در فرهنگ ایران؛ زمان، گذر و فنا نبود


منوچهر جمالی


• «جنبش آب درجوی»، برای حافظ، برترین نماد«گذرابون زمان درگیتی» بود، که با هرگونه شادی و خوشی، میآمیخت، و آن را تلخ میکرد، ولی برای مولوی، همان جنبش آب درجوی، بیان «همآغوشی و وصال خدا با انسان وشادی» بود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣ اسفند ۱٣٨۶ -  ۲۲ فوريه ۲۰۰٨


درفرهنگ ایران؛ زمان، گذر و فنا نبود
بلکه
به عنوان «تحول و پیشرفت» درک میشد
 
جوی آب: گذرآب است
یا « جشن وصال آب با خاکست » ؟
سکولاریته ،
  « احساس فنا، یا گذرابودن زمان »
رابا
« خوشی و شادی وکام »
نمی آمیزد
بلکه ، جنبش زمان را ،متلازم شادی
وآفرینندگی میداند
برلب جوی نشین و « گذرعمر» ببین
کاین اشارت زجهان گذران مارابس
چرا آنچه برای حافظ « احساس گذروفنا»
میآورد، برای مولوی« وصال وحرکت» بود؟
 
«جنبش آب درجوی» ، برای حافظ ، برترین نماد« گذرابون زمان درگیتی» بود، که با هرگونه شادی و خوشی، میآمیخت، وآن را تلخ میکرد، ولی برای مولوی ، همان جنبش آب درجوی ، بیان « همآغوشی ووصال خدا با انسان وشادی» بود . این دو گونه « تجربه زمان » درتاریخ ایران ، ازکجا سرچشمه میگیرند ؟ آنچه برای یکی ، گذروفناو طبعا، تلخ و شومست ، برای دیگری ، جنبش و وصال حق و حقیقت با انسانست، و طبعا اوج شادی وخوشی است . ازدیدن جنبش آب درجوی ، یکی، غمناک میشود، و دیگری کامیاب وشاد . تجربه « گذر زمان درگیتی »، درایران با الهیات زرتشتی میآید ، وشوم شمرده میشود ، ولی تجربه « جنبش زمان ، به کردار«حرکت عشق» و« بُن آفرینش که ملازم شادیست » گوهرفرهنگ سیمرغی بوده است .   درالهیات زرتشتی ، اهورامزدا و آنچه اهورامزدائیست ،« ناگذرا » است . سکون و یکنواخت ماندن ، و ثبوت ، آرمان میشود، و « حرکت » که معرب واژه « ارک و هرک » است ، ویژگی ناسازگار با اهورامزدا شمرده میشود . و درست همین واژه « ارکیا   » ، معنای « جوی » را داشته است ( برهان قاطع ) ودرآذری ، هنوز « ارخ » به معنای جوی است . و به همین علت به « تاب خوردن برروی ریسمانی که بردرخت میآویختند » ، ارک گفته میشد ، چون بیان این « حرکت نوسانی = گشتن » و حرکت عشقی و حرکت بطورکلی بود . پدیده حرکت ، با « گذر و گشت » ، ویا با « حرکت دورانی و نوسانی ، یا گشتی» کار داشته است . « گردیدن و گشتن » ، که امروزه معنای « تحول » دارد ، دراصل بیان « حرکت گشت و بازگشت » بوده است ، هرچند سپس ، معنای کلی پیدا کرده است، و رابطه اش را با « دَوَران و گشتی بودن » از دست داده است .   الهیات زرتشتی ، درست با همین درک آفرینش گیتی از « حرکت گشتی » ، میجنگیده است . ولی درست درجنگیدن با « مفهوم حرکت گشتی » ، و مطرود ساختن آن ،« حرکت بطورکلی» راشوم و طرد ساخته است . چنانکه همین کار را با مفهوم « آمیختن » کرده است . مهر، از ریشه « مت » برآمده است که همان « آمیختن » باشد . الهیات زرتشتی، اصطلاح « آمیختن » را برابر با معنای « شهوت جنسی » گرفت ، و طبعا دردسر فروان ، با مفهوم « مهر» و « خدای مهر که دراصل سیمرغ بوده است » پیدا کرد . سیمرغ که خدای مهربود ، برای زرتشتیان، خدای شهوت جنسی و « جه » = جنده بشمار میآمد ، و این لقب را به همان « میتراس » دادند که بنیادگذار قربانی خونی و پیمان بود که در شاهنامه ، همان ضحاک میباشد .   در الهیات زرتشتی ، این اهریمن است که میخواهد « بیامیزد » ، و اهورامزدا ، برضد این آمیزش است . آمیزش ، به مفهوم شهوت جسمانی کاسته شده است . اهریمن ، میخواهد با آمیختن خود با همه چیزها ، همه گیتی را شهوانی وجایگاه شهوت رانی سازد .اینست که پیکار با حرکت گشتی ( ارکه = جوی ) ناگهان ، به پیکار با مفهوم « حرکت بطورکلی » میکشد ، و الهیات زرتشتی بدینسان، دچارسرنوشت شومی میگردد که ازعوامل مهم سرنگونی ساسانیان بود .   البته « هه رک » در کردی ، معنای حرکت دارد . هه رکاندن ، حرکت دادن و جنباندن و راه انداختن است ( شرفکندی ) . و در آذری ، به جوی ، ارخ گفته میشود . « جوی »، که سپس دراشعارشعرا، برترین اشاره به گذرائی و فنای شادیها درگیتی شده است ، دراصل، درست معنای وارونه اش را داشته است ، و بیان « عشق نخستین و حرکت نخستین در آفرینندگی » بوده است . چگونه معنای یک اصطلاح ، واژگونه شده است ؟ جالب آنست که شعرا، همان تصویر را بکارمیبرند، ولی وارونه آنچه درتصویر آشکاراست ، میفهمند ! ما با اندکی بررسی در همین اصطلاح پیش پا افتاده ، این تحول بسیار مهم فکری و سیاسی و دینی و اجتماعی را در ایران درمی یابیم . درک این تصاویر باید درهنرو زبان یا به سخنی دیگر در « نا آگاهبود »، دگرگون شود ، تا سکولاریته ، واقعیت یابد .
فرهنگ ایران ، به « دوام و بقا» ،« پایدار= پای دار» میگوید . ما بندرت، متوجه این تضاد ذهنی خود و « آنچه دراین واژه، بیان میشود » ، میگردیم. « دارنده پا » ، چه ربطی به « بقا و دوام و سکون» دارد ؟   درست واژه ِ « پایدار» ، میگوید که دوام و بقا ، سکون و بیحرکتی و یکنواختی و ماندگاری نیست ، بلکه حرکت است ، چون واژه « پایدار » که دارنده « پا » باشد ، به معنای « اصل حرکت و عشق » است ، چون پا ، در فرهنگ ایران ، بیان این دومعنا باهم بود. پا دراثر اینکه دوپا ، باهم درهم آهنگی، اصل حرکتند ، نماد « عشق » بود. نام « بهرام » ، که بُن کیهان و زمان و انسان هست ، « پادار» است ( برهان قاطع ) . بهرام ، خدای جهانگردی و سفر و سلوک است . او نخستین سالک جهانست، به عبارت دیگر ، بهرام ، اصل جنبش و همچنین اصل عشق است . بهرام ، پایدار است ، چون بُن پیدایش زمان   و کیهان و انسانست . پس « پایدار» ، اصل عشق و حرکت بودنست ، نه سکون و اقامت در یک جای و بی حرکتی . پایداری، حرکتست، نه سکون. این سراندیشه فرهنگ اصیل ایرانست . درست جنبش وشادی ، لازم و ملزوم همند . ازاین رو بود که « جستجوی همیشگی » چون حرکت مداوم هست ، آرمان ایرانیان بود ، نه « دانستن حقیقت و مالکیت آن، وماندگارشدن دریک آموزه » .     شادی در جنبش است . دین ایرانی ، جستجوی همیشگی بینش بود ، نه ایمان به یک آموزه ، نه چسبیدن به یک اندیشه ثابت . آنکه بینش را همیشه میجوید و میپژوهد ، همیشه ازجستجو، شادی وکام میبرد ، و ازماندن دریک بینش و آموزه ، غمگین و پژمرده و ناکام میشود .   درحالیکه ، سپس ، « ایمان به یک آموزه ثابت و بیحرکت » ، اوج شادی میشود ، و جستجوی همیشگی ، به کردار « آویخته بودن میان زمین و آسمان » درک میگردد که اوج گمگشتگی و حیرانی باشد . از دید ایمان، جستجو، شادی نمیآورد ، بلکه انسان را « معلق میان زمین و آسمان » میکند .   بنا براین زمان درفرهنگ اصیل ایران ، که به کردار«جنبش» دریافته میشد ، شادی آوربود . «زما » که پیشوند « زمان » است ، درکردی به معنای رقص و پایکوبیست . به عبارت دیگر ، زمان ، جایگاه جشن و رقصست . زمستان ، که دارای همین پیشوند « زم » است ، به معنای « زمان شادی و جشن و رقص » بوده است ، نه به معنای « فصل سرما » و خزیدن به گوشه ها   ! « زم » ، نام دیگر رام ، خدای رقص وشعر و موسیقی بوده است، و هنوز ترکها به جشن ، بیرام میگویند که « بغ + رام = زنخدا رام » میباشد .   در الهیات زرتشتی ، بقا و دوام ، شکل « ناگذرا بودن » اهورامزدا را گرفت ، گذرو گشتن و حرکت ، شوم و بد شد . و سکون و ثابت و بیحرکت ماندن ، آرمان میگردد . گشتن ، چرخیدن و رقصیدن هم بوده است . ناگذرا بودن اهورامزدا ، درنهفت این معنارا هم دارد که اهورامزدا ، نمیرقصد و برضد موسیقی و رقص است . دراین بررسیها ، تفاوت این دوگونه تجربه زمان ، نشان داده خواهد شد .
اغلب شعرای ما که « ارزش شادکامی درگیتی » را میشناسند ، وحتا آنرا برتراز اندیشه « آخرت و جنت و سعادت باقی ملکوتی» میشمارند ، ولی خود را ، از این احساس فنا درشادیهای خود که پس از الهیات زرتشتی ،   اسلام ، در اذهان جای انداخته ، نمیتوانند برهانند . این احساس زمان فانی در خوشی و شادی ، درایران نیز با الهیات زرتشتی آمده بود   ، ولی فرهنگ نیرومند ایران ، راه را به چیرگی این اندیشه ازالهیات زرتشتی   بر روانها بست . خرمدینان که همان سیمرغیان باشند ، فرهنگ « آمیختگی شادی با جنبش » را برغم الهیات زرتشتی ، در ایران، نگاه داشتند .   ولی با آمدن اسلام ، این احساس فنا یا « گذرا بودن زمان » ، درست زیرآب ِ شادیخواهی و کامخواهی آنها را زد .   این حافظ که پیامبر شادی درگیتی است ، میگوید :
ساقیا باده که اکسیر حیاتست بیار    تا تن خاکی ما ،عین بقا گردانی
بمن حکایت اردیهشت میگوید    نه عاقلست که نسیه خرید ونقد، بهشت
ولی این « حضوراحساس ِ گذرا بودن جهان وعمرو زمان » ، ایجاد کشمکش و آشوب ، در شادی باده نوشی حافظ میکند . باده که درفرهنگ ایران ، نمودارسازنده گوهر انسان ، و پیدایش راستی ( رویانندگی گوهر ) و طبعا شادی بود ، نقش « فراموش ساختن غم و فنا وگذر» را پیدا میکند .
قدح به شرط ادب گیر زانکه ترکیبش    زکاسه سرجمشید و بهمنست وقباد
پیاله باده ای که انسان ازاو مینوشد ، کاسه سرجمشید و بهمن و قباد و گذشتگانست، که بیان فنا است .
دی در گذاربود و، نظر سوی ما نکرد    بیچاره دل که هیچ ندید ازگذارعمر
همینگونه عمر خیام، با آنکه سعادت درجنت را فقط نسیه میداند، و درپی شادی و طرب دراین جهان است ، ولی همینکه برای او ، برترین ویژگی جهان ، گذرا بودن جهانست ، به شادی و خوشی خالص، دست نمی یابد :
برخیزو مخور غم جهان گذران       خوش باش ودمی به شادکامی گذران
دگرگونی ها و جنبش های جهان ، فقط و فقط به کردار« گذرا بودن » فهمیده و احساس میشوند . به قول انواری :
زمانه گذران بس حقیر و مختصراست
ازاین زمانه دون درگذر، که در گذراست
درک جنبش و تغییر، به درک « فناء و گذرائی» ، کاسته میشود . این پیآیند قراردن « آخرت » ، به کردار زمان باقی ، و ارزش دادن به « خوشی و سعادت باقی » در قرآن است ، که روح و روان شعرا و نویسندگان ما را تسخیر کرده است . سکولاریته ، جنبشی برای مثبت ساختن مفاهیم حرکت و تغییر و پیشرفت است ، که جداناپذیر از احساس زمان درزندگی در گیتی است .سکولاریته ، میخواهد حرکت و شادی را باهم چنان بیامیزد که همگوهر شوند .
در زیر اندیشه « زمان درگیتی ، فانی است » ، این اندیشه کلی بود که « هرحرکتی ، فقط گذر و فناء است » ، پس حرکت ، شوم و بد است . سکولاریته ، حرکت را به مفاهیم « گذر و فناء و فساد » نمیکاهد . فساد ، به « زوال صورت » گفته میشود، و « کون » به پیدایش صورت . الله ، کن فیکون میگوید و همه چیز، تکون می یابد ، و انسان، این صورتی را که الله به چیزها داده است ، زائل میسازد . از این رو « ان الله لایحب المفسدین - سوره قصص» .   ودرست این انسان است که ازهمان آغاز« مفسد » است ، یعنی علاقه به « دگرگون ساختن قوانین و امورو خواستهای الله » دارد. انسان میخواهد که آنچه را الله ، حکم کرده است و خلق کرده است و وضع کرده است و صورتی را که به چیزها داده است، تغییر بدهد، و این فساد است . این اندیشه که دنیا ، جسم و حسّ و صورت   است و طبعا فانی است ، براین اندیشه استواربود که « حرکت ، فقط زوال و فساد و فناء است » . بدینسان ، حرکت ، بخودی خودش ، شوم شناخته میشود ، چون حرکت و تحول و تغییر ، دیگرگونه شدن است . ولی بقا ، چون « ماندن دریک حالت است » ، خوب است . آن شادی و کامی و خوشی ، خوبست که همیشه بماند . اینست که با تصویر آخرت و بقا و سعادت ملکوتی ،   مفهوم « همیشه یک چیزبودن (   sein )، و همیشه پای بند یک چیز بودن ( ایمان )، و همیشه دریک چیزماندن ، برترین ارزش و « غایت زندگی اجتماعی و سیاسی در گیتی » میشود . ازراه همین اندیشه   است که، ادیان نوری ، حق دخالت در سیاست و حکومت، و حق « راستا دادن به حکومت و قانون » پیدا میکنند .وچون ، حرکت در « گذرآب درجوی » و « درگذر باد » بسیارملموس است ، اشاره ایست به گذرا بودن کل تغییرات وحرکات دردنیا .   درگذرآب درجویبار، گذر و نابودی عمر و همه خوشیها، تجسم می یابد . در گذرباد ، نابودی و پوچی عمرو زندگی ، پیکر می یابد . حافظ دنیا دوست ، درچنگال همین احساس فناء است که میگوید :
« برلب جوی نشین و گذر عمر ببین »
کاین اشارت زجهان گذران مارا بس حافظ
انسان ، برلب جوی می نشیند تا ازحرکت آب ، فقط یک چیز را ببیند،و آن گذرعمرخود و گذرا بودن جهان (= دنیا ) است . بجای همه زیبائیهای حرکت آب درجوی ، فقط شومی را در زندگی و دردنیا می بیند
دلا جام و ساقی گلرخ طلب کن
که چون ُگل ، زمانه ، بقائی ندارد    حافظ
سکولاریته ، تنها « مسئله کامبری و خوشباشی بطورکلی » نیست ، بلکه « مسئله پیوند کامبری و خوشباشی، با درک ویژه ای از زمان » است که « احساس فناء » را طرد و حذف میکند. عدم رهبانیت دراسلام ، و گرفتن نصیب خود از دنیا و ..... تا با این احساس ، همراهست ، سکولاریته نیست   . در ادبیات ایران، شادی و خوشی و کام ، چنان با اندیشه « گذرزمان و فنا » ، که طبعا نماد بی ارزشی زمان درگیتی است ،آمیخته و آلوده شده است ، که طرفداری از خوشی در دنیا نیز، صفای خود را از دست میدهد . خوشی ، با احساس اینکه فوری نابود و نیست میشود ، پوچ و تلخ میشود.
بهترین شاعرگیتی دوست ما حافظ، به باغ ودشت خرّم میرود و برلب جوی می نشیند و از« جنبش آب لطیف درجوی » ، فقط و فقط ، « گذر و فنا » را درمی یابد . این دراثر همان برتری ارزش « زمان باقی بر زمان فانی درگیتی » است که بر همه اذهان و روانها چیره شده است . انسان ، برغم آنکه از بام تا شام ، مشغول کامبری و شادی باشد ، همه این کامبریها و شادیها و خوشی ها ، بیشتر برتشنگی او، در جستجوی زندگی باقی در آخرت یا سعادت ملکوتی میافزاید و اورا از « زندگی کردن درگیتی » و « علاقه به آباد کردن گیتی ، و بهشت ساختن ازگیتی » دور میسازد . غرق بودن انسان در خوشیها و کامها ، هنوز بیان آن نیست که انسان ،« زندگی ِ سکولار» میکند . درست یک انسان سکولار، از جنبش آب درجوی ، یا در رود یا درسیل   و طبعا درکل تغییرات و حرکات در دنیا ( و زندگی درگیتی )، چنین احساسی از « فانی شدن و گذرا بودن عمر » ندارد .البته تجربیات دیگر شعرای ایران از همان جنبش آب درجویبار، این نکته را چشمگیرو ملموس میسازد . خودِ حافظ برغم آنکه گرفتار مفهوم فنای زمان از اسلام هست ، ولی درهمان جویبار، آب زندگی را هم می یابد :
خوشتر زعیش و صحبت و باغ و بهار چیست ؟
ساقی کجاست ، گوسبب انتظار چیست ؟
هروقت خوش که دست دهد ، مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کارچیست
پیوند عمر، بسته به موئیست ، هوشدار
غمخوارخویش باش ، غم روزگارچیست
معنی آب زندگی و روضه ارم     جزطرف جویبار ومی خوشگوارنیست
این تنش و کشمکش میان « برتری دادن به خوش بودن درگیتی » و « احساس فانی بودن گیتی » ، اورا اززندگی خالص سکولار، باز میدارد . گامی را که حافظ در راه دوستی گیتی برداشته است ، نیاز به گامی دیگر دارد ، تا به زندگی سکولار نزدیک شویم .
مولوی درست این « آب روان درجوی » را « خدای آمیزنده » خودش میداند ( این خدا با الله ، تفاوت گوهری دارد ) که بر« لب جویبارکه انسان است »   بوسه میزند .   ازبوسه« خدای آبگونه» بر لب جویبار، شکوفه و سبزه ، ازتخم ِ انسان میروید . البته این همان تصویر گذشتن جمشید و زرتشت ، از رود آب است، که بهمن ازآن میروید ، و « اوُروهمن » به معنای شادی است. مولوی در غزلی میگوید :
من جوی و تو ، آب ، و بوسه آب     هم برلب جویبار باشد
از بوسه آب برلب جوی     اشکوفه و سبزه زار باشد
ازسبزه ، چه کم شود که سبزه     در دیده خیره ، خارباشد
جنبش ِ « خدائی که گوهر آبکی دارد » ، دایه ایست که با پستانش ، به کودکان گیاهی ، شیر میدهد .   درجای دیگر، مولوی خود انسان را همین آب روان درجویبار میداند و میگوید :
ما همچو آب ، درگل و ریحان روان شدیم
تا خاکهای تشنه ، زما بردهد   گیا
بیدست و پاست ، خاک جگرگرم ، بهر آب
زین رو دوان دوان رود   آن آب جویها
پستان آب میخلد ، ایرا که دایه اوست
طفل نبات را طلبد ، دایه جابجا
مارا زشهر روح ، چنین جذبه ها کشد
درصد هزارمنزل ، تا عالم فنا
این تشنگی گیاهان است که این آب را درجو میکشند و جذب میکنند . حرکت آب درجو ، ازیکسو ، پیآیند جاذبه گیاهان تشنه است ، و ازسوئی، نیاز مادر، به شیردادن به کودکان ، از پستان مهرش هست .ازسوئی ، خدا ، بحریست که اشگها و سرشگهای آب را در جویبار ، با جاذبه بسوی خود میکشد تا در بحربریزد ، چون بحر، اصل آبهاست، تا همه به وصال اصل خود برسند. همگی شادند که بسوی معشوقه خود میدوند و میجنبند . این البته مفهوم دیگری از « فنا » است .
بحرم به خود کشید و مرا ، « آشنا » ببرد
بحر، مارا که قطره های آبیم ، شنا کنان بسوی خود جذب میکند .
درگرشاسپ نامه ، اسدی طوسی میگوید که :
جهان ، کشته زاریست بارنگ وبوی     دروعمرما ، آب و، ما کشت اوی
عمر، آبیست درجوی که ما را که تخم و بذریم ، میرویاند . خاک جوی که همان « آگ و هاگ »، یعنی تخم و بذر است ، ازنوشیدن آب، یا بقول مولوی از بوسه آب ، رویا و شکوفا میشود . این « جوی که ارکیا ، یا ارکه = ارخ» نیز خوانده میشود ، یکی از برترین تصاویریست که ازفرهنگ اصیل ایران برای درک مفهوم زمان درگیتی ، بجای مانده است. « جوی juy » همان واژه « جوگ » است که همان « یوگ yug » و « یوگا » و « یوغ » باشد . درکردی به جوی آب « جوگا+ جوگه »   میگویند . و درسکزی ، در ترکیبات گوناگون دیده میشود که « جو » به معنای یوغ و شخم زنی و شخم بکار برده شده است .   ودرخراسانی جوغ ، همان یوغ است   که با آن ، از نیروی بهم پیوسته دوگاو ، بهره گرفته میشود .   دراصل، واژه یوغ   یا یوخت   --juxt yuxt همان واژه « جفت » است .   یوغ به شکلهای « جغ + جوه + جوخ + جو » بکار برده میشود . این واژه در اوستا بنا بربارتولومه yaog ، به معنای « اسب را به گردونه بستن »   است .ولی واژه « یوغ» + « جوگه» + «جوی» یا «ارکه» یا« ارخ» را در چهارچوبه اسطوره آفرینش اصلی ایران باید فهمید . در فرهنگ اصیل ایران ، دواسب یادو گاو، به گردونه آفرینش با یوغ بسته شده بود که گردونه آفرینش را میکشیدند . حرکت آفرینندگی با یک جفت نیروست و این را « جفت آفرید » میگویند . یوغ یا جفت یا جوگه یا جوی، یا ارکه ،یا ارخ ،« یک تصویر» بود که محتوای « چند معنا باهم » بود . این تصویر بیان « وصال و حرکت » باهم بود . اساسا شخم زدن ، معنای عشق ورزی داشت . چنانکه کاشتن ، هم معنای بزرافشاندن، و هم معنای انداختن نطفه را دارد ( التفهیم ابوریحان ) . درعشق ورزی است که جنبش، آغازمیشود .   اینست که این واژه ها، تصاویری هستند که برآیندهای گوناگون دارند . مثلا در کردی ، « جوانن » که ازهمان ریشه « جُو» هست ، به معنای جنباندن است . جوبه ، به معنای جنده خانه است( جای عشق ورزی ) . چون جوی ، عشق ورزی و جفت شدن آب با خاک ( تخم ) است، که ازآن، گیاه ، پیدایش می یابد و میروید . همانسان در ترکی « یوخسول اورغانی » ، عشقه است و پیچه ، نماد عشق است . پیشوند ، یوخ، که همان یوغ و جوغ و جوگه است ، معنای عشق ورزی دارد و در فارسی ، یوخه ، رسیدن به نهایت لذت جماع است . درآلمانی نیز معنای اوج شادی را دارد . واژه « جوان » نیز از همین اصل است که درآن « عشق و جنبش » ازهم جدا ناپذیرند ، چنانکه در کردی به جوان ، «لاو» میگویند که تصویری مساوی با یوغ و جفت است ودرانگلیسی به معنای عشق و درفارسی ( لبلاب ) به معنای عشقه و درسانسکریت به معنای« همزاد=جفت » است که همه برآیندهای یک تصویرند . ازاین رو به « جوی = جوگه » ، این نام را داده اند ، چون آب جنبنده، با خاک که تخم یا حاوی تخمست میآمیزد ، و حرکت آفرینندگی آغازمیشود . آب جنبنده ، مانند موج دریا ، نرینه است . چنانکه از آواز خرسه پا( که نام زشت ساخته سیمرغ است ) در دریای وروکش ، دریا به موج میآید، و همه ماهی هارا آبستن میکند . آب رونده و جنبنده ، مانند جوی و رود ، نرینه است، و زمین ، مادینه است ( بندهش بخش نهم   البته آب ساکن مانند زمین ، مادینه است۱۱٣) . مولوی میگوید :
ازخاک بیشتر دل و جانهای آتشین     مستسقیانه کوزه گرفته که آب آب
برخاک رحم کن که ازاین چهارعنصر او
بیدست و پاترآمد ، درسیر و انقلاب
این واژه ها را ، که مستقیما به تصاویر در اسطوره های آفرینش باز میگردند ، باید همیشه به شکل « خوشه ای از معانی به هم پیوسته » دریافت ، و نباید آنهارا به یک مفهوم خشگ و خالی ، کاهش داد . عشق ورزی و حرکت و آغاز آفرینندگی ، همه در یک تصویر باهم جمعند . حرکت آب درجوی، و تخم و زمین ، و آمیزش آنها باهمدیگر، و « شروع شدن به پیدایش » اینها باهمند .   مثلا همان واژه «حرکت » درعربی که به همین ارک = ارخ = هرک( هه رک ) باز میگردد ، بیان آنست که اصل زمان و هستی و انسان ، که یونانی ها هم ارکه مینامیده اند ( بهمن ، ارکه من است ) آمیزش و حرکت هست . در کردی این رد پاها باقی مانده است . «هه رک » که همان «ارک» و «ارخ» و« جوی= یوگا » است ، هم به معنای تخم کاشتنی ها و بذر است و هم به معنای حرکت، و هم به معنای گِل است . « هه رکاندن» ، حرکت دادن + جنبانیدن و راه انداختن است .    ازسوئی ، «هه ر کیل» به معنای کسی است که بر زمین مرطوب بذر بپاشد و شخم بزند .
پس « نشستن برلب جوی » ، همان کاشته شدن تخم( مردم ، تخمست ) برلب جویست که آب تازنده و رونده ، باعشقش، دنبال معشوقه میگردد تا اورا درآغوش بگیرد ، و با همبوسی اورا آبستن کند، تا گیاهی تازه( تا بینش و شادی ) ، تکوین بیابد . حرکت آب درجوی ، نشان عشق ورزی آفریننده است که بُن پیدایش « زمان » و « زندگی »   است . آنچه دراین تجربه ازجنبش جوی آب وجود خارجی ندارد ، همان تجربه فنا و گذرو غمگینی است .   درست زمان ، حرکت آفرینندگی میباشد . درست زمان ، آمیزش جنبش و شادی با همست . دراینجاست که انسان، « جستجوی حقیقت و زندگی » را ، بر « داشتن حقیقت و داشتن سعادت ثابت و یکنواخت » ، ترجیج میدهد . گسترش ترکیب این دو پدیده که « جنبش و آفرینش »   با « شادی » باشند ، بنیاد فلسفه سکولاریته است .