جنگ علیه ایران
مقالات کارل مارکس و فردریش انگلس در باره ی استعمار - ۷


کارل مارکس - مترجم: حمید محوی


• این مقاله جهت درک دلایل سیاسی و موضوع جنگی که بریتانیاییها علیه کشور ایران براه انداختند، و علاوه بر این، بر اساس گزارشات که حاکی از اعمال فشارهای سنگینی بر شاه ایران بوده است تا او را به اطاعت وادار سازد، نوشته شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۱ فروردين ۱٣٨۷ -  ٣۰ مارس ۲۰۰٨


جهت درک دلایل سیاسی و موضوع جنگی که اخیرا بریتانیاییها علیه کشور ایران براه انداخته اند، و علاوه بر این، بر اساس گزارشات تازه ای که حاکی از اعمال فشارهای سنگینی بر شاه است تا او را به اطاعت وادار سازد، ضروری ست تا به امور گذشته ایرانیان نگاهی اجمالی بیافکنیم.
سلسله ایران، در سال ۱۵۰۲ توسط اسمائیل بنیانگذاری شد. او خود را از اعقاب پادشاهان پارسی می دانست. استقرار و دوام دولتی قدرتمند و پر جلال، سرانجام پس از دو قرن پایداری در حواشی سال ۱۷۲۰ از جانب شورشیان افغان که در نواحی شرقی سکنا دارند، ضربه بسیار سختی را متحمل شد.افغانها غرب ایران را تصرف کردند و دو شاهزاده افغان نیز از فرصت استفاده کرده و چند سالی بر تخت پادشاهی ایران تکیه زدند. با اینحال خیلی زود توسط نادر خلع ید شدند. نادر که در ابتدا به عنوان سردار سپاه برخاسته بود، پس از تاجگذاری خودش، شورش افغان را سرکوب کرد و با حمله معروف خود به هند، امپراطوری مغول را که پیش از این دچار هرج و مرج شده بود، از هم فروپاشید و به این ترتیب موجبات راه پیشرفت و تسلط استعمار بریتانیا را در هند هموار ساخت.
پس از مرگ نادر شاه، بسال ۱۷۴۷ و در کوران هرج و مرجی که در ایران بوقوع پیوسته بود، دولت مستقلی تحت صدارت احمد دورانی در افغانستان تشکیل شد که شامل ایالات هرات، کابل، قندهار، پیشاور بود و سیطره آن تا مناطقی ادامه پیدا می کرد که بعدها به تصرف سیکها درآمد. این کشور که ساخت و سامان استواری نداشت، پس از مرگ بنیانگذارش، از هم فرو پاشید و قبایل افغان هر یک با روسای خاص خود ، جدا از یکدیگر تشکیلات خاص خود ر ایجاد کردند و اتحاد آنان به شکل کاملا استثنائی تنها زمانی موضوعیت می یافت که از جانب ایران احساس خطر می کردند. تعارض سیاسی بین افغانها و ایرانیان طبق تفاوت قبیله ای بود، و رسوبات و یادمانهای تاریخی آنها در قالب منازعات مرزی و دعاوی ارضی و رقابت جویانه، عواملی بودند که چنین تعارضیاتی را پیوسته تشدید و تجدید می کردند.
علاوه بر اینها تفاوت مذهبی نیز مزید بر علت بود. زیرا افغانها سنّی و اهل سنّت (ارتدکس) بوده، در حالی که کشور ایران در واقع دژ شیعیان بحساب می آید و از آنها بعنوان خوارج یاد می شود. با این وجود علی رغم چنین تعارض گسترده و همه جانبه ای، یک نقطه مشترک بین ایرانیان و افغانها وجود دارد و آنهم خصومت مشترکشان با روسیه است(۱).
روسیه در عهد پی یر کبیر Pierre le Grand برای اوّلین بار به ایران حمله می کند ولی امتیاز زیادی بدست نمی آورد. الکساندر اوّل از او خوش اقبالتر است و با عهد نامه گلستان، ایران را با تصرف دوازده شهر قطع عضو می کند که غالبا در جنوب قفقاز واقع شده بودند(۲).
نیکلا Nicolas نیز به نوبه خود در جنگ ۱٨۲۷-۱٨۲۶ که با عقد معاهده ترکمنچای (۱) پایان گرفت، چندین ایالت دیگر را از ایران جدا کرد و علاوه بر این حق کشتیرانی در دریای خزر (دریای کاسپین) را نیز از ایران سلب کرد. حتی در سواحل خودش.
خاطره از دست دادن حقوق حقه خویش در گذشته، محدودیتهای جدیدی که می بایست تحمل کند و ترس از تجاوزات جدید، جملگی انگیزه های متعددی بودند که مملکت ایران را در تقابل مرگ آسایی با روسیه قرار می داد. افغانها به سهم خود با اینکه هیچگاه با روسیه وارد منازعه نشدند، ولی بر حسب عادتی دیرینه آنرا دشمن ابدی مذهب خود می دانستند که هر لحظه ممکن است همچون غولی عظیم آسیا را ببلعد. ایرانیان و افغانها با توجه به اینکه روسیه را دشمن آبا و اجدادی خود می دانستند، به این نتیجه رسیده بودند که باید انگلستان را متحد طبیعی خود بدانند. از اینرو برای انگلستان جهت حفظ سلطه خود، تنها کافی بود که بین افغانها و ایرانیان نقش میانجیگر را بازی کند و خودش را مخالف غیرقابل انکار تجاوزات روسها نشان دهد. بنابراین برای انگلستان همین کافی بود که از یکطرف خودش را دوست نشان دهد و از طرف دیگر مقاومت مصممانه خود را در مقابل روسها به نمایش بگذارد. به چیزی بیش از این نیاز نداشت.
با این وجود نمی توان ادعا کرد که از امتیازات چنین موقعیتی به شکل موثری استفاده کرده است.
در سال ۱٨٣۴ زمانیکه می بایستی برای شاه از بین وارثین جانشینی برگزیده می شد، انگلیسیها به نفع شاهزاده ای که مورد تأیید روسها بود کار کردند و سال بعد با پول و مشاورین نظامی بریتانیایی به کمک همین شاهزاده شتافتند تا از دعاوی او در مقابل حریف پشتیبانی کنند.
سفرای انگلیس به پارس گسیل شده بودند که در مورد احتمال جنگ با
افغانستان به دولت هشدار بدهند و بگویند که در چنین جنگی نیروهایش
تقلیل خواهد یافت. ولی زمانی که سفرا به شکل جدّی از مقامات خواستند که آنها را از خطر وقوع چنین جنگی مطلع سازند، از جانب وزارتخانه خود به پایتخت بازخوانده شدند. بر اساس معاهده ای که به سال ۱٨۱۴ باز می گشت، در صورت جنگ بین ایرانیان و افغانها، انگلیس دخالت نخواهد کرد مگر اینکه طرفین منازعه از او در خواست میانجیگری کنند.
سفرا و مقامات بریتانیایی در هند بر این عقیده بودند که این جنگ باید توطئه ای از جانب روسها باشد که می خواهند از کشور گشایی پارسها
بطرف شرق به نفع خودشان بهره برداری کنند و آنرا ترفندی برای گشودن
راه ارتش روسیه می دانستند که دیر یا زود بطرف هند گسیل خواهد شد.
با اینحال چنین ملاحظاتی موجب نگرانی پالمرستون Palmerston نشد
که در آن زمان در رأس بخش امور خارجه بود. و در سپتامبر ۱٨٣۷ ارتش
ایران به افغانستان حمله کرد و با کسب پیروزیهای مختصری تا هرات پیش رفت.
اردوی محاصره شهر تحت فرماندهی شخص کنت سیمونیچ
Comte Simonitch سفیر دربار روس در دربار ایران بود. در کوران عملیات
رزمی، مک نیلMcNeil سفیر بریتانیا به جهت دستورات متناقض، منفعل و
فلج شده بود. از یکطرف لرد پالمرستون به او دستور می داد که «از مداخله در روابط پارس و هرات امتناع کنید» چرا که این موضوع هیچ ربطی به انگلستان ندارد، و از طرف دیگر لرد اوکلاند»Lord Auckland والی کلّ در هندوستان از او می خواست که شاه را از ادامه عملیات منصرف سازد.
در آغاز مخاصمات، الیسM.Ellis افسران انگلیسی را که در ارتش ایران
خدمت می کردند فراخواند، ولی پالمرستون آنها را دوباره به مأموریتشان
باز گرداند. و والی کلّ در هند مکررا به مک نیل تذکر می داد که افسران
بریتانیایی باید مأموریتشان را ترک کنند و از نو پالمرستون فرامین او را باطل می ساخت. ٨ مارس ۱٨٣٨ مک نیل به اردوگاه ایران رفت و میانجیگری خود را نه بنام انگلستان که بنام هند پیشنهاد کرد. در اطراف پایان ماه می ۱٨٣٨، پس از ۹ ماه محاصره، پالمرستون پیام تهدیدآمیزی به دربار ایران گسیل داشت و برای نخستین بار حوادث هرات را به باد سرزنش گرفت و برای نخستین بار اتحاد ایران و روس را با خشونت مورد انتقاد قرار داد. همزمان با این پیام تهدید آمیز بسوی خلیج فارس بادبان گشود و جزیره خارک را متصرف شد.
یعنی همان جزیره ای که پیش از این توسط انگلیس به تصرف درآمده بود.
پس از این ماجرا، سفیر بریتانیا تهران را بقصد ارز روم ترک کرد.
در پی این حوادث، ایران سفیری بجانب انگلستاد گسیل داشت ولی از ورود وی به کشور ممانعت کردند. در کوران این دوره به علت طولانی شدن محاصره و تهاجمات ایرانیان که بی وقفه پس زده شده بود، در ۱۵ اوت ۱٨٣٨ شاه مجبور شد به محاصره خاتمه دهد و از افغانستان خارج شد. با این وصف گمان می رفت که انگلیسیها نیز به عملیاتشان خاتمه دهند. ولی سیر تحولات حوادث بر خلاف آنچه انتظار می رفت، چرخش شگفت انگیزی پیدا کرد.
ناخشنود از ناکام گذاشتن تلاشهای ایران و به بهانه دسیسه ای که
که به روسها نسبت داده بودند یعنی خواست آنها برای تسخیر بخشی
از افغانستان، انگلیسیها به همین بهانه ها خودشان تمام کشور را تصرف
کردند. جنگ معروف افغانستان(۲) نیز در همین دوره بوقوع می پیوندد و نتایج
ضایعه باری را به انگستان تحمیل می کند. مسئولیت واقعی حوادث هنوز در پرده ی ابهام باقی مانده است.
جنگ کنونی علیه ایران انگیزه بسیار مشابهی با حوادثی داشت که
پیش از جنگ افغانستان روی داد. یعنی حمله ایران به هرات، با این
تفاوت که اینبار حمله به تصرف شهر انجامید. موقعیت خارق العاده ای که
در مورد انگلیس پیش آمد این بود که آنها به عنوان متحدین و مدافعین
همان دوست محمدی عمل کردند که پیش از این به عبث سعی کرده بودند با تحمیل جنگ بر افغانستان او را معزول کنند. با اینحال باید دید که آیا این جنگ نیز مثل گذشته نتایج خارق العاده و غیر قابل پیشبینی دارد یا نه؟


این مقاله در شماره ی ۴۹٣۷ دیلی تریبون به تاریخ ۱۴ ژانویه ۱٨۵۷ منتشر شده و توسط انتشارات پروگرس در سال ۱۹۷۷ بازجاپ شده است


زیر نویس
۱ – عهد نامه ترکمنچای بتاریخ ۲۲ فوریه ۱٨۲٨ پس از جنگ روس و ایران بتاریخ ۱٨۲۶-۱٨۲٨ در دهکده ای به همین نام منعقد گردید.
۲- یعنی نخستین جنگ انگلیس و افغان (۱٨٣٨-۱٨۴۲) که انگلستان برای تسخیر و اسعمار افغانستان براه انداخت. در اوت ۱٨٣۹ کابل تسخیر شد ولی بعلت شورش در نوامبر ۱٨۴۱ تخلیه شد. عقب نشینی انگلستان از ژانویه ۱٨۴۲ شروع شد و به شکست منتهی شد. از ۴۵۰۰ سرباز و ۱۲۰۰۰ غیر نظامی تنها یک نفر به مرز هند رسید.