کسی که مانده ز من...


ویدا فرهودی


• اگر چه تلخ گسسته است زشهر و مام وطن
فقــط زبان به نجاتش بـکار می آید!

به یاد حرف به حرفش، به سحر ناب سخن
کسی که مانده ز من، بی قرار می آید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱ بهمن ۱٣٨۶ -  ۲۱ ژانويه ۲۰۰٨


هماره وقت غزل، بی قرار می آید
کسی که مانده زمن یادگار، می آید

هنوز شیطنت از لحن سرکشش پیدا است
به بال وسوسه دائم سوار می آید!

هوای رخــنه به ژرفای آرزو دارد
به جستجوی نشانـی ِ یار می آید

دلش همیشه تـپـان از تلنگر عشق است
به هر اشاره، سر و جان نثار می آید

به دست او است قلم در مجال سرخ غزل
و بی هراس ز شــّلاق و دار می آید...

و تو که وَهــم ز مرداب مَـکر می نوشی
خلوص ِ واژه ترا ناگوار می آید

برای کشتن روحش مدام می کوشی
و نـَنـگ، تا دهدت اعتبار، می آید

در آن بلور چو بینی کراهت خویش
مدد ز غیب برایت، ز سنگسار می آید!

ولی کلام، سلحشور ِ شهر ِ آزادی است
به رغم هر چه کنی، استوار می آید

در او رسالت گفتن یگانه آیین است
شود مگر که کسی، رستگار، می آید

اگر چه تلخ گسسته است زشهر و مام وطن
فقــط زبان به نجاتش بـکار می آید!

به یاد حرف به حرفش، به سحر ناب سخن
کسی که مانده ز من، بی قرار می آید

ویدا فرهودی
زمستان ۱٣٨۶