در زمینهء لودگی


عبدالرضا سالک


• لودگی اعتراضی ست نسبت به نظم ِ مُقَدّر و یکنواخت ِ عالم . طغیان ِ روح انسانی ست در برابر ِ زندانی که خود برای خود ساخته ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ مرداد ۱٣٨۴ -  ۱۴ اوت ۲۰۰۵


پیتر بم، برگردان: ع . سالک

کیلومتر شمار، رقم ۲۹۹۹۹ کیلومتر را نشان می داد. یک کیلومتر دیگر که می راندیم هرپنج رقم، ناگزیر باید با هم تغییر می کردند. در حالی که من با بی تفاوتی به جلو می نگریستم، اریک (۱) هم با همان بی تفاوتی به  جاده خیره شده بود تا موریتس II را با ۹۰ کیلومتر در ساعت روی جادّه نگه دارد.
  در چنین لحظه ای اگر قصری که جام مقدس در آن قرار دارد (۲) هم در افق پدیدار می شد، متوجه نمی شدیم. البته که حرف ِ همدیگر را هم باور نمی کردیم. و درست بمجردی که هر پنج رقم بحرکت در آمدند، برای متوجه ساختن هم از این رویداد ِبی نظیر ِ عالم، هر دو همزمان، مثل سرخ پوست ها هوار کشیدیم که: "سی هزار! سی هزار!"
 اریک زد روی ترمز. با هم زدیم زیر خنده، انگار که با سی هزار کیلومتر، شاخ ِ غول را شکسته ایم. این را می گویند لودگی!
اما خدایان در جانب ما بودند. دور و برمان را که نگاه کردیم، موریس  II   درست جلوی قصری که جام مقدس در آن قرار داشت (۲) ایستاد. حالا کار نداریم که آیا این قصر را برای ما آنجا کاشته بودند یا نه. بهر صورت، این قصر، همان میخانهء پُرآوازهء " امید ِ نیک" بود. بدون رد و بدل کردن کلمه ای هر دو، دستانمان را زیر صندلی ماشین کردیم و قمقمهء کاملاً قُر و زنگ زده ای را بیرون کشیدیم. خودمان را با شتاب به درون ِ میخانه انداختیم و قمقمه را از مشروب پُر کرده در حالی که مَطلَع ِ آن تصنیف (٣) را که می گوید:
 " اوه مرا ببر به سرزمین شادی ها...." می خواندیم،خالی کردیم و بعد زدیم زیر ِ خنده، طوری که انگار با مزه ترین آدم های عالمیم. II آن را روی کولر موریتس متأسفانه همانطوری که پیش تر گفته شد، این نه بامزگی بلکه لوده بودن ِ ما را می رساند.
لودگی، سخت در جهان گسترده است. با این همه، نه در نوشته های پیشینان و نه نزد مَدرَسی ها (۴) بطور ِ همه جانبه بررسی نشده. بهمین نحو، نه در هنرهای تجسمی بنمایش در آمده و نه در شعر و شاعری جائی به مدح و ستایشش بر می خوریم. اصلاً روشن هم نیست که آن را باید فضیلتی بحساب آورد یا عیبی دانست. یک خصلت مجعول انسانی ست. وقت ِ آن رسیده که به بررسی اش بپردازیم.
لودگی، ربطی به دلقک بازی ندارد. دلقک بازی، برای دیگران حفاظی ست در برابر ِ جهان ِ پیرامون. لودگی، برای خود ِ آدم، رهائی از جهان ِ پیرامون است.
لودگی، با بلاهت هم ارتباطی ندارد. هفت باکرهء کم عقل (۵) بهیچوجه هفت باکرهء لوده نبودند. هفت باکرهء لوده، یعنی هفت دختر ِ جوان ِ نو رسیده. دختران ِ نو رسیده نمی خندند، بلکه هِّر و کِّر می کنند. وقتی جدی بودن ِ زندگی پا به حیاتشان گذاشت، هم از هِّر و کِّر دست می کشند و  هم از نو رسیدگی.
و اگر از باکره بودنشان هم دست بکشند، آنوقت آن بخشی از بشریت شده اند که معمولاً تکیه کلامشان اینست که: "اریک، اینقدر لودگی نکن!"
 در حالی که لودگی در جنس زن تنها در برخی اشکال ِ سَرخوردهء اولیهء خود بروز می کند، در مردان با رشد ِ پختگی ِ درونی، پیوسته قالب های باروکی تری (۶) بخود می گیرد.   
لودگی عبارت است از استعداد ِ سردادن ِ پُرشورترین ترین قهقهه ها بر سر ِ ابلهانه ترین موضوعات. بی شک کمی خوش ذوقی لازم است تا آدم بتواند سر ِ موضوع مضحکی بخندد. برای لوده بودن، خوش ذوقی کافی نیست. برای لوده بودن، اصلاً به دلیل نیازی نیست. همین که شخص از اطمینان ِ کامل و آزادی ِ لازم برخوردار باشد که آنوقتی بخندد که ابدا دلیلی وجود ندارد،  همان وقت آدم پا به جرگهء لوده ها گذاشته.
لودگی اعتراضی ست نسبت به نظم ِ مُقَدّر و یکنواخت ِ عالم، طغیان ِ روح انسانی ست در برابر ِ زندانی که خود برای خود ساخته.
بی تردید چیزی آشوبگرانه به لودگی چسبیده. وقتی مردان که در زندگی، بر مردی ِ خود پای می فشرند بناگهان دست بر قضا دیگر پای ِ مردی ِ خود نایستاده بلکه خنده سر دهند، در آنصورت تعادل ِ هستی را بخطر می اندازند. چون دلیلی ندارند که چرا شروع به خندیدن کرده اند بعید هم نیست که دلیلی هم نیابند برای این که از خندیدن دست بکشند. قهقههء ناشی از لوده بودن ِ مردان ِ جا افتاده همواره آغاز ِ پایان ِ جهان است.
 از اینروست که لودگی ِ مردان در چشم زنان چیزی وحشت انگیز جلوه می کند. پس نباید شگفت زده شویم که این حاملان ِ نظم جهانی، یعنی باکره های پیشین اند که ما را از سرزمین ِ آزادی باز می خوانند.
"اریک، اینقدر لودگی نکن!" چشمهء آب ِ حیات ِ روزمرگی ست (۷)، نشانی از این که قیامت را هنوز می توان بعقب انداخت و ابتدا باید دستمزد ِ مأمور ِ شرکت ِ برق را پرداخت.
هرچه سکّوئی که انسان از آن بپائین می پرد بلند تر باشد، لودگی، از اوج ِ بیشتری برخوردار است.
باید روحی در کار باشد که بتوان ارائه اش کرد. لودگی های ولتر (٨) بلند مرتبه ترند از لودگی های خدمتکارش.
لودگی های خدایان، متعالی تر از لودگی های ساتیر هاست (۹).
خردمندی یونانیان، به تراژدی، نمایش های طنز آمیز را افزود. کمدی های پلاوتوس (۱۰) نیز پُر از لودگی هائی شبیه ِ لودگی های رویای نیمه شب اند (۱۱). گوته (۱۲) نمی توانست به عظمتی اینچنینی برسد اگر قادر نبود بکمک برخی لودگی ها از خویشتن ِ خویش رها شود، که البته برای یک انسان معمولی کفایت می کرد تا سختی ِ زندگی اش را از آن سلب کند.
پس هر چه به موضوع دقیق تر می شویم بیشتر و بیشتر این گرایش را در خود می بینیم که لودگی را فضیلتی بشمار آوریم. در هر صورت اگر هم عیبی باشد عیبی ست جمعی.
البته روحی که براستی بزرگ باشد، قائم به ذات هم لوده است بویژه در وان ِ حمام. اما بهترین نوع لودگی، لودگی ِ دو نفره است. از اینجا پی می بریم که لودگی بمنظور ِ آن که بروز کند،  مستلزم ِ بهترین چیزی ست که در جهان گیر می آید یعنی دوستی.
آدم به هم مشرب و هم مسلک ِ خود کمک، به همکارش شک، و با دوستش لودگی می کند.
سوءظن ِ مادرزادی ِ زنان به دوست ِ معشوقشان بر این اصل مبتنی ست که زنان از این واهمه دارند که مبادا این دوست، معشوقشان را به فضیلت ِ لودگی اغوا کند. و براستی که ترسشان بجاست. معشوق با دوست به آن عرصهء متعالی عروج می کند که در آنجا دیگر میان ِ ستارگان، تنها قهقهه تنین انداز است. واقعیت در آنجا ارزش یک پول سیاه را دارد. همه چیز از آن بالا صاف می نماید. عشق اگر کوهی نباشد دیگر بچشم نمی آید.
لودگی، فضیلتی است مردانه که مستلزم ِ روحی ست که بتوان ارائه اش کرد و نظمی که بتوان واژگونش ساخت.
لودگی، سنگ ِ محک ِ دوستی و نیز عشق است. زنان هیچ چیز را باندازهء لودگی های ما نباید جدی بگیرند. هیچ چیز باندازهء کم و کسری در لوده بودنمان نباید اندوهگینشان سازد. روح ِ بشر نیازمند ِ امکان آزادی ست. وقتی قادر نباشیم بین ستارگان قهقهه سر دهیم، نمی توانیم در برابر مأمور شرکت برق جدی بمانیم. اگر حساب های زندگی را تسویه نکنیم، زنان را که آنقدر به روشنائی نیازمندند در تاریکی رها می کنیم. اگر از این تاریکی، آوائی تنین انداز می شد که:
"اریک، اینقدر لودگی نکن!"
براستی که پایان ناپذیر، پایان ناپذیر تا قیامت بود، آن قهقهه ای که سر می دادیم.     
 
 
 (۱) Erich
اریک، اسمی است در آلمانی. (مرد)
 
 (۲) Gralsburg
  که عیسی مسیح شام ِ پایانی ِ خود را در آن نوشیده، قرار دارد.    (der Gral) قصری که بنا به روایت، جامی
پیرامون این جام، افسانه های فراوانی وجود دارد و تلاش برای بدست آوردن آن تقریباً چیزی شبیه ِ جستجوی چشمهء آب ِ حیات در ادب فارسی ست. بعبارت دیگر ایده آلی دست نیافتنی است. موضوع ِ رمان ها، پیس ها و اپراهای بسیاری قرار گرفته. " دلاوران میز گرد" در زمان آرتور شاه و اُپرای "پارسیفال" اثر جاودانی ِ ریچارد واگنر
 موسیقیدان نامدار آلمانی از آن جمله اند.  (Richard Wagner)
  
 (٣)  Shanty
نام عمومی برای آوازهای دریانوردان که هنگام ِ کار ِ دسته جمعی می خوانند. بر حسب ِ نوع ِ کار، شانتی های گوناگونی خوانده می شود. مثلاً با پدیدار شدن ِ ساحل یا هنگام بالا بردن ِ بادبان شانتی های متفاوتی خوانده می شوند.   
 
 (۴) Scholastiker
حکیم یا فیلسوف ِ مَدرَسی
 
 (۵)  S ieben törichte Jungfrauen
باکره های ابله که در طرف راست تصویر قرار دارند ( در مقابل ِ باکره های هوشمند) بر تمثیلی از انجیل مبتنی ست. آنان چراغ نفتی خود را متمایل به پائین نگه داشته اند که خالی بودن ِ آن ها را نشان داده باشند. در طرف ِ چپ، تصویر سیناگوگ، یعنی نماد یهودیت قرار دارد. در طرف ِ راست و پیوسته به گروه ِ پیشین، نماد ِهفت هنر ِ آزاد. این تندیس در فرایبورگ مونستر المان قرار دارد.
 
 (۶) Barock
سبکی در معماری، نقاشی، پیکرتراشی و موسیقی.
 
 (۷) Gralsmotiv der Alltäglichkeit
به یادداشت (۲) مراجعه شود.
 
 (٨) Voltaire
ولتر نویسنده، فیلسوف و دانشمند نامدار فرانسوی در سدهء هجدهم
 
 (۹) Satyr
در میتولوژی یونان، خدای سرزمین های جنگلی، ملازم و همراه ِ باکوس (خدای شراب). معمولاً با گوش های تیز،
شاخ های کوتاه، سر و بدن انسان و پاهای بُز نشان داده می شود و نماد سرخوشی های بی در وپیکر و
شهوترانی ست.
 
 (۱۰) Plautus
کمدی نویس رومی  که بین سال های ۱٨۴ -  ؟ ۲۵۴ پیش از میلاد می زیست. 
 
 (۱۱) Der Sommernachtstraum
اشاره به کمدی رویای یک شب ِ نیمهء تابستان، اثر پُر آوازهء شکسپیر شاعر و نمایشنامه نویس نام آور انگلیسی.
 
 (۱۲) Goethe
شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس آلمانی و خالق ِ اثر ِ جاودانی ِ "فاوست".