم برود، دراکثر اوقات متوجه می¬شوم که آن بخش درست نیست. حافظه منتقد خوبی است.      

sohrabmokhtari.blogspot.com
یادداشت¬های مترجم:

استفن ویزنچی به تاریخ ۱۹٣٣ در مجارستان متولد شده، و سرنوشتش مثل سرنوشت خیلی از هم وطن¬هاش بوده است. پدرش توسط نازی¬¬ها کشته شده¬، و عمویش توسط کمونیست¬ها به قتل رسیده است. ویزنچی در سال ۱۹۵۶ به کانادا می¬گریزد و اکنون در لندن زندگی می¬کند.این ترجمه که بخش آغازین یکی از کتاب¬های ویزنچی با همین عنوان "ده فرمان یک نویسنده" است و بار نخست در ایران و در مجله‍ی نوشتا، شماره‍ی پنجم، چاپ شده است.

* در زبان انگلیسی Measure for Measure یا در زبان آلمانی Maß für Maß نام یک نمایشنامه‍ی کمدی از ویلیام شکسپیر است که به سال ۱۶۰۴ نوشته شده است. این نمایشنامه‍ی شکسپیر به همراه دو نمایشنامه‍ی دیگر از او در زبان انگلیسی تحت عنوان problem play یا Thesis play یا در زبان آلمانی تحت عنوان Problemstücke   نامگذاری شده¬اند. این عنوان برای نمایشنامه¬هایی به کار می¬رود که درباره‍ی یک مسأله‍ی اجتماعی خاص نوشته می¬شوند و به احتمال زیاد راه حلی نیز ارایه می¬دهند. نمایشنامه¬های "خانه‍ی بیوه مردان"، "کسب و کار خانم وارن" و "سرگرد باربارا" از برنارد شاو در همین زمینه نوشته شده¬اند. رجوع کنید به "فرهنگ ادبیات و نقد" از جی. ای. کادن، ترجمهء کاظم فیروزمند، ص. ۴۴۹، نشر شادگان.