کُوکتِل در استراحتگاه ِ بین ِ راه


عبدالرضا سالک


• رویائی را که انسان می خواهد به واقعیت تبدیل کند، آنقدر ها نمی پاید که لَمیدن ِ شتری در قصه ای از هزار و یکشب. رویائی که می خواهد رویا بماند، آن مدتی پُرشکوه دوام می یابد که عشق به دفاع از آنچه که اساساًًً فقط در قلب دلدادگان وجود دارد، مصمم باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱ مهر ۱٣٨۴ -  ۲٣ سپتامبر ۲۰۰۵


پيتر بم
 
روزگار ِ ما، مالامال از موهومات مادّی ست . اما حتا شيئی پيش پا افتاده همچون جاروبرقی هم چيزی نيست مگر محصول ِ ايدهء جارو برقي. وه که چه ايده اي!
ماشين، در اساس ِ خود چيزی نيست جز يک قوطی حلبي. اين قوطی حلبی در سرشت ِ خود بر آمده از پنداری ست با خصلتی جادوئي. اصلاً ماشين از آنجا بوجود آمد که سرعت، خواست ِ رؤيائی ِ انسان است. اگر انسان ديوانهء سرعت نبود، ناگزير هم نبود که ديوانهء يک قوطی حلبی شود. اما گهگاه رؤيائي، نيرومند تر از هر سرعتی از کار در می آيد که هيچ ديوانه ای قادر نيست با قوطی حلبی خود به آن برسد. در جهان ِ موهومات ِ مادّي، هر از گاهی رؤيای عشق دستبردی می زند. در واقع، عشق سريع تر از سريع ترين ديوانه هاست. هنگام ِ يورش ِ برق آسايش به برافروختن اخگری تواناست که در روان ِ آدم ديوانه، آن شعلهء کاربوراتوری را بر می افروزد که شخص با هيچ سرعتی ديگر قادر به گريز از آن نيست . ديوانهء ما ، ديوانهء دختر زيبائی شده که پشت ِ رُل ِ ماشينش از طرف مقابل می آيد. اين کار کم مانده بود به قيمت زندگی اش تمام شود. آخر حق تقدم با او نبود.
هر اندازه که خراميدن ِ دختر زيبائی به سوی مردي، دل انگيز باشد، اين کار را اگر با صد مايل سرعت انجام دهد، بهمان اندازه بی فايده خواهد بود. باري، ديوانهء احتراقي، از آن بخش از سرعتی که سبب از دست رفتن ِ بختش شد، احساس ِ پشيمانی می کند. چند مايلی را که زيادی تند رفته بود دور می زند تا آن را به عقب باز گرداند.
بگذاريد وضعيتی را فرض کنيم  که عشق، اين جادوگر ِ فرتوت، روح ِ لطيف ِ دختر ِ زيبا را هم به آتش کشيده باشد، آنوقت است که آن دو فوراً در استراحتگاه ِ بين ِ راه برای نوشيدن ِ کوکتلی روبروی هم می نشينند. لحظه ای زودگذر، کسری از يک ثانيهء رؤيائی که طی ِ آن، در روح ِ مرد ِ خرد باخته ، آتش ِ اين آرزو زبانه کشيد که با روح ِ دحترکی عقل باخته، روی رنگين کمانی روبرو شود، کار را به آنجا کشاند که دوبار صد قوهء اسب (٢) متوقف و به زائده ای از کروم ِ ضد ِ زنگ تبديل شود.
خطائی را که رومئو و ژوليت، اين دو آتش گرفتهء درون ِ استراحتگاه از اين پس مرتکب می شوند، خطائی که در نتيجهء آن دو بار صد قوهء اسب (٢) سرانجام بار ديگر با حداکثر سرعت از يکديگر دور می شوند، اينست که آنان رؤيا و واقعيت را بطرز ِ تأسف باری با هم اشتباه می گيرند.
رؤيا تنها در لحظهء نخستين است که کامل است. آنچه که آنجا در مقابل هم قرار گرفته، بهيچوجه دو انسان با واقعيت ِ مادی ِ مشابه، مثلاً دو ماشينی نيستند که بيرون در برابر هم پارک کرده اند. آنچه که آنجا رو در روی نشسته، دو تصوير ِ درخشان اند، دو خيال، که توسط ِ پندار ِ عشق آفرين، همين الساعه پا به جهان گذارده. ضرورتی نيست به اين امکان ِ کودکانه بپردازيم که شايد تصويری را که هر يک از آنان از ديگری دارد، با واقعيت بخواند. اين چگونه عشقی تواند بود که قادر نيست چيزی بيافريند فراتر از آنچه که در نبودش هم موجود می بود! بهمين روال هيچکس هم در اين دم ِ پُر شکوه که طی ِ آن نگاه ها برای نخستين بار با هم تلاقی می کنند شبيه ِ خودش نيست. هر کس از خود فراتر رفته، نقش ِ انسانی را آفريده که هم اکنون زنده، رو در رويش نشسته.
شاعران بکرات در نمايشنامه ها و رمان های بزرگ ِ ادب ِ جهانی برای ما از پيکارهای فرهمند و قهرمانانه ای گزارش کرده اند که در آن ها عشق، از رؤيای خود در برابر واقعيت دفاع کرده. استراحتگاه بين راه تنها با داستان های کوتاه آشناست. در اينجا شخص آرزومند است، رؤيا را در دَم به واقعيت تبديل کند. همانگونه که خريدار ِ ماشينی شروع می کند کتابچهء ماشين را که در آن از بی عيب بودن ِ صد قوهء اسب (٢) تعريف و تمجيد  می شود با عيب هائی مقايسه کند که قوطی حلبی بواقع بفراوانی داراست، بهمين ترتيب هم عشق ِ استراحتگاه ِ بين راه، فوراً شروع می کند نقش ِ ارزشمند ِ رؤيای تسلی بخشی را که خود هم اکنون آفريده، با واقعيت که تسلی سرش نمی شود، روبرو سازد. تنها عشق ِ بد اقبال که رانندگی نمی کند بلکه از ميان گرد و غبار ِ رنج، ره می سپرد، از اين کنجکاوی مهيب چشم می پوشد. از اين رو، بايستی هر مردی از زنی که دست ِ رَدّ بسينه اش زده سپاسگزار باشد. زن به او بهانه ای برای خلّاقيتی درخشان داده. به او چهره ای ديگر داده. او را به کارهائی مهميز زده و همزمان بازش داشته از اين که هرگز در نيابد که ايده آلش چه پايه بحث انگيز بوده.
رؤيائی را که انسان می خواهد به واقعيت تبديل کند، آنقدر ها نمی پايد که لَميدن ِ شتری در قصه ای از هزار و يکشب. رؤيائی که می خواهد رؤيا بماند، آن مدتی پُرشکوه دوام می يابد که عشق به دفاع از آنچه که اساساًًً فقط در قلب دلدادگان وجود دارد، مصمم باشد.
 
وقتی عشق از رؤيای خويش بمدت کافی دفاع کرد، توان آن را دارد که سرانجام معجزه را کامل کند تا دو انسان به نقشی که از هم در قلبشان دارند، شبيه شوند.
زندگی ِ انسان از رؤيا بافته شده. اين را شکسپير (٣) به ما آموخته. البته شکسپير هيچگاه در استراحتگاهی بين راه، ککتل ننوشيده بود. در غير اين صورت رومئو (۴) رانندهء ماشين کورسی می شد و ژوليت (۴)در هاليوود فيلم بازی می کرد.       
 
 
(١)  Cocktail
مخلوطی از چند مشروب الکلی که معمولاً با يخ صرف می شود.
 
(٢)    ٢ x ١٠٠ PS
نويسنده بجای لفظ ِ ماشين از "صد قوهء اسب" استفاده می کند. بنابراين "دوبار صد قوهء اسب" يعنی دو ماشين يا دو اتومبيل.
 
(٣) Shakespeare ( ١۵۶۴ – ١۶١۶)
ويليام شکسپير شاعر و نمايشنامه نويس نامدار انگليسي.
 
(۴) Romeo und Julia
نام ِ دو شخصيت نمايشنامهء عاشقانهء مشهور شکسپير.