به یاد مریم فیروز


امضا محفوظ


• اخیرا چندین بار تصمیم داشتیم مجددا به دیدارش برویم، ولی هربار به دلیلی، این دیدار به تاخیر افتاد، تا آنکه خبر درگذشتش را شنیدیم... دلمان گرفت، چه مظلوم و غریبانه از میان ما رفت... در این شهر پرهیاهو، شلوغ و خشن کسی از وی یادی نمی کرد، و پس از درگذشتش نیز، نه یادبودی، نه بزرگداشتی... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۶ اسفند ۱٣٨۶ -  ۱۶ مارس ۲۰۰٨


هنگامی که روزنامه ها خیلی کوتاه در گذشت نورالدین کیانوری را در منزل مسکونی اش، واقع در خیابان سنایی، اعلام کردند،برای دیدار و ابراز همدردی با مریم فیروز، پرسان پرسان در کوجه پس کوچه های خیابان سنایی، برای یافتن نشانی منزل کیانوری رفتیم. در نهایت با کمک رفتگر زحمتکش محله و با گفتن مشخصات ظاهری آنها (چون آنها را با نام نمی شناخت) منزل موردنظر را پیدا کردیم. رفتگر به ما گفت: یک شیرزن سالخورده در این محله زندگی میکند،که اخیرا نیز همسرش درگذشته است و برایش سوال بود که چرا هیچگونه مراسمی برایش برگذار نشده است، میگفت هر روز صبح زود مریم را درحال راهپیمایی و ورزش در خیابان های اطراف منزلش می بیند...
سرانجام موفق به دیدار مریم شدیم، چه زن خوشرو و شجاعی، چه دلیر و بی باک، چقدر آهنگ صدایش رسا و پرطنین بود، مریم سرشار از شوق و امید با لبخند به ما خوش آمد گفت، وی کسانی را که به دیدارش می رفتند اعم از مرد یا زن، بدون هرگونه آشنایی از قبل، در آغوش می گرفت وبا بوسه از آنها استقبال می کرد، مریم عاشق بچه ها بود وبه آنها عشق می ورزید. وقتی در گذشت همسرش را به وی تسلیت گفتیم، گفت دیگر به من تسلیت نگویید برای من کیا نمرده است، او برایم همیشه زنده است، من هر لحظه که تنها میشوم با کیا، حرف میزنم و با او گفتگو میکنم...
چندین باری که به دیدارش رفتیم، علیرغم سالمندی و ضعف جسمانی، اصرار داشت خودش از ما پذیرایی کند، وقتی برای کمک کردن وارد آشپزخانه اش می شدیم ضمن آنکه اجازه کمک کردن نمی داد با شوخ طبعی می گفت: اومدی اینجا چیکار، فضولی، فضولی موقوف، بلافاصله می پرسید: قهوه می خورید یا چای؟ و ما همیشه مشتری پروپا قرص قهوه ترکی، که مریم درست می کرد بودیم. هر بار که برای تشکر از پذیرایی اش می گفتیم "مرسی" با طنز مخصوصش جواب می داد "توله خرسی". استعمال کلمات فرنگی را بر نمی تابید و تاکید به استفاده از ادبیات فارسی را داشت. فوق العاده فرد منظم و دقیقی بود و درکارهای روزانه اش برنامه ریزی و زمانبندی مشخص و ثابتی برقرار کرده بود. برای تهیه احتیاجات روزانه اش اغلب شخصا به خرید میرفت، همه کسبه محل او را می شناختند و بسیار با احترام با او برخورد میکردند.

مریم فیروزـ همچون صادق هدایت که به او بسیار علاقمند بودـ گیاه خواری می کرد و رژیم غذایی اش فاقد مواد گوشتی بود.
مریم. راحتی کوچکی، که کیانوری بر روی آن می نوشت و مطالعه می کرد، همراه با عینک مطالعه، نوشته ها و آخرین کتابهایی که در حال مطالعه اش بود را همچنان دست نخورده، به یادش حفظ کرده بود.
وقتی از او درباره کتاب خاطراتش پرسیدیم با عصبانیت گفت، که آنها کتابش را با تغییرات زیاد و اعمال سانسور منتشر کردند، در حقیقت او آن کتاب را تحمیلی و تحریف شده می دانست، همینطور کتاب خاطرات کیانوری را هم مقامات زندان،با جرح و تعدیل و تغییرات بسیار منتشر کردند. از مسعود بهنود بخاطر کتاب سه زن، بسیار دلخور بود، که به اعتقاد وی درآن اطلاعات غلط و نادرستی ارائه شده است، می گفت به آقای بهنود پیغام رساندم که اگر به آن دو زن دیگر دسترسی نداشتی، من که زنده ام، می توانستی بیایی تا من اطلاعات کامل و واقعی بهت بدم، اینا چی بود که راجع به من نوشتی؟...

یکی از عادتهای مریم عبور از کنار خیابانها، هنگام راهپیمایی بود، به هیچوجه دوست نداشت از پیاده رو عبور کند، به گفته خودش این عادت دیرینه اش بود، هنگام اقامت اجباری در آلمان شرقی نیز این عادت موقع پیاده روی وجود داشته و افسرهای آلمانی همیشه به وی معترض بودند،که با سماجت مریم به تکرار این عادت، آنها نیز تسلیم می شدند.
بعدها، هنگامی که صبح های خیلی زود، عازم به محل کارم بودم، اغلب مریم را در حالی که پس از راهپیمایی روزانه از کنار خیابان میرزای شیرازی در حال مراجعه به منزلش بود می دیدم. به احترامش می ایستادم و به او سلام می کردم.
آخرین دیداری که با مریم داشتیم او را با دستی شکسته، در گچ دیدیم، گویا در هنگام راهپیمایی روزانه دچار سانحه شده بود، ولی همچنان مقاوم و با روحیه عالی و شاد، همراه با شیطنت مخصوص و همیشگی اش از ما استقبال کرد. مریم با آنکه پیر و سالخورده بود، اما برخورد پرشروشورش، حکایت از روحی، سرکش، جسور و امیدوار به آینده داشت، گویا در اعماق وجود خود شیطنت های دوران کودکی اش را همچنان زنده نگاه می داشت. اهل نق زدن و گلایه نبود و با آنکه زخم جور، روسپی مردمان، را به همراه داشت، ولی در مصاف با سختی ها و ناملایمات تسلیم ناپذیر بود. همیشه لبخند بر لب داشت، و با طنزها و بذله گویی های شیرینش لبخند بر لبهای دیگران می نشاند.

اخیرا چندین بار تصمیم داشتیم مجددا به دیدارش برویم، ولی هربار به دلیلی، این دیدار به تاخیر افتاد، تا آنکه خبر درگذشتش را شنیدیم... دلمان گرفت، چه مظلوم و غریبانه از میان ما رفت... در این شهر پرهیاهو، شلوغ و خشن کسی از وی یادی نمی کرد، و پس از درگذشتش نیز، نه یادبودی، نه بزرگداشتی...
مطمئنا تاریخ از این شیرزن،با همه خوب و بدش، و خدمات ارزنده اش به مبارزات مدنی مردم ایران و همچنین، اشتباهات سیاسی اش، امری که در مبارزات سیاسی و اجتماعی، اجتناب از آن ناممکن می باشد، به نیکی یاد خواهد کرد. تاریخ همچنین به درستی، قضاوت خواهد کرد، درمورد کسانی که به دور از خرد و منطق، غیرمنصفانه، به این چهره ها اتهام می زنند و آنها را مسبب همه شکست ها و ناکامی ها معرفی می نمایند!!
با آنکه مریم فیروز هنگام مرگ ۹۴ سال را سپری کرده بود، و این مدت عمر در چنین روزگاری، عمر زیادی تلقی میگردد، لیکن بازهم فقدانش تاثر برانگیز می باشد، زیرا چنین چهره های بی بدیلی به ندرت، تکرار خواهند شد.

یادش گرامی باد
امضاء محفوظ (داخل کشور)