بیماری کودکانه یا دیوار بلند حاشا؟!
سی سال پس از تشکیل شاخه کردستان فداییان!


غللامرضا زنگنه


• بسیاری از سئوالات تا به حال بی جواب مانده اند. پاسخ به آنها کمک خواهد کرد که من جمله خویش را اگر قانع شوم پس بگیرم و عذرخواهی نیز بکنم. برای رسیدن به اعتمادسازی گام های اساسی را بردارید و زمینه همکاری با نیروهای دمکرات و چپ را بیشتر فراهم سازید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۷ فروردين ۱٣٨۷ -  ۱۵ آوريل ۲۰۰٨


عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت             که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خودرا باش            هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت (حافظ)

توضیح: دوستانی که مقاله قبلی مرا تحت عنوان بهار ۱٣٨۷، سی سال بعد از تشکیل شاخه کردستان خوانده اند، در جریان هستند که از جانب سازمان فداییان اکثریت به رفیقی بنام آقای بهزاد کریمی، از میان خود مراجعه کرده و درخواست نموده اند به نوشته من به دلیل سابقه قدیمی و آشنایی با مسایل کردستان، پاسخ دهند. ایشان به این دعوت لبیک گفته و سعی کرده است به بهانه های واهی استدلال خود را به خواننده تحمیل کرده و مطلب مرا "کژخوانی تاریخ با حضور زندگانی" همچون ایشان، معرفی نمایند. با اینکه خوشحالم که آقای بهزاد کریمی هنوز زنده اند اما شک دارم که در جایگاه واقعی، با این سابقه طولانی قرار داشته باشند.
اساس و دیدگاه هر نقاد قبل از انتقاد کردن از نوشته ای، کشف دیدگاه و هدف نویسنده آن نگارش است و مسلما" من نیز از این حق خود استفاده کرده و به این موضوع اشاره می کنم که هدف نوشته آقای بهزاد کریمی نه روشن شدن کامل حقایق مربوط به آن سالها، که خارج کردن رقیب از گود به بهانه اطلاعات بیشتر دانستن است و مرا مجبور می سازد، علاوه بر اینکه من از خود دفاع کنم، بلکه از ظلمی که به ایشان نیز روا شده است نیز داد سخن زنم و از خود بپرسم که چرا برخی از درون سازمان اکثریت به ایشان مراجعه می کنند و می خواهند تا ازآن چیزی که وی زمانی برایش زحمت کشیده است و کسانی به باد داده اند، بعد از این همه سال به فراموشی سپردن، دفاع کند. آنها که سالیان درازی است قالیچه خوش رنگ، خوش نام و زینتی فدایی، جنبش جوانان آزادیخواه دوران ستم شاهی را در تاریکی و ظلمت پوشانده اند. تابش روشنایی بر آن نقاط کور، تنها از آنهایی بر می آید که ایده های تازه برای گفتن دارند و با تحلیل صریح تاریخی و نه بیان وقایع تاریخی به تنهایی آنچنان که آقای بهزاد کریمی علاقه دارند راجع به آن بنویسند، پا به میدان بگذارند.
از حقوق ایشان دفاع کنم که چرا به صدای باطنی این دوست پاسخ داده نمی شود؟ آنجا که احساس شرم در خود به خاطر راه ندادن شهید بهروز سلیمانی به جلسات کمیته مرکزی را، اعلام می دارد. چگونه است که ایشان را آزاد نمی گذارند تا چرایی این رفتار را که نه تنها با رفیق بهروز بلکه در مقاطع مختلف با بسیاری از همراهان خویش بو جود آورده اند را توضیح دهد؟
آقای بهزاد کریمی ابتدا از آنجا شروع می کند که: "بنا به مسئولیت کلیدی ام در ایجاد شاخه کردستان سازمان در اسفندماه ١٣٥٧ و نیز داشتن مسئولیت این شاخه در یک ساله نخست حیات آن، من عموم مسئولان، اکثر کادرها و حتی بخشی از اعضای تشکیلات آن زمان کلیه شهرهای تابعه شاخه بسیار بزرگ و وسیع کردستان سازمان را – که در بدو تأسیس و تا مدتی پس از تأسیس سه استان آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاهان را تحت مسئولیت خود داشت – از نزدیک و یا دستکم به اسم می شناختم، اما هرچه در بایگانی ذهنم کاویدم نشانه ای از نام آقای غلامرضا زنگنه در آن نیافتم."
از شما می پرسم ،مگر من در جایی نوشته ام که من رهبر ،کادر و یا عضو سازمان در ان اوایل انقلاب بوده ام که به دنبال نام من کاویده اید؟ ویا اینکه می خواهید بگویید که چرا جا پای شما گذاشته ام؟ اینکه به خاطر مسئولیت تان در گذشته چون بیشتر اطلاع دارید دلیل بر آن نیست که تا ابدالدهر واقیعت را می گوئید. برای اینکه خیالتان را راحت کنم همین را می گویم که من یک هوادار ساده بودم که تنها چند ماه به پیروزی انقلاب مانده به برنامه شما وخط مشی سازمان پیوستم و می توانید به روزنامه کار شماره ١٢٢چهار شنبه ٢١ مرداد ١٣٦٠ نیز مراجعه کنید ومرا نیز بیشتر بشناسید.اگر مرا هم از نزدیک ببینید مسلما" خواهید شناخت. هنوز یادم هست که همین چند سال پیش قبل از استعفای من از سازمان امروزین شما هنگامی که در کنار هم اتفاقی قرار گرفتیم و با هم احوالپرسی کردیم به من گفتی که "یکی از معدود کردهایی هستی که هنوز در سازمان مانده ای".
خوشحالم که هنوز شما را زنده می بینم تا بتوانید مسائلی را از آن دوران غلط یا درست، بیان دارید. برای من این نکته مهم است که به حقایق آن دوران جنبش فداییان کرد بیشتر توجه شود و تفاوت تشکیل شاخه در مهاباد با ستاد در سنندج را بر اساس استنتاجات تان و کسی که شما ممکن است وی را بهتر بشناسید را در کنار هم بگذارم ونتیجه بگیرم که ستاد در سنندج به همت آگاهانه بهروز شکل گرفت آنجا که خود می گویید:
"این را هم اضافه کنم که در پائیز سال ١٣٥٧، زنده یاد رفیق بهروز سلیمانی با گروهی از هواداران سازمان – که از میان آنان رفقا علی اکبر مرادی و اسماعیل حسینی در دهه ٦٠ توسط جمهوری اسلامی اعدام شدند – یک گروه هوادار سازمان را در سنندج تشکیل داده بود و خواهان ارتباط با مرکزیت بود."
در عوض به گفته خود شما: "با رویداد ٢٢ بهمن، وضع بکلی عوض شد. در همان روزهای نخست پس از انقلاب، یکی از اولین تصمیمهایی که مسئولین وقت سازمان اتخاذ کردند، ایجاد شاخه های علنی در سراسر کشور بود. مسئولیت تشکیل شاخه کردستان بر عهده من گذاشته شد و با پیشنهاد من مهاباد به عنوان مرکز شاخه تعیین گردید."
از گفته شما با توجه به آنچه آقای ماشالله رزمی از فداییان دوران انقلاب، توضیح می دهند چنین بر می آید که از جنبش کردستان نه خدمت به کرد بلکه برای اهداف دیگری بهره می بردید.
آقای رزمی می گویند: "با آزاد شدن از زندان شاه چون شرایط مبارزات ملی فراهم شده بود همه ی ما به سوی جنبش های ملی کشیده شدیم. کادرهای تشکیلات فداییان در کردستان اکثرا"آذزبایجانی بودند و تا آنجایی که من می شناختم کلیه فرمانده هان نظامی آن نیز به غیر از یک نفر یعنی بهروز سلیمانی که کرد سنندجی بود ،همه ترک بودند.
به غلط مبارزات فداییان در جنوب غربی آذربایجان فعالیت در کردستان معرفی شده است در حالیکه تمامی دسته های مسلح در آذربایجان غربی از جوانان ترک محلی، بودند و یا از آدربایجان شرقی به آنجا رفته بودند ... می توان گفت که شاخه کردستان فداییان خلق را آذربایجانی ها تشکیل می دادند در واقع مناطق کردنشین جنوب آذربایجان آموزشگاه آذربایجانی ها شده بود و هر هفته به نوبت اعضاء هسته های تشکیلات تبریز برای تمرین و آموزش نظامی به مهاباد و بوکان می رفتند."

در ظن خواننده چنین تداعی می شود که آذری ها در شاخه مهاباد بر خلاف سنندج بیشتر مسلط بوده اند و آز آنجا که دیگر بعداز شما، بنا به گفته جناب عالی، جواد رهبری شاخه را در دست می گیرد، و این تقریبا" همزمان است با آرزوی سلامتی آیتالله خمینی آیا خود نشان از این نیست که آنچه را که به نام شاخه کردستان بنا کرده بودید، پایان داده شده به حساب آوردید و سیاست سازمان دیگر تغییر کرده بود. از آن به بعد ستاد در سنندج نیز باید بر چیده می شد اما نه به شکل دمکراتیک بلکه به شکل ترفند. مایل هستید که از شیوه اجرای این ترفند نیز بنویسم که چگونه راه می افتاد؟ چگونه سیاست گام به گام را درون سازمان و جهش به سوی دشمنان آزادی ناگهانی و به سرعت انجام می گرفت؟
حال که آشکار شد که شما شاخه کردستان را تشکیل دادید ،حق ندارم بگویم ما را نیز فریب دادند و از کردستان به عنوان یک وسیله استفاده کردند در حالی که شهید بهروز تنها کرد نزدیک به کمیته مرکزی بود با وصفی که ارایه داده اید. آیا نباید با آن محترمانه برخورد می شد؟ این است معنی اعتقادی که به رهایی خلق کرد داشتید، آیا هنوز هم به آن معتقدید؟ اگر شهید بهروز سلیمانی از اهداف مسئولین وقت که آنها را معرفی نمی کنید آگاه بود که بجای جدا شدن در تهران و بعد از سیاست نزدیکی با حزب توده ،از همان آغاز راه خود را جدا می کرد.حکایت سازمان اکثریت در تمام این دوران، در از دست دادن نیروی هایی که از آن جان می گرفت، زبانزد هر محفلی است و با از دست دادن نیرو این شما هستید که در راه کژی گام نهادید چنانکه فردوسی می گوید:
ز نیرو بود مرد را راستی                  ز سستی کژی آید و کاستی
سستی و رخوت در میان اطرافیان به حدی است که یاوه گویان دیروز را هنوزهم در میان خود دارید.
اما سخن را کوته میکنم وبه موضوع مهم دیگر می پردازم که شما و سازمان اکثریت از من خواسته اید تا راجع به آن پاسخ دهم. و آن جمله من که نوشته ام "سازمان با تسلیم کردن نیروهای کرد خود به جمهوری اسلامی" است. در اینجا مبحثی گشوده می شود که اتفاقا" در ارتباط با آن میشود حقایق دیگری را آشکار کرد و البته که کلید بیشتر روشن شدن این موضوع در دست شماست و نه من هوادار ساده در آن سال های گذشته. من اجباری ندارم که به شما پاسخ گو باشم چرا که من از قید تفکر اسارت گونه از تشکیلات سالهاست که آزادم وعلاوه بر اینکه سخن خویش را پس نمی گیرم بلکه سئوالات بیشمار دیگری را نیز در این ارتباط طرح خواهم ساخت. اما برای اینکه خواننده را به برداشت غیرواقعی از این جمله نکشانم به توضیحاتی در این رابطه می پردازم. چرا که پاسخ به این جمله از طرف شما نه تنها به سود جمهوری اسلامی تمام نمی شود بلکه به سود جنبش دمکراتیک مردم ایران است تا از این تجربه تلخ تسلیم شدن، بدون دست آورد سیاسی که در جهت رسیدن به هدف اصلی یعنی آزادی نباشد، پرهیز کنند و یاد بگیرند که فدایی به معنی فداکردن خویش به هر قیمتی نیست و مسئولینی که در آنزمان این چنین تصمیمات خطرناکی را می گیرند، بدانند که متاع آزادی را به فریبکاران جمهوری اسلامی به ارزان نفروشند.
زمستان سال ٥٩ هنگامی که در مشهد و در میان دوستان آن دیار مخفی زندگی می کردم . به من اطلاع دادند که از تشکیلات مشهد سازمان می خواهند با من ودوست دیگری از شهرستان بانه راجع به مسئله مهمی صحبت کنند. در آن زمان من آمادگی همه چیز را داشتم، اما انتظار این را نداشتم که رفیق مسئول نامه ای را از جیب بیرون بیاورد که از جانب کمیته مرکزی سازمان وشاید هم هیئت سیاسی و به امضای مسئول آن که فکر میکنم فرخ نگهدار بود، برای ما بخواند من در اینجا از آقای بهزاد کریمی خواهش می کنم که این بخشنامه و یا این نامه را که امری داخل سازمانی بود را پیدا کنند وآنرا علنی سازند چرا که بعد از سی سال می شود که آنرا در معرض دید خوانندگان بگذارند. در آن نامه که اکنون محتویات آن کاملا" در خاطرم نیست به این نکته اشاره شده بود که ما باید به شهر های خود برگردیم خود را تسلیم کنیم. آنها به ما وعده دادند که با مقامات جمهوری اسلامی صحبت کرده اند و به ما اطمینان دادند که دچار مشکل نمی شویم. دهها نفر از همان فداییان کرد می توانند این موضوع را تائید کنند.
مگر تسلیم شدن یا تسلیم کردن شاخ و بال دارد که هر کس از آن معنی به نفع خود درست کند. در ارتباط با این تسلیم شدن جان بسیاری از دوستان فدایی کرد در خطر قرار گرفت و بسیاری برای مدت یک تا هفت سال به بند کشیده شدند و رفیقی دیگر در هنگام اعدام شجاعانه با این که از پشت سر به وی تیراندازی می شد پا به فرار گذاشت و دو نفر همراه وی که البته از فداییان نبودند را از پشت سر به قتل رساندند. در همان شماره کاری که از آن نام بردم ذکر شده است که: "سازمان اقدامات مقتضی را در برخورد با اطلاعیه های فوق (منظور اطلاعیه ١٠ماده ای دادستانی انقلاب و اطلاعیه کمیته مرکزی انقلاب اسلامی در سال ٥٩) به عمل آورده است و سپاه پاسداران و سایر نهادهای مردمی در جریان این اقدامات یعنی تسلیم نیروها (حال نه به این شکل سازمان ابتدا آنها را دستگیر و تحویل دهد) قرار دارند.
حال من از شما می خواهم که توضیح دهید ویا از جانب من نیز وکیل شوید از مسئولین وقت بپرسید با چه کسانی از دادستانی صحبت کردند؟ و ایده تسلیم برای اولین بار چگونه در درون سازمان مطرح شد؟ چرا از ما خواسته شد که تسلیم شویم؟ آیا فقط کردهای فدایی خود را تسلیم کردند؟ یا اینکه جمهوری اسلامی از شما نیز خواست که ابتدا خود را تسلیم کنید تا آزادی فعالیت تان را به رسمیت بشناسد؟ آیا به هدف خود در ایده تسلیم رسیدید؟ آیا سازمان فداییان را فریب دادند؟ اینها و بسیاری از سئوالات دیگر پرسش هایی است که تا به حال بی جواب مانده اند. پاسخ به آنها کمک خواهد کرد که من جمله خویش را اگر قانع شوم پس بگیرم وعذرخواهی نیز بکنم . برای رسیدن به اعتمادسازی گام های اساسی را بردارید و زمینه همکاری با نیروهای دمکرات و چپ را بیشتر فراهم سازید.
من قبلا" به سهم خود از تمامی خانواده های عزیز فدایی غیرکرد که در آن دوران سخت، با وجود تمامی خطراتی که از جانب "نیروی بیست میلیونی بسیج اسلامی" در همه شهرهای ایران تهدید می شدند و من کرد را در آغوش گرم و پرمحبت خانواده خویش در تهران و مشهد پذیرفتند، سر تعظیم فرود آورده و سپاس فراوان را به خاطر زحماتشان و رنج های فراوانی که در راه حفظ جان من و دوستان دیگر کرد کشیدند، با کمال خضوع ارزانی داشته که بدون حمایت بی شائبه آنها، امروز حتی امکان همین نقد گذشته نیز نصیب من نمی شد. من در آینده سعی خواهم کرد که خاطرات تلخ و شیرینی از آن دوران چند ماهه در میان خانوادهای فدایی را به رشته تحریر در آورم تا در این سی امین سالگرد جنبش فداییان کرد که امروز بعد از گذشت زمان به سوی پیوستن در مسیر دفاع از آزادی ، دمکراسی، فدرالیسم و سوسیالیسم در کنار ملت خود در حال حرکت اند، یادی کرده باشم.
شما هم می توانید با ما همراه شوید و برای جبران اشتباهات گذشته در مورد این رفقا امسال را سی امین سالگرد جنبش فداییان کرد در سازمان خود، در آن دوران، بنامید و دست اتحاد آنها را بفشارید و در این راه سخت ولی پر بار یار و مددکارشان باشید.

غلامرضا زنگنه
٢٦ فروردین ما ١٣٨٧