قفل استبداد مذهبی با چه کلیدی باز خواهد شد؟ سکولاریسم یا مذهب؟


الف. ع. خ


• کلیدِ شکستن "استبداد مذهبی" سکولاریسم نیست. بلکه مذهب و ایدئولوژی است که استبداد مذهبی را می شکند. سکولاریسم نمی تواند استبداد مذهبی را به پایین بکشد بلکه اگر موفق شود، تنها می تواند از بالا رفتن استبدادی دیگر، تحت لوای دین، جلوگیری کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۱ بهمن ۱٣٨۶ -  ٣۱ ژانويه ۲۰۰٨


در این یادداشت لازم می دانم پیرامون چگونگی استفاده از واژه ها در یک متن، دو نکته را خدمت خوانندگان محترم توضیح بدهم. یکی از این نکات مربوط است به "حوزه" کاربری واژه ها، که در ابتدای این یادداشت می آورم و دیگری در مورد "نحوه" کاربری* آنهاست که در انتها تقدیم می کنم.
نکته اول آن است که در هنگام اندیشیدن و نوشتن، لازم است حوزه کاربری واژه ها را مشخص و تفکیک کنیم. یعنی توجه داشته باشیم که هر یک از واژه ها برای بیان مفاهیمی از یک حوزه خاص پدید آمده اند. مثلا سکولاریسم واژه ای است که در حوزه "فلسفه سیاسی" کاربرد دارد، نباید تصور کنیم که این واژه در "روانشناسی فردی" نیز همان معنا و کاربرد را دارد. یعنی وقتی واژه "سکولاریسم" را بکار می بریم، در واقع به دنبال مفهوم جدایی مذهب از حکومت هستیم. نباید این واژه را به گونه ای به کار بگیریم که معنی جدایی مذهب از "شخصیت" را بدهد. چون چنین امری محال است. "شخصیت فرد" چه بخواهیم و چه نخواهیم با عقاید مذهبی و عقیدتی او عجین است، همانطور که ایده فرد با شخصیتش عجین است. ایده و عقیده ای که جدا از شخصیت فرد باشد، اصولا وجود ندارد. در چنین شرایطِ خلط آمیزی است که مجبوریم بگوییم: «من سکولار مومن یا سکولار خداباور هستم!» چون از واژه سکولار چنان وسیع بهره برده ایم که آن را به حوزه "روانشناسی فرد" نیز وارد نموده ایم.
حال با نگاهی به "انتصابات اسلامی" در ایران به بحث اصلی می پردازم:
چندین هزار نفر از جانب چندین هزار نفر رد صلاحیت شده اند! در واقعیت که بنگریم، تعداد آنهایی که در بازی "صلاحیت" و "رد صلاحیت" شرکت دارند، کمابیش با یکدیگر برابرند. یعنی خیل عظیم مردمان، از روشنفکران گرفته تا مردمان عادی، از مومنین گرفته تا غیر مومنین، صلاحیتی برای حاکمانِ "خود صالح پندار" قائل نیستند، تا بخواهند در این بازی شرکت کنند. آنها که در این بازی وارد می شوند و به دنبال دریافت "تایید صلاحت" هستند، قبلا ورقه هایی را امضاء کرده اند که التزام عملی خود را مبنی بر اعتقاد به "صلاحیت دار بودن" حاکمان به عرض آنان رسانده اند. یعنی یک طرف "صلاحیت" دیگری را پذیرفته، اما طرف مقابل صلاحیت طرف روبرو را نمی پذیرد. حال نتیجه چه خواهد شد؟!
همه می دانیم که در یک "بازی" هست که "نتیجه" وجود دارد. اگر بازی نباشد نتیجه ای نیز وجود ندارد. البته نمی خواهم بگویم آن خیل عظیم مردمان روشنفکر و عامی، مومن یا غیر مومن، که در بازی شرکت ندارند، نتیجه ای را نیز رقم نخواهند زد! نقش "تماشاگر" را نباید در یک "بازی" نادیده گرفت، آنهم نقش تماشاگر حساس و عصبانی را! درست است که آنها در بازیِ "صلاحیت" و "رد صلاحیت" شرکت ندارند اما به بازی سرنوشت، سعادت، رفاه و بیش از همه به "بُردِ خویش" بسیار حساس هستند. آنها به کلیه وعده ها، رجزخوانی ها، یاوه گویی ها و عربده کشی هایی که در وصف بهبودی وضع آنان سر داده می شود کاملا حساس هستند. نمی توان نقش "تماشاگری" را به "دست روی دست" گذاشتن تقلیل داد. تماشاگری که از "بازیکن" حساستر باشد و از او حساب پس بخواهد، دیگر تماشاگر نیست، بلکه بازیگر است. در شرایط "منم منمی" که حاکمان به راه می اندازند، و "چنین و چنان" کردنی که سر می دهند، عمده ترین بازیگر، تماشاگر است. حال باید دید، برای نابودی استبداد مذهبی، کارکرد تماشاگرِ سکولار بهتر است یا کارکرِ تماشاگر دیندار؟!
دین، مذهب، عقیده و نظایر آن، در روانشناسی فردی انسانها نقش بسزایی دارد! "منیت" یک مومن، دین مذهب و اعتقاد اوست، اگر آنها را انکار کنی، انگار که منیت اش را انکار کرده ای! اگر منیت اش را انکار کنی انگار که دین و مذهبش را انکار کرده ای! شخصیت یک فرد مذهبی در گرو حفظ، پاسداری و سلامتِ صلاحیتش هست، اگر صلاحیتش را انکار کنی، انگار که کلیتش را انکار کرده ای!
حال عده ای مومن (ظاهرا مومن به وجود موجودی متعالی در شخصیت خویش) از جانب مومنانی دیگر (ظاهرا مومن به وجود موجودی خارج از شخصیت خویش) رد صلاحیت شده اند! در این مواجهه، تنها "صلاحیتِ" رد صلاحیت شدگان است که مورد توجه تماشاگران حساس قرار دارد، چون حاکمان قبلا صلاحیت خود را در نزد مردمان از دست داده اند و یا خود به خاطر "هیچ پنداری" خویش در نزد خدا صلاحیتی برای خود قائل نیستند!
به نظر می رسد که تماشاگران به داوطلبانِ "تائید صلاحیت" می گویند:
(رجز و یاوه را کم کنید و کمتر از "حقوق مردم" و "خدمت به آنان" سخن بگویید، حتی توقعی نیست که حقوق خود را کسب کنید بلکه از شخصیت و "منیت دینی" خود دفاع کنید. شما را دیگران انکار می کنند، شما دفاع از حقوق ما را بهانه می کنید و از حقوق ما می نالید، بهتر است به حال خود زار بزنید و ثابت کنید که وجود دارید و وجود خود را در کنار وجود خدا باور می کنید!، وگرنه چه تفاوتی دارید با آنان که تظاهر می کنند در مقابل خدا هیچند و شما را نیز هیچ تر می دانند، اما از جایگاهی "خدای گونه" صلاحیتتان را رد می کنند.
انسانی که دیگران را انکار می کند با انسانی که در مقابل انکار خود، سکوت می کند تفاوتی ندارد، هر دو بندگی می کنند منتهی، برای جیب خود! اشکالی ندارد که برای جیب خود بندگی کنید، اما ادای خدمت در راه خدا و خدمت به "ما" را در نیاورید!)
شاید در میان "بازیگران" (چه رد شده و چه رد کننده صلاحیت) دامنه سکولاریسم از "فلسفه سیاسی" به "روانشناسی فردی" سرایت کرده باشد! اما آیا در جامعه ایران و در میان "تماشاگران حساس" نیز دامنه سکولاریسم از "فلسفه سیاسی" به "روانشناسی فردی" گسترش یافته است. یعنی آنگونه که در فلسفه سیاسی مدرن، دین از حکومت جدا شده، در روانشناسی فردیِ انسانِ ایرانی نیز، دین از شخصیت فردی آنها جدا شده است. من "شک" دارم که در شخصیت اکثریت ایرانیان چنین اتفاقی رخ داده باشد! به نظر من عقیده و ایده، زمانی از شخصیت فردی جدا خواهند شد که انسان به ابزار تبدیل شده باشد. تماشاگران ایرانی حساستر از این حرف ها هستند، ابزارها حساسیتی ندارند.
درست است که ایرانیان مانند تمام مردمان جهان به "سوخت و ساز" زندگی خود می اندیشند اما دغدغه آنها فقط سوخت و ساز نیست بلکه نزدیک به سه دهه است که با احساسات دینی آنها بازی شده است. نزدیک به سه دهه است که به نام آنان و اعتقاداتشان، نفرت و دشمنی در داخل و خارج ترویج شده است. زندگی در چنین شرایطی آنچنان احساسات دینی آنان را جریحه دار نموده است که برای جبران مافات، داعیه هایی نو برای آزادی، عدالت، صلح و همزیستی مسالمت آمیز با جهانیان در سر می پرورانند. به نظر نمی رسد که آنها دین خود را به قیمت جنتی، رفسنجانی، خامنه ای، و احمدی نژاد بفروشند، یا تا کنون فروخته باشند.
استفاده از تعبیر "تماشاگر" برای مردم و قائل شدن نقش محوری در تحولات برای آنان، به هیچ وجه نمی تواند نافی نقش نخبگان، روشنفکران، گروه ها و سازمانهای سیاسی باشد. چرا که اینگونه افراد و سازمانها در چنین شرایطی نقش تعیین کننده ای در جهت رهبری و مدیریت واکنش های احتمالی تماشاگران خواهند داشت. در یک حکومت فاشیستی- مذهبی بهتر است در سَمت تماشاگران ایستاد، هرگونه ورود به میدان این بازی، بهانه ای بدست خواهد داد تا فاشیستها بگویند: «دشمنان دین و ملت نگذاشتند دین و ملت پیروز شود»
باید آنها را در زمین بازی تنها گذاشت. ورود در "بازی" مهم نیست بلکه داشتن "حساسیت" مهم است که تماشاگران ایران بیشترین حساسیت را دارند. نباید تصور کرد که در هیئت تماشاگری نمی توان کاری کرد. توزیع آگاهی و ترسیم آینده، گذشته بد را نابود خواهد ساخت.
آنها که بر سر معیشت مردم با دین بازی می کنند، یا که بر سر دین، با معیشت مردم بازی می کنند، بهتر است "تنها" بازی کنند چون طبیعی است که نه وضعیت دین را بهبود می بخشند و نه وضعیت معیشت مردم را! آنچه که در این ماراتن می ماند، انباشت وعده ها و در نتیجه انباشت خشم ها خواهد بود. نقش نخبگان در چنین شرایطی تولید اندیشه های راهگشا و نشان دادن راههای نتیجه بخش است، تا بعد از فرونشستن خشم ها و وعده ها، خشم ها و وعده های دیگری انباشته نشوند. یعنی تاریخ دوباره تکرار نشود.
درست در همین جاست که وجود ایده ها و ایدئولو‍ژی های متنوع و افشاگر ضرورت پیدا خواهد کرد، حتی بدترین ایدئولو‍ژی ها در مقابل فاشیست ها خواهند ایستاد، و ماهیت آنها را افشا خواهند کرد. در چنین شرایطی، شعار محدودسازی ایده ها و ایدئولوژی ها تنها به تقویت فاشیست ها خواهد انجامید. در وضعیت تنوع ایده ها و ایدئولوژی هاست که می توان پایه های اولیه آزادی و دموکراسی را بر پا ساخت. چرا که همه ایده ها و اندیشه های "رقابت پذیر" در مقابل همه عقیده های مقدس و "غیر رقابت پذیر" خواهند ایستاد و نقاط ضعف و قوت خود را بازخواهند یافت.
اگر احزاب و سازمانهای معتقد و مومن در جهان نباشند چگونه می توان معاملات پنهانی فاشیست ها را بر ملا ساخت. اگر تمام گروها و احزاب در اروپا و آمریکا "سکولار" عمل کنند چگونه می توان عوامل مالی ذی نفوذ فاشیست ها را بر ملا ساخت. اگر اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیک نباشد چگونه می توان خطر کرد و بنگاههای مالی ذی نفوذ جهان را که رشته های حیاتی فاشیست ها هستند، به رعایت حقوق بشر وادار نمود.
بله مهم است که عسکرولادی و امثال او چقدر منافع ملت ایران را به پای روسها و چینی ها می ریزند. ولی این مسئله نیز حائز اهمیت است که "پول در گردش" این معاملات در کدام بانک ها "بستری" است. سخن بر سر این نیست که به چین، روسیه، بلژیک و سوییس نفعی نرسانیم، بلکه سخن بر سر آن است که چرا این نفع را باید در وضعیت آپارتاید و له شدگی در خفقانِ فاشیم مذهبی بپردازیم.
می دانیم که چرخ اقتصادی کشورهای ثروتمند از طریق گسترش سرمایه گذاری و مهاجرت پذیری و توریسم می چرخد، بچرخد ما بخلی از این بابت نداریم. آرزوی ما رفاه و آسایش انسان در هر نقطه ای از جهان است. اما باید دید چه پولهایی و از راه چه خونریزیهایی جذب صنعت، بازرگانی و بانکداری کشورهای ثروتمند می شود. چقدر ثروت از خانواده هایی نظیر رفسنجانی، عسکراولادی، لاریجانی، مکارم شیرازی، جنتی و نظایر آن در اقتصاد کشورهایی نظیر آلمان در جریان است. اضافه کنید ثروت تمام مستبدان ثروتمند امروز جهان را به این لیست.
بی تردید اگر چرخ صنعت کشورهای ثروتمند نچرخد، جهان متوقف خواهد شد، اما آیا راه دیگری برای همزیستی و همیاری وجود ندارد. آیا باید تا ابد یک طرف جهان بسوزد تا طرف دیگر گرم شود! چرا همه گرم نشویم.
خوشبختانه در خارج، بسیاری از گرایشات لیبرالیستی در کنار بسیاری از احزاب چپ، می روند تا دیدگاه جهان شمول تری را در پیش بگیرند اما متاسفانه برخی ها هنوز از آتش جهل و بنیادگرایی و نادانی مردمان دیگر بهره می برند.   
خوشبختانه در داخل نیز برخی گرایشات لیبرالیستی در کنار چپ ها مقاومت و نافرمانی مدنی را پذیرفته اند اما برخی دیگر با نفی هر نوع ایدئولوژی، صرفا به تحولات جهانی و نتیجه انتخابات برخی کشورها چشم دوخته اند. هر چیزی ممکن است موثر باشد اما از همه موثرتر عدم ورود به بازی فاشیست ها و انجام اقدامات موثر دیگری از قبیل افشاگری، مقاومت و نافرمانی مدنی در مقابل آنهاست.
سکولاریسم ورود عقاید غیر رقابت پذیر (مانند ادیان و مذاهب) را به حکومت منع می کند. اما هرگز مانعی برای هیچ ایده یا ایدئولوژی "رقابت پذیری" قائل نمی شود. هر اندیشه ای که به رقابت آزاد تن در دهد می تواند به قدرت و مدیریت سیاسی وارد شود. حال بخواهد ایدئولوژی فلان باشد یا ایدئولوژی بهمان! تنها مدعیان راستین یا دروغین دین و مذهب هستند که نمی توانند راهیِ مرکز قدرت شوند. چون خطر دارند، چون ممکن است حمایت عاطفی (نه عقلانی) شهروندان را با خود داشته باشند.   
سکولاریسم موجود در "فلسفه سیاسی" می خواهد بگوید هیچ فرد و گروهی نمی تواند وجود داشته باشد که خود را نماینده انحصاری دین خاصی بداند. اگر عده ای تحت عنوان نمایندگان انحصاری یک دین، می خواهند در عرصه اجتماع به وجود خود باور داشته باشند، آزادند!، اما در عرصه قدرت و سیاست نمی توانند چنین وجود "ناوجودی" را تحمیل کنند. چون می توانند مایه خطر باشند.
در "فلسفه سیاسی"، تشکیلاتی مانند حزب وجود دارد که گروهی از انسانهای "هم ایده" و هم اندیشه را، گردهم می آورد. درست به دلیل وجود همین"حزب" است که "سکولاریسم نوِ" غیرعملی و بی اعتبار می شود. چون همه ایده ها در قالب حزب (نه در قالب مذهب یا دین) مطرح می شوند، و طرفدارانی می یابند و راه عملی شدن آن ایده ها را نیز برای حمایت کنندگان خود تبیین می کنند (اینکه آن ایده ها خوب باشند یا بد، شدنی باشند یا ناشدنی) موضوعی است که در بدو امر مشخص نبوده و تاثیری ندارد. اما ادیان و مذاهب در قالب "عقاید مقدس" تبلیغ می شوند. حتی اگر عقاید مقدس دینی تحت عناوین غیردینی تبلیغ شوند، باز هم قابل شناسایی هستند.
اما محبوبیت یک اندیشه غیردینی را نمی توان دلیل قداست آن دانست و به این اعتبار آن را از زمره مذاهب و ادیان قرار داد، چرا که انگیزه های اومانیستی با انگیزه های الهی متفاوت است. اگر اندیشه ای بر اساس انگیزه های اومانیستی محبوبیت یابد، لزوما مقدس نیست و نمی توان برای آن ویژگی فناتیکی قائل شد. البته اگر اصل بر آزادی اندیشه باشد و گرنه که هیچ.
در نتیجه کلیدِ شکستن "استبداد مذهبی" سکولاریسم نیست. بلکه مذهب و ایدئولوژی است که استبداد مذهبی را می شکند. سکولاریسم نمی تواند استبداد مذهبی را به پایین بکشد بلکه اگر موفق شود، تنها می تواند از بالا رفتن استبدادی دیگر، تحت لوای دین، جلوگیری کند. این "مردمان تماشاگر" هستند که برای دفاع از دین خود به استبداد مذهبی پایان خواهند داد و باز همین مردمان تماشاگر هستند که برای دفاع و پاک ماندن دین خود به استقبال سکولاریسم خواهند شتافت. توجه داشته باشیم که همواره این تماشاگران خشمگین هستند که صحنه های تکراری و کسل کننده را برهم خواهند ریخت، نقش روشنفکران مهار آتش این خشم هاست، که همه چیز را نسوزاند.
با مذهب و آیین مردم، نمی توان به طور دائمی زندگی آنان را قفل نمود، آنها با کلید مذهب این قفل را خواهند گشود! متاسفم که تماشاگران مذهبی در ایران بسیار حساس و عصبی هستند، خدا ملایمتی را به ارمغان آورد!
در پایان، نکته ای را نیز پیرامون "نحوه کاربرد واژه ها" مطرح می کنم، نکته ای که به نقدهای من به "سکولاریسم نو" مربوط می شود.
بی تردید وقتی در نوشته های خود از تعبیر عام و مصطلحِ واژه ها بهره می بریم، آن نوشته ها برای دیگران قابل فهم تر خواهند بود. هر تعبیر "ویژه" و منحصر به فرد از یک واژه، کار فهم مطالب ما را با مشکل مواجه خواهد ساخت، مثلا وقتی در یک متن از واژه "ایدئولوژی" بهره می بریم، این واژه جز معنای تحت الفظی خود، ممکن است معنای عام و مصطلحِ دیگری نیز داشته باشد. اما هرگز از خواننده نمی توان توقع داشت که واژه ایدئولوژی را «دستگاه جدا کننده تبعیض» بفهمد، البته می توانیم قبل از شروع بحث هر معنای دلبخواهی را به هر واژه ای بدهیم. مثلا می توانیم "تعریفی" را برای "آب" قائل شویم که معنای چاقو بدهد! در این صورت قطعا می توانیم بنویسیم: "علی به وسیله آب هندوانه را قاچ کرد"!
آیا اینگونه تعابیرِ اختصاصی از واژه ها، اختلالِ زبانی ایجاد نخواهد کرد؟ به نظر من هر یک از واژه ها دارای هویت و "تشخص" تاریخی هستند، باید آنها را در قالب هویتشان استفاده نمود. به سادگی نمی توان برای واژه ها هویتی دیگر ساخت و یا به واژه های "مرکب" هویتی مستقل داد. ایدئولوژی یا تکنولوژی واژه های مرکبی هستند که از ریشه "ایده" و "تکنیک" هویت گرفته اند، نمی توان هویت ریشه های آنها را نادیده گرفت.
آیا می توان تکنولوژی را به صرف آنکه برخی از آنها کارکرد تخریبی دارند "دستگاه جدا کننده تخریب" نامید؟ قطعا وجود چند ابزار تکنولوژیک که کاربرد تخریبی دارند، نمی تواند دلیلی باشد تا مفهوم "تکنیک" و "تکنولوژی" را به مفهوم "تخریب" خلاصه کنیم! چون در این صورت بسیاری از ابزارها را که تکنولوژی خوانده می شوند و اتفاقا تکنولوژی مفید و سازنده ای هم هستند را بی نام و نشان کرده ایم.
قطعا مفهوم مصطلح و رایج واژه تکنولوژی، "دستگاه برپا کننده تخریب" نیست، بلکه "تکنولوژی" در واقع آن تکنیک ها و سازه هایی هستند که در عرصه عمومی به تولید و مصرف انبوه می رسند. به همین ترتیب ایده ها و اندیشه هایی که در عرصه عمومی تولید و به پیروی (مصرف) انبوه می رسند، ایدئولوژی نام می گیرند. آنها که ایده های گاندی یا ماندلا را فرا گرفته و عملی ساختند، در واقع با ایدئولوژی گاندی و ماندلا، ره به منزل مقصود گشودند. برخی از این ایدئولوژی ها مانند برخی تکنولوژی ها می توانند "دستگاه برپا کننده تخریب" یا "دستگاه جدا کننده تبعیض" نیز باشند. اما نمی توان مفهوم تکنولوژی یا ایدئولوژی را صرفا به کارکرد دستگاههای فوق تقلیل داد.
علاوه بر تعابیر منحصر به فرد و ویژه ای که از واژه ها ارائه می دهیم، برخی از آنها را نیز همراه با صفات و حروف اضافه خاصی به کار می بریم. مانند «یوتوپیا نما»، «یوتوپیای کاذب»، «یوتوپیای واقعی» یا نظایر آن، اینگونه واژه ها نیز مشکل مفاهمه را دو چندان می کند. وقتی خود«یوتوپیا» عینیت نیافته، «یوتوپیا نما» یا «یوتوپیای کاذب» و «یوتوپیای واقعی» چه معنایی می تواند داشته باشد؟ اینجاست که واژه ها به جای آنکه گره از فهم معانی باز کنند، گره ای دیگر به فهم آنها می زنند. تعابیر "ویژه" و بی هویت از واژه ها نیز، نه تنها گره ای نمی گشایند، بلکه کار مفاهمه بین طرفین گفتگو را با مشکل مواجه می کنند.
بدین ترتیب بهتر است قبل از هر چیز «حقوق واژه ها را رعایت کنیم»**، یا اگر نمی خواهیم چنین کنیم، لازم است "واژه نامه" مخصوص به خود را، قبل از اقدام به نوشتن، در ابتدای هر نوشته ای بگذاریم، تا دیگران را(به دنبال نخود سیای فهم مطلب) به آفاق و انفس نفرستیم و به زحمت نیندازیم!

----------------------
* نکته ای است پیرامون نقدهایم به سکولاریسم نو
** مطلبی تحت همین عنوان در تاریخ هشتم آذر ماه ٨۴ از این قلم در خبرنامه گویا منتشر شده است.