خاطرات یک تروریست یمنی در عراق (۴)


تام داونی - مترجم: عباس احمدی


• هنگامی که خالد، در اوایل آن سال به افغانستان وارد شد، حکومت طالبان، قسمت اعظم افغانستان را زیر لوای قوانین سختگیرانه ی شریعه، متحد کرده بودند. دسته های نامنظم جهادیست های خارجی که با کمونیست ها می جنگیدند، جای خود را به شبکه ی سازمان یافته و پیچیده ای از اردوگاه های آموزشی داده بودند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۴ دی ۱٣٨۶ -  ۱۴ ژانويه ۲۰۰٨


در سال ۲۰۰۱ میلادی، دعوتی که خالد چشم به راهش بود، به دست او رسید. برادران همرزمش در افغانستان می خواستند که او به نزد آن ها برود.

هنگامی که خالد، در اوایل آن سال به افغانستان وارد شد، حکومت طالبان، قسمت اعظم افغانستان را زیر لوای قوانین سختگیرانه ی شریعه، متحد کرده بودند. دسته های نامنظم جهادیست های خارجی که با کمونیست ها می جنگیدند، جای خود را به شبکه ی سازمان یافته و پیچیده ای از اردوگاه های آموزشی داده بودند که زیر نظر تشکیلات منظم القاعده اداره می شد. خالد متوجه شد که جهاد از آن صورت نامنظم و پراکنده به صورت یک موسسه ی منظم و متمرکز در آمده است. این سرآغاز فصل جدیدی در تاریخ جهاد بود: سرآغاز یک مبارزه ی سازمان یافته و متشکل تحت رهبری عثمان بن لادن، با حمایت مالی قوی.

در ماههای اول، خالد در شهر مشهد، در داخل مرزایران، یک مسافرخانه دایر کرد. مرز بین ایران و افغانستان حدود شش هزار کیلومتر طول دارد. کنترل این مرز طولانی، به خاطر کوهستانی بودن و وجود کوره راه های فراوان، بسیار دشوار است. سازمان القاعده، داواطلبانی را که عازم جنگ در افغانستان بودند، ابتدا به عنوان مسافر در مسافرخانه ی خالد در مشهد جا می داد و سپس در یک فرصت مناسب، آن ها را از طریق کوره راه های مخفی، از مرز عبور می داد و به داخل خاک افغانستان می فرستاد.   

در تابستان آن سال، خالد در سفری که به افغانستان داشت با بن لادن در اردوگاه اختصاصی ی اودر قندهار ملاقات کرد. بن لادن در قندهار، برای خودش، یک اردوگاه ویژه ساخته بود. خالد و بن لادن در باره ی وضعیت جهاد و اوضاع یمن گفت و گو کردند. یمن کشوری بود که بن لادن علاقه ی خاصی با آن داشت – پدر بن لادن اهل یمن بود و یکی از زنهایش نیز متولد این کشور بود و سرزمین یمن، همیشه بهترین و دلیرترین مجاهدین را برای بن لادن پرورش داده بود – مردانی که بن لادن به وفاداری آن ها اعتماد فراوان داشت و محافظان شخصی خود را از میان آن ها انتخاب می کرد. خالد عقیده داشت که باید دامنه ی جبهه ی جهاد را وسیع تر کرد و آن را به سوی یمن امتداد داد. اما بن لادن با این عقیده مخالف بود، زیرا معتقد بود که این موضوع باعث می شود که نیروهای آن ها در منطقه ی وسیعی پراکنده شوند. بن لادن به خالد گفت: " هرچند می دانم که ظلم و زور در یمن بیداد می کند، اما مصلحت نیست که، در حال حاضر، در آن جا بجنگیم."   

در تابستان سال ۲۰۰۲ میلادی، احساسی عجیبی در فضای اردوگاه موج می زد. مثل آن که قرار بود، به زودی واقعه ی بزرگی اتفاق بیافتد. در همان روزها ،خالد یکی از دوستان سابق اش را که در زمان جنگ بوسنیا در یک جبهه می جنگیدند پیدا کرد. نام این شخص، خالد شیخ محمد بود. او از اهالی پاکستان بود و بر اثر فعالیت های خود به مقام فرماند ه ی عملیاتی القاعده رسیده بود محمد از خالد دعوت کرد که برای ماموریتی در اروپا و یا آمریکا داوطلب شود. زیرا خالد با گذرنامه ی بریتانیایی خود می توانست به آسانی در کشورهایی اروپایی تردد کند. اما خالد دعوت دوستش را رد کرد. خالد حاضر بود که با سربازان خارجی ای که به کشورهای عربی حمله کرده بودند بجنگد، اما حاضر نبود که این جنگ را به اروپا یا آمریکا ببرد.

در روز یازده سپتامبر، خالد در یکی از اردوگا ه های حوالی شهر کابل بود که از یکی از روحانیون لیبیایی شنید که ساختمان تجارت جها نی در نیویورک مورد حمله قرار گرفته و ویران شده است. همه ی آن هایی که در آن اردوگاه بودند، با شنیدن این خبر به ابراز شادمانی پرداختند - نوعی نشاط توام با خلسه ی روحانی فضای اردوگاه را فراگرفته بود. درست مانند فضای مکه در اوج مراسم حج. آن روز نقطه ی عطف مهمی بود. آن روزهمه چیز را عوض کرد. در آن روز مجاهدین ضربه ای به غرب زدند که غرب هرگز نمی تواند آن را فراموش کند. در عین حال، مجاهدین با این کار، خودرا به صورت هدف اصلی حملات تنها ابرقدرت دنیا در آوردند.

هنگامی که نیروهای ایالات متحده ی آمریکا به افغانستان حمله کردند، خالد در حوالی شهر خوست بود. در آن جا نبرد شدیدی جریان داشت. اما، جنگجویان القاعده در برابر ارتش مجهز آمریکا، کار چندانی از دستشان بر نمی آمد.   یک شب خالد و سه نفر از همقطارانش در اتومبیلی در حوالی شهر خوست خوابیده بودند. نیمه های شب، خالد برای قضای حاجت از اتومبیل پیاده شد. همین که خالد به اندازه ی کافی از اتومبیل فاصله گرفت، بمبی به اتوموبیل آن ها اصابت کرد و آن را منهدم نمود. در این بمباران، هر سه دوستان خالد، در دم جان سپردند. چندروز بعد، خالد در مراسم تدفین زنی شرکت کرد که می گفتند همسر ایمن الظواهری، مرد شماره ی دوالقاعده و معاون بن لادن، است. این زن درمدرسه ای به قتل رسیده بود که بسیاری از خانواده های القاعده برای فرار از دست بمباران های هوایی آمریکا، به آن جا پناه برده بودند.   

(ادامه دارد)

* منبع: مجله ی رولینگ استونز، شماره ی ۹٨۹، ۱۵ دسامبر ۲۰۰۵