شهپرشاه هوا
نگاهی بر"نقد بی غش"


مهین میلانی


• گفتگو های دکتر پرویز ناتل خانلری با دکتر صدرالدین الهی درباره‍ی صادق هدایت، بزرگ علوی، ملک الشعرای بهار، نیما یوشیج و صادق چوبک
شهپرشاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٣ آذر ۱٣٨۶ -  ۱۴ دسامبر ۲۰۰۷


غش غش می خندیدم. آنقدر این خندیدن ها ادامه یافت که دخترم ازاطاقش بیرون آمد که چه خبر شده است. هم که به تنهایی با خود می خندیدم وهم مدت ها بود که اینگونه مرا خندان ندیده بود.
مقدمه‍ی کتاب " نقد بی غش" را می خواندم. دکترصدرالدین الهی در قصه گونه ای بسیار زیبا و طنز آلود توضیح می دهد که چگونه دردوران تحصیل دردبستان با خواندن شعر دکتر پرویزخانلری برای اولین بار، نخستین شعرخود را می گوید و سپس در سال های آخر دبیرستان چگونه خود را قاطی شاعرها تصورمی کند و دردانشگاه کتاب شعری به چاپ می رساند واز دکترخانلری بشدت دلگیر است که می گوید تو شاعر متوسطی می شوی و نمی توانی با درخشان ها مقابله کنی. برو دنبال کار دیگری.
دکتر الهی درلجاجت با استاد شعرهایش را در مجلات گوناگون به چاپ می رساند، اما پس ازسپری شدن زمان و شناخت بیشترِاواز ادبیات جهان و شعر، متوجه می شود که دکتر خانلری به حقیقتی اشاره کرده است که سرچشمه در احاطه‍ی وسیع اوبه زبان فارسی و آشنایی گسترده با ادبیات جهان و ایران دارد؛ و سپس در دورانی که موج نو نامیده می شود(سالهای دهه‍ی چهل) و اهل ادب برسرو کول یکدگر می کوبند، تصمیم می گیرد که با این غول اندیشه وادبیات و عالم بی بدیل زبان فارسی به گفت و گو بنشیند.
نمی دانم این گفتگوها درآن زمان چه واکنش هایی را برانگیخت ولی اکنون من با خواندن سخنان دکتر خانلری احساس می کنم با عقابی روبرو هستم که می بایست سر تعظیم بر او فرود آورد؛ با کسی که درشعرخود"عقاب" گفته است:
"...
شهپرشاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالاشد و بالاتر شد
راست با مهرفلک همسرشد
..."
و با خود این سئوال را مطرح می کنم که آیا ما در شرایطی زندگی می کنیم که بتواند بازچنین دانشمندانی در دل خود بپروراند؟ کسی که سی سال به انتشارمجله‍ی "سخن"، شناخته شده ترین نشریه‍ی روشنفکران ایران پرداخت، کسی که دستور زبان فارسی را برای مدارس ابتدایی تحریر کرد ، 25 جلد کتاب تاٌلیف کرد وهم درمصادر مهم دولتی چون وزارت فرهنگ و معاونت وزارت کشور، عضویت مجلس سنا، کفالت دبیرخانه و ریاست اداره‍ی انتشارات دانشگاه، دبیری کل بنیاد فرهنگ ایران و عامل پیکار با بیسوادی به کار مشغول بود.
کتاب "نقد بی غش" یک کتاب رجوعی بسیار ارزنده در باره‍ی مهمترین نویسندگان وشعرایی است که دردوره ای خاص از تاریخ ما سنگ محک ادبیات را به دوش کشیدند و می بایست در مدارس و دانشگاه ها مورد استفاده قرار گیرد تا رهنمود ادب دوستان برای خلق آثاری ماندنی بشود. دکتر خانلری با شناختی کامل از مکاتب ادبی جهان، با قاطعیتی بی چون و چرا، با صراحتی بی امان و با صداقتی بی غش ازاین نویسندگان و شعرا سخن می گوید، کارمهمی که فقط از کسی برمی آید که به قول خودش" تای تمت" بردانش و اندیشه گذاشته باشد و عمری را با کار بر زبان فارسی ارزش های فردی خود راهمراه با حس مسئولیت خطیر حفظ فرهنگ ملی پاس داشته باشد.

یک شاعر الکن مثل نیما ویک شاعر فصیح مثل مَِلک
درباره‍ی نیما یوشیج می گوید: " بدون شک او در تاریخ شعر ما به عنوان کسی که در پی راه یابی راهی تازه برآمد، خواهد ماند. او شاعری ست که صرف نظرازاخلاق و عادات شخصی اش ونوعی تخیل خود قهرمان بینی و برزگ نگری، درکاری که کرده نیت نوآوری داشته و تاحد زیاد موفق بوده است، اما این که چقدرشیوه‍ی او عمرخواهد کرد، چقدر از او فاصله خواهند گرفت و چقدربه بهانه‍ی اوبه پیکرشعرفارسی صدمه می زنند، امری ست که باید آینده درباره اش قضاوت کند."
دکتر خانلری که به علت خویشاوندی، خصوصیات فردی نیما را به خوبی می شناخت، می گوید که او حتی نمی توانست اشعار کلاسیک فارسی را به درستی بخواند واگرچه کوشش هایی به سبک شعرسنتی کرد، ولی چون اشعار خوبی از آب درنیامدند، تصمیم گرفت وزن شعر را بشکند. ودرپاسخ به این نکته‍ی دکترالهی که می گوید نیما در نحوزبان، ابداعی غیرمتعارف کرده است می گوید: "این حرف ها یعنی چه؟ نحو دیگر؟ نحو تازه؟ نه آقا این طور نیست، بین یک شاعر الکن مثل نیما ویک شاعر فصیح مثل ملک فاصله از زمین تا آسمان است." و در جایی دیگر می گوید: "نیما در کارخود نه به فونتیک امروزی آشنایی داشت ونه از ارزش های فشاروآهنگ درونی کلمات به طور علمی باخبر بود... توللی در شکستن وزن از همه هوشیارتربود...نادرپور از باب به کار گرفتن کلمات شسته و رفته و تراش خورده ای که به الماس می ماند، وسایه، که مایه‍ی غزل وادب کهن فارسی را خیلی خوب دارد، در اوزان شکسته با کلامی روشن مقصودش را می رساند...نیما تا وقتی که مدعی ابداع وزن تازه نشده بود، شاعر متوسطی بود، بعد از آن به صورت نظریه پردازی در آمد که خود از تحقق بخشیدن به فرضیه اش عاجز بود. در حالی که بعضی از شاعران که دنبال راه او رفتند به علت احاطه‍ی بیشتری که به وزن شعر فارسی داشتند، ازاو موفق تر از آب درآمدند...اخوان ثالث شاعری است که صرف نظر از احاطه به شعر فارسی نظریه‍ی نیما را فهمیده است و... آن را درمیدان عمل به تجربه گذاشته است... شعراو مثل یک جاده‍ی مواج است که شما هنگام رانندگی در آن از پیش می دانید که کجا باید آهسته رفت و کجا تند. درحالی که در شعرنیما شما به علت نا به جا بریده شدن مصرع ها درست حالت آن راننده ای را دارید که ناگهان به دست اندازی می افتد و هنوزازتکان آن به خود نیامده، چاله ای جلویش سبز می شود. البته من علت این گرفتاری نیما را آگاهی های کم او از شعر قدیم فارسی وعروض فارسی از یک سو و تصور اطلاع از ادبیات اروپایی از سوی دیگر می دانم...برای سنت شکنی باید با سنت آشنا بود."

اما درباره‍ی ملک الشعرای بهار: "او آخرین ادیب بزرگ ایران بود... او ادیب بزرگ میهن پرستی بود زیرا دانسته های خود را در خدمت حرکت تاریخی زمان خود قرار داده و از پنهان شدن در حجره‍ی در بسته‍ی محفوظات و معلومات مکتبی خودداری کرده است…نوآوری و تجدد به این معنی که امروز متبادر ذهن من و شماست برای ملک مفهومی نداشت… اما او درکاری که خود استادش بود یعنی کار علم حجره ضرورت یک تحول وتجدد را احساس کرده بود و ازچنگ قالب های قرارداری علوم ادبیه تاسرحد امکان فرار می کرد…او به یک اقدام متهورانه دست زد. یعنی با کنار هم قرار دادن عناصر شعری سازنده‍ی قصیده از قبیل بحور دشوار، قوافی و ردیف های نادر، و دخل و تصرف ادیبانه در زحافات عروضی، از یک طرف، وعناصر متحرک و مورد بحث جامعه از طرف دیگر قصیده هایش را به صورت شرح احوال روزگار خود درآورد…مثلا قصیده‍ی معروف آذربایجان او:
جِرم خورشید چو از حوت به برج بَره شد
مجلس چهاردهم ملعبه و مسخره شد
یک کار استثنائی در عرضه‍ی وقایع تاریخی ست با زبانی خاص که خاص بهار است ونه هیچ کس دیگر. شما تصور می کنید کار آسانی ست آوردن کلمه هایی نظیر"سوتک"، "قلقلک"، "پالان"، درکنار کلمه هایی چون "مستغرق"، "ماسکه"و"ملعبه"؟! یا قافیه کردن "قرقره" با "فرفره"، "شبچره" با "قطوره، "قنطره"، "مستعمره" کارهرآدم چند صد شعرازبرکرده است؟ برای الفت دادن این کلمات با هم، آن هم در یک قصیده آدم باید ادیب باشد…من فکر می کنم هرگاه شاعری بتواند از معاصربودن، یعنی زیستن روزمره در عصر خود ویا قیل و قال زمانه و قضاوت های آن جان سالم بدر ببرد و گرفتاردوعارضه یعنی" شعر برای ذوق محدود یک روزگار سرودن" و " بلندپروازی و شعر برای مخلد و جاویدان شدن ساختن" نشود، به نقطه‍ی شروع برای ماندن در تاریخ ادبیات دست پیدا کرده…این تازه بسته به این است که شعر این شاعر بیرون از حیات"جسمانی" زمانه‍ی خود بتواند به حیات"تاریخی" و سپس "ابدی" دست یابد."

مزخرف می فرمایند… اکثرشان بی سوادند...
وقتی که دکترالهی بیان می کند که می گویند صادق چوبک از سبک ناتورالیست های فرانسه پیروی می کند، دکتر خانلری می گوید: " مزخرف می فرمایند… اکثرشان بی سوادند. این ها اصلا مکاتب ادبی اروپا را نمی شناسند… من نمی دانم چه اصراری ست که آدم ها را به هم شبیه کنند" و سپس درتوضیحی کوتاه وساده وجامع می گوید: " مکتب ناتورالیسم یک امتداد مبالغه آمیزازرآلیسم است که در آن نویسنده به دفتر یادداشت های عینی خود بیش از آفرینش هنری وابسته است…سر تا ته مکتب ناتورالیسم که از چند رمان " بالزاک" سرچشمه گرفت و "فلوبر" هم از آن بی تاثیر نبود، جمعا درادبیات فرانسه کمترازچهل سال عمر کرد و با اعلامیه‍ی پنج نفره‍ی سال 1887 عمرش را به شما داد…درحقیقت ناتورالیسم که " امیل زولا"، " برادران گنکور"، "موپاسان"،"هویسمان" و چند نفر دیگر را می توان از مشاهیر آن مکتب دانست به هیچ وجه نوع کار چوبک را نکرده اند… ناتورالیست ها…به سراغ وقایعی می رفتند که ثبت حقیقت بود با همه ی زشتی هایش. به علاوه آنها همه‍ی ناهمواری های روحی انسان را نشان از عدم تعادل جسمی او می دانستند."
درباره‍ی مقایسه‍ی چوبک با همینگوی نیزمی گوید که: "من از شبیه سازی بدم می آید. چوبک مستقل ترین نویسنده ایست که ما به خود دیده ایم. حتی هدایت هم از تحولات سیاسی در امان نماند. اما چوبک تنها کسی بود که پا در این دایره نگذاشت. در آثار چوبک محبت او به آدمیزاد آمیخته به شعار نیست… چوبک اولین نویسنده‍ی ایرانی است که با قهرمان هایش به درون پر آشوب آنها سفر می کند و بعد مثل غواصی که به سرعت به سطح می آید، رویه‍ی بیرونی آنها را هم که شاید مثل سطح دریا صاف و بی حرکت می نماید، توصیف می کند…به نظرمن دوتن چوبک را تکان داده اند، عبید زاکانی و هنری میلر."
دکتر الهی مطرح می کند که خرده گیران معتقدند که چوبک وقتی زشتی ها را وصف می کند، زبان بی حاجب و دربانی دارد واین شایسته‍ی ادبیات نیست. دکترخانلری پاسخ می دهد: " من این طور نمی نویسم و این طور به اطرافم نگاه نمی کنم. اما به خود حق نمی دهم جلو نویسنده ای را که به دقت و باوسواس غیر قبل تصوری به زشتی ها که حقیقت دارند نگاه کرده ایرادی بگیرم… اصولا ادبیات پودر ماتیکی، ادبیات راحت طلبانه باب طبع عوام است…این روزها یک شکل دیگرآن به صورت ادبیات سوسیالیستی تحویل ما شده است که دراین شکل مسخره‍ی تازه، هرچیز باید امیدوارانه و باسرود و مارش پیروزی جریان داشته باشد…چوبک از پیشگامان شکستن سنت ادبیات مودب است و درکنار جمال زاده وهدایت این کار را کرده و به نظر من او تنها نویسنده ای است که با خلق آثارش جامعه را تکان داده و به فکر فروبرده است."

مبلغ بزرگ بی ایمانی و شک و تردید
دکتر خانلری در گروه "ربعه" با صادق هدایت آشنایی عمیق تری یافته بود. ارکان اصلی این گروه عبارت بودنداز: "مجتبی مینوی"، "صادق هدایت"، "مسعود فرزاد" و "بزرگ علوی". آن گونه که دکتر خانلری توضیح می دهد نام گذاری گروه " ربعه"، "یک نوع دهن کجی بود به صاحبان کسوت آن روزی که نام گروه "سبعه" داشتند بود... محل اجتماع شان به جز در منازل ادبا...که معمولا بعد از ظهرها و اوائل شب در منازل یکدیگر جمع می شدند و بساط دود و دم و صراحی و ساغر به راه می انداختند...و قصیده می خواندند و غزل تحویل هم می دادند،... مجله‍ی "مهر" در خیابان لاله زار بود و مجله‍ی "مهر" درحقیقت ارگان آنها محسوب می شد. گروه "سبعه" همه مرکب از یلان وگردنکشان ادب کهن فارسی بودند که بعضی ازآنها تازه ازعمامه به کلاه روی آوره و حجره را به کلاس درس بدل ساخته بودند...تا آنجا که به خاطرم هست گروه" سبعه" شامل مرحومین "بهار"، "یاسمی"، "اقبال"، "سعید نفیسی" وآقایان "فروزانفر"، "همایی" و "فلسفی" بود...گروه ربعه که در آن روزگار یک گروه ادبی انقلابی و تندرو شناخته شده بود، در سنت های زمانه بدعت های جالبی گذاشته بود. اولین بدعت آنها این بود که... اینان در کافه حمع می شدند...علت العلل این بود که هیچکدام از این حضرات پول دایر کردن چنان بساطی را درخانه نداشتند و ترجیح می دادند که مشترکا در یک قهوه خانه یا کافه بنشینند و چای یا غذایی بخورند و هرکس مهمان جیب خودش باشد. علت دیگری هم برای این بدعت می توان ذکر کرد و آن این است که هواداران این شیوه‍ی تازه، به ادبیات تازه‍ی اروپایی ودرنتیجه به شرح احوال شاعران و نویسندگانی مانند"ورلن"، "بودلر" و "رمبو" آشنایی داشتند ونیزماجراهای شاعران کافه ای وهنرمندان میخانه ای اروپا در روح آنان اثراتی گذاشته بود".
آن گونه که دکتر خانلری توضیح می دهد صادق هدایت در اولین کنگره‍ی نویسندگان در سال 1325 به طرز شایسته تری شناخته شد و: " طبعا دست چپی ها از این نوع معرفی حداکثراستفاده‍ی لازم رابرای جلب صادق هدایت کردند وهدایت را به سوی خود متوجه ساختند...هدایت به طور تقریبا ًاجباری و یا با اندکی میل نهانی درراس یک دسته قرارگرفت وازآن دنیای محدود و ساکت وخاموش خود بیرون کشیده شد و به میان اجتماعات حاد سیاسی و ادبی آن روزی راه یافت...خُلق صبورو بردبارِهدایت با آتش های تند اما بی هیمه‍ی آن روزگار سازگار نبود و ناگزیرهدایت دریک اضطرارناخواسته گرفتار شده بود. مهمترین نکته این بود که برای اولین بار یک دسته‍ی سیاسی، باالهام از تعلیمات مکتبی که پیروآن بودند، می خواستند برای همه چیزدرجامعه یک چارچوب معین و محدود بتراشند. یا به عبارت دیگر قالبی ساخته بودند که می بایست هرخشتی مطابق این قالب از آب و گل درآید و این درست چیزی بود که با روح آزاده‍ی هدایت منافات داشت...گروه چپ...همه‍ی تلاش شان این بود که هدایت را در جهت اندیشه های آن روزی هدایت کنند و به اصطلاح از او یک بهره کشی سیاسی به عمل بیاورند. هدایت و بسیاری از جوانان آن روز تا دیرزمانی به این نکته پی نبرده بودند و چون آواز دهلی می شنیدند واین آواز از فاصله ای دور بود برایشان خوش آیند بود که گوش فرادهند واین نغمه را بشنوند. اما گذشت زمانه و پیش آمدهای بعدی و آن سیل بنیان کن بی ایمانی که ناگهان فرو ریخت، مسیر اندیشه ها وزندگانی بسیاری از جوانان را عوض کردو ناگزیرهدایت که در اولین ردیف این گروه قرار داشت ازآن تاثیر درامان نماند...مبلغ بزرگ بی ایمانی و شک و تردید نسبت به همه چیز شده بود...".

گفتگوی دکترخانلری با دکترالهی درباره‍ی صادق هدایت چیزی حدود نود صفحه‍ی کتاب را دربرمی گیرد. یک قصه است. درآن تاریخ سیاسی اجتماعی ادبی آن دوران وهم ارزیابی دکتر خانلری را ازخصوصیات فردی صادق هدایت و ارزش های ادبی کاراو می خوانیم و درعین حال درسفرزندگی اندیشمند ادبی وی، با مکاتب ادبی ورموز نویسندگان و نویسندگی نیز آشنا می شویم؛ مطالبی که در هیچ جای دیگر نمی توان خواند یا به عبارتی تنها کسی که می توانسته است توانایی و جراٌت ابراز چنین نظراتی را داشته باشد، فقط دکتر خانلری بود با آن دانش وسیع و بینش عمیق اجتماعی. خواندن آن را به خود شما واگذار می کنم. فقط به این گفتار دکتر خانلری درباره‍ی صادق هدایت کفایت کنم که:
" کار اصلی هدایت کوشش دریافتن قالب مناسب برای داستان بود. به این جهت او برای هر داستانی شکل مجزایی را در نظر می گرفت...قصه پرداز و قصه نویس کسی است که در عین داشتن یک سبک مشخص، هم چشم اندازهای متفاوت داشته باشد وهم بناهایی که می سازد شکل خانه های متحدالشکل و سازمانی نباشد...خصیصه‍ی برجسته‍ی هدایت در نویسندگی کوشش مداوم و پی گیراو برای هماهنگ شدن و هم قدم بودن با زمان بود. او لحظه ای از خواندن و فراگیری غافل نبود، وهمواره سعی داشت که ازقافله‍ی زمانه عقب نماند. هدایت اگر در داستان نویسی آنچه را که ما تکنیک قصه می گوییم به خوبی مراعات می کرد، بی شک یکی از علل موفقیت او در ساختمان قصه همین مطالعه‍ی مداوم و دقیق او در آثار ادبی جهان بود".

***
این مجموعه‍ی گفتگوها که اکنون به صورت کتابی دردست ماست فقط می توانست به همت دکتر صدرالدین الهی صورت گیرد. وی با علاقه‍ی مفرط به ادبیات و مطالعه‍ی گسترده‍ی ادبیات ایران و جهان و شناخت کافی از ادیبات کهن و معاصر و قدرت تشخیص کفایت های چند گانه‍ی عقابی چون دکتر پرویز خانلری، توانایی و قابلیت نشستن کناروی و انجام گفتگویی چنین ارزنده را داشت.
وی اکنون درصفحه ای از روزنامه‍ی کیهانِ لندن به نام " یادداشت های بی تاریخ" مارا با خود به سفرهایی می برد که بخش بخش آن تاریخ زندگی های ما، سیاستمداران ما، هنرمندان ما در ایران و جهان کهن ومعاصراست.

کتاب "نقد بی غش" در زمستان 1385/2007 در کالیفرنیای آمریکا توسط انتشارات تاک به چاپ رسیده است.

Taak Publishing
Publisher: Baaran Elahi
P.O. Box 99197
Emeryville, CA 94662
Tel: (510) 717-3111
Fax: (510) 597-0264
Email Address: BARRAN@aol.com

mm0@shaw.ca                     
www.mahinmilani.blogspot.com