نکته ای که‌ چپها، در انقلاب بهمن از آن غافل بودند


غللامرضا زنگنه


• ۱۹ تیرماه ۱۱۳۸۴ سرآغاز دوره ای دیگر در تاریخ سیاسی ایران است که همچنان ادامه دارد و در پروسه تکاملی خویش به نقطه اوج خود همانند هر پدیده تاریخی دیگر خواهد رسید وآن روزی است که مردم با توسل به دمکراسی حاکمیت خویش را بر سرمایه ملی به نفع عدالت اجتماعی اعمال خواهند کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ بهمن ۱٣٨۶ -  ۹ فوريه ۲۰۰٨


آنچه که امروز ذهنیت است واغلب به شکل فرضیه ها ظاهر می شود، در مسیر تجربه وفرارویاندن آن به تئوری اگر به واقعیت نزدیک باشد، راه رسیدن به حقیقت نسبی را آسان تر می نماید. انقلاب نه تنها محیط به تجربه در آمدن ایده های متفکرین اجتماعی و روشنفکران است، از همه مهمتر محل تجربه توده هاست که بر خلاف دو گروه اول که قادرند بساط ذهنیت های باطل را به سرعت برچینند به زمان بیشتری نیاز دارند چرا که علاوه بر آنکه باید ذهنیت های باطل را بشکنند، بایستی دیوارها و خندق های ذهنی که دشمنان برای جلوگیری از فرار توده ها به سوی زندگی بهتر بنا ساخته اند را نیز از میان بردارند.
با این مقدمه به این نقطه می رسیم که نقش متفکرین ایرانی در پدید آمدن انقلاب بهمن وتحولات بعد از آن چه بوده است؟ اگر ما انقلاب بهمن را به دوره ای تقسیم کنیم که آغاز آن حدودا" به شکست نهضت زنده یاد مصدق ودر پی آن "انقلاب سفید" شاه، نقطه اوجش ٢٢ بهمن وپایان آنرا اصلاح طلبی خرداد ٧٦ قلمداد کنیم دچار اشتباه نخواهیم شد. آنچنانکه هر پدیدهای آغاز و اوج و پایانی دارد.
کدام عوامل در پدید آمدن انقلاب بهمن نقش داشتند؟ آیا متفکرین مترقی قبل از انقلاب بهمن در ریشه یابی ناهنجارهای اجتمایی دچار خطا نگردیدند؟
در شرایطی که ایران به محل برخورد تلاقی ایده های بورژوازی و کمونیستی تبدیل شده بود، متفکرین متائر از این پدیده نیز به دو گروه تقسیم شده ، که متاسفانه آنچه که برای جامعه ما پدید آورد، دور شدن بر جستگان ما از واقعیت جامعه و محل زد وخوردهای بعدی میان آندو گروه گشت که از آن فایده ای نسیب مردم نشد جز سرخورده شدن از این و آن. بدیهی است که کشوری که سرمایه داری نیست و هنوز سرمایه عامل اصلی تولید رشد طبقه کارگر نیست چگونه می توان از آن انتظار داشت که معجزه کرده و در یک آن هم سرمایه دار بوجود آورد وهم طبقه کارگری که بتوان آنرا علیه سرمایه دار بویژه از نوع ملیش "بسیج" کرد.
گذار از جامعه زمین داری به سرمایه داری در ایران هیچگاه به صورت واقعی صورت نگرفت و یکی از دلایل آن پیروزی انقلاب کمونیستی در همسایه شمالی ما روسیه و دو قطبی شدن جهان و رخ دادن جنگ دوم جهانی بود که هراس از هرگونه رفرم و تحولی را از زاویه رشد کمونیسم در ایران باید ارزیابی کرد و حمایت غرب سرمایه داری از حکومت های مستبد و دست نشانده در ایران و دستگاه روحانیت تنها برای مقابله با شوروی سازماندهی می شد. در این اثنا کمونیسمی که لنین از آن نام می برد در واقع جنبه رادیکالیسم سوسیال دمکراسی بود که از سوی خود لنین تئوریزه و بعد از مرگش از سوی استالین به شکل بسیار افراطی گسترش یافت، همچنانکه بارباس قصد نشان دادن مسیحیت را داشت و رم را به آتش کشید. استالین سعی کرد با فهم رادیکالتری از کمونیسم با توسل به هر گونه ابزار، قدرت شوراها را مستحکمتر کند. متفکرین ما در واقع قربانی برخورد برداشت های ذهنی از دو طوفان رشد سرمایه داری و بروز طوفان دیگری بنام کمونیسم شدند که حتی آنها را نیز به جان هم انداخت. حال در این بحبوحه، متفکرین مترقی در جریان انقلاب بهمن که پدیدآمدنش امری اجتناب ناپذیر بود، چگونه روشنفکران دمکرات می بایستی سکان کشتی تحول را در دست می گرفتند؟ در حالیکه متفکرین تحول طلب، سازندگان اصلی روشنفکران سیاسی هر جامعه، جایشان خالی می نمود.
انقلاب بهمن دارای یک ویژه گی خاص بود که متاسفانه نه متفکرین جامعه تازه به ظهور رسیده سرمایه داری و نه طرفداران عدالت اجتماعی به آن تکیه نکردند. اگر نیز کردند تنها آنرا برای منافع خاص سیاسی و نه تحول در نظر داشتند.تنها متفکرین مذهبی بودند که بر روی آن انگشت گذاشتند و در اصل برای حفظ منافع خویش و آن چیزی نبود جز فقر مادی ولی با توسل به بر جسته کردن فقر از دیدگاه الهی.
متفکرین مذهبی به خوبی تشخیص داده بودند که همه چیز را تنها از این زاویه در نظر بگیرند.آنها متوجه بودند که با آگاهی از وجود این حربه که به طور سنتی آنرا در دست داشتند به مانور در مقابل مخالفین خویش که با عاریه گرفتن از تئوری های غیرمنطبق بر شرایط ایران مشغول نزاع با یکدیگر بودند حداکثر بهره را نیز ببرند. فقر شدید توده ها و ثروت هنگفتی بنام نفت در دست اقلیتی محدود اصلی ترین تضادی بود که تضادهای دیگر از جمله تضاد کار و سرمایه، سنت ومدرنیته راتحت تائثیر قرار داده و هنوز هم در جامعه ما حل نگردیده است.
بعد از به شکست کشاندن نهضت مصدق که ملی شدن صنعت نفت در واقع در جهت خارج ساختن آن از دست قدرتهای خارجی بود امپریالیستها ساکت ننشستند و با حمایت از شاه در ازای تسلط بر نفت ودیگر حوزه های اقتصادی زمینه رشد نوع خاصی از سرمایه داری را فراهم ساختند که بیشتر به سرمایه داری وابسته شهرت یافت که خود باعث انحراف بیشتر روشنفکران چپ و اشتباه گرفتن آن با رشد اصلی سرمایه ملی گردید، که به ظهور مبارزات مسلحانه که اصولا" ارتباطی با مبارزه طبقه کارگر نداشت بلکه بیشتر با نفوذ امیریالیسم مرتبط بود، منجر شد. به طور نمونه وحدت اکثریت با حزب توده بارزترین اتحادی بود که تنها در مخالفت با امپریالیسم و تبعیت از حزب برادر بزرگ، شوروی سابق و در نهایت اتحاد این دو با جمهوری اسلامی در مقطعی در تاریخ ایران ثبت شده است.
شاه مالک اصلی ثروت ایران بود که خود در دخل و تصرف بر آن قدرت تام داشت، بدون دخالت مجلس وتنها به اتکای قدرت رسیده از خدا به وی در هر کجا که می خواست از آن استفاده می کرد. در خاطرات علم وزیر دربار به صراحت آمده است که چگونه شاه پول را در میان کسانی که به وی رجوع می کردند و احتیاج داشتند به طور بی رویه ، می بخشید. چگونه وی واطرافیانشان بهترین زمینهای کشور را به بهانه کشاورزی صنعتی از چنگ مالکین قبلی خارج می ساختند . در کنار ثروت نفت، ثروتی دیگری بود که مردم فقیر به آن برای حل مشکلاتشان وابسته بودند و آن ثروت مساجد، مراکز دینی ایران، امامزاده ها، آستان قدس رضوی، معصومه قم و اموال منقول و نامنقول متعلق به حرم ها، زمین های مزروعی مالکین وابسته و پشتیبان قدرت مذهبی بازاریان سنتی و نزول خواران سنتی، که همگی به شکلی مردم را در فقر نگه داشته، بدون اینکه در جهت خدمت و اشتغال مردم از آن استفاده کرده باشند. این در حالی بود که راه رسیدن به ثروت دوم راه آسانی نبود. مردم فقیر تنها از طریق قوانین شرعی می توانستند به آن دسترسی داشته باشند. فقیر نگه داشتن مردم و توسل به "دعا و انشالله" از اینجا ناشی می شد. در جاییکه پادشاهان ایران برای بقای حکومت خویش در دوران مشروطه محتاج قرضه خارجیان بودند، مردم نیازمند باید برای رفع مایحتاج روزمره خود به دستگاه مذهبی و فئودالها تمکین می کردند. سفره های نذری برگذاری مراسم عزاداری و دادن شام و نهار مجانی هیئت ها و طولانی مدت بودن زمان برگذاری همه وهمه، چیزی جز نوعی مسکن برای گریز از فقری که مردم تهی دست ما در آن به سر می بردند چه می تواند باشد.
"انقلاب سفید شاه" درست است که سبب رشد قشر میانه ای مشهور به خرده بورژوازی شهری، در جامعه گشت و تا حدودی زنان را در رای دادن که تا آن زمان در کنار نسوان قرار گرفته بودند آزاد کرد اما تضاد اصلی میان فقر و ثروت ملی را افزایش داد .کارگران روستایی را به شهرها و بنادر کشید بدون اینکه بتوانند زندگی بهتری را کسب کنند، بچه هایشان را به مدرسه می فرستادند اما اغلب آنان مجبور بودند در جایی آنرا ترک کنند، به دانشگاهها راه می یافتند اما پول کافی برای باروری دانش خویش نداشتند، ظواهر مدرنیته را می دیدند اما طبقه خاصی از آن بهره می برد، خیابانها وجاده ها و ساختمانها در حال رشد بود اما نه در همه ایران. در نتیجه فقر و رشد ستم ملی و فقر ملیتهای دیگر ایرانی را دامن می زد. اصلاحات ارضی شاه اصلاحاتی بود که به نفع روستاییان و کشاورزان تمام نشد و آنها را به بدهکاران جدید بانکها تبدیل کرد اگر تا آنزمان کشاورزان برای فئودالها کار می کردند و در همان جا سکونت داشتند که مشغول به کار بودند این بار مجبور بودند تا به خاطر پرداخت بدهکاری های خویش زمستانها را نیز برای کار به دور افتاده ترین نقاط کشور راهی شوند.
ثروت نفت که بی تناسب با زندگی مردم به هدر می رفت همراه شد به تعرض اصلاحات ارضی به ثروت دیگر یعنی ثروت دستگاههای مذهبی - فئودالی و موجب سوق دادن مردم مذهبی که هرچند که دعا و انشالله گفتن تنها امید آنها در شرایط سخت زندگی بود، به سوی روحانیونی که چندان از اقدامات گذشته در زمان رضاشاه وحال با اقدامات محمد رضا شاه راضی نبودند.
حال با توجه به این احساس خطر و ضمن رشد سطحی فرهنگ غربی، متولیان مقدس خطر را جدی میدیدند وآنها را به اعتراض واداشت و هراس مردم وابسته به سیستم سنتی که از وجود نفت واصلاحات ارضی بیشتر تنگدست شده بودند را دو چندان کرد و مردم را بر آن داشت تا به وعدهایی که متفکرین مذهبی برای رهایی آنان از فقر میدادند باور کنند واز آنها حمایت کنند. شعارهای کمونیستی تشکل های چپ در به سوی خود کشاندن توده ها کارساز نبود .آنها از کارگری سخن می گفتند که هنوز به دنیا نیامده بود و یا اینکه نارس بود. زحمتکشان را بر علیه سرمایه داری ای تحریک می کردند که نمایندگان سیاسی آنها با حکومت استبدادی شاه خود مشکل داشتند جبهه ملی و نهضت آزادی وحزب ملت ایران از آن جمله اند.
کمونیستها اصولا" با سرمایه مخالف بودند در حالیکه مردم تشخیص درستی از مفهوم سرمایه مورد نظر کمونیستها نداشتند، در عوض متفکرین ایده آلیستی ضدیت با سرمایه نداشتند وتنها آن بخش از سرمایه داران را بزرگ جلوه می دادند که با حکومت همکاری می کردند و ثروت ملی را در دست داشتند و کالا های غیروطنی و صنعتی را وارد می کردند. همان املاکی که شاه و سایر درباریان مکانیزه اش می کردند، موجب بیکار شدن روستاییان وهجوم به شهرها می گشت که توان یافتن اشتغال برای آنان را نداشت و دامنه رشد فقرا را افزایش می داد. در چنین اوضاع واحوالی این مردم فقیر روستایی و زحمتکشان معتقد به دین که روز به روز فقیرتر می شدند به کجا پناه می بردند جز به مساجد و تعزیه و گوش دادن به روحانیانی که خود نیز اغلب از خانواده های فقیر بر خواسته که توسط پدرانشان به تحصیل به حوزه ها فرستاده شده بودند وهمگی با هم شکایت را به خدا می بردند که ثروت نفت و طرح های از خارج تهیه شده برای چپاول بلای جان ملت شده است.
آری در چنین اوضاع واحوالی مردم انقلاب کردند. اما انقلاب تضاد آنها را با خدایان جدیدی که هم ثروت دستگاه مذهبی و ثروت ملی را در دست گرفت حل نکرد و همچنان لاینحل گذاشت. اقدامات اولیه دولت جدید برای از میان بردن فقر ناکارایی خویش را بعدها نشان داد. کشیدن جاده، بردن برق و امکانات مخابراتی به دور دست ترین روستاها و گسترش سطح آموزش مردم تنها به این کمک کرد که در کنار رشد جمعیت، انتظارات مردم را افزایش دهد. انتظاراتی که رژیم به دلیل عدم توانایی و نبود اقتصاد برنامه ریزی شده قادر به براورده شدنش نبود. بند ج جهاد سازندگی در نیمه راه به دلیل مخالفت زمینداران اسلامی متوقف شد، دادن اعتبارت بانکی در گسترش تعاونی ها علاوه بر اینکه هیچ کمکی به رشد صنایع ملی ننمود بلکه خاصیت مصرفی ارز و رشد فساد و فروش کالا در بازار سیاه را افزایش داد. در این مورد که ثروت ملی چگونه حیف ومیل می شد سخنها بسیار است اما به تعداد آنانکه مشاهده می کردند که می توان با نزدیک شدن به مراکز قدرت، توان دست رسی به آنرا یافت، هر روز بیشتر می شد و شهرام جزایری ها ظاهر شدند. در چنین وضعیتی نسل جدیدی از منتقدین اجتماعی و نویسندگان پدید آمدند که شرح زندگی آلوده به فقر و فساد را بازگو می کردند و به شناختن علت های اصلی و کسانی که مقصر بودند پرداختند وحکومت سعی کرد تا آنها را از میان بردارد و به ترور دلسوزان جامعه پرداخت. جامعه خفته به یکباره بیدار شد و انتخابات خرداد ٧٦ رخ داد. منتقدین. متفکرین سیاسی به این واقعیت پی برده بودند که تنها با اتکا به آزادیهای سیاسی می توان به مشکلات اقتصادی مردم پرداخت. دوره ای بنام انقلاب بهمن نیز نشان داد که حل تضاد فقر و ثروت ملی به نفع عدالت اجتماعی تنها از طریق به دست گرفتن قدرت ملی وآنهم از طریق دمکراسی امکان پذیر است واز آنجا که منافع چپاولگران ثروت ملی با این راه حل منافات دارد, در حوادث تیرماه ١٣٧٨ به سوی مردم غیرمسلح آتش گشوده شد وجنبش پیشروان جامعه را در این روز سرکوب کردند. ١٩ تیرماه سرآغاز دوره ای دیگر در تاریخ سیاسی ایران است که همچنان ادامه دارد و در پروسه تکاملی خویش به نقطه اوج خود همانند هر پدیده تاریخی دیگر خواهد رسید وآن روزی است که مردم با توسل به دمکراسی حاکمیت خویش را بر سرمایه ملی به نفع عدالت اجتماعی اعمال خواهند کرد. جا دارد که از ناحیه جنبش چپ در آینده به تضاد فوق در جمهوری اسلامی بیشتر توجه شود.