اگر سخن هم بگویی، اینجا گوشی نیست!


آیدین اخوان


• گویا صدای زمزمه به صحنه آمدن نمایش رنگ باخته دیگری است، شاید بیاید، شاید نیاید، اما باید از هم اکنون بگوییم که دیگر نتیجه چنین بازی هایی از پیش مشخص است. هر دو طرف می بازند، هرچند آن که این بازی را می سازد می اندیشد که بازی را تمام برده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱ بهمن ۱٣٨۶ -  ۲۱ ژانويه ۲۰۰٨


امروز در نقطه ای از زمان ایستاده ایم با سایه گسترده سرکوب، بازداشت، زندان، شکنجه، مبارزه، دشواری و ده ها کلمه هم خانواده دیگر بر اندیشه و زندگی خود.
شاید بازگویی این که در این تجربه نو، چه کرده ایم، چگونه، چرا و همه سوال هایی که بر نقاط تلاقی و مناقشه تفکرات و به تبع آن گروه ها و افراد بنا می شود در این نقطه خاص جایی نداشته باشد؛ که چه خوب تر می بود اگر پیش از این سهمی بزرگتر داشت، چرا که همه آن ها پاسخی و بحثی برای این مناقشات و مرزبندی تقکرات را موجب می شود.
باری، امروز با هر نگاهی به رفقای در بند بنگریم، بی گمان گوشه ای از نگاه ما را نگاهی انسانی تشکیل می دهد، مگر نه آن که ما (چپ ها) محور تمام خواست ها و اندیشه خود را "انسان" یافته ایم؟
انسان، و تنها انسان در نقطه آغاز تحلیل! فارغ از این که صاحب چه اندیشه ایست، و حامل و کارگزار کدام نظرات و جریانات، و یا حتی صاحب اندیشه ای هست یا نه!
امروز درست یا غلط، زود یا دیر، عجولانه یا سر صبر و دقیق، ناگریز همگی در این نقطه از زمانیم، با تمام مختصات آن. یعنی بیش از ۵۰ دانشجوی چپ و کرد در زندان، کارگران زندانی، معلمی که ٣ سال به زندان می رود چون در عوض دروغ های مصوب، به شاگردانش گفته است: معلم نان ندارد! و زنان آگاه شده ای که باید آگاهی خود را به زندان ببرند تنها به همین جرم: آگاهی! و این تنها آن هایی است که به چشم همه می آید!
اکنون از شش جهت زمزه های نگران گننده ای به گوش می رسد، گویا صدای زمزمه به صحنه آمدن نمایش رنگ باخته دیگری است، شاید بیاید، شاید نیاید، اما باید از هم اکنون بگوییم که دیگر نتیجه چنین بازی هایی از پیش مشخص است. هر دو طرف می بازند، هرچند آن که این بازی را می سازد می اندیشد که بازی را تمام برده است، شاید پدران و آموزگاران آن ها در دهه های قبل به درستی انتظار چنین نتیجه ای را می کشیدند، اما اکنون که اینطور نیست؛ چونان بسیاری بازی های دیگر، نمایش مضحک و مسخره اعتراف تلویزیونی بر ملا است، شاید حتی تلاش برای رسوا کردن آن تلاشی بیهوده و تنها یک یادآوری آن را بسنده باشد.
اگر نزدیک به ۵۰ روز بازداشت و بی خبری از چند تن از رفقای دربند نشانه هایی از کلید خوردن این فاجعه باشد، همه ما وظیفه داریم که به خود، دیگران و حتی دو طرف این نمایش نیشتر زنیم که بیشتر به اتفاقات تاریخی و بستر آن ها بیاندیشیم و بیاندیشند.
آیا کسی می تواند تردید کند که شرایط جامعه ما (و نه حکومت ما) در تمام جزییات، هیچ شباهتی به دهه ۶۰ ندارد که شاید حتی بتوان از حیث درجه اعتبار چنین روش هایی در افکار عمومی جامعه آن را به سال های اولیه دهه ۵۰ بیشتر شبیه دانست!
هیچ توجه کرده اید که چرا مردم به خیابانی که بر تابلوی ٣۰ ساله آن نوشته شده است "شهید مطهری"، هنوز "تخت طاووس" می گویند، اما از همان روز اول "میدان انقلاب"، میدان انقلاب شد و نه "۲۴ اسفند"؟
ظاهرا به این دلیل ساده که مردم آن هایی را که باور می کنند نگه می دارند و آن هایی را که نه، به حکم فراموشی می رانند. همه می دانیم که امروز، چه چیز این بازی فراموش می شود و چه چیز در خاطر می ماند.
چنان که اکنون هم در خاطرها هست که "باور نمی کنیم"!
اکنون بازنده بزرگ تر آن کسی است که با فخر و لبخندی بر لب می اندیشد که همان پیروز بزرگ است.
پس بدان رفیق، اگر سخن بگویی، اینجا گوشی نیست!