مرگ مشکوک بهرنگی و تختی
شایعه یا واقعیتی پنهان!؟
نادر ثانی
•
آقای نقره کار، به دو مورد در این میان (مرگ مشکوک غلامرضا تختی و مرگ مشکوک صمد بهرنگی) پرداخته و با ذکر مسائلـی در این دو مورد، بدون آنکه بتواند دلیلـی قانعکننده برای سخنان خود به میان آورد، واقعیت را همان چیزی جلوه می دهد که شخص وی سالهاست آن را تبلیغ می کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۹ دی ۱٣٨۶ -
۱۹ ژانويه ۲۰۰٨
روز ۲۲ دیماه ۱۳۸۶ مقالهای از آقای مسعود نقرهکار تحت عنوان "دیکتاتورها، شایعه و خودکشی قهرمان" در خبرنامه گویا به چاپ رسید. از آنجا که ایشان در شهریورماه ۱۳۸۳ در مقالهای به "شایعه قتل صمد بهرنگی" اشاره کرده بودند، با دقت بسیار این نوشته ایشان را مطالعه کرده و دیدم زیربنای سخن همان زیربنای آن زمان است. آقای مسعود نقرهکار در مقاله این بار خود پس از مقدمهای در مورد "شایعه" و علل شیوع آن در جوامع دیکتاتوری به شایعات موجود در مورد چند مرگ در دوران شاهنشاهی پهلوی و جمهوری اسلامی اشاره کرده و پس از آن به دو مورد در این میان (مرگ مشکوک غلامرضا تختی و مرگ مشکوک صمد بهرنگی) پرداخته و با ذکر مسائلـی در این دو مورد، بدون آنکه بتواند دلیلـی قانعکننده برای سخنان خود به میان آورد، واقعیت را همان چیزی جلوه می دهد که شخص وی (مسعود نقرهکار) سالهاست آن را تبلیغ می کند و نظر دیگران مبنی بر مشکوک بودن مرگ آن دو تن را شایعه ای نادرست می خواند که گویا بر پایه مبارزه بر علیه دیکتاتوری موجود به وجود آمده است.
هر چند با تجربه از گذشته میدانم که نقد نظرات آقای نقرهکار و نشان دادن غیرواقعی بودن ادعاهایش میتواند با خطر اتهامزنی از جانب ایشان همراه باشد، با این حال میخواهم در زیر به نکاتی چند در مورد نوشته اخیر وی بپردازم. برای این که خواننده متوجه سابقه برخورد اتهام زنی آقای نقره کار بشود، لازم است بگویم که زمانی که من در شهریور ۱٣٨٣ به نقد نوشته ای از آقای نقره کار پرداخته و تلاش کردم که نادرستی ادعای او را که تنها بر مبنای نوشتهای از حمزه فراهتی (فردی که به هنگام مرگ مشکوک صمد به همراه او بود) مرگ صمد بهرنگی را غیرمشکوک می خواند ، نشان دهم ، واکنش آقای نقرهکار در نوشتهای تحت عنوان "چند کلمه درباره مقاله آقای نادر ثانی، روشنفکر کیست؟ روشنگری چیست؟" چنان بود که بیش از هر چیز حیرت من را برانگیخت. ایشان در این نوشته به جای پاسخ دادن به نکاتی که من با دلیل و استدلال و ارائه مدرک ذکر کرده بودم بدون کمترین توضیحی نوشت که: "فراوانند همچون نادر ثانی که اگر پژوهشگری خلاف نظرشان را ارائه دهد جواز پژوهشگریاش را لغو و باطل اعلام کنند. این عقبماندگی، خودحقبینی و خودخواهی تازگی ندارد." و سپس اضافه نموده بود که: "قضاوت در این حد که کسی بدون بررسی و محاکمهی عادلانه قاتل اعلام شود - حتی با نوع شرمگینانهی اتهام زنی و جرمسازی غیرمسئولانه و غیرانسانیست". اما واقعیت آن بود که من جواز پژوهشگری کسی را باطل نکرده بودم، کسی را هم قاتل اعلام نکرده بودم. بلکه تنها از فردی که خود را پژوهشگر میخواند خواسته بودم که پژوهشگرانه رفتار کرده و تمامی جوانب آنچه که بر روی کاغذ میآورد را در نظر بگیرد! (رجوع کنید به مقاله روشنفکر کیست؟ روشنگری چیست؟)۱ به طور کلی حرف من در خطاب به آقای نقره کار این بود که "وقتی شما پس از ۱۲ سال اقدام به بازنویسی مقاله تان کرده اید می بایست همه مطالبی را که در این مدت در خصوص موضوع مورد بحث و مورد برخورد شما نوشته شده اند را مورد ارزیابی قرار می دادید، از جمله کتاب اسد بهرنگی و کتاب "راز" مرگ صمد..." نوشته اشرف دهقانی را. ....شما به خواننده توضیح نمی دهید که در قبال مسائلی که در آن کتاب ها مطرح شده اند، پاسختان چیست و با آن ها چگونه برخورد می کنید! " (از مقاله گامی در بررسی "پژوهشی" نسنجیده) ۲. فعلاً از بحث بیشتر در مورد این موضوع می گذرم.
آقای نقرهکار در نوشته تازه خود در ابتدا نگاهی به پدیده شایعه نموده و سعی کرده است که آنرا بشکافد. جالب اینجاست که در اینجا وی "شایعه" را از قول برخی "مهمترین پدیده رایج اجتماعی" خوانده است. اما به راستی این "برخی" کدامانند و از چه رو به شایعه چنین ارزش بالایی دادهاند؟ اصولاً شیوهای که آقای نقرهکار در اینجا برای نشان دادن تعریف و جایگاه شایعه به کار میبرند رجوع دادن به آنچه که برخی و یا گروهی و یا متکلمانی بانام و بینام در این مورد گفتهاند (آنهم به شکلـی درهموبرهم و بدون داشتن چهارچوبی جامع) میباشد و خود جمعبندی مشخصی از آن گفته ها ارائه نداده و به نوبه خود این پدیده را تعریف نمی کند. به همین دلیل دست آخر حتی متوجه نمیشویم که آیا یک "شایعه" (آنچه شیوع یافته است) میتواند حامل حقیقت بوده و یا همواره فاقد آن میباشد! متوجه نمیشویم که آیا "شایعه" میتواند حامل "حقیقتی پنهان" باشد و یا آنکه همواره بیان نادرستیهاست!؟
آقای نقرهکار، که به خوبی میداند چرا مینویسد ولی تلاش دارد که خواننده متوجه منظور اصلی نوشته اش نشود، به یک باره از تمامی شایعاتی که در یک جامعه میتواند بر سر زبانها بیفتد به "شایعه قتل" پرداخته و پس از آنکه سری به کلیات می زند به آنچه که در جامعه ما در مورد دو مرگ مشکوک گفته شده میپردازد. جالب اینجاست که آقای نقرهکار که گویا اعتمادی کامل به دمکراسی موجود در جوامع اروپایی و آمریکایی و رسانههای این جوامع دارد توضیح می دهد که: "دموکراسی زمینههای پیدائی و گسترش شایعه را تضعیف و از بین میبرد، چرا که خبرها و آنچه که اتفاق میافتد بطور واقعی و سانسورنشده در جامعه مطرح میشود. به همین دلیل در جوامع اروپایی و امریکا و کانادا و برخی جوامع دیگر، شایعه به ندرت بروز میکند، و چنانچه بروز کند گسترش و تداوم آن عمر درازی نخواهد داشت". واقعیت اما خلاف چنین ادعائی را حکم می کند. من سالهاست که در یکی از این جوامع زندگی میکنم (در سوئد) و در تجربه به خوبی دریافته ام که نمیتوانم به دمکراسی موجود در این جامعه و به رسانههای آن اعتمادی چندان داشته باشم و به خوبی میدانم که نه تنها شایعه به طور کلی، بلکه حتی مورد معین شایعه قتل (و ماهیت قاتل) نیز در اینجا موجود بوده و عمری هم پردوام دارد. در جوامعی که آقای نقرهکار از آنها یاد میکند، در موارد بسیاری خود قدرتمندان این جوامع شایعات بسیاری (و در بسیاری از موارد با کمک رسانهها) در میان تودهها پخش میکنند که اتفاقاً در مورد یکی از برجسته ترین آنها همگان می دانند، یعنی آنچه که در مورد سلاحهای مخرب عراق و وسعت عمل القاعده شایعه کرده و بر سر زبانها انداختند.
تا جائی که به مردم در رابطه با مسایل سیاسی مربوط است تجربه نشان می دهد که برخی از "شایعات" به معنی آنچه شیوع یافته اند (هم در اینجا و هم در آنجاهای دگر) حامل واقعیتی پنهان بودهاند. یعنی واقعیاتی که تا پیش از به اثبات رسیدن، حقیقت نهفته در آنها به مثابه شایعاتی نادرست از جانب برخی (و به خصوص حکومتها) اعلام میشدند. از آن جمله است "شایعه" به قتل رسیدن رفیق بیژن جزنی و همرزمان مبارز او (در مقابل "واقعیت" ارائه داده شده از جانب ساواک یعنی کشته شدن آنها در هنگام فرار) و "شایعه" زنده بودن رفیق چهگوارا در سالهای ۱۹۵۸، ۱۹۵۹، ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶ (در مقابل "واقعیت" کشته شدن او که در دو سال نخست به وسیله بلندگوهای تبلیغاتی باتیستا و در دو سال بعدی به وسیله بلندگوهای تبلیغاتی سی آی ای در اینجا و آنجا پخش میشد).
اکنون به اظهار نظری که آقای نقرهکار بار دیگر در مورد مرگ مشکوک صمد بهرنگی کرده است بپردازم. او مینویسد: "پس از سالها سکوت، سرانجام تنها شاهد مرگ صمد اعلام کرد که صمد به دلیل ناآشنایی با فن شنا در ارس غرق شد. این شهادت این نظر و باور را تقویت کرده است که مرگ صمد بهرنگی یک قتل سیاسی نبوده است". البته علیرغم این سخن که به هر حال حامل تردیدی در چگونگی مرگ صمد بهرنگی است، خود وی در همین مقاله مورد بحث حکم صادر کرده و با قاطعیت می گوید: "صمد بهرنگی، نویسنده و کوشنده ی سیاسی چپ گرا در رودخانه ارس غرق شد." بدینگونه آقای نقرهکار بار دیگر تنها با استناد به ادعای یک فرد آنهم فردی که خود در این رابطه مورد سئوال بوده و می باشد، نتیجه میگیرد که پس مسئله قتل سیاسی در میان نبوده است. چون حمزه فراهتی آن را گفته پس حتماً درست است! و همین گویا برای آقای نقره کار کافی است.
چند خطی پیش از این نتیجهگیری آقای نقرهکار نوشتهاند: "رژیم و ساواکاش نیز برای "بدل زدن" شایع کردند صمد به دلیل نوشیدن مشروبات الکلی در رودخانه غرق شده است". عجبا! من به عنوان کسی که از دوران شاه همواره با علاقه مطالبی که در مورد صمد بهرنگی گفته و یا نوشته شده اند را دنبال کرده ام، هیچوقت از رژیم شاه و ساواکش نشنیده ام که چنین ادعائی کرده باشند. مطمئناً خوانندگان این مطلب نیز با من توافق دارند که این اتهام به ساواک هرگز در میان مردم مطرح نبوده است. پس آقای نقره کار چرا چنین چیزی را به عنوان "شایعه" مطرح کرده است؟ پاسخ را خود ایشان بدهند و در هر حال باید با هشیاری از اشاعه چنین اتهامی که می تواند در خدمت گمراهی اذهان نسبت به واقعیت مرگ مشکوک صمد بهرنگی و مخدوش کردن آن قرار گیرد، جلوگیری نمود.٣
آقای نقرهکار در جمعبندی نوشته خود مینویسد: "در رابطه با مرگهای اشاره شده - به ویژه در رابطهی مرگ غلامرضا تختی و صمد بهرنگی - مخالفان رژیم شاه و بخشی از روشنفکران و روشنگرانی که شایعهپراکنی و اظهار نظر کردهاند و دیکتاتور و رژیماش را به طور مستقیم قاتل این دو شخصیت گرانقدر معرفی کردهاند، میباید به بازخوانی، بررسی و نقد نظر خود بپردازند (و بپردازیم)." در اینجا نقرهکار بدون این که حتی قادر باشد کمترین مدرکی دال بر خودکشی تختی و غرق شدن طبیعی بهرنگی ارائه کند، از دیگران می خواهد که از اظهارنظر در مورد امکان قتل این دو فرد توسط ساواک و حتی مشکوک خواندن مرگ این دو اظهار ندامت و پشیمانی کرده و به انتقاد از خود بپردازند! ( اگر چنین نکنند از طرف آقای نقره کار "شایعه ساز و شایعه پراکن" قلمداد خواهند شد.). این حرف بیانگر آن است که نقره کار ها به هر دلیلـی عزم جزم کردهاند که آنچه که فراهتیها میگویند و مینویسند را عین حقیقت جا بزنند و نمیتوانند به آنچه دیگران در این مورد می گویند توجه نموده و به باورهائی که علیرغم نظر آنهاست تا زمانی که رد نشدهاند، امکان وجود بدهند.
در پایان آقای مسعود نقرهکار در خلال یکی از زیرنویسها (که در نوشتههای ایشان در بسیاری از موارد به منظور شانه خالی کردن از پرداختن به مسائلـی آورده شده اند که در طی متن مقاله مورد بحث می باشند) مینویسند: "خانم اشرف دهقانی چریک گرانقدر و محترم، در خلال نوشتههایاش مرگ صمد بهرنگی را قتل سیاسی اعلام کرده است". واژههای "خانم" همراه با "چریک" می تواند نظر هر کسی را به خود جلب کند و شاید همین امر مانع از توجه لازم به دروغی شود که در مفهوم کل جمله وجود دارد و آن این که آقای نقرهکار مدعی شده که رفیق دهقانی "در خلال نوشتههایاش مرگ صمد بهرنگی را قتل سیاسی اعلام کرده است". این امر با توجه به خواست آقای نقرهکار برای اظهار ندامت و پشیمانی از هر گونه ابراز شک در مورد مرگ صمد بهرنگی که در سطور بالا ذکر شد باید به این معنی باشد که رفیق اشرف دهقانی نیز به شایعهپراکنی در مورد این مرگ کمک کرده و باید به انتقاد از خود بپردازند. اولاً رفیق دهقانی در نوشتههای خود در مورد یاد شده نه از جایگاه یک "چریک" بلکه از جایگاه یک پژوهشگر، آنهم پژوهشگری که خود در رابطه با صمد بوده، برادرش رفیق بهروز دهقانی و شوهرخواهرش رفیق کاظم سعادتی از نزدیکترین رفقای صمد بودهاند، در مورد واقعیت های عینی که خود از نزدیک شاهد بوده است به نوشتن مطلب پرداختهاند. ثانیاً در کتاب "راز مرگ صمد" از "مرگ مشکوک صمد" صحبت شده است. رفیق دهقانی در کتاب خود در مورد فراهتی هم حکمی صادر نکرده و اتفاقاً به او امکان داده است تا به ابهامات و سوالاتی که از وی در این کتاب و کتاب برادر صمد یعنی اسد بهرنگی به نام " برادرم صمد بهرنگی" شده است، پاسخ دهد. به همین خاطر هم بوده باشد، علیرغم همه واقعیت هائی که مشکوک بودن مرگ صمد را تأئید می کنند، رفیق اشرف هنوز به "قتل سیاسی" بودن مرگ صمد بهرنگی رأی نداده است! پس چرا آقای نقره کار به گونه ای که گفته شد می نویسد؟
شاید کسانی باشند که بگویند که آقای نقره کار در ابراز چنین ادعائی (علیرغم وضوح کامل اظهار نظرهای رفیق دهقانی در این مورد) اشتباهی کردهاند اما باورم آن است که ایشان به خوبی میدانند که چه مینویسند و اشتباهی در کار نیست! اساساً توجه به کل مقاله و بحث های مطرح شده که در اینجا هم به آنها برخورد شد، منظور اصلی را که همانا غیر مشکوک جلوه دادن مرگ تختی و بهرنگی می باشد، برای خواننده آگاه نشان می دهد.
زیر نویس:
۱ و ۲- مقالات "روشنفکر کیست؟ روشنگری چیست؟" و "گامی در بررسی "پژوهشی" نسنجیده" از نادر ثانی- شهریور ۱٣٨٣ (این مقالات در " پیام فدائی ویژه صمد بهرنگی" چاپ شده و در سایت سیاهکل به آدرس www.siahkal.com نیز قابل دسترسی می باشند. )
در مقابل طرح چنان مسائلی بود که آقای نقره کار اتهام " عقبماندگی، خودحقبینی و خودخواهی" به من زد. در میان مطالب مختلف، رفیق اشرف دهقانی و همچنین اسد بهرنگی و برخی از دوستان نزدیک صمد مطرح کرده اند که این، زنده یاد کاظم سعادتی و برادر صمد، اسد بودند که جسد صمد بهرنگی را از رودخانه گرفته و به تبریز منتقل کردند و این مغایر با ادعاهائی است که در نشریه آدینه (منبع مورد استناد آقای نقره کار) مطرح شده و چنین کاری را به فراهتی نسبت داده. اتفاقاً یکی از نشانه های مشکوک بودن مرگ صمد برخورد غیر قابل توجیه فراهتی پس از مرگ صمد می باشد. اگر صمد بهرنگی به طور طبیعی در ارس غرق شده چرا حمزه فراهتی حتی کوششی برای یافتن جسد او به کار نبرد و خود به تنهائی عازم تبریز شد؟ چرا موضوع مرگ او را به خانواده اش اطلاع ند اد؟ چرا حتی کوشش نکرد که خانواده اش را از محل مشخص آن رویداد باخبر سازد تا حداقل اسد بهرنگی و کاظم سعادتی آنهمه روز برای یافتن جسد صمد از پا نیافتند؟ آقای نقره کار که بر مبنای نامه فراهتی در سال ۱٣۷۱ و تأئید سرکوهی از آن در نشریه آدینه در مورد چگونگی مرگ صمد، "جامعه روشنفکری" را به باد حمله گرفت و در مورد این مرگ قضاوت کرده و آن را یک مرگ طبیعی جلوه داده بود علیرغم وجود دلایل و مدارک غیر قابل انکار در رد آن اظهار نظرات (که من نیز در مقاله روشنفکرکیست؟ روشنگری چیست؟ به آنها استناد کرده بودم )، باز حاضر نشد در بی اعتبار بودن آن منابع تردیدی را اعلام نماید.
جالب است بدانیم که حال حمزه فراهتی در کتابی که در توصیف زندگی خود به نام "ازآن سال ها...و سال های دیگر" منتشر کرده و درآن چند صفحه ای را هم به توضیح مرگ صمد بهرنگی اختصاص داده در حالی که برای نمونه حتی به یک ابهام و سوال در مورد مرگ صمد بهرنگی پاسخ نداده و با بی قیدی از این امر شانه خالی کرده است ولی خواسته و یا ناخواسته به این موضوع اعتراف نموده که جسد صمد را در رودخانه رها کرده و خود به تنهائی عازم تبریز شده است. عین اعتراف فراهتی که از خودش به عنوان او صحبت می کند، چنین است :
" ....روز بعد فرمانده گروهان سوار بر اسب سررسید. همه چیز را پرسید و نوشت. بعد داخل پاسگاه رفت. حتما از سربازها هم سئوالاتی کرده بود. او همچنان بهت زده، روی همان سنگ نشسته بود. ستوان فرمانده گروهان دوباره از پاسگاه بیرون آمد و از او پرسید: "آیا ژاندارمری از آمدن دوستت خبر داشت؟" پاسخ داد که "نه" ستوان سئوال دیگری نداشت: "برویم!" با لاعلاجی پرسید "پس او؟ می خواهم با خودم ببرمش." ستوان جواب داد: "معلوم نیست که بتوانیم پیدایش کنیم. من باید بروم و تو هم نباید بیشتر از این اینجا بمانی! پیدا که شد خبر می دهیم" اصرار بیشتر فایده ای نداشت. سوار بر اسب راه افتادند. راهی را که با صمد آمده بود، بدون او بر می گشت."
یعنی جسد صمد در رودخانه ماند و ایشان خود راهی را که با صمد رفته بود بدون او برگشت.
حال که خودِ منبع مورد قبول آقای نقره کار، این "تنها شاهد" ( کار به اصطلاح پژوهش گری ایشان قبلاً ایجاب می کرد که مدام از "شاهدان ماجرا" صحبت کند و حال مرتب از "تنها شاهد" سخن می گوید) چنین اعترافی کرده است آیا آقای نقره کار این جسارت را دارد که حداقل در این مورد بگوید که اظهار نظر نشریه آدینه که گویا "فلاحتی و کاظم جنازه صمد را از ارس به تبریز آوردند و به خاک سپردند" دروغ خود ساخته برای توجیه اعمال فراهتی (در آدینه از او به اسم فلاحتی یاد می شد) بوده است؟ و حاضر است حداقل نقصی برای کار پژوهشگری خود قایل شده و بگوید که با "خود حق بینی و خود خواه" ی در مورد من قضاوت کرده بود؟ آیا او که مثل من "عقب مانده" نیست و مثلاً می داند که آنچه که رسانه ها در جوامع "دموکراتیک" ارائه می دهند درست است (!!) آیا حاضر است بگوید که من به درستی به کتاب های یاد شده استناد کرده و آنچه نوشته بودم حداقل در این مورد که به آن اشاره شد، درست بودند؟
٣- آقای نقره کار در مقاله اخیرش گوئی که از یک فاکت مسلم صحبت می کند سعی کرده است به خوانندگان بقبولاند که گویا رژیم و ساواکاش نیز شایع کرده بودند که صمد به دلیل نوشیدن مشروبات الکلی در رودخانه غرق شد. ولی هنگامی که مقاله او در سایت پیک ایران درج شد و از طرف کسی مورد سوال قرار گرفت که خود نقره کار با طرح چنین مطلبی دارد شایعه ای را بر علیه بهرنگی پخش می کند، در پاسخ نوشت که گویا چنین حرفی را امیر حسین آریان پور در سال ۱٣۵۹ در نشریه ای نوشته است.( از قول خود او: ا.ح . آریان پور, اعتیاد در دانشگاه های ما, بازتاب ( نشریه روانشناسی و روانپزشکی ) , ویژه اعتیاد, شماره ٣ , پاییز سال ۱٣۵۹- تهران – ایران). اما دیگرآقای نقره کار به خواننده خود نمی گوید که آریان پور بر اساس چه مدارکی چنین گفته است!؟ بسیار خوب نویسنده ای سه سال پس از سقوط شاه در نشریه گمنامی ادعائی کرده است، ولی چرا آقای نقره کار آن ادعا را به عنوان این که گویا واقعاً در دوره شاه چنین چیزی شایع بوده جلوه می دهد؟ تازه آیا می توان هرادعائی که نویسنده ای(درست و یا نادرست) مطرح کرد را به عنوان موضوع گویا شایع در جامعه اعلام نمود؟
۱٨ ژانویه ۲۰۰٨
nader.sani@gmail.com
|