آیا انقلاب فرزندان خود را میخورد؟ قاتل هویدا چه کسی بود؟


ج. پاکنژاد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۷ بهمن ۱٣٨۶ -  ۱۶ فوريه ۲۰۰٨


انقلاب فرزندان خود را میخورد. این دروغ بزرگی است که گاه و به مناسبت تکرار میشود. از جمله اخیرا آقای حجاریان و تعدادی از اشخاصی که در باره انقلاب ایران اظهار نظر و یا نوشته ای داشته اند، آن را بازگو کرده اند. تکرار این دروغها غالبا اهدافی را مد نظر دارد که از جمله میتوان پوشش بر گناه قدرت طلبان و مخالفان تغییر نظام پیشین در تهاجمشان به اهداف مورد نظر انقلاب و یا توجیه عدم پذیرش خطای بها ندادن به آن خواسته ها و ارزشها را از سوی غالب شرکت کنندگان و تاثیر گذاران در این تحول اجتماعی یاد کرد. برای این فرضیه نیز مثالهایی که می آورند از انقلاب فرانسه تا روسیه و چین و الجزایر و بالاخره انقلاب ایران یک سان است . مثلا از انقلاب فرانسه و اشاره به نقش روبسپیر وسرنوشتی که برای دانتون رغم زد و سرانجامی که خود پیدا کرد، آغاز میکنند تا به انقلاب ایران برسند و سرنوشت تاثیر گذاران با نام و بی نام را دلیل صحت مدعای خود کنند و بدین وسیله نتیجه بگیرند که اصلا انقلاب چیز مطلوبی نیست. اما منصفانه که بنگریم در می یابیم که مدعیان، سوای تکرار این دروغ، مقایسه ای صوری بین انقلاب ایران و سایر انقلابها انجام میدهند زیرا انقلاب ایران را با هیچ یک از نمونه هایی که در مقام مقایسه نام میبرند نمیشود مقایسه کرد زیرا در ایران ملتی یک پارچه به جنبش آمد و علیرغم آنچه مغرضین بدان نسبت میدهند، بدون حمایت خارجی (جز افکار عمومی) لااقل مرحله اول خواسته خود را که سرنگونی استبداد دیرپا بود عملی ساخت . اما مشکل از آنجا آغاز شد که در مرحله بعدی، یعنی استقرار حق حاکمیت خویش، گرفتار آنانی شد که چنین حقی برای او قائل نبودند . فرزندان واقعی انقلاب ایران، به دنبال تحقق بخشیدن به اصول راهنمای آن یعنی استقلال، آزادی و بر قراری حق حاکمیت مردم بودند. در مورد انقلابهای دیگر نیز اصولی را مردم مد نظر داشتند که بعد ها توسط حاکمین و قدرت پرستان به ورطه فراموشی سپرده شد. امروز در بیست ونهمین سال انقلاب، اگر کسانی که در آن روزها در سنی بودند که خود در آن جنبش شرکت داشتند و یا لااقل شاهد آن بودند، کلاه خود را قاضی کنند شاید دریابند مردمی که در طی سه جنبش دوران معاصر خود یعنی انقلاب مشروطه، ملی کردن صنعت نفت و بالاخره انقلاب سال ۵۷، استقلال و آزادی را، به حق دو اصلی میدانستند که اگر تحقق یابند استقرار حق حاکمیت آنان را برسرنوشت خویش بدنبال خواهند داشت به پا خاسته و حاکمیت خویش را فریاد میزدند و نه جایگزینی شاه با شیخ را و یا به اصطلاح استبداد طالح با صالح را. اگر انقلاب فرزندان خویش را میخورد را دروغ بدانیم، راست این قضیه چنین میشود که: فرزند انقلاب در واقع، نتیجه ای است که باید از آن زاده و حاصل آید که همانطور که ذکر شد در مورد ایران و آنچه به انقلاب مردم مربوط است استقرار حق حامیتشان بود و در واقع این قدرت و قدرت طلبی است که با استقرار استبداد فرزند انقلاب را میخورد. جریانات و کسانی که جهت خلاف آن اهداف را میروند و کمر به نابودی آنها بسته اند خورندگان خود انقلابند چه رسد به فرزند آن . هر شخصی را که در مقطعی از جنبشی و انقلابی شرکت کرده است، نمیتوان همراه واقعی آن خواند. بسا بسیار افرادی که از بابت فرصت طلبی قدم در این راه میگذارند و از راه توریه (دروغ مصلحتی و یا تقیه ) به اصولی می پیوندند که هیچ باوری بدان ندارند. مردم ایران صحت این ادعا را با پوست و گوشت و استخوان خویش تجربه کرده اند. مثلا کودتا گران دیروزین علیه حق حاکمیت مردم که حاکمین این بیست وچند ساله و امروزین جمهوری اسلامی هستند، همگامی با خواست مردم مبنی بر جمهوریت را بنا بر توریه یعنی کلک و دروغ و حقه بازی، پذیرفتند( امروز اغلب در خاطرات و یا مصاحبه های خود به این امر معترفند که از اول حکومت اسلامی و حکومت ولایی مد نظر آقای خمینی و آنها بوده است و نه جمهوری - مصاحبه اخیر آقای جلال الدین فارسی با سیمای جمهوری اسلامی-) و لذا این غاصبان حقوق ملی مردم، امروز هم مردم را فقط به عنوان هیزم برای گرم کردن تنور قدرت طلبی شان لازم داشته و دارند. حال چه در نمایش مفتضح انتخابات باشد و چه در نمایشی دیگر از این قبیل توسط این رژیم کودتا. اما متاسفانه بخشی از آنان هم که این اصول را کم و بیش قبول دارند و خواسته های اصولی مردم در انقلاب را برای استقرار یک حکومت مردمسالار لازم میدانند، مشکل دیگری دارند که خود این مشکل، اسباب دردسر مردم است و مانعی بزرگ بر سر راه استقرار حق حاکمیت مردم. آن مشکل، عدم باور به مردم و اعتماد به آنها است. چون چنین ناباوری دارند و مردم را محرم نمیدانند، لذا لزومی نمی بینند مردم از چگونگی آنچه در محافل قدرت و دور از انظار آنها میگذرد آگاه شوند . در نتیجه مردم نیز به موقع نمیتوانند عکس العمل بایسته را در مقابل قدرت طلبان نشان دهند . اخیرا آقای دکتر ابراهیم یزدی، خاطراتی را از روزهای اول انقلاب نقل کرده است که نکته شگفت انگیز وجالبی دارد. وی به نقل می کند:
" هنگامی که هویدا در جلسه دادگاه، شروع کرد که بگوید در دوران ۱۴ ساله زمامداری او به عنوان نخست وزیر شاه، چه اتفاقاتی افتاده است و خاطراتش را بیان بکند، رییس دادگاه اعلان تنفسی کوتاه می دهد. موقعی که هویدا به راهروی دادگاه می آید، یکی از آقایان روحانی که آن جا بوده و من مایل نیستم الان اسم او را ببرم، در راهرو با هفت تیر کمری خودش او را می کشد. بدین ترتیب آقای هویدا را می برند روی صندلی اش می نشانند و عکس بر می دارند و حکم اعدامش را برایش قرائت می کنند و بعد می برند. اصلا چنین چیزی نبود که اعدامش بکنند".( مصاحبه دکتر یزدی به نقل از میزان نیوز)
امروز این معلوم است و آقای بنی صدر نیز در کتاب خاطرات خود به نام "درس تجربه" توضیح داده که هویدا به دکتر مبشری، وزیر دادگستری در حکومت موقت، نامه ای نوشته بود که حاضر است حقایق را در باره رﮊیم شاه بگوید . مبشری، باتفاق بنی صدر به قم و نزد خمینی می روند . موافقت او را با تشکیل یک دادگاه علنی با حضور ناظران بین المللی بدست می آورند . اما همان شب بعد ازمراجعت این دو به تهران، خلخالی هم خود را سریع به تهران می رساند . به قول خود خلخالی، تلفن ها را قطع می کند و در یخچال گذاشته و در آن را قفل میکند تا کسی نتواند با زندان تماس بگیرد و هویدا را « محاکمه » می کند . معقول بنظر نمی رسد که هویدا در چنان محاکمه برق آسائی آمادگی می داشته است که حقایق دوران رﮊیم شاه را باز گوید . حقیقت هرچه باشد، کشتن هویدا با پایمال کردن حقوق او به عنوان انسان صاحب حق، حتا اگر مجرم باشد، یک امر است و نگفتن حقایق به مردم، در موقع خود، امر دیگری است . گفتن این اطلاع حدود سه دهه بعد از وقوع آن، دلیلی است روشن بر این که امثال آقای یزدی نه در آن موقع لازم دیدند که مردم را از این جنایت آگاه و نسبت به آن اعلام جرم کنند و نه امروز حاضرند نام آن " روحانی" را ببرند ( با آنکه بسیارند که می دانند این روحانی، هادی غفاری بوده است ) تا مردم بدانند چه کسانی و چرا انقلاب بزرگشان را از راه حق حاکمیت مردم منحرف و به بیراهه ولایت مطلقه فقیه سوق دادند. اگر به شعور و بلوغ مردم اطمینان میشد وحقایق با آنها در میان گذاشته میشد، انقلاب می توانست به راه خود برود و حاکمیت مردم بر قرار شود . امروز نیز باید به مردم اعتماد کرد و محرمشان دانست و حقایق را با آنان همانطور که بوده وهست در میان گذاشت . حقیقت این است که رژیم حاکم بر ایران نه تنها فرسنگها از استقلال و آزادی و حق حاکمیت مردم، یعنی انقلاب واقعی مردم فاصله دارد، بلکه در ضدیت کامل با آن اصول و حقوق ملی ملت ایران سلطه خویش را گسترده است.

jmpaknejad@yahoo.fr