•
ردّ این خیال، اگر نپایمش،
میرسد تا به گُلی که
خودم،
داده بودمش پبچ و تاب
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱٣ بهمن ۱٣٨۶ -
۲ فوريه ۲۰۰٨
از این جا
آن چه میخوابد بر چشم
تاب گیسوییست که افتاده بر شانهی آب،
و میداند که هر شکنش
هزار قصه آفریده تا حالا.
آب هم انگاری ندارد کارِ دیگری
پنجه انداخته در پنجهی آفتاب
و میبرد گیسویی که تنها میرسد به نظر.
اندامی؟ نه،
چیزی پیدا نیست از اینجا
لابد، در ژرفا
دارد میخورد پیچ و تاب
ردّ این خیال، اگر نپایمش،
میرسد تا به گُلی که
خودم،
داده بودمش پبچ و تاب
تو،
بگیر و برو تا ورای این حرفها،
تا چشمه، تا ابر، تا دریا، تا سراب.
صدای باد، ولوله در زلف آب
چین و واچینی که میبندد راه دیدهها
چیزی نمانده تا برسد به ما، گیسوی پرتاب
خوش تاب میخورد بر آب
یک تاب دیگر و دستمان میرسد به آن.
بیا تا بگیریمش:
آرام، بی صدا
جوری که:
نبیند آفتاب
نشنود مهتاب
نپیجد در کوچه جنجال
پای آبروست در میان!
آنگاه
همین کنار، برِ آب
بسپاریمش به دست خاک
تا
بیاوردش به بار.
شاید روزی این همه پیچ و تاب
عشوهیی فروشد از سر بیدی
و بپیچد به دور دلی.
یا نه،
رهایش کنیم،
بی سر و صدا
تا ،
بافهی مویی باشد که برای خودش
میرود بر آب.
۲۳ فوریه ۲۰۰۷
|