حقیقت چیست؟ (۳)
اظهار ندامت بر آستان پهلوی
هاتف رحمانی
•
ریشه تمام این تلاش های سلطنت ها به کسب هویتی بر می گشت که با مشروطه خواه خواندن خویش گمان دست یابی بدان را در دسترس می پنداشتند. مشروطه خواهی برای اینان یعنی تکیه بر حافظه تاریخی مردمی که حدود یک صد سال پیش در پی انقلابی شاید منحصر به فرد در جامعه گسترده آسیا خود را در راه کسب ازادی و ترقی نو قرار داده بودند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۹ آبان ۱٣٨۴ -
۲۰ نوامبر ۲۰۰۵
برای داوری در مورد آن چه كه رفقا " ائتلاف گسترده " با نيروهای مشروطه خواه می نامند نيازمند شناخت واقع بينانه نيروهای مشروطه خواهيم.
نيروهای مشروطه خواه عموما بقايای رژيم سرنگون شده پهلوی هستند. قريب به اتفاق اين نيروها از دست اندركاران و يا متصديان مقامات كليدی رژيم شاهنشاهی اعم از نظامی، انتظامی، اداری ومالی بوده اند. اين نيروها در تماميت اداری – حاكميتی رژيم پيشين اشتراك تام داشته و پاسخ گوی تمام عملكرد رژيم گذشته اند. علاوه بر اين، اين نيروها در اكثريت قريب به اتفاقشان كسانی بودند كه در آستانه انقلاب بهمن، با خارج كردن ميليون ها دلار از دارايی های متعلق به ملت ايران، غارت عملی "ميهن" را در آخرين دقايق حكومتشان به نمايش گذاشتند. اين نيروها در تمام سال هايی كه ساير مهاجرين سياسی به ويژه نيروهای چپ با هزاران مصيبت معيشتی، سياسی واجتماعی دست به گريبان و مستاصل روزگاز می گذراندند، به يمن دلارهای غارت شده از جيب "ملت" وبا سرمايه گذاری در انواع شركت های اروپايی و امريكايی، به زندگی شاهانه و اشرافی خود ادامه می دادند. بسياری از اينان هم اكنون نيز با ارسال پول، در بورس مسكن و اتومبيل و موبايل و بورس اوراق بهادار از طريق واسط و عامل سرمايه گذاری كرده، همچون گذشته به غارت منابع ملی مشغولند.
فعالين سياسی و اجتماعی اين نيروها در حال حاضر بيش از ۱۲ ماهواره جهانی، ده ها فرستنده محلی، ده ها نشريه يوميه و ادواری و صدها سايت اينترنتی را اداره می كنند. اوج هنر اين نيروها، گسترش فرهنگ لس آنجلسی، ابتذال فرهنگی و تحميق مخاطبين با روزهای خوش شاهنشاهی بوده است. در تمام اين ۲۶ سال گذشته اين نيروها از توليد هرگونه اثر فرهنگی قابل توجه، حتی فيلم كوتاهی كه در خور نام "ايران و ايرانی" باشد و اسباب سر بلندی "ميهن" را فراهم آورد ناتوان بوده اند.
بر خورد اين نيروها در تمام اين سال ها با ديگر نيروها، بر خوردی از سر فخر فروشی بوده و هماره خودرا به دليل ارتباطات هميشگی با سران سرمايه و سياست غرب تافته ای جدا بافته انگاشته اند. پايگاه طبقاتی اين نيروها را عموما بورژوازی كمپرادور ی تشكيل می دهد كه با هزاران حلقه و اتصال به ماشين سياسی و اقتصادی غرب متصل بوده و زائده ای از آن نيروها به حساب می آيند.
هر آينه در صورتی كه حكومتی دموكراتيك و مردمی در ايران بر قرار می شد قريب به اتفاق اين نيروها قابل پيگرد در دادگاه های صالحه بودند كه بايد نسبت به عملكرد ضدمردميشان در طی حكومت مداری سيستم شاهنشاهی پاسخگو می بودند.
از سلطنت طلبی تا مشروطه خواهی
در سال های پس از پبروزی انقلاب بهمن تمام اين نيروها خود را با سلطنت و سلطنت طلبی تعريف می كردند. گردان های رزمنده!! پادشاهی تشكيل می دادند. پايگاه های مقاومت!! سلطنتی ايجاد می كردند و در پس پشت دودی كه از غوغا بر پا كرده بودند قهرمانان رزمنده آريامهری را به ستايش می نشستند. اما زمانه بر وفق مرادشان نمی خواند. انزوای خود بزرگ بينی در همشان می فشرد. حاميان رنگارنگ غربيشان به دور از رويابافی های بيمارگونه اينان، در واقعيت دگرگون شونده جهان و جنبش اجتماعی ايران، تغييرات عميقی را مشاهده می كردند. فشار از همه سو وارد می گرديد. روشنفكران و واقع بينان اين نيروها كه رويای هژمونی بر جنبش اجتماعی ايران را با تكيه بر دلارهای باد آورده و كمك های بی دريغ انواع بنيادهای خيريه! امريكايی در سر می پروراندند به تعريف جديدی از هويت خويش روی آوردند. هويت جديد همانا چيزی نبود جز مشروطه طلبی!
ريشه تمام اين تلاش ها به كسب هويتی بر می گشت كه با مشروطه خواه خواندن خويش گمان دست يابی بدان را در دسترس می پنداشتند. مشروطه خواهی برای اينان يعنی تكيه بر حافظه تاريخی مردمی كه حدود يك صد سال پيش در پی انقلابی شايد منحصر به فرد در جامعه گسترده آسيا خود را در راه كسب ازادی و ترقی نو قرار داده بودند.اين مطلب را بهتر است از زبان اقای رضا پهلوی بشنويم:
" يكی از هدف های من برای وطنم باز سازی و ايجاد غرور در واژه های پر افتخار "ايران" و "ايرانی" است... يك قرن پيش، سرزمين ما در زمره ممالك عقب افتاده و توسعه نيافته جهان بود. در ۱۲٨۵ شمسی، انقلاب مشروطه، سيستم پادشاهی مطلقه را منسوخ و نظام مردم سالار پارلمانی را برايمان به ارمغان اورد." (نسيم دگرگونی به قلم رضا پهلوی ترجمه فارسي)
تكيه بر اين انقلاب مشروطه و مانور ليبرالی بر مبنای دست آورد آن يعنی "پارلمان" همان پاسخی بود كه اين نيروها به زعم خود به ژرفش مبارزه ملی ايران و خواست نيروهای فرنگی حامی ايشان می دادند. كسب هويت از انقلابی مردمی در برهه ای از تاريخ خونبار ملت ايران.
اين نيروها در اين ادعا هم صادق نيستند. سيری در نگاه اين نيروها به آن چه كه در حقيقت می توان آن را سرپيچی تام و زير پاگذاشتن تمام اصول مشروطه، يعنی تجسد حكومت پدر و پسر پهلوی، ناميد گويای اين عدم صداقت است. امير سپهر يكی از پياده نظامان سينه چاك رژيم پهلوی چنين نوحه ای می سرايد: درود به روان پاکت ای بابای خوب ما! ای آريامهر بزرگ! کاشکی تو بودی و بازهم ما آزادی نداشتيم؟! کاشکی سايه استبدادت بر سر ما گسترده بود و ما فرزندان دلبندت اينچنين در دنيا دربدر و آواره و بدنام نميشديم. تو که هميشه با بچه هايت بخشنده و مهربان بودی، بر ما ببخش آن ناسپاسی را که با تو کرديم! ما را ببخش، جگرگوشهايت را ببخش بابا! مصيبتی چون جمهوری اسلامی سزاوار ملتی است که روشنفکرانش مسئوليت و شرف ملی نميشناسند. و ادامه می دهد: وجود اکسيژن را در وجود حيات و سرزندگی ميتوان به تماشا نشست. وجود اکسيژن را فقط در عدم وجودش ميتوان حس کرد.... پاره ای از جامعه شناسان اکسيژن جوامع انسانی را آزادی ميدانند. معتقدند که نشاط و پيشرفت هر جامعه انسانی بستگی به ميزان وجود آزادی (اکسيژن) در آن جامعه دارد. آزادی اما تعاريف گوناگونی دارد. سوزاندن بانک و يا سرقت مسلحانه از آن، پرتاب بمب دستی و نارنجک، آموزش تغليمات خرابکاری در اردوگاههای فلسطينی و جاسوسی برای بيگانگان را هم روشنفکران دشمن آريامهر جزيی از آزاديهای سياسی دانسته اند. همان روشفکران تاريک انديشی که با يک جنايت هولناک سياسی زندگی نسل من و چند نسل آتی را نابود کرده، و غرور انسانی و ملی ما را لگد مال کردند . و با داغ دل به نوحه سرايی ادامه می دهد: آيا براستی محمدرضا شاه اکسيژن ما نبود که با نبودش تمام خوشيها و طراوت های عالم برايمان فسرد و پژمرد! صادقانه نيست اگر بپذيريم که ما ابدآ متوجه اهميت حياتی او در وجود نشاط اجتماعی و امنيت و آرامش و احترام جهانی نبوديم؟ حال متوجه نميشويم که چرا کهنسالان بيسواد ما آريامهر را دوست ميداشتند، اما هرجوانی که چهارخط شعر مجهول احمد شاملوی توده ای را خوانده بود او را ديو و دد ميپنداشت؟ آيا بدين علت نبود که پيرهای ما اجتماع پر از فقر و ناامنی و تيره روزی ايران را با چشم خود ديده بودند و ما نه؟ و دست آخر نتيجه می گيرد كه: شخصآ فقط آن بيست و شش سالی را که در دوران او زيسته ام زندگی بحساب می آورم. زندگی معمولی که نه، تو بگو جشن! يک جشن بيست و شش ساله! (سايت ميهن، مقاله يادی از استبداد؟؟ آريامهری، امير سپهر)
خوب ايشان به عنوان شهروند حق دارند هرگونه كه دوست دارند بينديشند اما آقای رضا پهلوی كه خود را "نماد نهادی شايسته" می خواند در اين باره چه می گويد؟ او كه مدعای اين دارد كه "نه به گذشته،كه به آينده بايد بنگريم" درباره گذشته چنين حماسه سرايی می نمايد: اين كه من فرزند آخرين پادشاه ايران هستم، نكته ايست كه بر هيچكس پوشيده نيست. اما مسئله اصلی نيست... من به نيكی آگاهم كه هر نوع بحث و جدل در مورد پادشاهی در ايران، يا من باب مثال جمهوری، منجر به تفرقه اندازی خواهد شد و در بخشی چنين حساس از تاريخمان، مسئله مهم و حياتی "اتحاد" را متزلزل خواهد كرد. شايستگی نهادی كه من نماد آن هستم، تنها بعد از زمانی سنجيده می شود كه ما برخوردار از يك نظم سياسی بر پايه خودفرمانی و يك مردم سالاری بی آلايش باشيم. (نسيم دگرگونی)
اقای پهلوی برای اين كه شايستگی نهادی را كه نماد آن است يهتر بنماياند می گويد: يكی از هدف های من برای وطنم، بازسازی و ايجاد غرور در واژه های پرافتخار "ايران" و "ايرانی" است. اين كار سترگی است كه پدر يزرگم آغاز كرد و من مصمم هستم كه آن را ادامه دهم. بعنوان شهروندان ايران، بعنوان ايرانيان، نبايد از گذشته سياسی خود شرم داشته باشيم... پدر بزرگم، نقشی حياتی در حفظ تماميت ارضی و هدايت ميهنمان ايران، در بزرگ راه مدرنيته ايفا كرد. او در دوران كوتاهی كه تصدی امور را بر عهده داشت، با درايت و رهبری خود، ايران فقير، ناتوان و پرآشوب را به مملكتی امن و مترقی تبديل كرد. (نسيم دگرگوني)
شاهزاده پهلوی البته فراموش می كند كه مادر بزرگ گراميشان در وصف اين قهرمان خيالی و ضامن تماميت ارضی و هادی ميهن به بزرگ راه مدرنيته، و رهبر با درايت امنيت و ترقی چه می گويد. بايد عرض كنم مردم نه تنها از استعفای رضا و رفتن او از مملكت ناراحت نشدند و در برابر مداخله متفقين برای مجبوركردن رضا به استعفاء عكس العمل نشان ندادند، بلكه دركمال چشم سفيدی ابراز خوشوقتی و خوشحالی هم كردند و روزنامه ها هم كه تا سوم شهريور ۱٣۲۰ دعاگوی رضا بودند شروع به هتاكی و فحاشی نمودند! رضا از اين تغيير حالت مردم خيلی ناراحت بود. آقای "محمود جم" كه پيرمرد سرد و گرم چشيده ای بود به رضا گفت كه نبايد ناراحت باشد اين خاصيت عوام است كه در ايام قدرت حكام مجيزگوی آنها هستند و در ايام ضعف پنجه به روی آنها میكشند! و در جای ديگر ادامه می دهد: در اين مسافرت كلارمونت اسكرين از كاركنان كنسولگری انگليس در كرمان كه خيلی روان فارسی صحبت میكرد همراه ما بود و فوق العاده احترام و تكريم میكرد و تمام تلاش و سعی او اين بود كه رضا احساس راحتی كند. قرار ما اين بود كه به جزيره موريس برويم. ..... چون خيلی با ما خودمانی شده بود. يك شب رضا روی عرشه كشتی از او پرسيد چرا انگليسی ها مصرا از او خواستند تا خاك ايران را ترك كند. اسكرين گفت: اين كمترين تنبيهی است كه لندن برای اعليحضرت رضا شاه در نظر گرفته است. ما انگليسی ها خيلی وفادار هستيم. با آنكه اعليحضرت رضا شاه نسبت به انگلستان كم لطفی كرده و در ميانه راه خود را به آلمان نزديك كردند معهذا انگلستان حاضر نشد اعليحضرت را مجازات جدی كند. اميدوارم در آينده اعليحضرت محمدرضا وليعهد جبران مافات كرده و در برابر اين گذشت و بزرگواری دولت فخيمه انگلستان خدمتگزار صادق پادشاه انگلستان باشند. البته از دست آوردهای گران اين سفر دريايی به جزيره موريس: يكی هم اين بود كه چند نفر از خدمه كشتی بندرا تا رسيدن ما به مقصد ترياكی شدند! (خاطرات تاج الملوك به نقل از پيك هفته)
جناب پهلوی صدالبته گلايه گذاری مادر بزرگ گرامی را هم در بيانات حكيمانه خويش ناديده گرفته اند كه: نوه های عزيزم هستند خوششان نمی آيد كه من در مورد مادرشان صحبت كنم. حتی رضا جان اكيدا از من خواسته كه در بيان خاطراتم زخم های كهنه را نيشتر نزنم و گذشته ها را فراموش كنم. ببينيد! من، همسر رضا شاه قدرقدرت. حالا چقدر بدبخت شده ام كه نوه ام مرا ازحرف زدن و صحبت كردن منع میكند. (تاج الملوك همان)
صد ها مورد از اين گونه موارد می توان نوشت. با مرور تمام اين جوانب از اظهارات و كنش های "نماد نهادی شايسته" به كنه يكی از شعارهای اساسی اين نيروها می توان پی برد. "امروز فقط اتحاد"
شعار "امروز فقط اتحاد" يك معنا بيشتر ندارد. ما را با گذشته هايمان رها كنيد! سر به كار خويش، به پر وپای "نماد نهاد شايسته" نپيچيد! بگذاريد به هر نحوی كه می توانيم راهی به دل دوست، بنگاه های خيريه! و انجمن های مختلف الشكل دموكراسی خواه آمريكايی باز كنيم. بگذاريد با دلی آسوده به خرمن جنبش مردم هجوم بياوريم و ريشه های انسانی و شريف آن را ملوث كنيم. اقای امير سپهر چه ساده لوحانه به چكيده اين حقيقت اعتراف می كند: حال و روزمن و ما اينست! روزگار کسانيکه رياکار نيستند و حقيقتآ خواهان خلاصی از دست ميکرب مهلک جمهوری اسلامی هسنتد. ميکرب کشنده ای که گروههای چپ و باصطلاح روشنفکر جسم و روح ما را به آن آلوده و بيمار کردند. کينه ای نيستم، اما چکنم، اصلآ دست خودم نيست! هرچه سعی ميکنم نميتوانم کسانی را ببخشم که من و ما را به اين پريشانحالی و فقر و سرگردانی و بی آبرويی کشيدند! اينها قاتلين ما هستند. تازه! هنوز هم طلبکار هستند! و ما را لمپن و شاه الهی هم خطاب ميکنند! بجای آنکه آنها بيايند و برای جبران خطاهشان بما دست همياری بدهند، ما بايد از آنها اتحاد را گدايی کنيم. مايی که بی تقصير سرگردان و نابود شديم. مايی که خود به اسناد جهالت و خيانت آنان ميمانيم... ما که ميگويم، منظورم انسانهای دارای سلامت نفس است. نه آن بی وجدانهايی که نه تنها از اينهمه خسارتی که وارد کردند شرم نميکنند، بلکه با هزاران مکر و ترفند اهريمنی رژيم را سرپا نگهداشته اند. خود که منفور هستند و هيچ آلترناتيوی ندارند! اينها به هر دزد و چاقوکشی رضايت ميدهند اما به رضا پهلوی نه! هرچه کوشيدند از طبرزدی و خاتمی و دوم خرداد ديگی برايشان بجوش نيامد. ملت ايران است و تنها يک اميد! رضا پهلوی! ترس اينها و علت دفاع کردنشان از رژيم هم همين است! ميترسند مبادا که فرزند آن بابا بازگردد، ومردم بلا کشيده بابت اينهمه عناد ورزی منجر به نابودی کشورشان آنها را تف باران کنند! اين بزرگواران بودند که خمينی را بر سرکار آوردند. هرگز هم از کار خود اظهار ندامت نکرده اند. (امير سپهر ، پيشين)
من به سهم خود خوشحال نيستم كه اين رفقا بر آستان پهلوی اظهار ندامت كرده اند.
اين نوشته يك بخش ديگر هم ادامه خواهد داشت.
Hatef_r۲۰۰۲@yahoo.com
|