"جنبش چپ دانشجویی"
بخش دوم: "سکوت را می توان شنید"


پ. هاشمی


• متأسفانه مواضع و تحلیل های دانشجویان چپ با بی اعتنایی کامل از طرف احزاب و گروه های چپ مهاجر روبرو شد و نطفه های رادیکالیسمی که در دل آنها وجود داشت، به خامی و بی تجربگی دانشجویان چپ نسبت داده شد. ترس از رادیکالیسم منحصر به نیرو های راست و لیبرال نیست. این ترس طی سال های مهاجرت در احزاب و گروه های چپ ریشه دوانده و مواضع و نقطه نظرات آنها را تحت تأثیر خود قرار داده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۷ بهمن ۱٣٨۶ -  ۱۶ فوريه ۲۰۰٨


با وجود انتشار گسترده ی اخبار دستگیری و شکنجه ی دانشجویان چپ که به همت تشکل های دانشجویی، گروه های مستقل ترقی خواه و نیروهای چپ صورت گرفت؛ رسانه های غربی و محافل نزدیک به آنها ترجیح دادند با سکوت از این واقعه استقبال کنند. سرکوبی که وسعت و شدت آن در سال های اخیر بی سابقه بود، رخدادی کم اهمیت تلقی شد و با آن بمثابه خبری حاشیه ای برخورد شد. کسانی که تا دیروز در ارتباط با دستگیری به اصطلاح "ارازل و اوباش" ساعت ها بحث می کردند و در رابطه با ضرورت بهره مندی بدون تبعیض تمامی افراد از حمایت های قانونی ده ها مقاله می نوشتند، امروز حتی حاضز نبودند اشاره ای کوچک به رفتارهای وحشیانه جمهوری اسلامی با دانشجویان چپ بکنند. گویی این دانشجویان حق چندانی برای برخورداری از حقوق مدنی و حمایت های قانونی ندارند؛ حمایت هایی که انتظار می رفت حتی ارازل و اوباش هم از آن برخوردار باشند.

کاملاً واضح بود که دلیل این بی اعتنایی آشکار به سرکوب دانشجویان چپ، اعتقادات این دانشجویان و مواضع ضد آمریکایی آنها بود؛ مواضعی که در حد بیانیه ها و خطابه های تشریفاتی باقی نمی ماند و به راهبردهایی عملی برای جنبش دانشجویی منتهی می شد. دانشجویان چپ موضع گیری کاملاً مشخصی علیه سیاست های نئومحافظه کاران آمریکایی در منطقه داشتند و در کنار تقابل با سیاست های جمهوری اسلامی بر ضرورت و مخالفت قاطع با دخالت های خارجی نیز پافشاری می کردند. آنها معتقد بودند که جنبش دانشجویی باید با تمامی جناح های حکومتی و قدرت های خارجی مرزبندی داشته باشد و حرکات آن بگونه ای باشد که جناح های حکومتی و قدرت های خارجی نتوانند از آن به نفع سیاست های خود بهره برداری کنند. این دانشجویان به دنبال تجربه ی دوران اصلاحات، نگران آن بودند که جنبش دانشجویی به زائده ی بی اراده ی نهادهای قدرت تبدیل شود و نتواند رسالتی را که بر دوش دارد، انجام دهد. آنها بر ضرورت ایجاد یک "جبهه ی سوم" پافشاری می کردند و اعتقاد داشتند که تنها چنین جبهه ای می تواند مستقل از قدرت هایی که هم اکنون باهم درگیرند، به مرکزی برای پی گیری منافع واقعی مردم تبدیل شود.

این مواضع از همان ابتدا با مخالفت طیف وسیعی از نیروهای اپوزیسیون روبرو شد و دانشجویان چپ و رادیکال متهم شدند به اینکه اعتقادی به ضرورت وحدت در نیروهای اپوزیسیون ندارند و با مواضع خود عملاً موجب تضعیف آن می شوند. از اصلاح طلبان و لیبرال های وطنی گرفته تا برخی از گروه های مهاجر، همگی در یک نکته اشتراک نظر داشتند و آن ضرورت استفاده از قدرت های موجود برای رسیدن به اهداف سیاسی شان بود. اصلاح طلبان و جریانات لیبرالی که در اطراف آنها موضع گرفته بودند، در بحبوحه ی اصلاحات به دلیل ترس از گسترش جنبش توده ای در مقابل جناح مقابل گام به گام عقب نشستند و مواضع حکومتی خود را یکی پس از دیگری از دست دادند. این نیروها زیر ضرب فشارهای جناح اقتدارگرای جمهوری اسلامی قرار داشتند و تنها امیدشان تأثیراتی بود که فشارهای خارجی می توانست در پی داشته باشد. آنها امیدوار بودند که این فشارها بتواند جناح اقتدارگرای جمهوری اسلامی را قانع کند که بهترین راه مصالحه با غرب استفاده از اصلاح طلبان به عنوان شرکای کوچکتر است. در طرف دیگر گروه های مهاجری قرار داشتند که در خارج از ایران فعالیت می کنند. به دلیل تمرکز فعالیت این گروه ها در خارج از کشور، آنها فاقد امکانات و قابلیت های لازم برای تأثیری تعیین کننده بر ظرفیت های داخلی هستند. با وجود این بسیاری از این گروه ها از بررسی نقش و موقعیت خود طفره می روند و تمایل دارند تا برای خود نقشی تاریخی قائل باشند. برای این نیروها فشارهای خارجی می توانست دریچه ی امیدی باشد تا از طریق آن جامعه ی ایران از کنار به حرکت در آید و دلیل تمرکز فعالیت آنها در خارج از کشور به گونه ای توجیه شود.
همه ی این نیروها با وجود تمامی اختلافاتی که باهم داشتند در یک نکته اشتراک نظر پیدا می کردند و آن تأثیرات مثبتی بود که به زعم آنها این فشارهای خارجی می توانست در فضای سیاسی ایران ایجاد کند. برای آنها مهم نبود که این فشارها چه سمت و سویی دارد و در عمل چه اهدافی را دنبال می کند، برای آنها مهم نبود که آیا این فشارها موجب تحرک بیشتر توده ها می شود یا برعکس آنها را تشویق می کند تا در انتظار امدادی از غیب باقی بمانند. آنچه برای این نیروها اهمیت داشت، امکاناتی بود که شاید در نتیجه ی این فشارها برای آنها ایجاد می شد. این امکانات تنها چیزی بود که آنها می توانستند به آن امیدوار باشند. این نیروها نمی توانستند روی جنبش توده ای حساب کنند. برخی از این نیروها تحرک توده ای را دور از دسترس و غیرممکن می دانستند و برخی دیگر آنرا خطرناک و غیر قابل کنترل تلقی می کردند. بنابراین پافشاری جنبش چپ دانشجویی برای ایجاد "جبهه ی سوم" در بهترین حالت خیال پردازی کودکانه و در بدترین حالت نشانه ی خشونتی کور و خطرناک ارزیابی شد.

مواضع و تحلیل های جنبش چپ دانشجویی در بعدی نظری مطرح شد. برای تبدیل این نظرات به برنامه هایی عملی، لازم بود تا جریانات و گروه های چپ آنهارا مورد نقد و بررسی قرار دهند و از دل آنها گرایشات رادیکالی را بیرون بکشند که مدت ها ست در جنبش چپ ایران فراموش شده اند؛ اما متأسفانه این مواضع و تحلیل ها با بی اعتنایی کامل از طرف احزاب و گروه های چپ مهاجر روبرو شد و نطفه های رادیکالیسمی که در دل آنها وجود داشت، به خامی و بی تجربگی دانشجویان چپ نسبت داده شد. ترس از رادیکالیسم منحصر به نیرو های راست و لیبرال نیست. این ترس طی سال های مهاجرت در احزاب و گروه های چپ ریشه دوانده و مواضع و نقطه نظرات آنها را تحت تأثیر خود قرار داده است. بنابراین ما می بینیم که درچپ خارج از کشور معیار رادیکالیسم در محدوده های تنگ مواضع فرهنگی و سیاسی زندانی می شود و به ریشه های اقتصادی و طبقاتی این مواضع کوچکترین اشاره ای نمی شود.
در چنین فضایی کاملاً طبیعی است که میدان دار اصلی تفکرات سیاسی، نگرش های راست و لیبرال شوند و پلمیک های سیاسی در محدوده ی تنگ تفکر لیبرالی باقی بماند. تنفری که از جانب نیرو های راست و لیبرال علیه گرایشات رادیکال دانشجویان چپ ابراز شد، به دلیل ترس از قدرت اجتماعی این دانشجویان نبود. این تنفر قبل از هر چیز معلول هراسی است که نگرش لیبرالی از تفکرات رادیکال دارد؛ تفکراتی که هیچگاه با آنها رو در رو مبارزه نشد و نگرش های رقیب آن همواره در پشت جعل تاریخ و عوامفریبی های سیاسی پنهان شدند تا گریبان خود را از ضرورت برخوردی مستدل و تئوریک رها کنند.

تحلیل ها و مواضع جنبش چپ دانشجویی در فضایی شفاف و بی طرفانه در معرض نقد و بررسی قرار نگرفت. نیروهایی که در نبود آلترناتیو چپ و رادیکال خود را پرچمداران بی رقیب مبارزه با تحجر، استبداد و عقب ماندگی بشمار می آوردند، با ظهور نگرشی که این موقعیت انحصاری آنها را زیر سوال می برد، دست پاچه و عصبی شدند. آنها نمی توانستند رودررو و آشکار با این نگرش برخورد کنند، بنابراین سعی کردند از پشت به آن حمله کنند. هاله ی مقدسی به دور فعالیت هایی کشیده شد که اساس آن را اتکاء به فشارهای خارجی و حمایت اصلاح طلبان تشکیل می داد و گفته شد که دانشجویان چپ با انتقاد از تکیه گاه های اصلی این فعالیت ها، عملاً مبارزه ای را زیر سوال می برند که هم اکنون در جریان است. اینکه "این مبارزه ی واقعاً موجود" تا چه حد جدی است و چه دستاوردهایی می تواند داشته باشد، مورد توجه قرار نمی گرفت و بررسی آن به آینده ای دور حواله می شد. هیچکس به این نکته توجه نکرد که دانشجویان چپ خواستار توقف این فعالیت ها نبودند بلکه به دنبال ارتقاء این فعالیت ها به گونه ای بودند که تکیه گاه اصلی آن جنبش توده ای باشد. مهمتر از همه اینکه دانشجویان چپ نه می خواستند و نه می توانستند نظرات خود را تحمیل کنند. آنها صرفاً عقاید خود را مطرح می کردند و همین طرح عقاید چیزی بود که مدعیان آزادی اندیشه نمی توانستند آنرا تحمل کنند.
بلافاصله بعد از موضع گیری های رادیکال جنبش چپ دانشجویی زمزمه هایی مبنی بر حمایت جمهوری اسلامی از این دانشجویان به گوش رسید. عده ای ادعا می کردند که جناح اقتدارطلب جمهوری اسلامی مخفیانه از این دانشجویان حمایت می کند تا به وسیله ی آنها با اندیشه های لیبرالی مبارزه کند. البته این ادعاها از همان ابتدا به یک شوخی شبیه بود و هیچکس آنرا جدی نگرفت؛ ولی این شوخی تلخ و گزنده می شود وقتی می بینیم، همان هایی که تا دیروز مدعی بودند فعالیت دانشجویان چپ و رادیکال به نفع جمهوری اسلامی تمام می شود و به همین دلیل دولت از ادامه ی فعالیت آنها جلوگیری نمی کند، امروز سرکوب وحشیانه ی آنها را امری طبیعی قلمداد می کنند و دلیل آنرا تندروی و ناپختگی سیاسی آنها می دانند.
هیچگاه با مواضع و اعتقادات جنبش چپ دانشجویی برخوردی صریح، مستدل و نقادانه صورت نگرفت. عده ای آنها را نصیحت کردند و عده ای دیگر آنها را در معرض اتهاماتی عوام فریبانه قرار دادند. کسی به نظرات و مواضع آنها توجه نکرد. گویا آنچه مهم بود خود این دانشجویان بودند و نه نظرات و مواضع آنها. اما رخدادهای بعدی نشان داد که این مواضع و نقطه نظرات انعکاس وسیعی در محافل سیاسی ایران داشته است. آنچه دانشجویان چپ را در مرکز توجه ناظران سیاسی قرار می دهد، بیش از هر چیز اعتقادات و نگرش های سیاسی آنها است و نه کمیت و قدرت اجتماعی آنها.
سرکوب وحشیانه ی دانشجویان چپ و سکوت کسانی که پیش از این افتخار اصلی شان دفاع از آزادی بیان و اندیشه بود، نکته ی بسیار مهمی است که نمی توان آنرا نادیده گرفت. سکوت این مدعیان دمکراسی و حقوق بشر در برابر دستگیری و شکنجه ی دانشجویان چپ، امری طبیعی تلقی نمی شود. این سکوت در کنار مواضع اصلاح طلبان حکومتی که پیش از این خواستار برخورد جدی دستگاه های اجرایی با "خطر چپ در دانشکاه" شده بودند، معنایی خاص پیدا می کند. رسانه ها، جریانات و افرادی که مدعی تضارب آراء و برخورد اندیشه ها بودند، با خونسردی سرکوب وحشیانه ی جوانانی را نظاره کردند که گناه اصلی شان ابراز عقیده و بیان نظراتشان بود. آنها نمی فهمیدند که سکوت را می توان شنید، سکوتی که با صدایی چندش آور فریاد می زند: "تصفیه کنید آقایان، تصفیه کنید! دانشگاه های ایران را از اندیشه های مخرب مارکسیستی و رادیکال تصفیه کنید!"


"آنها که باد می کارند، طوفان درو خواهند کرد."

مسلماً عده ای بر این دانشجویان خرده می گیرند که چرا دشمنی کسانی را به جان خریده اند که می توانستند در لحظات سخت به یاریشان بیایند؛ عده ای به این دانشجویان خرده می گیرند که چرا پا را از گلیمشان درازتر کرده و حرف هایی را گفته اند که نباید می گفتند. اما چرا دشمنی ها را به حساب جوانی و بی تجربگی این دانشجویان نمی گذارند؟ چرا این بار "بخششی" از طرف "بزرگان" در کار نیست؟
کاملاً روشن است که در محافلی خاص، نسبت به این دانشجویان کینه و نفرت عمیقی وجود دارد. رفقای جوان ما بار گرانی بدوش می کشند. آنها عقاید و مواضعی را مطرح کرده اند که خیلی ها تحمل شنیدن آنرا ندارند، مواضع و عقایدی که طرح آنها قابل بخشش نیست. نگرش هایی که آنها مطرح کردند، ناشی از رادیکالیسمی اجتماعی است که از بطن جامعه بیرون جوشیده است و ذاتاً با مواضع گروه های افراطی و کوچک مستقر در خارج تفاوت دارد. این ویژگی برای بسیاری رعب آور است. رادیکالیسم موجود در دیدگاه های جنبش چپ دانشجویی نمایشی رنگ و رو رفته از تاریخ تحریف شده ی چپ ایران نیست. این رادیکالیسم زنده است و برای همین می تواند متکامل شود و گسترش یابد.
با جنبش چپ دانشجویی هیچگاه برخوردی مستدل نشد. مخالفین سرسخت آن صرفاً به لعن و نفرین این جنبش در فضایی عوام فریبانه پرداختند. البته هرکس می تواند مانند آقای قوچانی از "اندیشه های کمونیستی از نوع استالینی آن" نگران باشد ولی آیا نباید منظور دقیق خود را از این واژه ها بیان کند؟ آیا نباید مشخص کند که مثلاً "استالینیسم" چه تفاوتی با "مارکسیسم – لنینیسم" دارد، چه تفاوتی با "تروتسکیسم" دارد و به چه دلیل برخی از نظریه پردازان سیاسی معتقدند که تمامی اینها را می توان در کنار فاشیسم نگرش هایی توتالیتر ارزیابی کرد؟ آیا نظریات لوکاچ، گرامشی، رزا لوکزامبورگ را هم می توان به سادگی "اندیشه های کمونیستی از نوع استالینی آن" نامید؟ چرا به جای واژه های دقیق و معنادار از کلیشه هایی استفاده می شود که نقل و نبات کارزارهای ایدئولوژیک و تبلیغاتی در دوران جنگ سرد بود؟
با ادبیاتی تبلیغاتی و شعارگونه، حداقل در فضای دانشگاهی نمی توان به جنگ ایده های رادیکال رفت. اصولاً دانشگاه ها در سراسر جهان یکی از مراکز اصلی نشو و نمو ایده های رادیکال است. حتی در کشورهایی که فضای اجتماعی آنها رادیکال نیست، ما در محیط های دانشگاهی با گروه های چپ و رادیکال برخورد می کنیم. دلیل این امر، بازتولید ساختاری اندیشه ی آزاد و تفکر انتقادی در چنین محیط هایی است. ظهور و گسترش نگرش های چپ و رادیکال در دانشگاه های ایران عجیب نیست، اینکه عده ای از این خبر شگفت زده می شوند، عجیب است. وقتی نظریه پردازان لیبرال ما در هنگام برخورد با این نگرش ها، تنها می توانند از کلیشه هایی مستعمل و شعارهایی تکراری استفاده کنند، نشان دهنده ی آن است که این نظریه پردازان به هیچ وجه آماده ی مواجهه با چنین پدیده ای نیستند. برخوردهایی از این دست، مسلماً نمی تواند در محیط دانشگاه های ایران مانع از رشد ایده های رادیکالی شود که از بطن نقد نظریات لیبرالی شکل گرفته اند. بسیاری از دانشجویان چپ زمانی خود اصلاح طلب بودند و این کلیشه ها و شعارها برای آنها نکته ی بدیعی ندارد. تئوری های رادیکال و جدی وجود دارند که در فضای دانشگاهی نمی توان آنها را این طور ساده و سرسری رد کرد. از نوشته های دانشجویان چپ مشخص است که آنها با برخی از این تئوری ها آشنایی دارند، در صورتیکه به نظر می رسد نظریه پردازان لیبرال ما حتی نمی دانند این تئوری ها چه هستند، چه رسد به اینکه بخواهند آنها را نقد کنند. دلیل این امر کاملاً روشن است، این نظریه پردازان اصولاً نیازی برای این کار نمی دیدند. لیبرالیسم نظری در ایران هیچ گاه با تئوری های رادیکالی برخورد نکرد که در محیط های آکادمیک به طور جدی مطرح هستند. حریف واقعی آنها پیشاپیش حذف شده بود. نظریه پردازان لیبرال فکر می کردند اگر نظریات امثال "ملا حسنی" را نقد و بررسی کنند، به وظایف علمی و آکادمیک خود عمل کرده اند.

تسلط نظری لیبرالیسم بر حیات روشنفکری ایران که در دهه ی ۱٣۷۰ اتفاق افتاد، نتیجه ی رقابتی عادلانه نبود. رابطه ی کاملاً مشخصی بین این تسلط و سرکوب های دهه ی ۶۰ وجود دارد. سرکوب هایی که طی آن نظرگاه های چپ و رادیکال به شکلی خشن و وحشیانه حذف شدند. اینکه چرا نیروهای چپ مهاجر نتوانستند مانع از حذف فیزیکی اندیشه هایی شوند که ظاهراً محافظت از آنها دلیل اصلی مهاجرتشان بود، بحث مفصلی است که من در مقاله ی قبلی ام با عنوان "هویت گمشده" به آن پرداخته ام و لازم نیست در اینجا آنرا دوباره تکرار کنم. اکثر کتاب ها و مقالاتی که در دفاع از تئوری ها و نگرش های چپ و رادیکال منتشر شده اند، در سال های اخیر و توسط کسانی بوده است که در داخل ایران بسر می برند. در این رابطه باید به محمد جعفر پوینده و پیروز دوانی نیز اشاره کرد که از پیش قراولان این حرکت بودند و جان خود را بر سر آن گذاشتند.
شکل گیری و رشد نگرش های چپ در دانشگاه های ایران مسلماً بی تأثیر از این تلاش ها نبود. این خیزش دوباره در شرایطی ممکن شد که تیغ تصفیه های ایدئولوژیک و فضای تفتیش عقاید دیگر نمی توانست مانند گذشته عمل کند. تبعات اعدام ها و شکنجه های سال های ۶۰ رنگ باخته بود و دیگر نمی توانست موجب ترس و خودسانسوری نیروهای چپ شود.
نظریه پردازان لیبرال تا آنجا که توانستند از برخورد با این واقعیات طفره رفتند. آنها فکر می کردند شرایط مساعدی که در نتیجه ی سرکوب های دهه ی ۶۰ برایشان ایجاد شده بود، می تواند تا ابد ادامه داشته باشد. گاهی به نظر می رسید که آنها دروغ خودشان را باور کرده اند و واقعاً فکر می کنند از پس مبارزه ای نظری پیروز بیرون آمده اند؛ اما ۱۵ آذز ۱٣٨۵ آنها را به خود آورد. حضور چشمگیر دانشجویان چپ در مراسمی که در شهرهای مختلف برگزار شد، همچون صاعقه ای در آسمان بی ابر آنها را شگفت زده کرد. چیزی که قرار بود مدت ها پیش مرده باشد، شاداب و سرزنده در مقابلشان ایستاده بود. جنبش چپ دانشجویی را نمی شد به حال خود رها کرد چون با وجود تضادهای شدید طبقاتی که در جامعه وجود دارد، این جنبش می توانست نطفه هایی از رادیکالیسم زنده و اجتماعی در بطن خود داشته باشد. ترسی کور و تاریخی دوباره زنده شد و جنگ صلیبی علیه دانشجویان چپ و رادیکال آغاز گشت.
طبیعتاً انتظار می رفت، حداقل تا وقتی که فعالیت اصلی این جنبش معطوف به محیط های دانشگاهی است، این برخورد در سطحی نظری و توسط نظریه پردازان لیبرال انجام شود. اما کدام علم؟ کدام منطق؟ کدام استدلال؟ نظریه پردازان لیبرال همچون سرمایه داری ایران عادت کرده اند تا با رانت دولتی بوجود بیایند و با رانت دولتی به بقای خود ادامه دهند. مهمترین استدلالی که آنها در دست داشتند، مرگ تاریخی ایده های چپ بود و جنبش چپ دانشجویی نماد بارز زنده بودن این ایده ها به شمار می رفت. آنها مجبور بودند به جنبش چپ دانشجویی بقبولانند که وجود ندارد ولی فعالیت یک سال گذشته ی این جنبش نشان داد که زیر بار چنین باوری نمی رود. بنابراین در نظرگاه های لیبرالی ادامه ی حیات جنبش چپ دانشجویی صرفاً به عنوان یک معضل اجتماعی بالقوه مطرح نشد بلکه بیش از آن به عنوان یک بن بست نظری بالفعل ظاهر گشت. به همین دلیل است که برخی از این روشنفکران و نظریه پردازان لیبرال بجای آنکه در فضای دانشگاهی، یعنی محیطی کاملاً روشنفکرانه به بحث و استدلال بپردازند، خود را همچون آقای قوچانی پشت "قواعد اساسی فقه اسلامی" پنهان کردند و برای حذف نگرش های چپ دست به دامن شکنجه گران اوین شدند؛ آنها فقط وقتی می توانستند بحث کنند که حریفشان پیشاپیش به قتل رسیده باشد.

* * * * * * *

من سرکوب سیاه سال های ۶۰ را به چشم دیدم. من دیدم که ادعا می شد زندان اوین دانشگاه است و تئوریسین های جمهوری اسلامی تنها در آنجا حاضر بودند با مخالفینشان بحث کنند. من دیدم که چگونه عده ای تواب می شدند و اعلام می کردند تنها در زندان اوین موفق به کشف حقایق شده اند. من دیدم که رفقای ما گروه گروه اعدام می شدند چون به اصطلاح "قابلیت اصلاح" نداشتند. من شاهد حذف فیزیکی اندیشه های چپ و رادیکال طی سال های ۶۰ بودم.
ولی آنچه که مرا بیشتر متأثر کرد وقایعی بود که بعد از این سرکوب ها پیش آمد؛ مشاهده ی گروهی که بر روی اجساد رفقای ما جولان می دادند و در غیاب آنها خود را پیروز میدان می دانستند. تئوریسین های خود خوانده ای که در نبود حریف عربده می کشیدند و مدعی بودند کسی نمی تواند با آنها مقابله کند. در شرایطی که رفقای ما یا اعدام شده بودند و یا مجبور بودند خود را در گوشه ای پنهان کنند، عده ای ادعا کردند که اندیشه های چپ و رادیکال حرفی برای گفتن ندارند.

سرکوب دانشجویان چپ و برخوردهای مزورانه ای که بعضی از مدعیان آگاهی و اندیشه به دنبال آن کردند، خاطره ی تلخ سال های ۶۰ را دوباره برایم زنده کرد. جمهوری اسلامی در سرکوب دانشجویان چپ از منطقی استفاده کرد که در سال های ۶۰ از آن استفاده می شد؛ منطقی که در آن بجای برخورد با مواضع مشخص سیاسی، بر هویت ایدئولوژیک و نظرگاه های فلسفی افراد تأکید می گردد. گروهی از روشنفکران لیبرال این منطق را تأیید کرده اند و فکر می کنند می توانند چرخ تاریخ را به عقب برگردانند؛ اما این منطق تنها در بستر ناآگاهی توده ها امکان موفقیت دارد و تجربه ی تلخ سال های ۶۰ چیزی نیست که بتوان آنرا براحتی از ضمیر توده ها پاک کرد. آنهایی که دغدغه ی اصلی شان حفظ نظم موجود اقتصادی است و فکر می کنند می توان دوباره از مذهب برای حفظ ثبات اجتماعی استفاده کرد، بزودی خواهند فهمید که تنها عامل ثبات در جمهوری اسلامی نیروهای سرکوب آن است و این عاملی به شدت شکننده است. وقایع سال های ۶۰ را دیگر نمی توان تکرار کرد، چرا که تکرار یک رفتار در شرایطی متفاوت، نتایجی متفاوت به بار خواهد آورد؛ نتایجی که ممکن است بسیاری را غافلگیر کند.


پ.هاشمی
بهمن ۱٣٨۶