انقلاب ونزوئلا بر سر دوراهی


آلن وودز - مترجم: سعید ایزدبخش


• شکست رفراندوم قانون اساسی اخطاری است مبنی بر آنکه توده ها از وضعیتی که در آن صحبت های بی پایان در مورد سوسیالیزم و انقلابی که به تغییرات بنیادی در شرایط زندگی شان منجر نشده است، خسته هستند. توده ها بسیار صبور بوده اند، اما صبر آنها رو به پایان است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۶ فروردين ۱٣٨۷ -  ۴ آوريل ۲۰۰٨


انقلاب ونزوئلا در آمریکای لاتین، و همچنین مقیاسی جهانی الهام بخش کارگران، دهقانان و جوانان بوده است. در طول دهه گذشته توده های انقلابی معجزه کرده اند. اما انقلاب ونزوئلا هنوز کامل نشده است . انقلاب تا پیش از سلب مالکیت از الیگارشی و ملی سازی زمین، و تا هنگامی که بانک ها و صنایع کلیدی هنوز در دست مالکان خصوصی باشد کامل نخواهد شد. پس از گذشت یک دهه این وظیفه هنوز انجام نگرفته است و همین نکته بیانگر تهدید آتیه ی انقلاب است.

الیگارشی ونزوئلا به شدت با این انقلاب مخالفت می کند. امپریالیزم آمریکا حامی این الیگارشی است. دیر یا زود انقلاب ونزوئلا می بایست با انتخاب میان دو مسیر پیش ِ رو، مواجه شود . مانند انقلابیون کوبا که با پا فشاری خود موفق به سلب مالکیت از سرمایه داری و زمین داران شدند. بنابراین انقلاب ونزوئلا نیز از طریق پیروی از چنین روشی، راه حل های لازم را پیدا خواهد کرد. و در واقع این تنها راه ممکن است.

انقلاب بولیوی نیز هم اکنون بر سر دوراهی قرار گرفته است. به چنان مرحله ای حساس   رسیده است که تصمیماتی که اتخاذ می شود تاثیر تعیین کننده ای بر سرنوشت انقلاب خواهند داشت. رهبری انقلاب در این مقطع دارای نقش قاطعی است. اما در این مورد ضعف بزرگی را مشاهده می کنیم. هر کس می تواند بدون ترس از مخالفت دیگران بگوید " چنانچه یک حزب مارکسیستی حقیقی، با ریشه هایی در داخل طبقه ی کارگر، در ونزوئلا وجود داشت، انقلاب سوسیالیستی می بایست پیش از اینها تکمیل می شد." اما یک چنین حزبی وجود ندارد . یا در دوران جنینی خود به سر می برد .و مسئله نیز همینجاست.

مسئله ی رهبری

بعد از صحبت های فراوان در مورد سوسیالیزم، وظایف اساسی انقلاب سوسیالیستی هنوز انجام نگرفته اند. اساسا این مشکل در رهبری است. هوگو چاوز خود را یک مبارز بی باک ضد امپر یالیستی و یک دموکرات ثابت قدم نشان داده است. اما این شجاعت برای پیروزی در جنگ کافی نیست.   استراتژی و تاکتیک های صحیح نیز ضروری و واجب هستند. آنچه در مورد جنگ میان ملل صحیح است، در جنگ میان طبقات نیز برقرار است.

رفورمیستها و استالینیستها چنین استدلال می کنند که شرایط برای انقلاب سوسیالیستی مهیا نیست. امروزه زمینه برای پیروزی یک انقلاب سوسیالیستی در این کشور به مراتب مناسب تر و مطلوب تر از روسیه سال ۱۹۱۷ است. این موضوع را فراموش نکنیم که روسیه تزاری یک کشور نیمه فئودالی عقب مانده با طبقه ی کارگری بسیار کوچک بود که روی هم رفته ۱۰ میلیون نفر از کل جمعیت ۱۵۰ میلیونی را هم در بر نمی گرفت. همچنین فراموش نکنیم که حزب بلشویک در فوریه ۱۹۱۷ تنها ٨۰۰۰ عضو در کل روسیه داشت، تفاوت آن، در مقایسه با پنج میلیون از اعضای حزب(psuv) به سرعت آشکار می شود.

توازن قوای طبقاتی در ونزوئلا به مراتب بهتر از شرایطی است که بلشویک ها در سال ۱۹۱۷ با آن مواجه بودند. اما این پایان بخش مسئله نیست. در تاریخ جنگها چند مرتبه لشگرها ی بزرگ با سربازانی دلیر از گروهی از نیروهای کوچک اما آموزش دیده و حرفه ای که توسط افسری لایق به خوبی رهبری می شد شکست خورده اند؟ به دفعات! در انقلاب ها نیز به مانند جنگ ها، کیفیت رهبری دارای نقش قاطعی است.

حزب بلشویک تحت رهبری لنین و تروتسکی در مدت زمان کوتاهی اکثریت قاطع کارگران و سربازان را با خود همراه ساخت و انها به سوی کسب قدرت رهبری کرد. آنها بر اساس ایده های روشن مارکسیستی و متدهای مرکب از "انسجام ایدئولوژیک در مورد تمام مسائل بنیادی" و نیز " انعطاف پذیری تاکتیکی مورد نیاز برای ترغیب توده ها به سوی یک انقلاب" موفق به انجام این مهم شدند.

وجود چنین حزب و رهبریی در ونزوئلا، بدون شک، انجام تکالیف انقلاب سوسیالسیتی را تسهیل می کرد. اما چنین حزبی فعلا وجود ندارد وتوده های مردم نمی توانند تا زمان ساخته شدن آن توسط ما صبر کنند. سکتاریست ها و سنت گرآیان از درک توده ها، و چگونگی ارتقا آگاهی آنان در جهت تغییر جامعه عاجز هستند. برای چنین افرادی جواب این سوال بسیار ساده است : اعلان یک حزب انقلابی. فرقی نمی کند که این حزب متشکل از دو نفر باشد یا دو میلیون نفر. اما توده ها گروه های انقلابی کوچک را درک نمی کنند و بدون توجه از کنار آنان می گذرند.

انقلاب توسط گروهای کوچک انقلابی رهبری نمی شود و همانند رهبری یک گروه ارکستر نوازندگی نیست. انقلاب دارای حیات و منطقی متفاوت با برنامه ی سنتی گروه های سکتاریست است. در نبود رهبری انقلابی پرولتری ِ مسلح به عقاید مارکسیستی، جنبش بولیواری رهبری را به دست گرفته است.

صفوف این جنبش در بر دارنده ی کارگران، دهقانان و جوانان انقلابی است که با تمام توان برای ایجاد تغییر های بنیادی در جامعه – سوسیالیزم- تلاش می کنند. آنها آرمان ها و آرزو های خود را در شخص هوگو چاوز، موسس و رهبر بی چون و چرای جنبش بولیویواری، شناخته اند. و مردم همیشه به سازمان ها و رهبرانی که موجب آگاهی آنان نسبت به زندگی سیاسی شده اند و سیمای سازمانیافته ای به آمال و ارزوهایشان داده اند وفادار می مانند.

نقاط قوت و ضعف بولیواریزم

اینها موفقیت های مسلم جنبش بولیواری است. یک ضلع قدرتمند آن ریشه در توده ها دارد، توده های میلیونی کارگران، دهقانان و مردم فقیری که تا پیش از این صدای آنان به گوش نمی رسید. جنبش بولیواری در استوار ساختن توده های بر پاهای خود، رساندن صدای آنان به گوش دیگران، و امید دادن به آنان، نقشی مترقی ایفا کرد. اما در کنار این نقاط قوت، دارای ضعف های بسیاری نیز هست.

مهمترین ضعف جنبش بولیواری، نبود یک استراتژی، سیاست و برنامه ی شفاف و حساب شده برای عملی کردن آرمان توده ها است. با بیان شیوه ی برخواست جنبش این موضوع قابل فهم خواهد بود. این جنبش محصول برنامه های حساب شده نبود، بلکه از آرمان عدالت ملی و اجتماعی برخواست و قدرت گرفت. در آغاز مسئله این نبود. این موضوع کاملا به روانشانی توده هایی مربوط بود، که در شروع بیداری و دخالت در زندگی سیاسی خویش بودند. توده ها به محض آنکه دریافتند امکان مبارزه برای تغییر وجود دارد مشتاقانه آنرا در آغوش کشیدند. و این خیزش چنان نیروی تحرک مقاومت ناپذیری ایجاد کرد که پس از گذشت یک دهه هنوز پا بر جاست و بنیاد جامعه و سیاست را در ونزوئلا و دور دست ها به لرزه در آورده است.

اما آنچه که زمانی منشا قدرت بود به شکل دیالکتیکی، در یک نقطه مشخص به نیروی مخالف تبدیل شد. در نبود برنامه های واضح وایدئولوژی روشن و دقیق، جنبش از جانب نیرو های طبقاتی متضادی تحت فشار قرار گرفت که در صفوف و رهبری آن بازتاب یافته اند. این موضوع وضعیتی بی ثبات همراه با دودلی و نوسان را به بار می آورد. این تناقضات، که در پایین به تضاد های طبقاتی منجر می شود، در تکامل سیاسی خود چاوز بازتاب می یابد.

نقش چاوز

هیچ ناظر منصفی نمی تواند رشد قابل توجهِ نفش هوگو چاوز در دهه ی اخیر را انکار کند. او با آغاز برنامه ی دموکراسی انقلابی، وارد ستیز با ملاک، بانک داران و سرمایه داران ونزوئلایی و نیز سلسله مراتب کلیسا و امپریالیزم آمریکا شده است. او در تمامی نبرد ها، پایه ی خود را بر توده های کارگر، دهقانان و مردم فقیر قرار داده است که موتور حقیقی نیرو های انقلاب بولیواری را نشان می دهد، تنها همان هم پایه ی حمایت واقعی است.

سرانجام او به دفاع از سوسیالیزم پرداخت که خود این یک پیشرفت بسیار مهم است. گرچه ماهیت این سوسیالیزم، به اندازه ی ادامه ی ایدئولوژی بولیواری گنگ است، کارگران با مضمون طبقاتی خود آنرا پر می کنند. آنها کارخانه ها را اشغال می کنند و کنترل کارگری را برپا می سازند. کشاورزان برای اشغال املاک بزرگ و اجرای انقلاب کشاورزی از پایین در تلاش هستند.

قدرت اساسی هوگوچاوز نه در روشنی ایده ها و عقایدش بلکه در قدرت ناشی از بیان آرمان های عمیقا حس شده ی توده ها است. هر کس که در گردهم ایی های توده های مردم در کاراکاس حاضر بوده ، رابطه ی تاثیر بر انگیز رئیس جمهور و توده ها را به عینه مشاهده کرده است. توده های مردم انعکاس آرمان های خود را در سخنرانی های رئیس جمهور می بینند، و او نیز بر پایه ی عکس العمل توده ها بیشتر به سوی چپ متمایل می شود و در مقابل به این آرمان ها انگیزش می دهد.

این ارتباط انقلابی توسط بورژوازی ی که برای گسستن پیوند میان چاوز و توده ها تلاش می کند، درک شده است. آنها برای ترور رئیس جمهور برنامه ریختند و چنین حساب کردند که ناپدید شدن او جنبش بولیواری را به تجزیه و جدایی می کشاند. آنها توطئه ای در لایه های بالایی جنبش بولیواری سازماندهی کردند تا یک کاندیدای میانه رو – کسی که نسبت به فشار های بورژوازی مطیع تر باشد- را جایگزین چاوز کنند. هدف اصلی شکست دادن رفراندوم قانون اساسی به هیچ وجه جلوگیری از حکومت دیکتاتوری نبود (البته هیچ یک از مفاد این رفراندوم معنای فوق را نمی داد) بلکه تمامی تلاشها ی مخالفین رفراندوم برای به قدرت نرسیدن دوباره چاوز بود. این اتفاق می تواند راه را برای توطئه ای که به نام "چاویزم بدون چاوز" شناخته می شود هموار سازد.

کاملا واضح است که بوروکراتهای ضد انقلاب، با ایجاد حلقه ای آهنی در اطراف کاخ میرافلورس (محل زندگی چاوز) سعی در به انزوا کشاندن چاوز داشته اند. خطر ترور وی بسیار جدی و اینگونه اقدامات امنیتی توجیه پذیر است، اما این به دستاویزی برای ماموران تبدیل شده است تا برای اطمینان یافتن از دسترسی تنها عده ای مشخص به دفتر رئیس جمهور به سانسور و تصفیه بپردازند. در حالی که بقیه از زمینه های سیاسی کنار گذاشته می شوند. و این به بدان معنا خواهد بود که فشار تودهای مردم و جناح چپ کاهش یافته وقدرت بورژوازی و رفورمیست ها با افزایش رو به رو شده است.

چرا رفراندوم ونزوئلا شکست خورد؟

توده ها به دفعات با نمایش غریزه ی انقلابی اشتباه ناپذیر خود، نیرو های ضد انقلاب را شکست داده اند. این واقعیت موجب یک توهم خطرناک میان رهبران و حتی خود توده ها شده است که گویی انقلاب یک راهپیمایی پیروزمندانه است که به شکل خودکار تمام موانع را از سر راه کنار خواهد زد. به جای ایدئولوژیهای علمی و خط مشی های انقلابی محکم و استوار، نوعی تقدیر گرایی انقلابی بر اذهان رهبران حاکم است: تمام آنچه روی داد مصلحت بهترین عوامل بولیواری بود. مهم نیست رهبران چه اشتباهاتی مرتکب شدند، توده ها همیشه پاسخ خواهند داد، ضد انقلاب شکست می خورد و انقلاب به پیروزی خواهد رسید.

نتیجه ی این تقدیر گرایی انقلابی این فکر بود که انقلاب بولیواری هزاران سال وقت دارد، سوسیالیزم نهایتا از راه خواهد رسید، حتی اگر لازم باشد پنجاه یا صد سال صبر کنیم. و مضحک است که دایتریچ و دیگران این عقیده را (یا دقیقتر این پیش داوری را) "اصیل و بدیع" معرفی می کنند. در واقع، این نظریه از لیبرالیزم بی اعتبار قرن نوزدهم که مدت ها پیش به زباله دان تاریخ فرستاده شد بر می آید. بورژوازی زمانی که هنوز می توانست در توسعه ی نیرو های مولده نقش مترقی داشته باشد، به ناگزیر بودن پیشرفت ایمان آورده بود و چنین می پنداشت که امروز از دیروز بهتر است و فردا از امروز بهتر خواهد بود.

این عقیده ( که امروزه کاملا توسط بورژوازی و فیلسوف های پست مدرنش کنار گذاشته شده است) توسط رهبران رفورمیست جنبش کارگری بین المللی، در دوران توسعه ی سرمایه داری پیش از ۱۹۱۴ استفاده شده بود. سوسیال دموکرات های رفورمیست ضرورت انقلاب را نمی پذیرند و چنین استدلال می کنند که سوسیال دموکراسی به شکلی صلح آمیز، به تدریج و آهسته جامعه را تغییر خواهد داد، تا روزی که سوسیالیزم فرا می رسد بدون اینکه حتی کسی متوجه آن شود. این توهمات رفورمیستی با شروع جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه خرد شدند. اما امروز از زباله دان تاریخ بیرون کشیده شده اند، غبار زدایی شده و تحت نام آخرین تئوری های رئالیزم سوسیالیستی قرن بیست و یکم ارائه می شوند.

نتیجه دیگری که می بایست از انقلاب بولیواری گرفت این است که آنها خودشان را به قوانین سرمایه داران محدود کرده اند واین جالب است که خود سرمایه داران و بورژواها ونزوئلا نشان دادند که تمام قوانین و مقرارات را کاملا نادیده می گیرند. آنها در کار شکنی های اقتصادی و توطئه دائمی دست داشته اند، انتخابات را تحریم کرده اند و اعتراض شدید خیابانی بر پا ساخته اند، علیه دولتی که بوسیله ی انتخابات کاملا دموکراتیک به قدرت رسیده است کودتا کرده اند و اگر ابتکار توده ها در خیابان ها نبود، برای قتل رئیس جمهور و استقرار دیکتاتوری فاسدی همانند حکومت پینوشه در شیلی تردید نمی کردند.

همه این موضوع را می دانند و نیازی به توضیح نیست. بورژوازی در دفاع از منافع طبقاتی اش برای قوانین و قانون اساسی هیچ اهمیتی قائل نمی شود. اما هنوز توده های مردم را به رعایت تمام نکته ها و حتی ویرگول های که در قانون وجود دارد و نیز رعایت قوانین بازی مجبور می کنند، گویی بازی شطرنج و یا بیسبال است. اما متاسفانه مبارزه طبقاتی هیچگونه قاعده و داوری ندارد و تنها یک قانون است و آن پیروزی یک طبقه و حذف شدن طبقه دیگر و به قول یک مثل رمی "وای بر شکست خوردگان".

در ابتدا این شیوه ها کارا بودند. برای مدت تقریبا ده سال مردم وفادارانه درهر رفراندوم و انتخاباتی به چاوز، انقلاب بولیوار و سوسیالیزم رای دادند. این که مردم برای این مدت طولانی در اوج تب و تاب فعالیت انقلاب باقی مانده اند، حیرت انگیزاست. سابقه نداشته است که یک وضعیت انقلابی بدون پیروزی انقلاب یا ضد انقلاب برای ده سال به طول بیانجامد.

توده های مردم برای یک تغییر اساسی در شرایط زندگی یشان در انتخابات شر کت کردند. این موضوع با وضوح کامل در انتخابات دسامبر ۲۰۰۶، وقتی توده ها بیشترین آرا ی تاریخ ونزوئلا را از آن چاوز کردند، ثابت شد. آن آرا حکمی برای ایجاد تغییرات بود. اما گرچه بعضی اقدامات مترقی مانند ملی سازی ها انجام گرفت، سرعت تغییرات برای ارضای خواسته ها و آرمان های توده ها کافی نبود.

مطرح ساختن حکم ملی سازی زمین، بانک ها وصنایع کلیدی تحت کنترل کارگری در مجلس، می توانست برای رئیس جمهور بسیار ساده باشد.. این اقدام می توانست قدرت الیگارشی را خرد کند و در عین حال، از آنجایی که نمایندگان منتخب مردم در دموکراسی قرار است دارای قدرت عالیه باشند، به شکل قانونی و توسط مجلسی با انتخابات دموکراتیک انجام می گرفت. بگذارید حقوقدانان در مورد این یا آن نکته بحث کنند. مردم ازدولتی که خود انتخاب کرده اند انتظار دارند طبق منافع آنها و قاطعانه عمل کند.

اما به جای چنین تصمیمات قاطعانه ای در برابر الیگارشی، که توده ها را به شوق می آورد و بسیج می کرد، رفراندوم قانون اساسی دیگری برپا شد. اما چه تعداد رفراندوم و انتخابات برای انجام خواسته های توده ها نیاز است؟ مردم ونزوئلا از این همه انتخابات و این همه رای گیری و سخنان توخالی که تصاویر زیبایی را ارائه می دهد که هیچ شباهتی با آنچه می بینند ندارد، خسته اند.

توده های مردم چه می بینند؟ بعد از قریب به یک دهه آنها می بینند که همان ثروتمندان و افراد قدرتمند هنوز مالک زمین ها و بانکها و روزنامه ها و تلوزیون ها هستند. هنوز یک مشت افراد فاسد بر مسند قدرت قرار دارند - فرمانداری، شهرداری و مامورین حکومتی، همجنین در سطح دولت، یله! حتی در سطح جنبش بولیوار و حتی کاخ میارفلورس - که تی شرت های قرمز می پوشند و از سوسیالیزم قرن بیست و یکم صحبت می کنند، اما بوروکرات ها و جاه طلبانی هستند که هیچ اشتراک عقیده ای با سوسیالیزم یا انقلاب ندارند.

آنها می بینند که: هیچ اقدامی علیه این رشوه خواران که پایه های انقلاب را خرد می کنند صورت نمی گیرد. هیچ اقدامی علیه سرمایه دارانی که با رد سر مایه گذاری در زمینه ی تولید و افزایش قیمت ها به کار شکنی در اقتصاد مشغولند، انجام نمی گیرد. هیچ اقدامی علیه خیانتکارانی که می خواستند رئیس جمهور را در آوریل   سال ۲۰۰۲ به وسیله یک کودتا به پایین بکشند صورت نمی گیرد. زمین دارانی که به خاطر قتل عمدی کشاورزان و دهقانان معاف از مجازات می شوند و افزایش قیمت اجناس در بازارها. ولی سخنگوی دولت همه این مشکلات را انکارمی کند. مردم این چیزها را می بینند و از خود سوال می کنند: این همان چیزیست که ما برایش رای دادیم؟

نقش خطرناک رفورمیزم

اصلاح طلبان و بوروکراتها و استالینیستهایی که پست های کلیدی را اشغال کرده، تلاش می کنند تا انقلاب را از درون خرد کنند وبا فلج کردن آن عوامل اصلی سوسیالیزم را از آن بزدایند، نقش خطرناکی ایفا می کنند.   آنها دائما به چاوز می گویند که زیاد تند نرود، بیشتر میانه رو باشد و کاری به مالکیت خصوصی و الیگارشی نداشته باشد.

از زمانی که چاوز موضوع سوسیالیزم را مطرح کرد، رفورمیست ها و استالینیستها تمامی تلاش خود را برای منحرف کردن جهت سوسیالیزم و انقلاب متمرکز کردند. مدعی شدند که ملی سازی زمین ها و بآنکها و کارخانه ها فاجعه بار است و اینگونه استدلال می کنند که توده های مردم به حد کافی برای سوسیالیزم آماده نیستند و سلب مالکیت از الیگارشی و طبقه متوسط و غیره آنها را با ما بیگانه و دشمن می کند. مدافع اصلی و تئورسین این خط تسلیم گرایی هاینز دایتریچ است.   

دایتریخ مخالف رفراندوم قانون اساسی بود. هر کس ممکن است زمانبندی و مفاد رفراندوم را نقد کند. در واقع، از نظر ما، اصلا نیازی به رفراندوم نبود. آنچه ضرورت داشت، استفاده از پیروزی انتخاباتی برای اقدامات قاطع علیه الیگارشی و ضد انقلاب بود. اما موضع دایتریچ و دیگر رفورمیست ها اینگوه نبود. کاملا برعکس: آنها به این دلیل با رفراندوم مخالف بودند که با حرکت به سوی دگرگونی سوسیالیستی جامعه مخالفت هستند. آنها می خواهند انقلاب را متوقف کنند و برای خشنودی اپوزیسیون ضد انقلاب و امپریالیزم آنرا واژگون سازند.

پیش از انتخابات، دایتریچ علنا در کنار ژنرال بادوئل مرتد قرار گرفت. او از چاوز خواست که با بادوئل متحد شود: مثل این است که بگوییم، انقلاب باید با ضد انقلاب متحد شود. این برنامه ی دایتریچ و رفورمیست ها بوده و هست. شکست رفراندوم برای آنها یک معجزه ی الهی بود. این شکست به آنها اجازه داد فشار را بر رئیس جمهور افزایش دهند: " می بینی این خیره سری ات به کجا رساندت؟ می باسیت به ما گوش می کردی! ما واقع گرا هستیم. ما بهتر از تو می فهمیم! نباید اینقدرعجله کنی. تو باید تمام تفکرات سوسیالیستی را کنار بگذاری و با اپوزیسیون و بورژوازی به مصالحه برسی، وگرنه شکست خواهیم خورد"

حالا این شکست ضعیف رفراندوم قانون اساسی به عنوان حرکت به میانه نشان داده می شود.- در واقع به راست و به عنوان اثباتی برای لزوم آشتی با طبقه ی میانه، که به معنای تسلیم شدن در برابر آن است-. این همان روشی است که دایتریچ و رفورمیست ها با پشتکار به دورش طواف می کنند. اگر چاوز به آنها گوش دهد- و نشانه های قطعی هست که او نیز این کار را می کند- انقلاب در خطر بسیار جدی قرار خواهد گرفت.

این دوستان انقلاب بولیواری، مارا به یاد دوست "جاب"(ایوب) می اندازد که در زمان نیاز او را با لگدی در دهان دلداری داد. به قول قدیمی ها:" خدا ما را از شر دوستان حفظ کند، خودمان از پس دشمنان بر می آییم"

یک حرکت خطر ناک

در پی توصیه ی هایی مبنی بر کنار آمدن با ضد انقلاب، چاوز فرمان عفو تعدادی از رهبران اپوزیسیون که در کودتای آوریل ۲۰۰۲ و تعطیلی صنایع نفتی که ده میلیارد دلار به اقتصاد ضرر زد و تقریبا در خرد کردن انقلاب موفق بود را صادر کرد.

"فرمان کارمونیا" را به یاد اورید که طی آن، دولت کودتا تمام نهاد های انتخاب شده از طریق انتخابات دموکراتیک، مانند دادگاه عالی و مجلس ملی را منجل کرد. حالا کسانی که آن فرمان را نوشته و امضا کرده اند بخشیده خواهند شد. آنها برای ادامه ی فعالیت های ضد انقلابی شان آزاد خواهند بود.

چاوز گفت امیدوار است فرمان عفو این پیام را به کل کشور برساند که " ما می توانیم علی رغم اختلافات در کنار یکدیگر زندگی کنیم". نهایتا این کار با پیروی از دستور العمل های معروف دایتریچ، تلاشی برای استقرار سیاست آشتی ملی است. این یک حرکت بسیار خطر ناک است. اگر کودتا پیروز می شد – اگرچنانچه در مقابل جنبش توده های انقلابی نبود، این امر ممکن بود – چه کسی باور می کند که ضد انقلابیون اینگوه برخورد کنند؟ انها حتما چاوز و عده ی بسیاری از هوادارانش را می کشتند و با وجدانی آسوده به خواب ناز می رفتند.

بر اساس منطق رفورمیست ها، یک گرایش آشتی طلبی موجب گفتگو شده و اپوزیسیون را مجبور به اتخاذ گرایش منطقی تری می کند. این بحث کاملا بی پایه و اساس است. چاوز در گذشته به دفعات این کار را انجام داده است. نتیجه دقیقا برخلاف پیش بینی رفورمیست ها بوده است. این واقعیت، پس از کودتای آوریل ۲۰۰۲ و پیشنهاد چاوز برای مذاکره نشان داده شد. نتیجه چه بود؟ نه آشتی ملی بلکه کارشکنی های اقتصادی. چاوز همچنین پیشنهاد مذاکرده کرد، تنها نتیجه تلاش مجدد برای بر اندازی دولت از طریف فراخوان رفراندوم بود.

اما شاید اپوزیسیون درس های ناشی از این وقایع را آموخته اند. شاید حالا آنها خواستار مصالحه هستند؟ اپوزیسیون ضد انقلاب چه واکنشی در برابر فرمان عفو واکنش نشان داده است؟ آیا برای در آغوش گرفتن چاوز هجوم آورده اند؟ نه! سلسله مراتب ارتجاعی کلیسای کاتولیک این فرمان را تبعیض آمیز خوانده و مدعی است افسران پلیسی هم که مرتکب قتل شده اند، مانند نیکسون مورینو رهبر دانشجویی ۴۰ ساله ی اپوزیسیون که متهم به تجاوز به افسر پلیس زن است و یا مونیکا فرنانندز که در زمان کودتا دستور دستگیری غیر قانونی رامون رودریگز، وزیر سابق امور داخلی، را صادر کرد- و حالا خواستار بخشش تبعیدیانی مانند کارمونا استانگا و اورتگا شده است- ، باید مانند ضد انقلابیون بدنام بخشیده شوند.

این جنایتکاران که هنوز هیچ ندامتی از آنچه انجام داده اند و یا عدم تمایل به تکرار آنها نشان نداده اند، آزاد خواهند بود تا به فعالیت های ضد انقلابی خود ادامه دهند.این موجب تحریک عصبانیت برحق اعضای جنبش بولیوار شده است. مانوئل رودریگز می گوید رئیس جمهور نمی بایست حکم را امضا کند. او می پرسد: " پس وقتی که اپوزیسیون کشور را فلج کرده بود، حققوق بشر ما کجا بود؟"

آیا باید از سرعت انقلاب کاست؟

چاوز به کمک مشاوران رفورمیست اش نتایج اشتباهی از رفراندوم گرفته است. او در برنامه ی تلویزیونی "الو پرزیدنته" در ششم ژانویه سال ۲۰۰٨ گفت:
"من مجبورمم از سرعت پیشروی بکاهم. من در حال حاضر سرعتی را به آن تحمیل کرده ام که فراتر از توانایی های جمعی و با امکاانات است. من اینرا قبول می کنم، و یکی از اشتاباهات من همین بود. پیشگامان نباید تماس خود با توده ها را از دست بدهند. انها باید در کنار توده ها بمانند! من در کنار شما خواهم ماند، بنابراین باید از سرعت خود بکاهم، [...]

"این روح شکست و یا میانه روی نیست، به هیچ وجه. این واقع گراییست. واقع گرایی! ملایمت، صبر، استحکام انقلابی. هیچ کس نباید احساس شکست و یا نا امیدی داشته باشد [...]

"من ترجیح می دهم از سرعت خود بکاهم، پایه ها، بازوان را، ذهن را، بدن را، قدرت مردم و سازمان های مردم را تقویت کنم. و وقتی آماده بودیم، به پیشروی سرعت می بخشیم."

این کلمات برای گوش تمام ان بوروکرات ها و رفورمیست هایی که تی شرت های قرمز به تن می کنند اما در حقیقت با سوسیالیزم مخالف هستند و برای خارج کردن انقلاب از خط خود تلاش می کنند، دلشین است، آنها همیشه در مورد واقع گرایی و ضرورت حرکت آهسته تر فریاد می زنند. آنها در مورد سوسیالیزم قرن بیست و یکم صحبت می کنند اما در واقعیت مایلند سوسیالیزم را به قرون ۲۲ یا ۲٣ عقب بیندازند، و یا چه بهتر که به صورت نامحدود. رئیس جمهور اینطور ادامه داد:

"ما در استراتژی اتحادمان به پیشرفت نیاز داریم. ما نمی توانیم اجاره دهیم گرایشات افراطی ما را از خط خارج سازند. ما افراطی نیستیم و نمی توانیم باشیم. خیر! ما باید اتحاد با طبقه ی میانی، شامل بورژوازی ملی، را دنبال کنیم. ما نمی توانیم نطریاتی مانند حذف مالکیت خصوصی، که در تمام دنیا شکست خورده اند را حمایت کنیم. آنها نظریات ما نیستند."

قبلا هم این اظهارات را خوانده ایم – در مقالات و سخنرانی های هاینز دایتریچ، مارکسیست اسبق که حالا به اردوگاه رفورمیزم و بورژوازی پیوسته است. خواندن این کلمات می توانیم تصور روشنی از گرایشات دست بالا در میرافلورس داشته باشیم. این یک گرایش جدید است که طی چند سال گذشته به شکل سیستماتیک و با صبر و حوصله مشغول دسیسه چینی علیه سوسیالیزم و انقلاب و همچنین ایزوله کردن چاوز از توده ها و جناح های انقلابی بوده است.

آیا ما افراط گرا هستیم؟ خیر! ما سوسیالیست انقلابی، مارکسیست هستیم. تنها زمین دارن و بانک داران و سرمایه داران سوسیالیزم را به عنوان افراط گرایی می بینند. اما آنها یک اقلیت کوچک در جامعه هستند. اکثریت قاطع مردم سوسیالیزم را چیزی کاملا عادی می پندارند، نه افراط گرایی. رئیس جمهور بار ها و بار ها گفته است که سرمایه داری برده داری است. آیا آرزوی براندازی برده داری افراط گرایی است؟ تنها برده داران چنین می گویند.

آیا ما خواهان براندازی تمام مالکیت خصوصی هستیم؟ خیر، ما به مالکیت خصوصی اکثریت قاطع مردم کاری نداریم: کارگران، دهقانان، مغازه داران کوچک و طبقه ی میانه. ما اشتراکی کردن ماشین، تلویزیون یا خانه ی همسایه ها را پیشنهاد نمی کنیم. اینها دروغ های مضحکی هستند که اپوزیسیون ضد انقلاب در مبارزه ی افترا آمیز خود برای رای "نه" به کار برد.

آنچه ما از آن حمایت می کنیم، سلب مالکیت از الیگارشی است: ملی سازی زمین، بانک ها و صنایع کلیدی. یعنی سلب مالکیت از تنها دو درصد حمعیت. نه طبقه ی میانه، بلکه محتکران فوق ثروتمند و انگل هایی که نه تنها هیچ کاری برای پیشرفت اقتصاد ونزوئلا انجام نمی دهند بلکه به کارشکنی های دائم، ایجاد کمبودهای ساختگی و افزایش قمیت ها مشغول هستند. ما یک سوال بسیار ساده از دایتریچ و دیگر رفورمیست ها می پرسیم: چطور ممکن است بدون سلب مالکیت از الیگارشی به سوسیالیزم رسید؟

تولید ناخالص ملی ونزوئلا ٨.۴ درصد رشد یافته است. اما هنوز مشکلات جدی وجود دارد. تورم به طور رسمی به ۲۲/۵درصد رسیده است. افزایش قیمتها به طبقه پایین جامعه به مراتب بیشتر ضربه زده است تا طبقه ثروتمند. کمبود موارد غذایی که تاثیر شدیدی بر تولید محصولات اساسی چون شیر لوبیا و مرغ گذاشته است همچنان ادامه دارد. این موضوع نارسایی کشاورزی خصوصی ونزو ئلا را نشان می دهد. یک کشور حاصلخیز و غنی بیش از هفتاد درصد موارد غذای خود را از خارج وارد می کند – یک وضعیت رسوایی آور.

کمیابی تولیدات اساسی غذایی در نتیجه ی خرابکاری تعمدی مزرعه داران سرمایه دار و پخش کنندگان انحصاری نقش مهمی در شکست رفراندوم قانون اساسی ایفا کرد. اما واکنش وزیر مربوطه چه بود؟ بلا فاصله بعد از رفراندوم اعلام نمود که کنترل قیمت بر روی شیر و همچنین دیگر کالاهای اساسی منسوخ می شود. این اقدامات باز هم امتیازات دیگری به الیگارشی بود.

راه حل ساده ای برای حل مشکل کمبود غذا وجود دارد: سلب مالکیت از تمام کمپانی ها و افرادی که در این کارشکنی زنجیره ی توزیع مواد غذایی نقش دارند. این اقدام دموکراتیک می توانست غیر از بطور مشخص یک سال پیش یعنی زمان امضای حکم مربوط به کارشکنی و احتکار مدت ها پیش مطرح شود. تمام زمین های سلب مالکیت شده باید تحت کنترل دموکراتیک کمیته های متشکل از نمایندگان دهقانان و کارگران قرار گیرد تا توزیع موارد غذایی برای توده ها تضمین شود. علاوه بر این، کمیته های تدارکات باید در تمام محلات کارگری و فقیر نشین دایر شوند تا بیداری انقلابی را در مورد توزیع مواد غذایی اجرا کنند و مبارزه علیه احتکار، کارشکنی، فساد و قاچاق را بر عهده گیرند.

این حقایق نشان می دهند که اقتصاد بازاری در ونزوئلا در در حال سقوط است. زمین داران و کاپیتالیست ها این مشکلات اقتصادی را حل نمی کنند و از انجام چنین کاری عاجز هستند. تنها راه حل موجود برای پآیان دادن به این کار شکنی و اطمینان از استفاده از پتانسیل های اقتصادی فراوان ونزوئلا در جهت منغعت مردم، ملی سازی مالکیت الیگارشی و برپایی یک اقتصاد با برنامه ی سوسیالیستی است که به صورت دموکراتیک توسط طبقه ی کارگر اعمال می شود.

توصیه ی لوکاشنکو

ونوزئلا چقدر از داشتن این همه توصیه خوشبخت است! توصیه هایی از هر سو و به مقدار فراوان. اگر هر توصیه یک بولیوار بود، هر شهروند ونزوئلا می توانست یک میلیونر باشد. گویا لوکاشنکو، رئیس جمهور بلاروس، نیز توصیه هایی به چاوز داشته است.

اما قبل از قبول مشورت کسی، باید اعتبار او را سنجید. بعلاوه، ما توصیه های برآمده از مستی ی یک الکلی دیرینه را نمی پذیریم، و در عمل جراحی مغز نیز از یک قصاب کمک دریافت نمی کنیم. گفته می شود لوکاشنکو "فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی را شاهد بوده است". بله، او نه تنها شاهد، بلکه تا حدودی از مسئولین ان واقعه هم بود. شوروی از درون بوسیله ی قشر انگلی بوروکرات هایی که بخش عظیمی از ارزش افزونه ی تولید شده توسط کارگران را به حساب های خود ریختند نابود شد.

اقدامات بوروکرات ها در شوروی دستاورد های اقتصاد با برنامه ی ملی را از طریق دزدی، خرابکاری، سو مدیریت و فساد تحلیل برد. باید گفت، آنها مانند بوروکراسی ضد انقلاب ونزوئلا عمل کردند که از حالا مشغول فشردن گلوی انقلاب است. لوکاشنکو عضوی از قشر ممتاز بوروکرات های شوروی بود.

آنها زمانی خود را کمونیست می نامیدند و در روز اول ماه می به سخنرانی در مورد سوسیالیزم می پرداختند. اما حالا به لذت اقتصاد سرمایه داری و بازار آزاد روی آورده اند. بازرگان شده اند و مال و ثروتی به هم زده اند. همین نوع بوروکرات ها در ونزوئلا تی شرت های سرخ رنگ به تن می کنند و از سوسیالیزم سخن می گویند. عقاید آنها به همان اندازه ی عقاید لوکاشنکو به سوسیالیزم شباهت دارد.

این همه توصیه! و چه خوش شانس که تمام این توصیه های به یک محور اشاره دارد: " چاوز احمق نباش، چاوز زیاد تند نرو! سوسیالیزم را فراموش کن! به کارگران و دهقانان گوش نده: آنها احمقند! به پولدار ها گوش بده! فقط آنها را ترقیب کن تا وطن پرست های خوبی باشند و در ونزوئلا سرمایه گذاری کنند. اینطوری همه چیز رو به راه خواهد شد!"

لوکاشنکو آشکارا به چاوز گفت: " کارگشاها! این بورژوازی ملی، باید حس وطن دوستی آنها را برانگیزی، عشق به کشور و سرزمین پدری، حتی اگر آنها کارگشا هستند و پولدار، باید پولشان را در ونزوئلا سرمایه گذار کنند!"

اگر مفهوم آن زیاد جدی نبود می توانست واقعا مضحک باشد. ما نمی دانیم چه بورژوازی ملی در بلاروس وجود دارد. اما می دانیم که بورژوازی ونزوئلا در خود این کشور سرمایه گذاری نمی کند. می دانیم که سرمایه ها فرار می کند. می دانیم که کارشکنی اقتصادی در کار است. می دانیم که احتکار باعث خالی شدن قفسه های مواد ضروری و افزایش قیمت ها شده است. می دانیم که کارخانه ها تعطیل و کارگران روانه ی خیانبان ها می شوند. این چیزیست که ما می دانیم. و خوب می دانیم چه کسی مسئول آن است و به دلیل آن واقفیم.

رئیس جمهور بلاروس چه پیشنهادی دارد؟ او از ما می یخواهد تا از بورژوازی ونزوئلایی بخواهیم رفتار خود را اصلاح کنند، دست از کارشکنی بردازند و وطن پرست باشند. مثل این است که از درخت نارون، گلابی بخواهیم. سرمایه داران با سخنرانی در مورد وطن پرستی تحت تاثیر قرار نمی گیرند. آنها همیشه طبق منافع طبقاتی خود عمل می کنند. آیا حمایت انقلاب بولیوار جز منافع آنهاست؟ ما شیوه ی برخورد آنها طی ده سال گذشته را دیده ایم. تنها یک فرد کور نمی تواند این نکته را درک کند که بورژوازی شدیدا با انقلاب و تمام خواسته هایش دشمن است.

آشتی منافع پرواتاریا و بورژوازی غیر ممکن است. کسی می تواند از منافع پرولتاریا به عنوان اکثریت جامعه و یا منافع بورژوازی به عنوان اقلیت انگل های ثروتمند –بانکدار ها، زمین دار ها و سرمایه داران- حمایت کند. اما هیچ کس نمی تواند حامی هر دو باشد. رفورمیست ها با تلاش برای آشتی دادن منافع اشتی ناپذیر طبقاتی، نهایتا از طبقه ی حاکم در برابر طبقه ی کارگر حمایت می کنند.

مسئله ی دولت

چاوز یک بازسازی عمیق در دولت خود، شامل گماشتن نایب رئیس جمهور جدید و تغییرات در ۱٣ نفر از کل ۲۷ وزیر را اعلام کرده است. طی ده سال گذشته تغییرات زیادی از این دست انجام گفته است. وزرا با سرعت تغییر کرده اند، اما این هیچ چیز را حل نمی کند. آنچه ضروری است، نه تغییر و تحولات مداوم در بالا، بلکه اجرای سیاست سوسیالیستی است.

رئیس جمهور امیدوار است بر فسادی که به گفته ی خود او خطرناک ترین دشمن انقلابی است فائق اید. در واقع درست است. اما حل مسئله ی بوروکراسی با اهداف بوروکراتیک غیر ممکن است. تنها راه ریشه کنی فساد و بوروکراسی، اجرای همگانی کنترل و مدیریت کارگری، محدودیت حقوق مامورین دولت تا حد یک کارگر ماهر و و عزل هر مقام دولتی، وزیر، فرماندار یا شهرداری است که خواسته های توده ها را دنبال نمی کند.

ده سال پس از آغاز انقلاب، دستگاه دولتی قدیمی که از جمهوری چهارم به ارث رسیده بود هنوز برقرار است. مشکل همینجاست! تاریخ ثابت می کند که نمی توان یک انقلاب را بدون انحلال ماشین دولتی قدیمی، که منبع پایدارِ فساد، بوروکراسی و ستم کشی باقی می ماند، به پایان رساند. اما رفورمیست ها به این حرف اعتنایی نمی کنند. آنها توده ها را مناسب حاکمیت نمی دانند. اما چه کسانی توانایی اداره ی جامعه تحت تسلط سوسیالیزم را دارند؟ بوروکرات ها و جاه طلبان یا خود کارگران؟

در اینووال که طی چند سال گذشته توسط کارگران اشغال و اداره شده است، کنترل کارگری برقرار است و هر کس، از نظافتچیان تا مدیران، حقوق برابر می گیرند. چاوز مدتی نه چندان قبل گفت که باید از این مدل پیروی کرد، و درست هم بود. ما نمی خواهیم تجربه ی کاریکاتور مانند ِ توتالیتر- بوروکراتیکی که از سوسیالیزم در اتجادیه جماهیر شوروی شاهد بودیم را تکرار کنیم. آنچه به آن نیاز داریم، بازگشت به برنامه ی دموکراتیکی است که توسط لنین و تروتسکی طرح شد – برنامه ی دموکراسی کارگری- است.

چطور انتخابات را به حریف واگذار کنیم

انقلاب در رفراندوم قانون اساسی با مشکل مواجه شد. اما این به معنی یک شکست قطعی نیست. عوامل بسیاری می توانند حتی در ماه های اینده در دگرگون کردم وضعیت دخالت داشته باشند. در سال ۲۰۰٨ انتخابات فرمانداران و شهرداران برگزار خواهد شد. واضح است که ضد انقلاب که با پیروزی در رفراندوم قانون اساسی روحیه پیدا کرده است، تمام نیرو های خود را برای باز پس گرفتن مقام و مناسب از دست رفته، بسیج خواهد کرد. سوال این است که: آیا بولیواری ها می توانند تود ه ها را برای شکست آنها بسیج کنند؟

چاوز اصرار دارد که در هیچ زمینه ای نباید از ضد انقلاب شکست خورد:
او گفت: " آماده شویم! زیرا در انتهای سال اتخابات برگزار خواهد شد" و هشدار می دهد:" ضد انقلابیون لحظه ای از تلاش برای بازپس گیری فرصت های از کف رفته غافل نمی شوند. تصورش را بکنید اگر موفق به این کار شوند." رئیس جمهور بر تحکیم حزب سوسیالیست یکپارچه ی جدید ونزوئلا (پی اس یو وی) اصرار تاکید کرد. او اعلام کرد که کنگره ی اغاز به کار حزب جدید در ۱۲ ژانویه برگزار خواهد شد و نایب رئیس جمهور اسبق، جورج رودریگز، رهبر کمیته ی ترویج و تبلیغ ملی "پی اس یو وی" خواهد بود. جورج رودریگز به عنوان یک جناح چپی شناخته می شود.

چاوز گفت: " من از همه می خواهم تا انرژی و خواست تحکیم هر چه بیشتر حزب جدید را داشته باشند" انتظار می رود کنگره یک ماه به طول بیانجامد و در مورد برنامه ی سیاسی، ساختار ها و اساسنامه ی حزب جدید تصمیم گیری کند.

افتتاح "پی اس یو وی" یک قدم بسیار مهم بود، اما تنها در صورتی موفق خواهد بود که قاطعانه از سوسیالیزم دفاع کند. چاوز پنج موتور انقلاب و نقشه هایش برای سوق دادن کشور به سوی سوسیالیزم قرن بیست و یکم را نام برد و بر ادامه ی حرکت به جلو بر اساس برنامه اصرار داشت، اما از آنکه برخی از تغییرات به دلیل شکست رفراندوم اجرا شدنی نیست اظهار تاسف کرد. او گفت:" ما نمی توانیم آنها را به پیش ببریم، زیرا آنها به اصلاح قانون اساسی بستگی داشتند"

اما چرا انقلاب باید به اپوزیسیون اجازه دهد با اتکا به یک پیروزی بسیار خفیف، بر او دیکته کند چه می تواند و چه نمی تواند انجام دهد؟ چرا دم باید بتواند سگ را بجنباند؟ این یک راه مسلم نومید ساختن توده هایست که پیش از نیز به دلیل سرعت پایین تغییرات نا امید شده بودند. این وضعیت به حالت بی میلی و بیش از آن به عدم حضور در انتخابت منجر خواهد شد. این دقیقا همان چیزیست که اپوزیسیون می خواهد.

چاوز برای انتخابات بعدی فرماندهان و شهراداران که در اکتبر امسال برگزار می شود، اتحاد نیرو های وطن پرست را فراخوانده است که شامل "پی اس یو وی"، موطن برای همه (پی پی تی) و حزب کمونیست ونزوئلا خواهد بود. "پی اس یو وی" یک حزب توده ای با میلیون ها عضو و حامیانی است که می خواهند برای سوسیالیزم مبارزه کنند. این حزب چه نیازی به اتحاد این حزب با "پی پی تی" دارد که حزبی است کوچک، با سیاست فرصت طلبانه است؟ ممکن چنین استدلال کنند که یک بعلاوه ی یک مساوی دو است، اما دو نفر در یک قایق در حالی که در جهت های مخالف پارو می زنند، مساوی با از کار افتادگی است.

مارکسیست های ونزوئلایی از "پی اس یو وی" حمایت خواهند کرد و در کنگره ی آن برای یک برنامه و سیاست سوسیالیستی مبارزه خواهند کرد. ما با اتحاد با احزاب و سازمان هایی که به شکل پایدار برای سوسیالیزم مبارزه نمی کنند مخالف هستیم. ما با اتحاد با بورزوازی و قرار گرفتن با آن در یک بلوک مخالف هستیم. هشدار می دهیم که سیاست مورد دفاع رفورمیست ها مبنی بر آشتی با نیرو های ارتجاع به آشتی ملی و صلح منجر نخواهد شد. بلعکس، سیاست های همسازی طبقاتی فعالین جنبش بولیوار، که توده ی سربازان انقلاب هستند، را دلسرد و نا امید خواهد کرد. این یک راه مسلم واگذاری انتخابات به حریف است.

و چطور در انتخابات به پیروزی برسیم

رئیس جمهور همچنین گفت:" ما باید برای تقویت بلوک تاریخی، آنچه گرامشی می خواندش، به دنبال ایجاد اتحاد باشیم. تنها یک سال پیش ما انتخابات را با ۶٣ درصد آرا، هفت میلیون رای، با پیروزی پشت سرگذاشتیم. این یک پایه ی قوی است."

بله، یک سال پیش بیش از هفت میلیون نفر به چاوز رای دادند و و این در واقع یک پایه ی بسیار قوی است. اما این سوال پرسیده شود که:" چرا تقریبا سه میلیون نفر از این رای دهندگان در رفراندوم قانون اساسی رای ندادند؟ دایتریچ می گوید: زیرا سرعت چاوز زیاد بود و بیش از حد پیش رفته است، بنابراین باید از سرعت خود بکاهد. اما این استدلال کاملا اشتباه است.

اپوزیسیون در انتخابات پیروز نشد: بلکه بولیواری ها درآان شکست خوردند. اپوزیسیون پس از تلاش های فوق بشری، توانست تنها دویست هزار رای بیشتر از سال پیش کسب کند، در حالیکه آرای چاویستا ها نزدیک به سه میلیون کاهش یافت. این موضوع اثبات کننده ی حرکت به میانه نیست، بلکه برعکس، نشان می دهد که قطب بندی رشد یابنده و عظیمی میان طبقات صورت گرفته است. این واقعیت همچنین عناصر خستگی و رفع توهمات را در توده هایی که پایه های انقلاب بولیوار هستند نشان می دهد.

شکست رفراندوم قانون اساسی اخطاری است مبنی بر آنکه توده ها از وضعیتی که در آن صحبت های بی پایان در مورد سوسیالیزم و انقلابی به تغییرات بنیادی در شرایط زندگی شان منجر نشده است، خسته هستند. توده ها بسیار صبور بوده اند، اما صبر آنها رو به پایان است. این عقیده که آنها همیشه از رهبران پیروی خواهند کرد – همان عقیده ی خطرناک و اشتباه تقدیر گرایی انقلابی- به عنوان عقیده ی تماما پوچ نشان داده شده است.

بلعکس، این سرعت پایین انقلاب است که به رفع توهمات میان لایه ی در حال رشد توده ها منجر شده است. مسئله از نظر آنها، نه تندروی یا پیشروی بیش از حد انقلاب ، بلکه حرکت ارام و پشروی های ناکافی آن است. اگر این رفع توهمات توده ها ادامه یابد، به بی میلی و نا امیدی منجر خواهد شد. این موضوع ضد حمله ی نیرو های ارتجاع را فراهم می اورد که می تواند انقلاب را تحلیل برده و انقلاب را به سوی یک شکست بزرگ سوق دهد. زمان تبدیل حرف به عمل، اقدامات قاطع برای خلع سلاح ضد انقلاب و سلب مالکیت از الیگارشی فرا رسیده است.

سوسیالیزم – تنها راه!   

آیا شکست اجتناب ناپذیر است؟ خیر، البته که اینطور نیست. انقلاب می تواند پیروز شود، اما تنها در شرایطی که جناح دایتریچ استالینیست – رفورمیست از نظر سیاسی افشا شده و شکست خورده باشد. جنبش باید از وجود بوروکرات ها جاه طلب ها و عناصر بورژوازی پاکسازی شود و قاطعانه از یک برنامه ی سوسیالیستی حمایت کند. تنها در چنین شرایطی انقلاب می تواند به پیروزی برسد.

وقتی سیمون بولیوار برای اولین بار پرچم مبارزه با قدرت امپراطوری اسپانیا را برافراشت، از نظر عده ی بسیاری این کار کاملا غیرممکن می نمود. شکی نیست که اگر هاینز دایتریچ در آن زمان زنده بود لیبرتادور را به استهزا می گرفت، همانطور که امروز با مارکسیست ها چنین می کند. با این حال بولیوار گرچه با تعداد بسیار کمی حامی آغاز به کار کرد، در نهایت به پیروزی رسید، درست مانند چاوز، که جنبشش در ابتدا نومید به نظر می رسید، اما به پیروزی رسید، چون توده ها را برای مبارزه علیه الیگارشی بسیج کرد. مبارزه هنوز پایان نیافته و پیروزی تضمین نشده است. هرگز اینطور نیست. اما یک چیز واضح است: تنها راه موفقیت، بیدار کرده توده ها برای مبارزه ی انقلابی است.

بزرگترین پیروزی ها یا وحشتناک ترین شکست ها: این دو تنها آلترناتیو های پیش روی ِ انقلاب بولیوار هستند. کسانی که مسیر آسانی را نوید می دهند، مسیر صلح طبقاتی، در حقیقت یا ایجاد امید های واهی و خیالات باطل و خلع سلاح توده ها در مقابل نیرو های ضد انقلابی که چنین توهماتی ندارند و به محض آنکه شرایط اجازه دهد برای سرنگونی چاوز در تلاش هستند، نقش ارتجاعی ایفا می کنند. تنها راه پیشگیری از ان، انحلال قدرت اقتصادی الیگارشی، سلب مالکیت از زمین داران، بانک داران و سرمایه دارن و طرح یک برنامه ی تولید سوسیالیستی است.

دایتریچ و رفورمیست ها چنین استدلال می کنند که اینچنین عمل کردن می تواند موجب تحریک امپریالیست ها و ارتجاعیون گردد. این مزخرف است. امپریالیست ها و ارتجاعیون با اعمال خود نشان داده اند که به هیچ عامل تحریکی برای اقدامات خود نیاز ندارند. آنها مدام در حال تخریب انقلاب هستند. این عقیده که اگر ما میانه روی نشان دهیم و با ارتجاعیون آشتی کنیم، انها اقدامات ضد انقلابی خود را متوقف خواهند کرد احمقانه و خطرناک است. در عکس، چنین برخورذی تنها به آنها جرات و روحیه می دهد.

البته انقلاب ونزوئلا نمی تواند در انزوا به پیروزی نهایی برسد. اما برای زمان زیادی منزوی نخواهد بود. ونزوئلای انقلابی باید فراخوانی را رو به کارگران و دهقانان امریکای لاتین برای پیروی از رهبری آن اعلام کند. با شرایط موجود در قاره، چنین فراخوانی بی پاسخ نخواهد ماند. نمونه ی یک دولت کارگری دموکراتیک می تواند حتی اثری بزرگ تر از روسیه ی سال ۱۹۱۷ داشته باشد.

دول بورژوازی آمریکای لاتین با توجه به قدرت شگرف طبقه ی کارگر، و بن بست همه گیر سرمایه داری به سرعت سقوط خواهند کرد و بدین ترتیب زمینه ی فدراسیون سوسیالیستی آمریکای لاتین و در نهایت سوسیالیزم جهانی ایجاد خواهد شد. بر اساس برنامه ی مشترک تولید و ملی سازی بانک ها و انحصارات تحت کنترل و مدیریت دموکراتیک کارگری، اتحاد واقعی نیرو های مولده ی قاره و بنابراین بسیج یک نیرو مولده ی عظیم ممکن خواهد بود. بی کاری و فقر می تواند به تاریخ تبدیل شوند.

روزانه کار می تواند بدون کاهش دستمزد به ٣۰ ساعت تقلیل یابد. این اقدام می تواند به عنوان اثبات قدرت متد های سوسیالیستی نتیج بسیار خوبی در سرتاسر جهان داشته باشد. اما همانطور که لنین توضیح داد، مسئله ی مهم تر آن است که این اقدامات زمان کافی برای مدیریت صنعت و دولت را در اختیار طبقه ی کارگر خواهد گذاشت. پس یک برنامه ی تولید سوسیالیستی، از بالا تا پایین تحت کنترل طبقه ی کارگر، می تواند با وجود کاهش ساعات کار، به رشد بیکرانی در تولید منجر شود. عمل و تکنیک، که از قیود سودجویی شخصی رها گشته می تواند به حد بی سابقه رشد یابد.

دموکراسی دیگر چهره ی محدود امروز خود را نخواهد داشت، بلکه در مدیریت دموکراتیک جامعه به دست کل جمعیت تعریف خواهد شد. زمینه برای شکوفایی هنر، علم و فرهنگ گسترده می شود و بدین وسیله تمامی میراث غنی فرهنگی مردم تمام قاره را به خود جلب می کند. این همان چیزیست که انگلس جهش انسان از قلمرو نیاز به قلمرو آزادی می نامد. این سوسیالیزم حقیقی قرن بیست و یکم است: تنها راه پیشروی برای انقلاب ونزوئلا.

این مقاله توسط آرمین کیانزاد بازنویسی و در میلیتانت شماره ی ۱۱ منتشر شده است.