در ستایش روشن فکری
پیش کش به سید حسن تقی زاده
اکبر کرمی
•
نباید فراموش کرد که بازنده ی تمام این دعواهای فرهنگی و اجتماعی سنتی ها و مذهبی ها بوده اند. سنت در برابر هجوم بی امان هنجارها، استانداردها، آموزه ها، ابزارها، کالاها و مواهب مدرن، جز عقب نشینی پی در پی کاری نمی توانست و نتوانست انجام دهد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲٨ بهمن ۱٣٨۶ -
۱۷ فوريه ۲۰۰٨
سال ها پیش، نمی دانم در ماهنامه ی دنیای سخن" بود یا "آدینه"، که برخی از حاقظ شناسان وطنی به گفت و گویی خونبار نشسته بودند. گفت و گویی آن چنان سخیف و زبونانه، که اگر کسی آوازه ی بلندشان را نشنیده بود، نمی توانست باور کند، این هم نوعی گفت و گوی فرهنگی است! نمونه تازه تری از این سبک گفت و گو، گفت و گویی است که بین برخی از روشنفکران وطنی درگرفته است، در چرایی و چگونگی توسعه یا توسعه نایافتگی!
مساله ی اصلی در این گفت و گوها، برخلاف تصور بسیاری، نه اختلاف های عجیب و غریبی است که ما را در خود گرفته است، بلکه فقدان ابزارها و سازوکارهایی است که می تواند به برونشد از اختلاف ها بینجامد. به تعبیر دقیق کلمه، فرهنگ ما به درجه ای باورنکردنی عاری از مکانیسم های انسجام آفرین واقعی، اعتمادانگیز و ماندگار است. این که جان جهان آنتروپی است و همه چیز به قول فیلسوف یونانی پروتوگوراس، سر به نابودی و فساد دارد، دلیل روشنی است که نمی توان و نباید این ژاژخایی ها را به اختلاف ها و تفاوت های دم دستی فرو کاهید، مساله جدی تر از این است. ما به عنوان میراث خواران یک تمدن قدیمی و بزرگ در زمانه ای زیست می کنیم که به هیچ روی، در حد و اندازه های آن نیستیم و با وجود کوشش های فراوانی که برخی از جان های پاک این خاک نموده اند، همچنان در حاشیه ی این جهان گریزپا، به خود مشغولیم. در این جا با طرح نمونه ای تاریخی تلاش می کنم به توضیح برخی از افق های این نوع گفت و گوها کمک کنم و پنجره ای به آینده بگشایم. پنجره ای شاید به هرگز.
در دوره ی دبیرستان و در درس تاریخ معاصر به دانش آموزان می آموزند، که افراط و تفریط روشنفکران، یکی از دلایل اصلی انحراف و ناکامی انقلاب مشروطه بود و - به عنوان نمونه ای از افراط - به جمله ای از سید حسن تقی زاده اشاره می کنند که گفته بود: "برای پیشرفت و ترقی، ایرانیان باید از نوک پا تا مغز سر، فرنگی شوند" (۱). آنچه به آن ها نمی آموزند، و نیز آنچه در این جا به لفافه و در جایی دیگر به آشکارا در ذهن دانش آموزان می کارند، البته مهمتر است و پرداختن به آن می تواند به روشن شدن برخی از مسایل و بگو مگوها کمک کند.
آنچه نمی آموزند، خطاهای شناخت شناسانه و روش شناسانه ای است که خرج و لم اصلی این گونه داوری های خام و خواب آلوده می گردد، که در نتیجه، بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی و محدویت های بی شماری که شخصیت های برجسته ی تاریخ ما - از جمله تقی زاده – تجربه می کردند، همه ی داشته های تاریخی و "بنیان های ملی" (۲) ما را به لجن می کشد.
آنچه به لفافه گفته می شود، دشمنی انعطاف ناپذیر جریان های سنتی، مذهبی و حتا چپ ایرانی مدعی این گونه داوری ها با اصل و اساس ترقی و توسعه است، که در ترکیبی از "خود محور بینی" همچان و در سنگرهای تازه و با شعارهای عوام فریب تازه تر ادامه دارد. این دو نکته می تواند افق مناسبی برای مطالعه ی تاریخ معاصر و نیز آسیب شناسی توسعه نایافتگی برای ما باز کند (این موضوع را در "ایران در حاشیه، توسعه نایافتگی و پاسخ های ایرانی" کاویده ام) و بطلان "انگاره ی آن چه خود داشت ..." و نیز انگاره ی آنچه خود می توانست داشته باشد ("مدرنیته ی ایرانی") را در برابر آفتاب قرار دهد.
اول: در مغالطه ی همه گیر "افراط و تفریط"، خطایی شناخت شناسانه پنهان است، خطایی که بسیاری که در ساخت و پرداخت آن دخالت داشتند یا دارند و این پند را همچون قند به دیگران هدیه می دهند، از آن بی خبرند.
مساله ی افراط و تفریط، مثل مساله ی بلند و کوتاه یا مساله ی خوب و بد، از آن دسته مسایلی است، که با مناقشه در آمیخته است و تنها با نوعی سازش بر سر مبانی و توافق بر روی نوعی استاندارد (هم چون دستگاه متریک) قابل درک و مفاهمه می گردد. از این روست، که درک عمومی از خوب و بد، بلند و کوتاه، افراط و تفریط و موارد مشابه، از مجموعه ای به مجموعه ی دیگر (به واسطه ی توافق ضمنی آن جوامع) یا از زیرمجموعه ای به زیر مجموعه ی دیگر می تواند متفاوت باشد.
دوم: خوب باید بود، بحثی نیست! اما خوب چیست؟ اگر بتوان اخلاق را به گزاره ی "خوب باید بود" فروکاهید، خواهیم دید که آدمیان در گزاره ی "خوب باید بود" هم داستان و یگانه اند، اما "خوب" – که به کشفی شگرف در پهنه ی زبان شناسی متعلق است - نام مشترک همه ی رویاهای مطلوب آدمی است، و چون پای مصادیق به میان آید، مانند نوری که از یک منشور عبور می کند، رنگارنگ، گونه گونه و متکثر می شود. از همین روست که، بدون توافق و سازش، امکان کشف و ابداع نوعی اخلاق جهان شمول – که یکی از رویاهای شیرین جهان اسطوره ای است - منتفی است. واقعیت آنست که اخلاق به شمار آدمیان متکثر و متفاوت است. اگر آدمیان، امروزه می توانند از اخلاق صحبت کنند، از آن روست که به مدد قرن ها تلاش در غلبه بر این کثرت خیره کننده و خرد کننده توانسته اند بنیانی محکم و ابزاری کارآمد، همچون زبان را بیافرینند. این آفرینش شگرف مرهون نوعی سازش همگانی و توافق ناخودآگاه جمعی است که به آدمی امکان می دهد تا حدی بر این تنوع غلبه کند و بر این کثرت، قید بزند و بتواند به حدی از مفاهمه دست یابد. از این منظر، زبان و کلمه، جادو و جان زندگی اند و به راهکار برونشد از همه نزاع های زندگی اشاره می کنند. خلق نام ها و زبان های مشترک، اگرچه به سطحی از مفاهمه کمک می کنند، اما وقتی این نکته فراموش می شود، این خطر را هم دامن می زنند، که انگاره ی طلایی کثرت با انگاره ی اسطوره ای وحدت جا به جا شود و نام ها و زبان های مشترک به سوتفاهم تازه ای بیانجامند. تاریخ آدمیان داستان سازش در ناخودآگاه جمعی در غلبه بر این تفاوت ها و تنازع در خودآگاه جمعی برای به رسمیت شناختن آن هاست. تنازعی که ریشه در همین سوتفاهم دارد. آدمیان با آفرینش نمادها، نام ها، کلمه ها، زبان ها و انتزاع هنجارهای مختلف و توسعه آن ها داستان نخست را به پیش می برند و با درک زبان و آفرینش خانه، جامعه، گاه شمار، قانون، فرازبان، حقوق و استانداردهای مختلف، داستان دوم را.
سوم: آنچه از این گفت و گو برای ادامه ی بحث افراط و تفریط در فرایند انقلاب مشروطه می توان آموخت، اینکه این اتهام، اتهامی بی معنا و بی وجه است و تنها می تواند برای ترور شخصیت های ناهمسو به کار رود. از این منظر در تحلیل شخصیت های داستان مشروطه، برچسب افراط و تفریط بر هیچ یک از آن ها نمی نشیند. در واقع، در داستان مشروطه، ما به واسطه ی تنوع و تفاوت در بستر پروده شدن شخصیت ها، با مجموعه ای از شخصیت ها و پارامترهای متفاوت و متنوع روبرو هستیم، که به واسطه رویاهای رنگارنگ و گونه گونه ای که دارند، راه های متفاوتی را برای خود، خانه خود و جامعه خود می پسندند و می گزینند. تقلیل این طیف، در داستان مشروطه به دو جبهه ی سیاه و سفید و نادیده گرفتن پیچیدگی های جان و جهان آن ها و نیز سقف زندان های گونه گونه ای که سپری کردند، کمکی به درک واقعه نمی کند و در تحلیل تاریخ، گامی به پیش نخواهد بود.
به اضافه، نباید فراموش کرد که صرف متعلق بودن یک ایده یا رفتار به اقلیت، نمی تواند مثبت و منفی بودن آن ایده یا رفتار را توضیح دهد، که در داستان ترقی و توسعه، همین ایده ها و رفتارهای نادر هستند که در فرآیند پیچیده ای از تبدیل ندرت به کثرت، جامعه را به پیش می برند. در واقع، وقتی از دلایل و عوامل توسعه نایافتگی پرسیده می شود، پرسش به دلایل و عواملی باز می گردد که به جامعه امکان و فرصت طرح این ایده ها و رفتارهای نادر را نمی دهد. از این منظر، انگاره ی افراط - به ویژه در پهنه ی اندیشه - در بررسی علل ناکامی های تاریخی، انگاره ای ناکارآمد، غیرقابل درک و تناقض نما است (۴).
برای درک بهتر تاریخ مشروطه، به ویژه در پهنه ی تاریخ اندیشه، بیش از هر چیز، محتاج روش شناسی های مدرن و مطالعات گروهی منسجم هستیم! اگر تاریخ باستان را باستان شناسی مدرن در غرب برای ما نوشت، اگر کتیبه های تخت جمشید، بیستون و شوش را باستان شناسی و روش شناسی های مدرن در غرب برای ما ترجمه کرد، تاریخ مشروطه و تحولات پهنه ی اندیشه را نیز می تواند، که اگر گفت و گوهای درون فرهنگی و درون زبانی ما آن چنان که در مقدمه آمد، از این ژاژخایی ها و سوتفاهم ها فراتر نرود، راهی جز این نمی ماند. تازه این امید به قیمت فراموش کردن پنجره ای بدست می آید که در "نظام دانایی اسطوره ای ما" رو به "هرگز" باز شده است.
چهارم: امروز، پس از یکصد سال، داوری در مورد پیشنهاد تقی زاده آسان تر است. از یک طرف، می توان با مطالعه جامعه ی ایرانی و زیر مجموعه های آن، پی برد که در پهنه ی خودآگاه و ناخودآگاه ایرانیان، استانداردهای ایرانی – که محصول توافق های اجتماعی اند - و هنجارهای ایرانی - که محصول توافق های پنهانی جمعی اند – به کدام سمت و سو جابه جا شده اند. آیا این استانداردها و هنجارها به استانداردها و هنجارهای اروپایی و جوامع توسعه یافته نزدیک شده اند - که آرزو و پیشنهاد تقی زاده بود - یا به استانداردها و هنجارهای ادعایی جریان های سنتی و مذهبی مخالف وی؟ اهمیت این گونه داوری، در آن است که به سنت گراها یاد آوری می کند که اگرچه آن ها تاریخ را فراموش کرده اند، اما تاریخ آن ها را فراموش نکرده است.
برای آسان شدن داوری و پرهیز از افتادن در دام چاله های زبان شناسانه ی سنت گراهای جدید – که به اجبار، سنگرهای پیشین را رها کرده اند و به سنگرهای تازه پناه برده اند – کافی است، مصادیق منازعات عصر مشروطه را فهرست کنیم و نیم نگاهی به ادعاهای هر دو طرف داشته باشیم. اگرچه دعوای اصلی جریان های مدرن و سنتی، سیاسی و بر سر تصاحب قدرت بود، اما ادامه ی این منازعات در پهنه ی فرهنگ و اجتماع در مورد هر چه که به ذهن آدمی برسد جریان داشت.
الف) هنجارها:
نام ها
لباس ها
غذاها
پوشیدگی (حجاب)
رفتار با کودکان
رفتار با زنان
رفتار با گروه های آسیب پذیر
آموزش کودکان
آموزش زنان
سن و آداب مربوط به ازدواج
آزادی و برابری
مشارکت
آداب معاشرت
دگر پذیری
خشونت و امنیت
آموزش زبان
موسیقی
هنر
و ...
ب) استانداردها:
ساخت و ساز (خانه سازی، شهرسازی، راه سازی و ...)
نهادهای دولتی
نهادهای سیاسی
نهادهای نظارتی
نهادهای مشارکتی
انتخابات
رسانه ها
حمل و نقل (به ویژه رانندگی بانوان)
بهداشت (نرخ زاد و ولد، نرخ واکسیناسیون، نرج مرگ و میر کودکان، نرخ مرگ و میر مادران باردار و ...)
واکسیناسون
نهادهای آموزشی (مهدها، کودکستان ها، مدارس، دانشگاه ها و ...)
نهادهای حمایتی (بیمه ها مختلف، بهزیستی، خانه ی سالمندان)
نهادهای حقوقی
بانکداری
و ...
نباید فراموش کرد که بر سر مصادیق بی ربط ترین این موارد - که می تواند مشتی از خروار باشد- نیز بین جریان های مدرن و سنتی منازعات نفس گیر و استخوان سوزی در گرفته است. نیم نگاهی به خاطرات حاج حسن سیاح و نیز رساله ی شیخ و شوخ می تواند به عمق سیاه کاری ها، تبه کاری ها و خطاهای فاجعه بار این جریان گواهی دهد. و نیز مطالعه ی نوشته های آیت الله سید عبدالحسین لاری - که در داستان مشروطه کمتر شناخته شده است - می تواند به عنوان نمونه، پرده از ادعاها و نیز انتظاراتی بردارد که فهرست بالا را با معنا تر می کند(۵).
و نیز نباید فراموش کرد که بازنده ی تمام این دعواهای فرهنگی و اجتماعی سنتی ها و مذهبی ها بوده اند. سنت در برابر هجوم بی امان هنجارها، استانداردها، آموزه ها، ابزارها، کالاها و مواهب مدرن، جز عقب نشینی پی در پی کاری نمی توانست و نتوانست انجام دهد. عجیب نیست اگر سنگواره های سنت هنوز ترجیح می دهند، برای درمان بزرگی پروستات خود، در بیمارستان های لندن پرسه بزنند و دستارهای فاخر از جنس وال انگلیسی یا هندی بر سربگذارند و بنیادگراهای مذهبی انتخاب اولشان برای ادامه ی تحصیل، دانشگاه های امریکایی یا اروپایی است.
چنین نتیجه گیری البته، به نظر می رسد با موقعیت سیاسی گروهای سنتی در جامعه ما هماهنگ نباشد. اما این ناهماهنگی نوعی خطای بینایی است که از عارضه ی نزدیک بینی ملتی آب می خورد، که تاریخ ندارد (این موضوع را در مقاله ی با عنوان "در پرگویی ما ایرانی ها" کاویده ام) و البته تشنه ی تاریخ سازی است. از "آن همه هیچ و این تاریخ سترون" چه می توان انتتظار داشت، جز خواب و سراب ؟!
اینکه امروزه برخی از اندیشمندان (محمد رضا نیکفر و اکبر گنجی) در دسته بندی جریان های موجود به این نتیجه رسیده اند که اخلاف این گروها را مدرن تلقی کنند، از این غفلت آب می خورد، که سرریز دستاوردهای مدرن به جامعه ای سنتی و حاشیه ای همچون ایران، آن چنان گسترده و همه جانبه بوده و شکست و ناکامی این جریان ها، آن چنان بزرگ و مبهوت کننده، که از سنگرهای پیشین چیزی و ردی – به ظاهر - باقی نمانده است. هویت شناسی این گروها در گرو ارزیابی تبار آنان و نیز رویاهایی است که در سنگرهای تازه علم کرده اند.
پنجم: واقعیت آن است که جدال بین نو و کهنه - به طور عام - یکی از جدال های عمیق و همیشه زنده ی اجتماعی است، از این منظر جامعه های مختلف روی طیفی قرار می گیرند که در یک سویه، نیم عمر اطلاعات به شدت بالاست و در دیگر سو، نیم عمر اطلاعات بسیار پایین. به طور خاص از وقتی که جدال بین نو و کهنه در اروپا و با ظهور اندیشه ها و فلسفه های تازه، به فرآیند صنعتی شدن انجامید، جدال سنت و مدرنیته کلید خورد. با فرآیند صنعتی شدن، تولید انبوه و انفجار اطلاعات، انگاره ی پیشرفت، قوت گرفت، امکان سهیم شدن بیش تر و گسترده تر لایه های زیرین اجتماع از تحولات مدرن فراهم آمد، نیم عمر اطلاعات کوتاه و کوتاه تر شد و به این ترتیب انرژی لازم برای ادامه ی این فرآیند و امیدواری به آینده، روز به روز بیشتر و بیشتر شد. جدال بین نو و کهنه اما برای ما که در حاشیه قرار داریم و توسعه ای انفعالی و تبعی را دنبال می کنیم، به عبارت دقیق کلمه "قوز بالا قوز" است! یعنی ما برای دگردیسی و نو شدن، هم باید بهای مقاومت "بساط کهنه" را بپردازیم هم بهای مقابله با احساس حقارت ناشی از حضور دیگری را. به عبارت دیگر، سنت گرایی در جوامعی چون ما این فرصت را پیدا می کند که در خاک ریزهای متعدد و خطوط چند لایه، در برابر جریان های نو و مدرن صف آرایی کند. از همین روست، که نیم عمر اطلاعات در جامعه ی ایرانی، بسیار بالاست (کهنه خویی) و عدم توجه به این پدیده می تواند رصدهای تاریخی و اندیشگی ما را آشفته و کم مایه سازد.
به باور من، مساله ارتجاع در ایران جدی تر از آن است که بتوانیم جریان های کهنه خو و سرگردان در دوگانه ی معرفتی بنیادگرایی – آنارشیسم را به صرف استفاده از تکنیک ها و ابزارهای مدرن، مدرن تلقی کنیم. اینکه جریان های اسلام گرای معطوف به قدرت را به واسطه ی تلاش شان برای مسلح شدن به تسلیحات اتمی و در خدمت گرفتن سلاح های کشتار جمعی مدرن بنامیم، همان قدر غیر قابل فهم است که بخواهیم آیت الله ها را به واسطه ی استفاده از ماشین حساب و کامپیوتر دستی آخرین مدل، در حسابرسی به وجوهات دریافتی شان، یا جریان طالبان را در افغانستان، به خاطر استفاده از ماشین های کولردار مدل روز، مدرن تلقی کنیم. با این استدلال به واقع جبهه ی ارتجاع، به کل غسل تعمید داده می شود. جریان ها و جوامع ارتجایی را با نیم عمر اطلاعات آن ها می توان سنجید و نه با ابزارهایی که بکار می برند، تا از گردش اطلاعات، انباشت و تولید اطلاعات جلوگیری کنند.
ششم: یکی از مغالطه های رایج دیگر، در گفتمان توسعه، تقبیح "تقلید" و قلم فرسایی ها ی بی حد و حصر در پرهیز از این عارضه ی فرهنگی است. تا آن جا که به دانشمند فرزانه سید حسن تقی زاده مربوط می گردد، مشی علمی، دلیری ستایش انگیز فکری و اجتهاد روزآمدی که حضرت وی در موضوع ها و مسایل مورد بررسی نشان داده است، نشان می دهد که تور تقلید، توری نیست که بتواند شاه ماهی چون او را با خود ببرد. با این توضیح، روشن است که صداقت علمی هیچ پژوهشگری به وی فرصت نخواهد داد، که مثل جارچی های سیاسی، بتواند، ادعای همبستگی و پیوند توسعه و ترقی را با اخذ تمدن غربی- که در جمله ی معروف تقی زاده آمده است - به سطح تقلید فروکاهد.
به اضافه، داوری کردن در مورد پدیده ی تقلید در هرم دانش، بدون در نظر گرفتن موقعیت مقلد در آن هرم، نوعی مغالطه است و تنها بکار ترور روندها و گرایش های ناهمسو بکار می رود. از همین روست که سنت گراها و نیز اسلام گراها از کلاه شعبده ی این مغلطه بازی های متفاوتی بیرون می کشند. وقتی گفت و گو به تقلید از مراجع مذهبی و سنتی کشیده می شود، در یک چرخش تاریخی ۱٨۰ درجه ای، از حرمت تقلید، به وجوب آن فتوا می دهند، اما اگر موضوع تقلید، تقلید از دستاوردهای جهانگیر مدرنیته باشد، تا آن جا که بتوانند با آن مخالفت می کنند و به حرمت آن فتوا می دهند. سیری اجمالی در سیاهه ی غم انگیز و تکان دهنده ی فتاوای فقهی ای که به حرمت تک تک دستاوردهای مدرن دست یازیده است، به ما یادآوری می کند – به قول چرچیل که در مورد بالکان گفته بود - که اسلام گراهای ایرانی بیشتر تولید کننده ی تاریخند تا مصرف کننده ی آن.
واقعیت اما، ایجاب می کند برای داوری در مورد چگونگی تقلید، به برشی از هرم دانش که فرد درآن قرار دارد، اشاره داشته باشیم. هنجارهای حاکم بر خط مقدم پهنه ی تولید اندیشه، البته تقلید را برای کسانی که در راس هرم دانش قرار دارند و باید به آفرینش و تولید اطلاعات بپردازند، امری نکوهیده و ناپسند می داند، اما در برش های زیرین، به ویژه در قاعده هرم، تقلید امری اجتناب ناپذیر است. "فرنگی شدن"ی که تقی زاده - در مقایسه جامعه ی وامانده ی خود با جوامع مترقی فرنگ- در رویای آن است و به تجویز آن می پردازد، نه از جنس تقلید است و نه به محدوده ی تنگ تقلید فروکاهیدنی است. فرنگی شدن، گریزی است، ناگزیر از فلاکت سنت و نکبت ارتجاع و دارویی است برای نجات آن "جنازه ی عزیز" که روی دست ها مانده بود و به تعبیر خود وی از جنس اخذ تمدن خارجی، قانون، آزادی و تساهل است. فرنگی شدن، اشاره رفتن به خط مقدم مسابقه است، و خیره شدن به انگشت اشاره ی تقی زاده، تنها به فقر دانش منتقدان باز می گردد و چیزی از آن کشف بزرگ کم نمی کند.
تازه، نکته مهم تر دیگری نیز وجود دارد که گاهی - در لابه لای شور و شعار ملی گراها و لفازی های مذهبی ها - از یادها می رود. مساله ی اخذ تمدن خارجی - که عنوان قدیمی تر توسعه است - امروزه به چنان حدی از ضرورت و اهمیت ارتقا پیدا کرده است، که نه تنها کار ساده ای به نظر نمی رسد، که تخصصی پیچیده و راهی صعب العبور است. گفت و گو از مکتب ها و الگوهای مختلف توسعه، امروزه آن چنان جاافتاده و پذیرفته شده است، که در چشم انداز آن، گفت و گوهای وطنی در مورد ضرورت دگردیسی، توسعه، ترقی و اخذ دستاوردهای مدرن، کم معنا و گاهی بی معنا به چشم می آید. درک همین نکته است، که اسلام گراها را واداشته تا گفتمان تجدد ستیزی خود را آرام آرام به گفتمان غرب ستیزی تبدیل کنند. ایران زمانی از الگوی ژاپن به عنوان الگوی توسعه خود نام می برد، اما به زودی متوجه شد، که پا جای پای ژاپن گذاشتن، دشوارتر از آنست که از عهده ی ایران و سنت ایرانی برآید، ناگزیر الگوی توسعه تغییر کرد. کره جنوبی، سنگاپور، مالزی، چین و امروزه حتا امارت متحده ی عربی الگوهایی هستند، که متخصصین دولتی توسعه در ایران از آن ها یاد می کنند(۶).
انتخاب قابل تامل چین، به عنوان الگوی توسعه، از سوی بسیاری از سنتی ها و مذهبی های حاکم در جمهوری اسلامی به عریانی تمام، تمام بافته های اسلاف آن ها، در قلم فرسایی در مذمت الگو قرار دادن تمدن غرب و نیز لفازی های گذشته ی خود را پنبه می کند. آن چه این انتخاب را جالب می کند، آن است که فاصله کشور کمونیستی و غیر دمکراتیک چین – با توجه به شاخص های اسلامی ای که اسلام گراهای ایرانی در نقد و نفی تمدن غربی ارایه داده اند – با ایران اسلامی و غیر دمکراتیک، بسیار بیشتر است. این انتخاب نشان می دهد، که سنت غرب ستیزی اسلام گراهای ایرانی (حداقل متاخرین) نه انتخابی کاملن دینی – آن چنان که نشان می دهند و توده ها را می فریبند – که انتخابی سیاسی است و از گفتمان "حفظ قدرت به هر قیمت" آب می خورد.
یکی از تعارض ها و شکاف های نگران کننده ی جامعه ایرانی در همین نقطه، نطفه بسته است، که به جهت اهمیت آن، در تعیین مسیر آینده، اشاره ای هرچند کوتاه به آن لازم است. درحالی که بخش های مدرن جامعه به سبب دسترسی به ارتباطات و اطلاعات روزآمد در آرزوی توسعه و ترقی، کاملن بی تاب و بی قرار است، بخش های سنتی جامعه با سرکوب گسترده ی جریان های تحول خواه و نوجو با هرگونه تلاش مسالمت آمیزی برای برونشد از وضعیت موجود، مخالفت می کند. در نتیجه عجیب نخواهد بود، با وجود مخالفت گسترده ی جریان روشنفکری با جنگ، آرام آرام الگوهای جدید - شانسی گونه یا منجی گرایانه - توسعه، مانند آنچه در افغانستان و عراق رقم خورد، در ذهن و زبان ایرانیان خسته و ناامید شکوفه بزند.
هفتم: برای درک دقیق تر تغییرات عمیقی که در سطح هنجارها و استانداردهای حاکم بر جامعه ایرانی اتفاق افتاده است کافی است، منحنی زنگوله شکل توزیع نرمال هر یک از این هنجارها و شاخص ها را، در زمان حاضر با همان منحنی ها در یکصد سال پیش مقایسه کنیم. با مطالعه و مقایسه این نمودارها و نیز مقایسه ی آن ها با نمودار های مربوط به جوامع مدرن تر، آشکار می گردد:
الف) منحنی های توزیع نرمال هنجارها و استاندارها در نمودارهای امروزین در محور افقی که نرخ گرایشات مدرن و توسعه یافته را نشان می دهد، پیش رفته است. این بدان معناست، که برای مثال، در راس هرم دانش، تعداد ایرانیانی که با استانداردهای مدرن تحقیق و تولید اندیشه آشنا شده اند از یک طرف و از طرف دیگر، تعداد ایرانیانی که در قاعده ی هرم اجتماعی، طرز لباس پوشیدن، طرز غذا خوردن، طرز آرایش کردن و ... یا طرز دعوا کردنشان به گرایشات مدرن نزدیک تر است، نسبت به یکصد سال پیش، بسیار بیشتر است و نیز تعداد ایرانیانی که به سطح بالاتری از استانداردهای بهداشتی، آموزشی و حقوقی دست یافته اند، نسبت به گذشته بسیار فراوانتر است.
ب) اگر چه فاصله ی ما - به عنوان جامعه ای توسعه نایافته و حاشیه ای - با نمودارهای مشابه در جوامع توسعه یافته و مرکزی بسیار است، اما جهت حرکت همسو و یگانه است.
هشتم: حتی با در نظر گفتن گام های آشکاری که در دهه های اخیر و در برخی از پهنه ها، جامعه ایرانی به عقب برداشته است، با رصد کردن هنجار ها و شاخص هایی که به منازعات سنت و مدرنیته در عصر مشروطه معنا می بخشید، و مقایسه ی آن ها با منازعات عصر حاضر، به آسانی می توان پی برد، که جامعه ایرانی هر چه بیشتر با رویاهای تقی زاده همراه و هماهنگ شده است. به عبارت دیگر، به نظر می رسد، با وجود مقاومت های سرسختانه ای که جریان های متعلق به سنت، در برابر هجوم هنجارها و استاندارددهای مدرن به کار برده اند و می برند، واقعیت آن است که این جریان ها کارنامه ی کامیابی ندارند. اگر بخش های از جریان هایی متعلق به سنت (بنیاد گراهای مذهبی) شمشیر از رو بسته اند و به چیزی کمتر از حذف رقیب خود راضی نمی شوند، از آن روست که در کارنامه ی خود دستاوردی جز شکست و ناکامی نمی بینند و آینده را از دست رفته می دانند.
نه تنها با مدرن تلقی کردن سویه ی راست مذهبی، مشکل تحلیل فرآیندهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جوامعی مثل جامعه ی ایران حل نخواهد شد، بلکه به طور وارونه، اگر بتوانیم از بالماسکه ی زبانی ای که سویه ی چپ مذهبی به راه انداخته است در گذریم و آن ها را هم، مثل نیایشان، سنتی و ماقبل مدرن، به حساب آوریم، آن وقت می توانیم به راز درجازنی ایرانیان در شعارها و خواست هایشان پی ببریم. به باور من مذهبی ها هر خوانشی که از مذهب داشته باشند، بدیل یکدیگر نیستند، بلکه، ادامه ی یکدیگرند. به عبارت دیگر، مذهبی ها جعبه ابزاری هستند که متناسب با شرایط، چینش و ترکیب خاصی را به میدان می فرستند. این تاکتیک که به صورت ناخودآگاه و گاهی نیز خودآگاه دنبال می شود، با ردیابی بازی های آن ها در قرن گذشته در کشور و سنت دینی ای خودمان و نیز در در دیگر کشورها و سنت ها، به خوبی قابل مطالعه و درک است.
راز این که، این جریان ها دوسوی یک طیفند و دغدغه ی مشترکی دارند و همچون دو لبه ی یک انبر، عمل می کنند، به خوبی از فحوای کلام آن ها پیداست. تفاوت خیلی اندک است. سرتا سر این طیف به صورت پیشینی و ابطال ناپذیر، ایمان دارد که اسلام کامل است، یعنی هرچه ما لازم داریم، دارد. ناچار هر چه خطا و ناصواب به نظر برسد، نباید در اسلام باشد و باید از تاریخ و متن خارج شود. تفاوت برش های مختلف این طیف در داشته های دیگر آن هاست. برای مثال چنانچه فقیهی پیدا شود که به دانش روانشناسی- هم چنان که روانشناسان می اندیشند و باور دارند - آشنا شود، خیلی راحت می توان انتظار داشت که خوانش این فقیه از دین به گونه ای باشد که قصاص و اعدام را برنتابد (این گفت و گو را در نوشته ی "دین در کمند عقلانیت" ادامه داده ام). روشن است مشکل دین داری نیست، مشکل بی دانشی و فقر اندیشه است. اما واقعیت دردناک دیگر، آن است که دیندارها در تقابل با مدرنیته، به ویژه، در تارک هرم اجتماعی، زمینه ها و انگاره های لازم برای نهادینه کردن این بی دانشی را فراهم می آورند. به طور اخص، مشکل کسانی اند که قادر به درک ضرورت مدرنیته و نیز چرایی و چگونگی گسست آن از سنت نیستند. اینان گاهی با شعار "آن چه خود داشت ..." اصل مدرنیته و توسعه را نفی می کنند و گاهی با شعار "پیوند با سنت قدمایی" به سراب "مدرنیته ایرانی" و توهم"باز گشت به سنت" میدمند. قصد من در اینجا، به هیچ روی تحقیر و تخفیف سنت و مذهب و حتا سنت گراها و اسلام گراها نیست، بلکه منظور، پنبه کردن رشته هایی است که در این سنگرهای تازه بر پای ایرانیان زده می شود، تا گسست از سنت را پر هزینه تر کنند. به نظر می رسد در جوامعی که توسعه به صورت برون زا و پس رو تجربه می شود، به ناچار بین سنت و مدرنیته گسست حاکم است. ناتوانی در درک این واقعیت، در کنار رویای شیرین کودکی و ایمان پیشینی ای که مذهبی ها به سنت دارند، "دین خویان" را در بازی با کلمات و مونتاژ تاریخ چیره دست و ورزیده ساخته است، به گونه ای که خیلی راحت می توانند هر پدیده ای را ضد دین و یا عین دین تلقی کنند. یک "دین خو" کافی است پدیده ای را خوب و صواب بداند، در آن صورت آن چیز به طور خودکار دینی خواهد بود، و به طور وارونه، چنانچه چیزی را ناصواب تشخیص دهد، آن پدیده به طور خودکار غیردینی تلقی خواهد شد. در این صورت تنها یک مشکل کوچک وجود دارد! چه میزان زمان باید صرف شود، چه جان های پاکی باید قربانی شوند و چه هزینه هایی و از جیب چه کسانی باید پرداخته شود، تا دین خویان درک کنند، چه چیزی خوب است و چه چیزی بد؟! چقدر باید هزینه شود تا کودکان سنت از رویاهای شیرین خود و آغوش گرم مادری و سایه سار بلند پدری دست بشویند و برای ایستادن بر فراز پاهای خود آماده شوند؟
سید جواد طباطبایی با وجود اهتمامی که به "انگاره ی گسست" سنت از مدرنیته دارد، از جمله کسانی است که در برآورد این هزینه سنگین، بی توجهی کامل نشان داده است. وی در جای جای نوشته های خود فراموش می کند، که مدرنیته میوه ای نیست که از هردرختی بروید و نیز زمان به ما اجازه نمی دهد منتظر بمانیم و ببیم کی؟ و چگونه اندیشمندان ما می توانند از این درخت خشک "هیچستان"، چیزی شاید یک "مدرنیته ی ایرانی" خلق کنند!؟
به باور وی "گسست روشنفکریی تجدد خواه از سنت قدمایی، به خلاف تاریخ اندیشه در اروپا، نه گسستی در پیوند با سنت قدمایی و به عنوان فراورده ی جدال قدما و متاخرین، بلکه، به بیانی کما بیش نامانوس، گسستی در گسست، یا بهتر بگوییم در بی اعتنایی کامل به سنت قدمایی بود.(۶)"
به باور من، با پیش کشیدن "انگاره ی گسست در گسست" که البته به واقعیتی تاریخی اشاره دارد، نکته تازه ای بیان نمی شود، بلکه شمشیر دموکلوسی "غرب زدگی" بر فراز هر اندیشه ای که جرات ایستادن در برابر سنت قدمایی را به خود می دهد، آخته تر و نظریه پردازی برای برون شد از این موقعیت حاشیه ای را سخت تر می کند. همین موضع گیری است که در جای جای نوشته ها و اظهار نظرهای دیگر وی، از جمله در گفتمان ضرورت سکولاریزم در ایران و نیز گفتمان مشروطیت تکرار می شود. اینکه وی تاکید می کند: "مهمترین پی آمد پیروزی مشروطیت، تدوین نظام حقوقی جدید بر پایه ی شرع بود(۷)" یک سوتفاهم جدی است. وی با این سوتفاهم در بسیاری از جاها با "پاسداران سنت قدمایی" هم راه و هم داستان می گردد و هر جا می تواند "از تغافل بخش بزرگی از روشنفکری ایرانی" می گوید و حتی این ادعا را تا آن جا کش می دهد که در حضور اصلاح طلبان حکومتی، ادعا می کند: "روحانیت مشروطیت را بهتر از روشنفکران درک کرد".
اگر گسست تجدد از سنت در اروپا در پیوند با سنت قدمایی رقم خورد، از آن رو بود، که حادثه ی تجدد در آن جا به گونه ای درون زا، پیش رو، و برای اولین بار اتفاق می افتاد و اروپا با "دیگری" توسعه یافته ای روبرو نبود، که احساس حقارت ش را تحریک کند و شمشیر دموکلوسی غرب زدگی یا شرق زدگی – که واکنش ورونه ی این احساس حقارت ریشه دار بود- را بر فراز سرش آخته داشته باشد. پرسش از این که چرا گسست مدرنیته از سنت در جوامعی چون ایران، هند، ترکیه، ژاپن، کره جنوبی، مالزی و ... در پیوند با سنت قدمایی نبود؟ در واقع، شکل دیگر این پرسش است، که چرا مدرنیته و تجدد از این جوامع آغاز نشد؟ اما این پرسشی نیست که برای طباطبایی جذاب باشد!
ممکن است، کسی بر این باور باشد که نهادینه شدن توسعه و تجدد، مستلزم ایجاد پیوند میان مبانی تجدد با سنت قدمایی است. اما به باور من، داستان توسعه و تجدد، تا آنجا که به کشورهای توسعه یافته ای همچون، کره، تایوان، هنگ کنگ، سنگاپور، هند، ترکیه، مالزی و ... بر می گردد، از این گزاره تبعیت نمی کند(٨)، بلکه به عکس مطالعات تاریخی و اجتماعی نشان می دهد، در جاهایی که جدال سنت و مدرنیته فعال تر است (پاکستان، ایران، افغانستان، عراق)، پیمودن راه مشکل تر و هزینه های تغییرات بسیار گزاف تر خواهد بود. مساله ی اصلی این است، که چرا در این مناطق، این شکاف فعالتر است؟ اما این نیز، پرسشی نیست که برای حضرت وی جذاب باشد!
طباطبایی بر این باور است که "مهمترین پی آمد پیروزی مشروطیت، تدوین نظام حقوقی جدید بر پایه ی شرع بود". این می تواند یک سوتفاهم بزرگ در تاریخ اندیشه ی تجددخواهی ایرانیان به حساب آید. زیرا ساختار حقوقی حاکم بر قانون اساسی مشروطیت، به هیچ روی، نسبتی با مذهب و ادعاهای مذهبی نداشت و درست به همین دلیل بود، که در کمتر از یک سال تحت فشار مشروعه خواهان، متمم قانون اساسی مشروطه، و به ویژه اصل طراز (اصل دوم م.ق.ا.م)، به قانون اساسی مشروطه سنجاق شد و همه چیز را به پیش از مشروطیت برگرداند. درست است که با قانون اساسی مشروطه، برای اولین بار، قانون – به عنوان پدیده ای مدرن - در ایران متولد شد، و اگر این مولود مبارک به درستی می توانست محافظت شود، فرجام دیگری در انتظار ملت ایران بود. اما این نوزاد، هیچ نسبتی با سنت قدمایی نداشت و پاسداران سنت قدمایی، به هیچ نحو، سهم مثبتی در این زایمان تاریخی نداشتند. به همین خاطر، پاسداران سنت قدمایی از تولدش خوشحال نبودند و خیلی زود با تصویب متمم قانون اساسی، مجلس ختمش را چشن گرفتند. حتا اگر منظور طباطبایی، قوانین مدنی باشد، که به همت عالی زنده یاد داور، در دادگستری زمان رضاشاه تدوین شد، باز هم به خطا رفته است. دلیل روشن این مدعا، فاجعه ای است که با جمهوری اسلامی در گستره ی دادگستری و قوانین مدنی ایران رقم خورد. اهمیت قانون و قانون گذاری، به عنوان یکی از شاخص های اصلی جوامع مدرن، نه در منبع گردآوری قوانین، که در مرجع داوری بر آن هاست، و آنچه بدین لحاظ جوامع مدرن را از جوامع ماقبل مدرن تفکیک می کند، آن است که در جوامع مدرن، مرجع داوری مردم هستند و در جوامع ماقبل مدرن، مرجع داوری هرچه هست، مردم نیستند(۹).
گسست از سنت در گسست از سنت قدمایی و نه در پیوند با آن، هر چند به واقعیتی تاریخی اشاره می کند، اما به واقعیتی اجتناب ناپذیر اشاره دارد، که از پتانسیل تولید اندیشه در فرهنگ ایرانی پرده بر می دارد. اما، واقعیت مهمتر آنست که تاریخ منتظر هیچ کسی و اندیشه ای نمی ماند. به عبارت دیگر، اگر برچیدن "بساط کهنه" و در انداختن "طرحی نو" از دل زبان و اندیشه ی قدمایی ایرانیان ممکن بود، می بایست ایران مهد تمدن جدید بود و نه جایی دیگر.
تجربه ی مدرنیته در بی اعتنایی به سنت قدمایی، انتخاب اول تجددخواهان، و سر فصل رویاهای روشنفکری نبود، بلکه این انتخاب، انتخابی دو طرفه، تحمیلی و از سر اجبار بود. از یک طرف، سنت گراهای مذهبی، به درستی تشخیص داده بودند، که با وزیدن نسیم مدرنیته، تمام دستاوردهای سنت دینی به باد خواهد رفت، و از طرف دیگر، روشنفکران به درستی به این نتیجه رسیده بودند، که برای نهادینه کردن مدرنیته، باید همه ی سرهای این اژدهای هزار سر را بکوبند. بودند کسانی چون سید جمال الدین افغانی که با چراغ گرد شهر و در خاکروبه های سنت، در پی عناصر مدرن می گشتند و نیز کسانی چون ملکم خان که به استفاده ی ابزاری از عناصر سنتی تن دادند، اما به نظر می رسد، تجربه ی مدرنیته در جوامع حاشیه ای – و در امتناع گفت و گو در فرهنگ دینی- از جنس بازی "همه یا هیچ" است.
من - بر خلاف نظر طباطبایی – بر این باورم که اگر چه قانون، مهمترین دستاورد مشروطیت بود، اما اهمیت این موضوع، نه در تبدیل شرع به قانون، که در بریدن از شرع، برای رسیدن به قانون" بود (عبور از خوانش "دین همچون قانون"). درک این موضوع است که به ما فرصت می دهد به احترام تقی زاده کلاه از سر برداریم و راه ترقی و توسعه ایران را نه در پیوند با سنت قدمایی که در گسست کامل از آن بجوییم. سید حسن تقی زاده یکی از جان های پاک ایرانی بود، که سال پیش به این بالماسکه ی زبانی پی برد و گسست سنت از مدرنیته را در جامعه ایرانی کشف کرد و شجاعانه آن را در جمله ی معروف خود بیان کرد. توسعه برای کشوری حاشیه ای چون ایران، تا اطلاع ثانوی و تا رسیدن به خط مقدم توسعه، توسعه ای برون زا و پس رو است و استفاده بدگوهرانه و ریاکارانه از احساسات پاک ملی گرایانه ی ایرانیان نمی تواند بر این واقعیت تاریخی سرپوش بگذارد. ایرانیان به واسطه ی این کشف بزرگ به تقی زاده مدیونند و به واسطه ی آن باید خطاهای سیاسی اش را ببخشایند و به احترامش بپاخیزند.
bozorgkarami@yhoo.com
bozorgkarami@gmail.com
پاورقی ها
۱) تقی زاده در برلین که بود، می گفت: ما باید مادتا و روحا و سراپا فرنگی شویم تا ترقی کنیم، که البته سی سال بعد این حرف خودش را پس گرفت. (سعید محبی)
ر.ک. به: اتحاد، هوشنگ، پژوهشگران معاصر ایران،فرهنگ معاصر، تهران، چ اول، ۱٣۷٨.
محمد قزوینی نیز در نامه ای به تقی زاده می گوید: "در دوایر ایرانی، اینجا این مواضیع کاوه و مخصوصا آنچه مرقوم داشته بودید که ایرانی باید قلبا و جسما و روحا فرنگی بشود، خیلی موضوع بحث گفت و گو واقع شد و فورا مثل همه جای دنیا و در همه مسائل دو فریق شدند. بعضی ها می گفتند حق با آقای تقی زاد است و بعضی ها می گفتند که اگر چه در واقع حق با ایشان است و لی گفتن این مطلب با این صراحت خلاف احتیاط و خلاف سیاست است و من در هر مجلس که این گفت و گو می شد با کمال شدت طرف سرکار را می گرفتم و حق را به شما می دادم... برای این که عقیده خودم این است."
ر. ک. به: افشار، ایرج، نامه های قزوینی به تقی زاده، ا. جاویدان.
۲) مجتبی مینویی، سیزده سال قبل از درگذشت تقی زاده گفته بود: "هر ملت و مملکتی دارای بنیان هایی است، و در زندگی هر قومی اتفاق می افتد که یک شخص یا چند شخص در عصری از اعصار جزء بنیان های آن قوم می شوند. در این عصر، از برای ما ایرانیان، دونفر را می توان از بنیان های ملت محسوب داشت: یکی مرحوم قزوینی بود و دیگری جناب آقای تقی زاده است.
ر.ک. به: اتحاد، هوشنگ، پژوهشگران معاصر ایران،فرهنگ معاصر، تهران، چ اول، ۱٣۷٨.
٣) مذهبی ها برای برونشد از این مشکل، به مغلطه ای دیگر پناه می برند و ادعا می کنند که اسلام یا علمای اسلام، محور و مبنای انگاره ی "افراط و تفریط" هستند و با این "خود محور انگاری" عوامانه تلاش می کنند، روشن فکران را منکوب کنند. اما واقعیت دیگر آن است که نه اسلام و نه علمای اسلام نه در داستان مشروطه و نه در هیچ داستان دیگری چهارچوب مشخص و قابل ارجاعی ندارند. همچنان که در نوشته ی "در دفاع از دین تاریخی" آورده ام "انگاره ی اسلام اصیل یا اسلام ذاتی"، انگاره ای بی بنیاد و غیر قابل دفاع است. برخی از نواندیشان دینی با طرح انگاره ی"دین ذاتی" در برابر "دین تاریخی" بر آنند که دین را از تاریخ دین جدا کنند و به این ترتیب، هم از شر نقدهایی جانکاهی نجات پیدا کنند که کارنامه ی تاریخی ادیان را به چالش کشده است و هم از شر رقبای پاک دین، ارتودکس و محافظه کار خود. مراد آن ها از "دین تاریخی" مجموعه ای از انگاره ها، خوانش ها و اندیشه ها یی است که در قرون و اعصار گذشته تجربه و به کار بسته شده است. به باور آن ها، اسلام تاریخی برآمده از استنباط ها، فهم ها و سنت های نسل های گذشته است، در حالی که اسلام ذاتی برآمده از مراجعه ی مستقیم به متن (قرآن). به باور من اما، تفکیک فوق نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست، زیرا هر تلاشی برای تعریف دین ذاتی، دستاوردی فراتر از تحدید دین تاریخی نخواهد داشت. مطلوب نیست، زیرا این انگاره در پهنه ی عمل به کوره ی بنیاد گرایی می دمد و در پهنه ی نظر به گرداب مطلق انگاری. بسنده کردن به دین تاریخی و وحی نقلی و رضایت دادن به رضای سرنوشت، نشستن بر سفره ای است که تا ابد باز خواهد بود، وارد شدن در دریایی است که بی کرانه است و آغاز کردن گفتگویی است که بی پایان خواهد بود. بدین ترتیب مذهبی به نظر می رسد از مغلطه ای به مغلطه ی دیگر و از کثرتی به کثرت دیگر افتاده اند.
۴) سید عبدالحسین لاری در آستانه ی تاسیس مجلس شورای ملی انتظارات خود از مشروطه را این گونه دسته بندی کرده است:
۱- قانون ملی باید ناظر به تحقق تبری از شوم مشئوم همراهی و مشابهت، همانندی، همگونی و پوشیدن لباس های غیر مسلمین باشد و کاری کند که مسلمین به لباس های اسلامیه، که سبب شرافت آن هاست و دارای شعائر و علایم اسلامی است، ملبس شوند.
۲- قانون ملی باید در جهت از میان برداشتن بدعت تذکره مروری و قرنطینه عبوری عابری سبیل زوار و حاجیان بیت الله الحرام، وضع و تنظیم گردد، زیرا از زمان وضع بدعت تذکره ستم های زیادی بر زائران خانه خدا رفته است...
٣- قانون ملی باید در جهت کوتاه کردن دست اطبای خبیث خارجی وضع شود.
۴- قانون ملی باید به اجرای احکام الهی در باره ی اهل ذمه و کفار اهل کتاب پرداخته و مقررات شرعی را در این باره کما" و کیفا" به مرحله ی اجرا گذارد.
۵- قانون ملی باید ناظر به پرهیز از استفاده از البسه بیگانگان و تشبه به مجوس باشد و مسلمانان را به پوشیدن البسه ی اسلامی تحریص نماید.
۶- قانون ملی باید سنت شوم ابالسه کفره را در زدن طبل و ناقوس . انداختن توپ، که از ملاهی منکره ابالسه است، براندازد و در عوض مسلمانان را به رفعت اذان و تعظیم شعائر الهی وادارد.
۷- قانون ملی باید عمال و ضابطه های حکومتی را به عدالت و اجرای اصول شرع وادارد و اجحاف و گرفتن قلق، جریمه و سرانه، تذکره و قرنطینه را به هر اسم براندازد.
٨- قانون ملی باید مسلمانان را از تفرقه و پراکندگی دور بدارد و همه مسلمین را اعم از مرد و زن، پیر و جوان، شیعه و سنی در در صف واحد جهاد در مقابل دشمنان خارجی متشکل نموده و آماده جهاد کند. باید دانست که اس و اساس اسلام به جهاد وابسته است. فتوحات تمام دوره های اسلامی از همین جهاد حاصل شده است. اقتدار همه ی دولت ها از جهاد حاصل شده است، چنانچه اقتدار کنونی سلطان عبدالحمید خان عثمانی ...
۹- قانون ملی، باید ناظر به چشم پوشی از خصوص مالیات قصابی به ضمیمه اضافات فروع زاید بر اصل باشد، چه این مالیات و اضافات آن موجب زیان کلی قصاب و موجب مفسده ی او می شود.
۱۰- قانون ملی باید در جهت قطع ید فساد و مفسده کفار خارجه از همه ی امور، خصوصا" اختیار گمرکات اقدام نماید. قرار داشتن اختیار گمرکات در دست خارجیان موجب ورشکستگی تجار و فرار آنان به دیار کفار گشته است.
۱۱- قانون ملی باید به حسب تکلیف شرعی و ملی اسلامی، موجب عهد و میثاق و اتحاد بین هر دو دولت اسلام(ایران و عثمانی) و مشا تقویت و عقد اخوت گردد...
۱۲- قانون ملی باید در جهت بطلان هر فعل و عملی که از روی، سهو و نسیان، خطاء و اغراء و نادانی انجام بگیرد... بنا بر این هر قرارداد و معامله و معاهده که بر آن اساس بشته شود، باطل و عاطل است و غیر مقبول...
۱٣- ...
۱۴- قانون ملی باید هر سال برای هر یک عمال اعلانی صادر کند مبنی بر اینکه به موجب فرمان انجمن محترم ملی و فرامین موکده، مسابقهی دولتی ، مالیات راهداری، قصابی، خبازی و سرانه به هر اسم ورسم که باشد، از مسلمین گرفته نشود و این مالیات از اقبح قبایح و افحش فواحش و هتک اسلام شمرده شود و گیرنده و مباشر آن و حلال شمارنده آن خارج از ربقه اسلام تلقی گردد و تحت سیاست و حدود شرعیه اسلام قرار گیرد.
۱۵- قانون ملی باید موجب الزام و التزام تمام مردم، خصوصا" عمال و ضابطین و حکام، به حدود شرعیه و سیاسات ملیه گردد و انجمن محترم، این امور را تحت نظارت قرار دهد.
لاری، سید عبدالحسین، مجموعه رسائل، ناشر: هیئت علمی کنگره بزرگ داشت آیت الله سید عبدالحسین لاری.
۵) طباطبایی، سید جواد، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، ا. ستوده. چ.۱
۶) همان.
۷) همان.
٨) به لحاظ شناخت شناسانه، در جوامع ماقبل مدرن، دغدغه ی درست و نادرست، از دغدغه ی دیگری هم چون حق و نا حق تفکیک و تمایز پیدا نکرده است، از این رو، هرچه درست باشد، حق هم هست، و به طور وارونه، هرچه نادرست باشد ناحق هم خواهد بود. به عبارت دیگر در این جوامع، در اساس، امکان تاسیس ساختار حقوقی و قانونی منتفی است. این مشکل را در مقاله ی "نظام دانایی و سوهاظمه ی ملی" کاویده ام.
مقایسه ی فرجام توسعه و مدرنیته در کشورهای بلوک شرق و غرب، به ویژه در کشورهایی نظیر آلمان غربی، آلمان شرقی، کره جنوبی و کره شمالی بسیار درس آموز و برای منادیان "آنچه خود داشت" و "مدرنیته ی ایرانی" سخت تامل انگیز است.
|