مارکسیسم و چپ رادیکال
محمد خوشابی
•
مارکسیسم اگر بخواهد از موضوعیت و جذابیتی نزد تودهها برخوردار شود چارهای جز طرح وعدههایی برخوردار از قابلیت تحقق در جهان اینک و اینجا و بهرهگیریی از نیرویی موجود و قدرتمند برای تحقق آن ندارد. اینکار را مارکسیسم نمیتواند در هیچ موردی جز دموکراسی رادیکال انجام دهد. نابودی سرمایهداری و الغاء دولت و نظام طبقاتی را نمیتوان همین امروز و فردا به اموری عملی تبدیل کرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۰ فروردين ۱٣٨۷ -
٨ آوريل ۲۰۰٨
در حالیکه کمونیسم یا تفکر سیاسی نشأت گرفته از آثار مارکس در موقعیت رکود کامل قرار دارد، چپ رادیکال دوران اعتلاء را تجربه میکند. امروز نمیتوان از نابودی سرمایهداری، محو طبقات اجتماعی، الغاء دولت و دموکراسی رادیکال بسان خواستهایی سیاسی سخن گفت. طرح کننده چنین خواستهایی در بهترین حالت آرمانگرایی گیج و ساده لوح قلمداد میشود. در مقایسه، در بخشهایی از جهان، تودههای مردم (و در مورد ایران بخشهایی از جنبش دانشجویی) به خواستهای چپ رادیکال مبتنی بر عدالت اجتماعی، دولت مقتدر، جهان رها از سلطهی ابر قدرتها و دموکراسی متکی به رهبر فرهمند همچون آمال و خواست واقعی خود مینگرند. این چپ اکنون به اتکاء نفوذی که بدست آورده کم و بیش بصورت تنها بدیل عملی نئولیبرالیسم در جهان در آمده است. ضعف و نارسیهای آن، از فقر نظری تا پوپولیسم و فقدان رادیکالیسم، کم نیستند. نه از پشتوانه نظری مشخصی برخوردار است و نه در جهانی یکسره پویا و متحول از آرمانها و برنامههای جدیدی سخن میگوید. متأثر از تحولات سیاسی عصر، دیگر اعتقادی جدی به اقتصاد دولتی ندارد ولی هنوز باور خود را به قدرت جادویی دولت حفظ کرده است و شعار اصلی آن باز توزیع ثروت اجتماعی است. این در حالی است که حریف اصلی آن نئولیبرالیسم نه فقط از زرادخانه فکری لیبرالیسم که از بار فکری یک سنت علمی، نئو کلاسسیسم اقتصادی، بهره میجوید و مدام در حال نوسازی برنامه و شیوه سازماندهی خود است. با اینهمه توان چپ رادیکال برای حفظ موقعیت خود و بسیج افکار عمومی چشمگیر است.
با توجه به این نکات این سوال به ذهن متبادر میشود که آیا مارکسیسم سیاسی میتواند از وضعیت چپ رادیکال در جهان درس بیاموزد و خود را به نیروی سیاسی مطرح و جدیای تبدیل کند. بنظر نمی رسد که جهانیان خواستار تحولی اساسی در زندگی اقتصادی و اجتماعی خود باشند ولی بنظر نیز نمیرسد که آنها از وضع موجود و شیوه کنونی اداره امور یکسره راضی باشند. گرایش آنها به چپ رادیکال، نیروی وعده دهنده تحولاتی رادیکال، و نئولیبرالیسم، نیرویی که بهای رسیدن به آیندهای بهتر را تن در دادن به فشار روزافزون بازار و فرایند جهانی شدن میداند، موید ان امر است. مسئله این است که آیا میتوان خواستها و آرمانها مورد نظر مارکسیسم را به خواستها و آمال تودهها تبدیل ساخت.
خواستهای چپ رادیکال را میتوان انطباق خواستهای سنتی سوسیال دموکراسی با شرایط جدید جهانی دانست. از آنجا که بهبود شرایط کار و تنظیم رابطه کار و سرمایه دیگر از اهمیت چندانی برخودار نیست تمرکز سیاست رفاهی اینک بر عدالت توزیعی، باز تقسیم ثروت تولید شده، قرار میگیرد. امروز دخالت مستقیم در کارکرد سرمایه توجیهناپذیر است و بهتر آن است که بخشی از آنچه در فرایند کلی سرمایهگذاری بدست میآید بین لایههایی پایینی جامعه باز توزیع شود. نقش اصلی را اینجا دولت ایفا میکند ولی بنظر چپ رادیکال دولت وظیفه دیگری را نیز باید بعهده بگیرد. در غیاب نهادهای مدنی که در دوران جدید تضعیف شدهاند دولت باید دفاع از کیان و حرمت شهروندان را در مقابل تمامی نیروهای خودانگیخته اقتصادی و اجتماعی، از بازار و سرمایه گرفته تا وسائل ارتباط جمعی و فرهنگ مصرفی، بعهده گیرد. چپ رادیکال بطور عمده دولت را تنها وسیله برجای مانده برای سازماندهی هدفمند زندگی اجتماعی میداند. هدایت چنین دولتی را باید نه دیوانسالارانی منزوی و برج عاج نشین که رهبر یا رهبرانی فرهمند ولی در عین حال برگزیده اراده مستقیم تودهها در دست گیرند. از این لحاظ چپ رادیکال خواهان اقتدار هر چه بیشتر دولت و دولتمداران، انتخاب مستقیم (و بدون واسطه احزاب و نهادهای مدنی) دولتمداران و القاء چهرهای فرهمند به این دولتمداران است. در این رابطه، تودهها قرار نیست خود در سازماندهی زندگی اجتماعی نقش ایفاء کنند. وظیفه سازماندهی زندگی اجتماعی از آن دولت است، و رهبری فرهمند متکی به حمایت تودهها کارکرد بهینه چنین دولتی را تضمین میکند. از آنجا که فرایند جهانی شدن و سلطه سرمایه حهانی اقتدار چنین دولتی را در سطح ملی بچالش میخواند، دولت و در سطحی وسیعتر تودهها باید به ستیز با سلطه ابرقدرتها بر جهان برخیزند. این ستیز متمرکز بر سلطه سرمایه نیست، زیرا که این سلطه چالش پذیر نیست، بلکه به قصد محدود ساختن سمت و سوی تصمیمگیرهای آن انجام میگیرد. در مجموع، چپ رادیکال تمایل به بهره جویی از اقتدار دولت برای استقرار عدالت اجتماعی دارد و انتخاب رهبری فرهمند از سوی تودهها را حرکتی اساسی در این زمینه قلمداد میکند.
در ناخوانایی مارکسیسم با چپ رادیکال جای هیچ شبهای نیست. مارکس خود در نقد برنامه گوتا بر این ناخوانایی تأکید روزیده است. سرمایهداری از دید مارکس نظامی ناعادلانه نیست که با ایجاد اصلاحاتی به نظامی عادلانه تبدیل شود. مارکس در چارچوبی دیگر میاندیشد. سرمایهداری در رابطهای تنگاتنگ با رشد نیروهای مولده، ساختار نیروی کار و ذهنیت اجتماعی و سیاسی تودهها عروج یافته و خود را تثبیت بخشیده است. آنهنگام که چنین رابطه و تطابقی از بین برود دیگر زمینه وجود یا تدوام حیات آن از بین میرود. این نظام بنیادی جز استثمار نیروی کار و تولید ارزش اضافه ندارد و رهایی نیروی کار و اساساً نوع بشر در گرو نابودی آن قرار دارد. با اینهمه در دورانی این نظام خود باعث رهایی بشر از قید نظامهای اقتصادی ایستا وبسته، سنت و همچنین باورهای مجازی دینی است. آموزههای مارکس همچنین با هیچگونه امیدی به نقش دولت سر سازگاری نشان نمیدهند. در این آموزهها دولت دستگاه سرکوب طبقات حاکم اجتماعی است، در عین حال که ساختار بوروکراتیک و اداری آن در تقابل یا هر نوع پویایی و سرزندگی تودهها قرار دارد. بر خلاف اندیشمندانی مانند هگل و دورکهایم، مارکس دولت را نماینده یا حافظ منافع عمومی جامعه نمیدانست. او بطور کلی به هرگونه ادعای جهانشمولی کارکرد نهادها و باورهای جوامع طبقاتی با سوء ظن مینگریست. به این خاطر باور به اقتدار دولت بسان مانعی در مقابل قدرت بازار وسرمایه در تقابل با باور او و باور سنتی مارکسیستها درباره دولت قرار میگیرد.
باورهای مارکس در مورد دموکراسی و سیاست مورد نقد تند رادیکالهای غیر مارکسیست و حتی متأثر از مارکس قرار گرفته است. در جامعه کمونیستی، جهان آرمانی مارکس، سیاست و در نتیجه دموکراسی دارای هیچ جایگاهی نیستند. در غیاب دولت و همچنین تقسیم کار و جامعه طبقاتی، سیاست یکسره موضوعیت خود را از دست میدهد. اداره امور بطور مستقیم در دستان افراد قرار میگیرد و مسئله بسیج و سازماندهی اراده شخصی در قالب اراده جمعی اهمیت خود را یکسره از دست میدهد. منتقدین این باور به تعطیلی سیاست و دموکراسی را با باور خود مارکس به اجتماعی و سیاسی بودن همه جانبه انسان در نتاقض می یابند. با اینحال مارکس در مورد جامعه سرمایهداری و گذار به جامعه کمونیستی اعتقاد به دموکراسی رادیکال دارد. وجه بارز این دموکراسی مشارکت تودها نه فقط در فرایند تصمیمگیری که همچنین در فرایند اداره امور است. نقد مارکس به دموکراسی پارلمانی مبتنی بر انتخاب نماینده و اداره بروکراتیک امور است که به انفعال تودهها و دور نگاهداشته شدن آنها از عرصههای اصلی تصمیمگیری و انجام امور میانجامد. به این خاطر او خواهان دخالت تودهها در تمامی عرصههای اداره امور جمعی است. مشخص است که این درک از دموکراسی در تضاد با دموکراسی فرهمند چپ رادیکال و هر نوع باور پر رنگ یا حتی کمرنگ به نقش یک رهبر قرار دارد.
امروز مارکسیسم از لحاظ سیاسی در موقعیتی بحرانی قرار دارد. هیچ حزب، اتحادیه صنفی، نهاد مدنی و روشنفکر مطرحی خواستها و برنامه آنرا خواستها و برنامه خود معرفی نمیکند. نابودی سرمایهداری بشدت امری تخیلی جلوه میکند. هنوز شاید بتوان از دگردیسی سرمایهداری به نظام پیچیده اقتصادی-اجتماعی دیگری سخن گفت ولی تحول آن به اتحاد آزاد تولیدکنندگان و نظامی رها از تقسیم کار اجتماعی، فاقد سازماندهی اداری و تهی از سلسله مراتب قدرت یکسره تخیلی و وهمآلود بنظر میآیند. میتوان به این اهداف همچون آرمانهایی اساسی بشر، آمالهایی برای آتیه دور، نگریست ولی بسختی میتوان به آنها چون برنامه عمل و خواست سیاسی نگریست. نیازهای مادی، درمانی و خدماتی انسانها نه کمتر که بسیار بیشتر از پیش هستند. برآورده ساختن این نیازها فقط با سرمایهگذاریهای هنگفت و کار سازمانیافته و هدفمند ممکن است. بنابر این به صورتی باید ارزش اضافه را تولید کرد و نیروی کار بر مبنای ضرورتها و نه امیال و خواستهای خود کارگران سازماندهی شود. به همان سان الغاء دولت غایتی ناممکن جلوه میکند. هم اکنون مقوله دولت ملی در حال اضمحلال است. حرکت آزاد سرمایه، موسسات عظیم فراملی اقتصادی، سازمانهای منطقهای نظامی-سیاسی و همکاریهای چند جانبه بینالمللی قدرت آنرا محدود ساختهاند. اما در زمینه سرکوب، قدرت دولت ملی و نهادهای وابسته بدان بشدت افزایش یافته است. مراقبت از رفتار شهروندان، مجازات آنها و قانونگذاری در مورد رفتار آنها ابعادی وحشتناک یافته است. غالب اوقات، خود شهروندان، بیگانه و هراسان از یکدیگر، از دولت چنین انتظاری را دارند. از هم گسیختگی هر چه بیشتر جوامع در فرایند جهانیشدن، دولت را تبدیل به تنها نهاد قدرتمند، مطمئن و با ثبات جامعه ساخته است. از سوی دیگر محو طبقات اجتماعی بیش از پیش بصورت امری ناممکن درآمده است. میزان دارایی اقتصادی افراد بیش از پیش به داراییهای فرهنگی، اجتماعی و نمادین آنها گره خورده است و بنظر نمیآید که نهاد یا کنشگری بتواند بگونهای هدفمند این مجموعه پیچیده را بشکلی اساسی متحول سازد. امکانات اجتماعی فراوانند و تا حدی معینی در دسترسی همگان قرار دارند، ولی ساختار زندگی خانوادگی، شیوه زندگی و سرمایه فرهنگی و اجتماعی خانواده در میزان بهرهگیری از امکانات نقش مهمی ایفا میکنند و همه چیز حکایت از آن دارد که در این زمینه تفاوتها در حال فزونی و نه کاهش است. همزمان، محو جامعه طبقاتی امروز دیگر خواست آرمانی مهمی بشمار نمیآید. فردیت جایگاه مهمی در زندگی افراد پیدا کرده و احراز هویت و دستیابی به شیوه زندگی خاص خود اهمیتی بیشتر از کسب مقام معین اقتصادی-اجتماعی یافته است.
در مورد دموکراسی شاید هنوز بتوان آرمان مارکسیستها را غایتی قابل تحقق دانست. دموکراسی رادیکال مشارکتی خواست اقشار گوناگونی، از فعالین جنبشهای اجتماعی گرفته تا کوشندگان سیاسی حوزههای خُرد فعالیت، است. با اینهمه مشکل اصلی این الگوی دموکراسی عدم رغبت مردم به شرکت در حوزه فعالیت سیاسی است. مردم بیش از آن درگیر مسائل شخصی و اقتصادی خود هستند که شور و حوصله شرکت در حوزه بررسی و اداره امور جمعی را داشته باشند. اگر مارکس فکر میکرد که در جامعه کمونیستی سیاست و دموکراسی موضوعیت خود را از دست میدهد، بنظر می رسد که در همین دوران معاصر این فرایند شروع شده است و مردم خود را مجبور میبینند یا تمایل بدان یافتهاند که بیشتر به مسائل شخصی و زندگی خصوصی خود توجه نشان دهند. زندگی اجتماعی ثبات و ساختار داده شده خود را از دست داده است و افراد مجبورند برای یافتن شریک زندگی، حفاظت از روابط خود با دیگران (چه در خانواده و چه با دوستان)، تثبیت هویت و حفظ یا ارتقاء مقام اجتماعی خود وقت و توان زیادی را صرف کنند.
بطور کلی، مارکسیسم با آنکه از لحاظ نظری در اوج اعتبار قرار دارد در عرصه سیاست با بحران موضوعیت روبرو است. خواستها و برنامههای آن با سیر تحولات اقتصادی و اجتماعی خوانایی ندارند و بیش از آن تخیلی و آرمانی جلوه میکنند که قابل تحقق بشمار آیند و به خواست و آمال سیاسی تودهها تبدیل شوند. در نقطه مقابل آن چپ رادیکال قرار دارد. با آنکه منتقدین برنامههای چپ رادیکال را نادرست، مالیخولیایی و خطرناک برای رشد و ثبات اقتصادی معرفی میکنند و در کمتر جایی از جهان این چپ کارنامه درخشانی از خود بجای گذاشته، با اینحال در برخی از مناطق جهان همچون آمریکای لاتین با استقبال عمومی روبرو شده است. شاید بصورت انتقادی عقبماندگی شرایط فکری آمریکای لاتین را دلیل چنین استقبال شمرد. ولی این توضیح انتقادی نه فقط ساده که سطحی نیز هست. جهان را نمیتوان به مناطق از نظر فکری و سیاسی پیشرفته و عقبمانده تقسیم کرد. اساساً، مرز و دیواری جهان را به مناطق متفاوتی از نظر فکری و سیاسی تقسیم نمیکند. تحولاتی که در یک منطقه رخ میدهند چه بسا که پس از مدتی مناطق دیگری از جهان را متأثر سازد. سوسیال دموکراسی اروپای غربی اوایل قرن بیستم در روسیه به نیروی سیاسی قدرتمندی تبدیل شد، اما چند دهه بعد کمونیسم متأثر از حزب بلشویک روسیه در اروپای غربی نفوذ قابل ملاحظهای پیدا کرد. آنچه اکنون در آمریکای لاتین در حال رخداد است متأثر از تحولاتی است که قبلاً در جهان رویداده است و بدون شک حوادثی که آنجا در حال رویداد است در آینده بر بقیه جهان اثر خواهد گذاشت.
قدرت و جذابیت چپ رادیکال تا حدی زیادی بخاطر وعده برقراری عدالت اجتماعی است. چپ رادیکال استقرار عدالت را موکول به آیندهای دور و نا معین نمیسازد بلکه آنرا امری ممکن در همین جهان امروز میداند. بعلاوه خاطر نشان می سازد که سر آنرا دارد که نه فقط در گسترش اقتدار بزرگترین عامل تبات اجتماعی، دولت، بکوشد بلکه از تمامی توان این نهاد در زمینه استقرار عدالت و دفاع از قوام زندگی شهروندان بهره جوید. در این رابطه از مردم نیز چیزی جز اطمینان به رهبرانی فرهمند و حمایت انتخاباتی از آنها نمیخواهد. این همه شاید وعده محض باشد و در نهایت نیز به ضرر تودهها تمام شود بخصوص آنکه از خود تودهها انتظاری جز انفعال ندارد و بدنبال افزایش قدرت دولت و اقتدار رهبری فرهمند است ولی عاملی که به چپ رادیکال اعتبار می بخشد آن است که بهیچوجه از وعدهای که میدهد عدول نمیکند و مدام بر قصد خود در مورد بهرهجویی از ظرفیت یک نهاد قدرتمند، دولت، پایمیفشارد.
مارکسیسم نیز اگر بخواهد از موضوعیت و جذابیتی نزد تودهها برخوردار شود چارهای جز طرح وعدههایی برخوردار از قابلیت تحقق در جهان اینک و اینجا و بهرهگیریی از نیرویی موجود و قدرتمند برای تحقق آن ندارد. اینکار را مارکسیسم نمیتواند در هیچ موردی جز دموکراسی رادیکال انجام دهد. نابودی سرمایهداری و الغاء دولت و نظام طبقاتی را نمیتوان همین امروز و فردا به اموری عملی تبدیل کرد ولی در مورد تحقق دموکراسی رادیکال میتوان از همین امروز حرکت را آغاز کرد. اگر چپ رادیکال میخواهد عدالت اجتماعی را به اتکای قدرت دولت و فرهمندی رهبر متحقق سازد، مارکسیسم نیز میتواند از جذابیت مراسم آئینی و شور خود افراد بهره جوید. تصمیمگیری در مورد امور جمعی و اداره آن امور را باید به شکل کنشی جمعی و آئینی، نمایشی از همراهی و همدلی ولی در عین حال استقلال نظر و خودمختاری شخصی، درآورد تا افراد بتوانند با شور و علاقه در چنین مراسمی شرکت جویند. هر فرد باید بتواند خود را در چنین مراسمی شخصیتی فرهمند، عضوی از جمع ولی در عین حال عنصری مستقل و تأثیرگذار، احساس کند. دموکراسی رادیکال نه در ساختار که در شیوه کارکرد نیز باید با دموکراسی پارلمانی مبتنی بر انتخاب فردی و عقلایی انسان، متفاوت باشد.
انسانها تا زمانی که گردهمائیهای سیاسی و اقدام در زمینه اداره امور بشکلی بوروکراتیک و تهی از جنبه نمایش و آئینی صورت گیرند رغبتی به حضور در آنها نخواهند داشت. انسانها باید حداقل باید در مورد دو نکته مطمئن باشند تا با شور و علاقه در فرایند تصمیمگیریها و اداره امور شرکت جویند. اول اینکه حضور خود را مایه رسیدن به شور و هیجان یا حتی شادی و لذت بدانند و دوم آنکه تلاش خود را تأثیر گذار بر سرنوشت خود و دیگران بیابند. مارکسیسم سیاسی می تواند با طرح برنامههای در مورد شیوه کار دموکراتیک این اطمینان را به تودهها وعده دهد. نئولیبرالها چنین وعدهای را در مورد کار و سرمایهگذاری به انسانها میدهد. آنها خواهان تحولاتی در بازار کار و سرمایه هستند تا انسانها بتوانند از سختی کار و کنش بیروح و عقلایی اقتصادی با شور ثروت اندوزی استقبال کنند و مطمئن باشند که در نهایت خود بیشترین بهره را از تلاش خود خواهند برد. چپ رادیکال نیز خواهان ایجاد اصلاحاتی درساختار دولت برای متحول ساختن آن در جهت استفاده رهبران فرهمند از آن برای بهرهمند ساختن تودهها از قدرت آن است. مارکسیستها بنوبت خود باید خواهان ایجاد چنین تحولاتی در زمینه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی جمعی انسانها باشند تا چنین فعالیتهایی عرصه بروز شور و هیجان گردند. بنا بر این اساسیترین و مهمترین مسئله برای مارکسیسم باید ارائه برنامه در مورد فراهم شدن امکان شرکت تودهها در فرایند کارکرد دمکراسی رادیکال باشد.
گره از کار فرو بسته مارکسیسم با فعال شدن تودهها باز میشود. کارکرد سرمایهداری و دولت مدرن سازگاری با سرزندگی تودهها در زمینه اداره امور جمعی ندارد. در نظام سرمایهداری تصمیمگیری در مورد سرمایهگذاری بر مبنای سودآوری و میزان ممکن استثمار نیروی کار انجام میگیرد و مشخص است که اراده تودهها چه استوار بر مبنایی احساسی باشد و چه بر مبنایی عقلایی با آن در تضاد قرار دارد. دولت مدرن نیز دارای ساختاری بوروکراتیک و نظمی پایگانی است و تصمیم و اقتدار تودهها در آن نه تنها جایگاهی ندارد که کارکرد آنرا مخدوش میسازد. حرکت در زمینه دموکراسی رادیکال در واقع بمثابه فلج و متحول ساختن نظم اقتصادی و سیاسی جهان معاصر است. مارکسیسم فقط میتواند به اتکای دموکراسی رادیکال، امری ممکن، به اهداف آرمانی و دور از دسترس نزدیک شود.
|