«شکنجه ی نُه مرگ»


آریابرزن زاگرسی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۹ اسفند ۱٣٨۶ -  ۲٨ فوريه ۲۰۰٨


...... ) شراره های اندیشه:

- فقط آنانی به کُشتن و جانستانی و شکنجه و آزار دیگران، قادر هستند که خالقشان، آمر به قتل و خونریزی و عذابدهی باشد. وِرد زبان محمّد ابن عبدالله در قرآنش، دائم « اقتلو! اقتلو! » می باشد. به همین سبب، هر مسلمان مومنی، بالقوّه برای قتل و شکنجه و کُشتار و آزار و اذیت و غارت و ستمگری و ویرانگری، مستعد می باشد.

- اگر روزی، روزگاری، « منار » دزدیدید، حتما آن را در « کعبه »، پنهان کنید؛ زیرا تنها چاهی می باشد که هیچ مومنی به آن، مشکوک نمی شود.

- ژرف اندیش ترین بی خدایان جهان از نامدارترین مومنان به فردیت مستقل اندیش خود می باشند.

- داوران تاریخ بشری، ما ایرانیان را ریشخند خواهند کرد؛ زیرا از جنایتکارترین موجودات انسان نما، « مقدّس ترین بُتها » را تراشیده ایم و به اوامر آنها تسلیم بی قید و شرط شده ایم.

- « آزادی و آزاد اندیشی » از قبیح ترین و نجس ترین کلماتیست که در جامعه ی ایرانیان از دوران مشروطه تا امروز بر زبانها جاری مانده است.

- من، ایرانی و اَجم ( = خدای خویشتنزا ) زاده شدم؛ ولی به زور شمشیر و شکنجه و خراج و ستمگری و غارت دارائیهایم، به مُسلمانی تظاهر کردم. از خودباخته گی ام، غربزه و دنباله رو شد. از نیندیشیدن با مغز خودم بود که مارکسیست شدم. از مُدرن نمایی ام بود که ادّعای پُُست مدرنی کردم. برای گریختن از روبرو شدن با خاصمان میهن و هستی و نیستی ام هست که این روزها، ادای سکولار در می آورم. با وجود همه ی این نقشهای تصنّعی و توام با خود فریبی، هنوز که هنوز است آن گستاخی و دلاوری و رادمنشی ایرانی ام را انکار می کنم و داشته هایم را مرده ریگ دیگران می شمارم و از این راههای خودفریبی است که « سلّاخی شدن خودم و هم میهنانم » را تا امروز به دست حاکمان بی لیاقت و فرّ، امتداد می دهم. کی می شود که من، دوباره، « ایرانی و اَجم » شوم؟.

- در جامعه ای که بذر حسادت و کینه توزی و دسیسه و بند و بستهای سیاسی و محفلی کاشته شود، فقط می توان در آن اجتماع، خرمن کُشتارها را تجربه و برداشت کرد.

- هر ایرانی که « جانستانی و جان آزادی » را برتابد و در برابر خونریزان، قیام و مبارزه ی مصمّم و فریادهای اعتراضش را رساتر نکند، بی شک با حاکمان خونریز، همداستان و همعقیده می باشد؛ ولو چنان ایرانیانی، دستشان به خون هیچکس، آلوده نباشد و از مخالفان حُکّام نیز باشند.

- رسالت انقلاب اسلامی آخوندها و مُلّایان فقها فقط و فقط این بود که با « امر به معروف » بیایند دختران و زنان مردم را بدنام و فاحشه کنند و با « نهی از مُنکر » بیایند جوانان و مردان را قوّاد و مخنّث و فاسق بار آورند تا سپس خود مُلّاها بیایند در کنار جلّادان خونریز و شمشیر کش و باطوم به دست، نقش « قاضی القضات را برای ملّت ایران » مُجری شوند و افتخار رونق آسیاب خونریزی را برای الله خونخوار داشته باشند.

- اگر روزی روزگاری، مُختان پاره سنگ برداشت و مُسلمان شدید، حتما از « الله » بخواهید که به شما، عُمر ده میلیارد ساله بدهد تا بتوانید آن تفاسیری را مرور کنید که مفسّران شیعی و سنی بر لاطائلات محمّد تا امروز نوشته و منتشر کرده اند؛ و گر نه از مسلمانی خودتان، هیچ طرفی برنخواهید بست.

- هر انسانی که « عبید الله » شود تا پایان عُمرش با دلهره از وحشت الهی خواهد زیست.

...... ) « شکنجه ی نُه مرگ »:

در « طاس عدل الهی »،
مرا به زجر کشیدن و مُردن لحظه به لحظه، محکوم کردند؛
زیرا به « سیمرغ و گیتی و زندگی »، مهر ورزیدم و عاشق بودم،
ولی به « الله کریه سیما و زشت رفتار »، هرگز و هیچگاه، ایمان نیاوردم.
نُخست، پوستم را کندند
تا آن را پوستین فرزندم بدوزند
و داغ مرا در خاطرش ابدی کنند.
- مومنان شهادت دادند: « الله بر هر کاری، قادر و قاهر است. » -
ولی من، ایمان نیاوردم.
دوم بار، در چشمانم و گوشهایم
روغن داغ و سُرب گداخته ریختند
تا زیباییهای جهان و انسان را نبینم
و آواز روحبخش سیمرغ گسترده پُر را نیز نشنوم
- مومنان شهادت دادند: « الله، نقض وعده نخواهد کرد. » -
ولی من، ایمان نیاوردم.
سوم بار، زبانم را بریدند و آن را
در زیر پای پیلان عاصی انداختند
تا رامشخوانیهای مهر ورزانه ام را هیچکس نشنود
- مومنان شهادت دادند: « الله، مقتدر و جزا دهنده است. » -
ولی من، ایمان نیاوردم.
چهارم بار، پیکرم را تازیانه زدند و سپس سنگسارم کردند
تا بر زخمهایم نمک بپاشند و آوای ضجّه هایم را
عبرت دیگران کنند
- مومنان شهادت دادند: « الله، آنانی را که عبید نشوند به عذابی سخت در دنیا و آخرت، گرفتار می کند. » -
ولی من، ایمان نیاوردم.
پنجم بار، دستانم را بریدند و آنها را آسیاب کردند
تا از ستایش خورشید و ماه و آسمان وامانم
- مومنان شهادت دادند: « عذاب الله، جزای کفر و عصیان است. » -
ولی من، ایمان نیاوردم.
ششم بار، پاهایم را قطع کردند
و آنها را از کوه به زیر انداختند
تا خورد و تکه تکه شوند و دیگر نتوانم
چون سرو آزادمنش بر پاهایم استوار بایستم
- مومنان شهادت دادند: « الله، طاغیان را محو و فنا می کند. » -
ولی من، ایمان نیاوردم.
هفتم بار، دشنه ی تفته ای را به قلبم فرو بُردند
تا مهرگاه سیمرغی ام را به آتش ویرانگر تبدیل کنند
- مومنان شهادت دادند: « غضب الله، عذاب آور است. » -
ولی من، ایمان نیاوردم.
هشتم بار، گوشتهای تنم را بُریدند
و آنها را در دیگ مُذاب انداختند
تا پاره های وجودم را
پیش کفتاران و گرگان وحشی بریزند
- مومنان شهادت دادند: « الله از قهر و انتقام خود بازنخواهد گشت. » -
ولی من، ایمان نیاوردم.
نُهم بار، کلاه کاغذی بر سرم نهادند
و آن را از تن جدا کردند
تا بر دروازه ی شهر، آویزان کنند
و « سند عدل الهی » را
به رُخ مهر ورزان بکشند
- مومنان شهادت دادند: « الله، رحمان و رحیم است. » -
ولی، هیچکس، هیچکس، هیچکس ایمان نیاورد.
چرا مومنان الهی نمی خواهند بفهمند
که ما ایرانیان،
زاده ی سیمرغیم و هرگز نمی میریم؟.