علوم انسانی در سنت مغرب زمین (۲)
عباس احمدی
•
آن چه که امروزه ما به نام تمدن می نامیم، حدود پنج هزار سال پیش، ابتدا در بین النهرین و مصر و سپس در آسیای شرقی، یعنی در هندوستان و چین، ظهور کرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٣ آذر ۱٣٨۶ -
۱۴ دسامبر ۲۰۰۷
ظهور تمدن
آن چه که امروزه ما به نام تمدن می نامیم، حدود پنج هزار سال پیش، ابتدا در بین النهرین و مصر و سپس در آسیای شرقی، یعنی در هندوستان و چین، ظهور کرد. نخستین تمدن ها در شهرهایی به وجود آمد که در مقام مقایسه با دهکده های دوره ی نوسنگی، به مراتب پرجمعیت تر و از نظر ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، پیچیده تر و پیشرفته تر بود. اختراع خط و کتابت، باعث شد تا این تمدن ها بتوانند دانش و معلومات خود را ثبت و ضبط بکنند و از این راه، دانسته های خود را از نسلی به نسل بعد منتقل نمایند. اختراع خط، همچنین، موجب شد تا روحانیون و مقامات حکومتی بتوانند امورات خود را با سرعت و دقت بیشتری رتق و فتق نمایند. این جوامع متمدن، دارای تشکیلات منظم دولتی بودند که مسول تعیین حدود و ثغور مملکت و تدوین قوانین و اجرای قوانین مدون بود. اهالی این شهرها، ساختمان ها و نیایشگاه هایی را بنا نهادند که در مقام مقایسه با کلبه های دوره ی نوسنگی، عظیم تر و از نظر اندازه، در مقیاس بزرگتری ساخته شده بود. در ساختن این بناها، از کارگران ماهر استفاده شده بود. در این شهرها، تشکیلات مذهبی به صورت منظم تر و پیچیده تری، تکامل یافت و در درون این تشکیلات مذهبی، قشر نیرومندی از روحانیون ثروتمند پا به عرصه ی وجود نهاد. این عوامل یعنی ظهور شهرها، به وجود آمدن کارگران ماهر، ساخته شدن بناهای باشکوه، و سربرآوردن تشکیلات پیچیده ی مذهبی، باعث وجه تمایز این تمدن های نوپای شهری از فرهنگ روستایی دوره ی نوسنگی می باشد.
در این تمدن های اولیه، مذهب و تشکیلات مذهبی، نیروی مرکزی و نقطه ی ثقل این جوامع به شمار می رفت. یکی از نقش های مذهب این بود که در مورد چگونگی کارکرد طبیعت، توضیحات قانع کننده ای به مومنان می داد و نیز به وسیله ی آموزه های خود در باره ی دنیای پس از مرگ، ترس از مردن و فنا شدن را در بین آدمیان، تخفیف می داد. نقش دیگر مذهب آن بود که حکومت شاهان و سلطه ی فرمانروایان را از نظر مذهبی توجیه می نمود. در این تمدن های اولیه، قوانین حکومتی، حالت قدسی و آسمانی داشت و جزو فرامین الهی و دستورات خداوندی به شمار می رفت که از آسمان به زمین نازل شده است و آدمیان چاره ای جز اطاعت از آن را ندارند. به عبارت دیگر، قوانین حکومتی در حکم فرایض دینی محسوب می شد. یکی از خصوصیات دین این بود که انسان ها را در اقدامات مهمی، مانند تولید و تعمیر شبکه های آبیاری و ساختن و حفاظت انبار های ذخایر غذایی، که برای بقای آن ها مورد احتیاج بود، متحد می نمود. دین، همچنین، مشوق ایجاد آثار خلاقه در زمینه ی هنر، ادبیات، و علم نیز بود. از آن گذشته، قدرت فرمانروایان که به عنوان خدا و یا نایب خدا، عمل می کردند، مستقیما از مذهب سرچشمه می گرفت.
ظهور تمدن یک پدیده ی اختیاری و ارادی بود و نمی توان آن را صرفا به عنوان مرحله ای ضروری و اجباری در سیر تکاملی جوامع کشاورزی و ده نشین به شمار آورد. به عبارت دیگر، تمدن یک امر مقدر نبود و می توانست اتفاق نیفتد، همان طور که در بسیاری از جوامع کشاورزی اتفاق نیافتاد. در طول تاریخ، جوامع بسیاری بودند که زراعت و کشاورزی را کشف کردند، اما از میان آن ها تنها تعداد معدودی توانستند با گامی بلند و جهشی عظیم از آن منزل بگذرند و به مرحله ی تمدن قدم بگذارند. پرسشی که این جا پیش می آید این است که چه عواملی باعث شد که سومریان و مصریان، این آفرینندگان و خالقان اولین تمدن های بشری، بتوانند به این مهم نایل آیند؟ بسیاری از پژوهشگران معتقدند که علت ظهور تمدن در میان سومری ها و مصری ها، مجاورت این اقوام در کنار رودخانه های حاصل خیز بوده است. بنا به آرای این دانشمندان، این رودخانه ها سه نقش را ایفا می کرده اند: اول آن که هرساله، رسوبات حاصل خیزی در زمین های اطراف خود به جا می نهادند که برای گیاهان زراعی، غذا و کود مورد نیاز را فراهم می کرد. دوم آن که برآی آبیاری گیاهانی که بر روی این زمین ها کاشته می شد، آب فراوان فراهم می کرد. سوم آن که برای خرید و فروش محصولات کشاورزی و داد و ستد و رفت و آمد با نقاط دیگر، از رودخانه ها به عنوان راه تجاری استفاده می شده است. اما عوامل جغرافیایی و مجاورت با رودخانه های حاصل خیز، نمی تواند به تنهایی و فی النفسه و به خودی خود، ظهور تمدن را توجیه کند. به غیر از عوامل جغرافیایی، ما نمی توانیم نقش عواملی انسانی، مانند قابلیت اندیشیدن و قدرت تفکر و حس همیاری و تمایل به تعاون و همکاری را نادیده بگیریم. زیرا پیش از این که به توان از این رودخانه ها برای کشاورزی استفاده کرد، می بایست باتلاق های اطراف آن ها را خشکاند، جنگل های حاشیه ی آن ها را برید، و کانال ها و آبراهه ها و آبگیر ها و آب بند ها و سدها و انبارهای آب را ساخت. خشک کردن باتلاق ها و بریدن جنگل ها و کندن کانال های آبیاری، مستلزم همکاری و همیاری تعداد بسیاری از افراد است. این امر یعنی تعاون و معاضدت بین انبوه کثیری از مردم، یکی از شروط اصلی برای ظهور تمدن و از ضروریات آن می باشد.
در جریان ساختن و نگهداری شبکه های آبیاری، انسان یاد گرفت که برای انجام کارهای دسته جمعی، چگونه قوانین مناسب را وضع کند و چگونه از این قوانین اطاعت نماید. انسان برای اجرای این پروژه های آبیاری، یاد گرفت که چگونه اطلاعات و معلومات و مهارت های لازم را در زمینه های اداری، مهندسی و ریاضی، کسب کند. نیاز به ثبت امورات اداری و احتیاج به ضبط اطلاعات مهندسی، باعث اختراع خط و ابداع کتابت شد. ساکنان باستانی سرزمین های مصر و بین النهرین در برابر مشکلاتی که طبیعت بر سر راه آن ها نهاده بود، با قدرت خلاقه ی خود راه حل های مناسبی که در بالا به آن ها اشاره شد، پیداکردند و از سد ده نشینی گذر کردند و به مرحله ی تمدن گام نهادند و با این کارخود، مسیر سرنوشت انسان را دگرگون ساختند.
تمدن بین النهرین
بین النهرین در لغت به معنای سرزمین بین دو رود است. مقصود از دو رود، رودخانه های دجله و فرات می باشد که به خلیج فارس می ریزد. در این جا، یعنی در منطقه بین این دو رودخانه ی دجله و فرات، بود که نخستین تمدن جهان ظهور کرد. اولین قومی که در منطقه ی بین النهرین (عراق کنونی) یک تمدن شهری را بنا نهادند، سومری ها بودند. سومری ها در مناطق مردابی قسمت سفلای رود فرات اسکان گزیدند و با قدرت خلاقه ی خود و با سعی و تلاش بسیار، مرداب های اطراف رودخانه را با زه کشی، خشک کردند و این زمین های باتلاقی را تبدیل به مزرعه های گندم و نخلستان های خرما نمودند. حدود سه هزار سال قبل از میلاد، در این منطقه به تدریج دوازده "دولتشهر" مستقل city-state به وجودآمد. هر دولتشهر از یک شهر مرکزی و چندین روستای پیرامونی تشکیل می شد (نقشه ی ۱-۱).
تاریخ منطقه ی بین النهرین مشحون از یک سلسله از فتوحات پی در پی می باشد. شهر های سومری، یکی پس از دیگری سقوط کرد و به تدریج در امپراطوری ها و شاهنشاهی های مختلف ادغام شد. زبان سومری جای خود را به زبان سامی داد و به تدریج منسوخ شد، به نحوی که تنها عده ی معدوی از کاهنان آن را می فهمیدند و در بین مردم عادی از رواج افتاد. سومریان به عنوان یک قوم مستقل، به تدریج، از صحنه ی گیتی ناپدید شدند، اما فرهنگ و تمدن آن ها از بین نرفت و به عنوان شالوده و اساس تمدن بین النهرین به مدت سه هزار سال، پس از افول سومریان، به زندگی خود ادامه داد. تمدن بین النهرین میراث خوار تمدن سومری ست.
دین: شالوده ی تمدن بین النهرینی
دین، در بین النهرین، کانون مرکزی زندگی بود. هر نوع فعالیت بشری، اعم از سیاسی، نظامی، اجتماعی، حقوقی، ادبی، و هنری، همه و همه تابع دین بود و از مذهب تبعیت می کرد. برای ساکنان بین النهرین، دین و مذهب، مرجع رجوع آن ها برای شناخت طبیعت و درک جامه و فهم خودشان بود. دین بر تمام فعالیت های بشری و خلاقیت های هنری آنان، سلطه ی بی چون و چرا داشت و الهام بخش و منبع الهام همه ی این فعالیت ها و خلاقیت ها بود. به عنوان مثال، جنگ بین دو دولتشهر، به عنوان جنگ بین خدایان آن دو شهر، تعبیر می شد و پیروزی در جنگ موکول به الطاف خفیه ی الهی شمرده می شد و ربطی به تلاش و کوشش بشر نداشت. بنا به بعضی از اسطوره ها ی سومریی، خدایان آدم را از گل رس آفریدند و دل آدمیزاد را الهه ای به نام "نامو" به او داد. بنا به برخی دیگر از این اسطوره ها، آدم نه از گل رس، بلکه از خون دو خدایی که برای این کار قربانی شدند، آفریده شد. به هرحال، آدمی چه از گل و چه از خون باشد، آفریده ی خدایان و بنده ی آنان بود.
مردم بین النهرین معتقد بودند که بشر برده ی خدایان آسمانی ست و علت این که به دنیا آمده است آن است که خواست خدایان را اجرا کند و آن چه را که خدایان می خواهند، با دقت انجام دهد. کاهنان برای آن که خواست خدایان را کشف کنند، حیواناتی مانند گوسفند و بز را قربانی می کردند و سپس جگر آن ها مورد مطالعه قرار می دادند تا از روی شکل ظاهری جگر آن ها به منویات باطنی خدایان پی ببرند. گاهی نیز کاهنان از روی گردش ستارگان و یا حوادثی که در خواب اتفاق می افتاد، پاسخ سوال خود را می گرفتند و به آنچه که خدایان می خواستند، وقوف پیدا می کردند. شاهان و کاهنان،در امور دنیوی و اخروی، هیچ تصمیم مهمی را نمی گرفتند، مگر آن که اول از خدایان اجازه گرفته باشند.
شهرهای بین النهرین، شهر های مقدسی بودند که برای خدمت به اربابان الهی و خدایان آسمانی؛ ساخته شده بودند. مردم این شهرها، معتقد بودند که خشنود کردن خدایان باعث می شود که درهای رحمت و نعمت بر روی آنان گشوده شود. هر شهر، خدایی مخصوص به خود داشت، که در حقیقت ارباب و مالک اصلی آن شهر و فرمانروای آن جا، قلمداد می شد. معمولا، در وسط شهر، عمارت بزرگی را برای زندگی خدا و خانواده اش، اختصاص می دادند.در این عمارت و یا معبد بود که مومنان به انجام فرایض مذهبی می پرداختند وانواع و اقسام خوراک های گوارا و لباس های گرانبها را ، به عنوان هدیه، به درگاه خدای خود پیشکش می کردند.
معبد هر شهر، تحت سرپرستی کاهنان، اداره می شد، و قلب تپنده ی آن شهر به شمار می آمد و در زندگی مردم آن دیار، نقش حیاتی داشت. مردم برای انجام مراسم مذهبی، به معبد می رفتند و در آن جا اجتماع می کردند. معبد، که احتمالا بخش اعظم زمین های شهری را در تملک خود داشت، از نظر اقتصادی نیز نقش مهمی ایفا می کرد. کاهنان معبد، اجاره های زمین ها را می گرفتند، کسب و کار بازار را اداره می کردند، و هدیه هایی را که مردم برای جشن های مذهبی اهدا می کردند، جمع آوری می نمودند. اکثریت مردم شهر برای کاهنان معبد کار می کردند و به عنوان کشاورزقراردادی، کارگرکشاورزی، و یا خدمتگزاز، به استخدام معبد در آمده بودند. زارعین برای خشنودی خدایان و ایزدانی که به کشت و کار آن ها برکت می دادند، بخشی از محصول سالیانه ی خود را به معبد تقدیم می کردند. کاهنان، فعالیت های اقتصادی شهر را مدیریت می کردند. فعالیت هایی مانند توزیع زمین، نظارت بر شبکه های آبیاری، و ذخیره کردن مواد غذایی برای شرایط اضطراری.
خدایان، نامریی بودتد و به چشم بشر دیده نمی شدند، اما در همه جا حضور داشتند و عالم و آدم را کنترل می کردند و بر جهان و هرچه در آن بود، فرمان می راندند. ماه، خورشید، توفان،شبکه های آبیاری، و مزارع کشاورزی، هریک خدای مخصوص به خود را داشت که توسط آن ها اداره می شد. مردم بین النهرین در هرجای طبیعت، خدا و یا اهریمنی را می دیدند. آتش، خدای خود را داشت و آب خدای خود را و باد خدای خود را و خاک خدای خودرا . طوفان شن را ارواح شریر باعث می شدند و بیماری و مرض را اهریمنان بر بشر نازل می کردند. مردم بین النهرین، برای دور نگهداشتن این ارواح خبیثه، طلسم های مخصوص به خود آویزان می کردند و برای حفظ خود از نیروهای اهریمنی، به خدایان خود متوسل می شدند. هر یک از ساکنان بین النهرین یک خدا و یا الهه ی شخصی داشت که او را از شر ارواح خبیثه محفوظ نگه می داشت و به همین خاطر برای خشنودی او، قربانی ها و فدیه های مخصوص به پیشگاه او تقدیم می کردند.
مردم بین النهرین معتقد بودند که زندگی آن ها را خدایان تعیین می کنند و خدایان، منشا خوشبختی و بدبختی آنان می باشند. هنگامی که بدبختی به آن ها رو می آورد، آن ها این بدبختی را ناشی از اراده ی خدایان می دانستند. هنگامی که در کاری موفق می شدهد، این موفقیت و پیروزی را نه ناشی از تلاش و کوشش خود، بلکه ناشی از اراده ی خدایان می دانستد و معتقد بودند که خدایان گوشه چشمی به بنده ی فرمانبردار خود انداخته اند و او را در کار خود موفق گردانده اند. در مقام مقایسه با خدایان، آدمی موجودی پست و حقیر و بی اهمیت بود.
زندگی در بین النهرین، آکنده از خطر و سرشار از اتفاقات غیر منتظره بود. گاهی براثر کثرت باران، رودخانه ها طغیان می کردند و زمین های کشاورزی را در زیر سیلاب خود مدفون می نمودند و محصولات کشاورزی را نابود می نمودند و سپس به شهر ها سرازیر می شدند و هرچه را در سر راه خود می یافتند خراب می کردند. گاهی نیز بر اثر قلت باران، رودخانه ها دچار کم آبی می شدند و مزارع کشاورزی به علت نرسیدن آب، دچار خشکسالی می شدند و محصولات آن ها از بین می رفت. گاهی توفان های شن، مزارع کشاورزی را در زیر لایه های ضخیم شن مدفون می کرد و گاهی بر اثر باران های شدید، این مزارع، به صورت دریایی از گل و لای در می آمدند که عبور و مرور در آن ها غیر ممکن بود. بر خلاف مصر که در برابر هجوم اقوام بیگانه، توسط بیابان های پهناور حفظ می شد، بین النهرین، از این نظر، بی دفاع بود و هیچ نوع مانع و رداع و سد طبیعی در برابر هجوم دشمنان نداشت. مردم بین النهرین احساس می کردند که دورتا دور آن ها را نیروهای متخاصم گرفته اند و آنان در محاصره ی دشمنان اند. این احساس در محاصره بودن، باعث می شد که مردم در یک فضای آکنده از نگرانی و تشویش زندگی کنند و این نگرانی و تشویش به فرهنگ آنان نیز سرایت کرده است.
عامل دیگری که به نگرانی و تشویش آن ها دامن می زد این اعتقاد بود که خدایان هوسباز و دمدمی مزاج و بوالهوس اند و هر وقت بخواهند می توانند از روی بدخواهی و بدنهادی و نحسی عمل کنند و از روی کینه جویی از بنده ی بیچاره انتقام بگیرند. مردم بین النهرین دایما از خود می پرسیدند که خدایان چه کاری را می خواهند که من انجام بدهم؟ آیا خدایان از من خشنود هستند؟ ان ها پاسخ مطمئنی برای این پرسش ها نداشتند، چرا که خواست خدایان آسمانی برای آدمیان خاکی، به صورت یک معما بود و از آن سر در نمی آوردند. حس نگرانی و تشویش، احساس سردرگمی در برابر جهان اسرارآمیز و مرموز، احساس نومیدی در برابر فانی بودن موجودیت بشری و زودگذر بودن خوشی های زندگی، همه و همه به قدمت تمدن بشری ست.
قانون، ریاضیات، و پزشکی
مردم بین النهرین معتقد بودند که قانون از طرف خدایان آسمانی نازل شده است و شخص شاه، مسول اجرای این قوانین در روی زمین است. مجموعه ی اصلی قوانین در بین النهرین باستان، قوانین حمورابی بود. حمورابی (۱۷۹۲ تا ۱۷۵۰ پیش از میلاد) یکی از فرامانروان بابل بود که این قوانین به نام او مشهور شده است. لوحه های قوانین حمورابی دز سال ۱۹۰۱-۱۹۰۲ میلادی توسط باستان شناسان فرانسوی از زیر خاک بیرون آورده شد. این لوحه ها، اطلاعات گرانبهایی راجع به وضع زندگی در جامعه ی آن دوره به دست می دهد. حمورابی در این لوحه ها ادعا کرده است که این قوانین از طرف خدایان نازل شده است و کسانی که این قوانین را نقض کنند با خدا دشمنی کرده اند و نظم الهی را مختل نموده اند.
قوانین حمورابی، سند خوبی راجع به طرز زندگی و آداب و رسوم و عادات مردم در آن زمان می باشد. در آن دوره، زنان، پآیین تر از مردان به شمار می آمدند و می بایست از مردان اطاعت کنند. در عین حال، موادی در این قانون گنجانده شده بود تا از بدرفتاری با زنان و کودکان جلوگیری کند. مجازات زنا، اعدام بود و با این عمل می خواستند کیان خانواده را محفوظ نگه دارند. مجازات ها معمولا شدید بود: "چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان". در این قوانین، برای جرم های مانند سرقت از منازل، آدم دزدی، فراری دادن بردگان، خرید اموال مسروقه، وادای شهادت دروغ، مجازات اعدام تجویز شده بود، اما قانون شرایط مخففه ی فراوانی را نیز در نظر گرفته بود و قاضی می توانست به کمک آن ها در مجازات متهم تخفیف قابل ملاخطه ای قایل شود. تبعیضات طبقاتی نیز در این قوانین منعکس است. به عنوان مثال، مجازات آسیب رساندن به یک نفر از طبقه ی اشراف، شدیدتر از مجازات آسیب رساندن به یک نفر از مردم عادی بود. ماموران دولتی که مرتکب رشوه خواری و اخادی به عنف می شدند، به اشد مجازات محکوم می شدند. در این قوانین، مقررات بسیاری راجع به معاملات تجاری و روابط بازرگانی وجود دارد که اهمیت تجارت و بازرگانی و داد و ستد را در جامعه ی آن دوره، به خوبی نشان می دهد.
مردم بین النهرین به موفقیت های چشمگیری در زمینه ی ریاضیات نایل آمدند. آن ها جدول ضرب و جدول تقسیم را ابداع کردند و حتی برای محاسبه ی مکعب اعداد و ریشه ی کعب آن ها جداول مخصوصی، داشتند. آن ها دایره را به ٣۶۰ درجه تقسیم کرده بودند و طرز محاسبه ی مساحت اشکال هندسی مانند مستطیل و مثلث قایم الزاویه را می دانستند و با اصولی که قرن ها بعد به نام فرضیه ی فیثاغورث و معادلات درجه دو، مشهور شد، تا حدودی آشنایی داشتند. اما، بابلی ها که سهم عمده ای در این کشفیات ریاضی داشتند، در سطح ریاضیات عملی باقی ماندند و به ندرت به فرموله کردن فرضیه ها ی تجریدی پرداختند. آن ها برای محاسبات ریاضی خود، فرضیه های کلی مطرح نمی کردند و آن ها را از نظر ریاضیات خالص، به اثبات نمی رساندند.
بابلی ها با مشاهده ی دقیق حرکت سیاره ها و با رصد وضعیت ستارگان فلکی و با ثبت و ضبط این اطلاعات، اولین گام را برای ایجاد علم نجوم و اخترشناسی برداشتند و بر اساس حرکت چرخه ی ماه، تقویمی ساختند. اما بابلی ها در علم نجوم نیز مانند علم ریاضیات، دست به خلق فرضیه های کلی و نظری نزدند، فرضیه هایی که بنواند انبوهی از دادههای تجربی و عملی را به صورت منظمی سامان بدهد و ان ها را از نظر تیوری توجیه نماید. بابلی ها معتقد بودند که با مشاهده ی اجرام سماوی و ستارگان فلکی، می توان به خواست خدایان پی برد. اخترشناسان بابلی برای پیدا کردن رابطه ی علت و معلولی بین پدیده های فلکی به آسمان نگاه نمی کردند. بلکه هدف آن ها، پیداکردن منویات و خواست خدایان آسمانی بود، تا بتوانند فعالیت های سیاسی، اجتماعی، و اخلاقی خود را مطابق با فرامین الهی و دستورات خداوندی انجام دهند و به عقوبت کسانی که فرمان خدا را نادیده می گیرند، دچار نشوند.
طبق اصول مذهبی خود، مردم بین النهرین معتقد بودند که بیماری ها توسط خدایان و یا اهریمنان ایجاد می شود. و به همین علت، برای درمان بیماری ها، "کاهن-پزشک" های بین النهرینی به جادو جنبل متوسل می شدند و با خواندن دعاو دادن قربانی، کوشش می کردند تا خدایان را خشنود کنند و ارواح شریره را از بدن فرد بیمار بیرون بکنند. با این همه، در بعضی از موارد، با تشخیص درست بیماری ها و تجویز دارو برای درمان آن ها، مردم بین التهرین نشان داده اند که با علم پزشکی و داروسازی نیز تا حدودی آشنا بوده اند.
ادبیات بین النهرینی
در بین النهرین، شعرهای اسطوره ای و اسطوره های منظوم که به زندگی خدایان می پرداخت، شکل اصلی ادبیات بود. نمونه ی خوبی از این ادبیات منظومه ی "انوما الیش" Enuma Elish می باشد که داستان آفریده شدن دنیا به دست مردوک Marduk ،خدای اصلی بابلی ها، را روایت می کند. بنا به این روایت، مردوک، ماده هیولای تیامت Tiamet را که خدای دریاهای آب شور است، می کشد.
[سپس خداوند درنگی کرد تا پیکر بی جان هیولا را بنگرد،
و تا آن که آن را به دو شقه کند و از آن عجایب گوناکون تعبیه نماید.
سپس خداوند، هیولا را، مانند دو کفه ی صدف دریایی، به دو شقه کرد.
از یک شقه ی آن آسمان،
و از شقه ی دیگرش، زمین را درست کرد.] (۱)
در انجیل آمده است که خداوند بشر را به صورت خود آفریده است. اما در منظومه ی "انوما الیش"، بشر نه به صورت خداوند، بلکه "به صورت موجودی وحشی به نام آدم برای خدمت به خدایان و راحتی و آسایش آنان، خلق شده است" (۲). وظیفه ی آدمی، خدمتگزاری و نوکری خدایان است. اهالی بین النهرین معتقد بودند که خدایان بدخواه و بلهوسی بر آنان فرمان می رانند و بنابراین امید چندانی به یک زندگانی شاد و سعادتمند در این دنیای خاکی نداشتند.
این حس یاس و نومیدی که بر زندگی ساکنان بین النهرین سایه افکنده بود، در ادبیات حکمتی آنان نیز منعکس شده است. مقصود از ادبیات حکمتی، آن نوع از ادبیات اخلاقی و آموزشی ست که راه و رسم زندگی را به مردم می آموزد و به آن ها یاد می دهد که چکار بکنند تا در زندگی موفق شوند. در همین ادبیات حکمتی، پرسش های اساسی در مورد وضعیت بشر نیز مطرح شده است: آیا زندگی دارای معنا ست؟ چرا آدم های خوب که از خدایان و فرمانروایان اطاعت می کنند، به رنج و تعب دچار می شوند؟ در این ادبیات، آدمی نه تنها بر سرنوشت تلخ خود مرثیه می سراید، بلکه با صدای بلند فریاد می زند که چرا باید در دست رنج و محنت و غم و غصه اسیر باشد، در حالی که جز خوبی، کار دیگری نکرده است. این نوع پرسش های صریح، در کتب مقدسه ی عبریان نیز به وفور دیده می شود و از نظر زمانی مقدم بر پرسش های ایوب در انجیل است که در فصل دو به آن پرداخته شده است.
[من امسال را نیز پشت سر گذاشتم.
به هر طرف که می نگرم، اوضاع بد است، خیلی بد؛
بخت بدم هر دم بدتر می شود و آنچه را که درست است، نمی توانم پیدا کنم.
خدایم را به نام صدا کردم، اما او از من روی گرداند،
الهه ام را به نام صدا کردم، اما او نیز سرش را بلند نکرد.
حتی غیب گویان با قدرت غیب گویی شان، نتوانستند سرنوشت مرا پیشگویی کنند،
و خوابگزاران با قدرت خوابگزاری شان، نتوانستند طالع مرا روشن کنند...
من به دعا و استغاثه و التماس و تضرع به درگاه خدایان روی آوردم.
روز مخصوص پرستش خدایان برای من روز شادی بود.
روز مخصوص راه انداختن دسته ها برای الهه ها برای من روز نعمت و رحمت بود.
خشنودی شاه، خشنودی من بود.
آواز خنیاگران دربار او به گوش من از هر نفمه ای فرح بخش تر بود.
من در سرزمینم، مراسم نیایش خدایان را رواج دادم،
و به مردمم آموختم که نام الهه ها را با احترام به زبان بیاورند،
من شاه را چونان خدایان ستایش کردم،
و به مردمم آموختم که به کاخ شاهی احترام بگذارند.
کاش می دانستم که این کارها مایه خشنودی خدایم می شود!
چه بسا آن چه را که برای آدمی خوب باشد، به چشم خدایان بد و زشت بیاید،
و چه بسا آن چه را که آدمی بد و زشت می داند، در نزد خدایان خوب و مقبول باشد.
کیست که خواست خدایان آسمانی را بداند؟
کیست که از نقشه ی خدایان زیرزمینی آگاه باشد؟
کجاست آن آدمی که شیوه خدایان را آموخته باشد؟
آن کس که دیروز زنده بود، امروز مرده است.]
سراینده ی این منظومه، سپس از بیماری صعب العلاجی که دچار آن شده است سخن می گوید و می نالد که از شدت بیماری نمی تواند، غذا بخورد، و کنترل عمل قضای حاجت را از دست داده است، و از شدت ضعف نمی تواند از خانه بیرون برود. "با این همه، خدای من، نه دست مرا گرفته است و نه به کمک من آمده است؛ با این همه، الهه ی من نه بر من ترحم آورده است و نه بر بالین من آمده است" (٣)
حماسه ی گیل گمش Gilgamesh ، بزرگ ترین اثر ادبی بین النهرینی، که حدود ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد سروده شده است، نیز سرشار از این روح بدبینی ست که بر زندگی مردمان آن منطقه سایه افکنده بود. گیل گمش احتمالا یک شخصیت تاریخی بوده است که حدود سال ۲۶۰۰ پیش از میلاد در شهر اوروک Uruk فرمان می رتنده است. حماسه ی گیل گمش، شرح افسانه هایی ست که در مورد او بر سر زبان ها بوده است. این حماسه نشان دهنده ی تلاش مردمان بین النهرین برای کنار آمدن با واقعیت است. درونمایه ی اصلی این حماسه، اعتراض بشر علیه مرگ است. اما در پایان، گیل گمش می آموزد که واقعیت را قبول کند و بپذیرد که از دست مرگ گریزی نیست.
داستان گیل گمش به قرار زیر است: در روزگار قدیم، در شهر "اورک"، پادشاهی زندگی می کرد به نام گیل گمش. پدر او از جنس آدمیزاد اما مادر او الهه ای بود به نام "نین سون" Ninsun . گیل گمش، از مردمان کشورش به سختی کار می کشید. بالاخره طاقت مردم طاق شد و از دست او به خدایان متوسل شدند. خدایان پیش خود گفتند مردی به قدرت و نیروی فوق العاده ی گیل گمش، لازم است که هماورد و حریفی هم سطح خود داشته باشد تا با مصاحبت او خشنود و خرسند شود و دست از سر رعایای خود بردارد. قرار بر آن شد که "آ رو رو" Aruru ،الهه ی خلقت، مردی همطراز گیل گمش را بیافریند. این الهه از روی تصویر "آنو" Anu ، خدای آسمانها و پدرهمه ی خدایان، از گل رس، مردی را به نام انکیدو Enkidu را آفرید.
انکیدو مرد نیرومندی ست که با حیوانات وحشی در کوه و بیابان سرگردان است و از هر جا می گذرد، تله هایی را که شکارچیان برای به دام انداختن جانوران، کار گذاشته اند، از بین می برد. یکی از این شکارچیان که تله اش را انکیدو خراب کرده بود، به گیل گمش شکایت می کند. گیل گمش و شکارچی مزبور برای پیدا کردن انکیدو به راه می افتند. زن فاحشه ای نیز این دو مرد را همراهی می کند. آن ها انکیدو را در کنار ابگیری که آبشخور جانوران وحشی بود، پیدا می کنند. زن هرجایی لباس های خود را از تن بیرون می آورد و با اندام برهنه ی خود انکیدو را اغوا می کند. انکیدو چنان فریفته ی این روسپی دلربا می شود که مدت هفت روز و هفت شب از دنیا و مافیها غافل می ماند و در کنار او به عیش و نوش مشغول می شود.
پس از این جریان، رشته ی الفت بین انکیدو و حیوانات وحشی گسسته می شود. انکیدو از حالت بیابانی خارج می شود و لباس تمدن را به تن می کند و با گیل گمش دوست می شود. این دو به کمک هم، هیولای وحشتناک "هوم بابا" Humbaba را می کشند.
پس از بازگشت به شهر اوروک، گیل گمش، تن و بدن خود را می شوید و چرک و خون هیولای هوم بابا را از خود دور می کند و جامه ی شاهانه خو د را می پوشد. ایشتار Ishtar ، الهه ی عشق و ایزد نگاهبان شهر اروک، چون چشمش به گیل گمش می افتد، یک دل نه صد دل عاشق او می شود و از گیل گمش می خواهد تا با او عروسی کند. اما گیل گمش به خاطر ازدواج های قبلی ایشتار و بیوفایی ها او، به عشق او جواب منفی می دهد. ایشتار از این که تیرش به سنگ خورده است، به شدت خشمگین می شود و از پدرش، انو، خدای آسمان ها می خواهد که نره گاو غول پیکر را بر گیل گمش نازل کند.
اما گیل گمش به کمک انکیدو، این نره گاو غول پیکر را از پا در می آورند. خدایان که از کشته شدن هیولای هوم بابا و نره گاو غول پیکر، ناراحت شده اند، برای آن که انتقام آن ها بگیرند، مقرر می دارند که انکیدو هلاک شود و انکیدو هلاک می شود. گیل گمش در مرگ دوست کرامی اش می گرید:
DOC_۰۱۴.DOC
[ای بزرگان شهر اوروک، به من گوش دهید،
من برای دوستم، انکیدو، می گریم،
مانند زنان، با ضجه و زاری،
برای برادرم گریه می کنم.
آه ای انکیدو، ای برادر من،
تو قوت دستان من بودی،
تو تبرزین و شمشیر من بودی،
تو سپر من بودی،
تو قشنگ ترین جامه و نفیس ترین جواهرم بودی؛
دست تقدیر نابکار، ترا از من ربود.
...
همه ی مردمان خطه ی اریدو
برای تو، ای انکیدو، زاری می کنند.] (۴)
مرگ دوست و یار و یاورش، گیل گمش را با واقعیت مرگ و فانی بودن زندگی آدمی روبرو می کند و باعث می شود تا آرزوی زندگی جاودان و حیات بی مرگ، ذهن او را به خود مشغول نماید.
دنباله دارد
|